منصور حکمت و جایگاه نقد مارکسیستی از سرمایه

به مناسبت هفته حکمت

 

 

این متن بر مبنای سخنرانی به مناسب هفته حکمت در ژوئن ۲۰۱۴ در کلن تنظیم، تدقیق و تکمیل شده است.  با تشکر از رفیق آزاد کریمی که بدون کمک او پیاده و تنظیم کردن این سخنرانی ممکن نبود.

 

آذر مدرسی

 

با تشکر از حضور شما در برنامه هفته حکمت. مبحث "منصور حکمت و جایگاه نقد مارکسیستی از سرمایه" مبحث بسیار وسیع و در عین حال به شدت شیرینی است. این مبحث مستقل از ابعاد تئوریک آن،  پایه‌های مارکسیستی و کمونیستی   سیاست هایی که منصور حکمت را نشان میدهد. به قول منصور حکمت تصوير شما از اينکه چه چيزى بايد تغيير کند، تعيين کننده کمونيسم شماست.  جایگاه نقد مارکسیستی از سرمایه را از این واقعیت ناشی میشود.

 

منصور حکمت در دوره های مختلف و در دل جدال با جریاناتی معین نقد مارکسیستی از جامعه سرمایه داری و سرمایه و جایگاه چنین نقدی را در سیاست و پراتیک کمونیستها را طرح کرده است.  بخش اعظم این جریانات امروز دیگر موجود نیستند. نتیجتا ممکن است به نظر برسد که این جریانات تمام شده اند، نقد منصور حکمت مختص به این جریانات و مختص به این دوره معین است و با توجه به اینکه امروز دیگر این جریانات چپ، چه در سطح ایران و چه در سطح دنیا، با همان تحلیل های غیر مارکسیستی از سرمایه و با همان فرمولبندی ها وجود ندارند، پرونده آن بحث ها تمام شده و بسته شده است. اما امروز کماکان شاهد طرح همان تبیین ها از سرمایه داری و سوسیالیسم، با فرمولبندی های جدید از طرف جنبشهای بورژوایی، و باز هم به نام سوسیالیسم، کمونیسم و مارکس هستیم.  جنبش اعتراضی طبقات دیگر که به نام چپ، سوسیالیسم و کمونیسم تبیینی غیر مارکسیستی از سرمایه داری و سوسیالیسم را طرح میکنند. نتیجتا هرچند کاراکترها و سازمان های آن دوره، از "رزمندگان" و "پیکار" و ""آرمان خلق"  گرفته، تا "رنجبران" و "وحدت کمونیستی"، دیگر وجود ندارند، اما جنبش اجتماعی و اعتراضشان بعنوان اعتراض بخشی از بورژوازی وخرده بورژوازی ناراضی آن جامعه هنوز وجود دارد، هنوز تحت عنوان کمونیسم و سوسیالیسم ابراز وجود میکنند، در طبقه کارگر نفوذ دارند و هنوزهمان تئوری ها را در قالب جدید و با فرمولبندی های جدید به نام نقد از سرمایه داری و آلترناتیو سوسیالیسم و کمونیسم تکرار میکنند. از این نظر نقد منصور حکمت از این کمونیسم بورژوایی کماکان معتبر و رجوع به آن برای هر مارکسیست و کمونیستی کماکان ضروری است.

 

ابتدا اشاره کوچکی به جایگاه تئوری و جدال تئوریک نزد منصور حکمت و متد او در جدال تئوریک میکنم.  

 

تئوری از نظر منصور حکمت، فی النفسه و درخود ارزشی ندارد. تئوری زمانی ارزشمند است و پرداختن به آن مهم است که نشان دهید کاربرد اجتماعی و کاربرد سیاسی آن چیست. بر متن پاسخگویی هر تئوری به جدالهای سیاسی – اجتماعی موجود است که ارزش و اهمیت یک تئوری برای کمونیستها مهم میشود. اهمیت مسلح شدن کمونیستها به مارکسیسم و اهمیت تقابل با تئوری هایی که در پاسخگویی به جدالهای موجود در جامعه می تواند طبقه کارگر را به مسیری جز انقلاب کارگری بکشد در این مسئله است. نتیجتا تئوری عرصه ای نیست که کمونیست ها فی النفسه به آن علاقه دارند و یا هر تز یا بحث تئوریکی به خودی خود پدیدۀ مهمی است و باید به آن پرداخت. کاربرد سیاسی و اجتماعی تئوری است که یک تئوری را مهم می کند. اهمیت مارکس و هر تئوریسین مارکسیستی هم از این زاویه است. اینکه مارکس یک تئوریسین و کمونیست انقلابی و مارکسیسم تئوری و علم رهایی طبقه کارگر است، از در همین واقعیت ناشی میشود که مارکسیسم نقد پرولترى و بى رحمانه جامعه سرمايه دارى است، نقدی که  سوسياليسم را به مثابه تنها راه نهائى تناقضات آن طرح ميکند.

زاویه پرداختن به تئوری از طرف منصور حکمت مانند هر مارکسیست و هر کمونیست پراتیکی این است وتئوری هایی را انتخاب می کند و با آن جدل میکند که بر مبارزه طبقاتی تاثیر میگذارد.  منصور حکمت در این مورد میگوید: "تئورى ارزش درخودى ندارد، فقط وقتى نشان بدهيم که به چه جدال اجتماعى پاسخ ميدهد، يا قرار بوده پاسخ بدهد، ميتوانيم ارزش جوانب مختلفش را بفهميم."و در مورد مارکس و مارکسیسم میگوید: "مارکس يک تئوريسين و منتقد پرولتر است. اهميت او در اين نيست که در مورد تقسيم کار و مفاهيم کار مولد و غير مولد احکام دقيقترى از آدام اسميت بدست ميدهد و يا ارزش اضافه را از ريکاردو بهتر ميفهمد. تفاوت مارکس با اسميت و ريکاردو و يا "اقتصاديون" در اين است که او جامعه بورژوائى را به نقد ميکشد تا ضرورت و امکان و مطلوبيت سوسياليسم را توضيح دهد حال آنکه اين ديگران توليد سرمايه دارى را زير ذره بين قرار ميدادند تا به منشاء ثروت جامعه بورژوائى و چگونگى ازدياد آن پى ببرند."

 

جدال منصور حکمت با چپ سنتی و غیر کارگری و تبیین آن از سرمایه داری ایران در سال های ۵۷ از این زاویه اهمیت پیدا میکند. نقد و جدال با تبیین های بورژوایی از سرمایه و سرمایه داری و استنتاجات سیاسی آن نقش محوری در مباحث منصور حکمت در سالهای ۵۷ تا ۶۴ دارد. سوال این است چرا؟ جایگاه نقد مارکسیستی از سرمایه برای کمونیستها چیست؟ چرا این نقد نقشی کلیدی در کمونیسم کارگری در تقابل با انواع کمونیسم غیر کارگری دارد؟

 

منصور حکمت به روشنی جواب این سوال که چرا نقد از سرمایه داری مهم است و چرا باید روی آن متمرکز شد، را میدهد. این که نقد شما از هر پدیده ای همزمان تصویر شما از آلترناتیو آن پدیده را نشان میدهد.  شما سرمایه داری را از هر زاویه ای نقد کنید، نشان میدهید که اولا به چه چیزی، به چه وجوهی از سرمایه داری معترض هستید و همزمان نشان میدهید چه سیستمی را می خواهید جانشین آن کنید. بعنوان مثال اگر تبیین شما از سرمایه داری این است که سرمایه داری یعنی رقابت، خوب که اگر رقابت از بین برود، اگر سرمایه کوچک از بین بروند و سرمایه در دست دولت متمرکز شود و به این ترتیب رقابت میان سرمایه های مختلف از بین برود، سرمایه داری نابود شده. آنوقت طبیعی است که سوسیالیسم شما "سرمایه داری بدون رقابت"، سرمایه داری متمرکز در دست دولت، خواهد شد. اگر تبیین شما از سرمایه داری و نقد شما به آن آنارشی و هرج و مرج در تولید است، خوب طبیعی است که اگر اقتصاد مملکت برنامه ریزی شود و یک دولتی از بالا تولید و اقتصاد را برنامه ریزی کند و هرج و مرج در تولید را از بین ببرد، سرمایه داری را لغو و سوسیالیسم را برقرار کرده است. تعريف و تبيين شما از اينکه به چه پديده‌اى ميگوئيد کاپيتاليسم تعيين کننده تبيين شما از سیوسیالیسم بعنوان یک نظام سیاسی – اقتصادی و کمونيسم بعنوان جنبشى که ميخواهد تغییر را بوجود بیاورد، است.

 

اما اگر شما بعنوان یک مارکسیست و یک کمونیست ریشه نابرابری و ریشه طبقاتی بودن سیستم را در حاکمیت رابطه سرمایه در جامعه و استثمار نیروی کار بدانید، و اینکه این سیستم اقتصادی متکی بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید واستثمار است، آن وقت که سوسیالیسم شما، سوسیالیسم کارگری، یعنی لغو مالکیت خصوصی، لغو حاکمیت رابطه سرمایه بر تولید و شرایطی که در آن نیروی کار استثمار می شود. طبیعتا سلب قدرت سیاسی و اقتصادی از بورژوازی، انقلاب کارگری و اقتصاد سوسیالیستی تفاوتی بنیادی با اقتصاد برنامه ریزی شده و مالیکت دولتی خواهد داشت. "اگر مارکس ثابت کرد که مالکيت خصوصى و سيستم دستمزد اساس سرمايه‌دارى است، آنوقت کمونيسمى که واقعا به عنوان جنبش کمونيستى براه افتاده است جنبشى است براى لغو مالکيت خصوصى و عليه کار مزدى." (منصور حکمت). تصوير شما از اينکه چه چيزى بايد تغيير کند، تعيين کننده کمونيسم شماست.

 

این در مورد مثلا تبیین از ریشه های ستم بر زن و معنی برابری و رهایی زن هم صدق میکند. اگر تبیین شما از ریشه ستم بر زن، مرد سالاری مردها باشد راه دیگری برای برابری و رهایی زن انتخاب میکنید. اگر نابرابری زن را در عدم حضور زنان در مدیریت جامعه و رئیس جمهور شدن ببینید، حضور زنان در مدیریت جامعه از وزیر و نماینده مجلس شدن تا فرمانده ارتش و بالاخره رئیس جمهور شدن یک زن، از نظر شما قدمی در تحقق برابری و رهایی زن است. و اگر کمونیستی باشید که ریشه نابرابری و ستم بر زن را در مناسبات طبقاتی حاکم جستجو میکنید و ستم بر زن را یکی از بنیادهای سر پا ماندن نظم موجود میبینید، آنوقت جنبش شما برای رهایی کامل زن با جنبشی که تمام این امتیازات و برابری های حقوقی و اجتماعی را رهایی زن تعریف میکند، فاصله عمیقی دارد. فاصله عمیق جنبش برای رهایی زن که مستلزم تغییرات عمیق تری و بنیادی تری در پایه های سیستم سیاسی اقتصادی حاکم است با جنبش برای برابری هایی حقوقی و اجتماعی در چارچوب سیستم موجود از این امر ناشی میشود.

 

خلاصه کنم، نقطه شروع شما در انتقاد از هر پدیده ای،  نقطۀ پایان راهتان را نشان می دهد. نقد به هر پدیده ای در عین حال تصویر از آلترناتیو آن پدیده، راه مبارزه برای تغییر آن، ابزارها و نیروی تغییر این واقعیت و متحقق کردن آلترناتیو آنرا تعیین میکند. از این زاویه نقد هر جریان به وضع موجود و به جامعه سرمایه داری جایگاه مهمی را در تعیین استراتژی، سیاست، تاکتیک و سازمان آن، در اینکه این نقد از زاویه چه طبقه ای است و نتیجتا تبیین از انقلاب کارگری هر جریانی چیست، پیدا میکند. آیا مانند کمونیسم و سوسالیسم بورژوایی، انقلاب کارگری را برای اقتصاد برنامه ریزی شده می خواهید؟ انقلاب کارگری را می خواهید تا رقابت از بین برود و کارگر رفاه بیشتری داشته باشد، یا اینکه بعنوان کمونیسم و سوسالیسم کارگری انقلاب کارگری را می خواهید تا همه بنیادهای سیستم متکی به کارمزدی را ریشه کن کند؟

 

اهمیت جدال منصور حکمت با کل چپ خرده بورژوایی و بورژوایی بر سر نقد جامعه سرمایه داری،  بر سر خصلت انقلاب، بر سر انقلاب کارگری و نیروهای آن و غیره از این مسئله ناشی میشود.

 

منصور حکمت در دو دوره بطور ویژه ای با کمونیسم بورژوایی بر سر اینکه نقد مارکسیستی از سرمایه به چه معنی است، جدال میکند. یکی در دورۀ انقلاب بین سال های ۵٩ تا حدودأ ٦۴ و دیگری در مباحث مربوط به بررسی تجربۀ شوروی در سالهای ۶۵ تا ۶۷ است. نقد مارکسیستی منصور حکمت در رابطه با دو تجربه یا جامعه متفاوت و نقد جریانات ظاهرا کاملا متفاوت است اما زمانیکه به مباحث هر دو دوره نگاه میکنیم مستقل از اینکه کاراکترها متفاوت هستند اما تبیین مشترکی نسبت به سرمایه و سرمایه داری و سوسیالیسم دارند. در بررسی تجربۀ شوروی جدال منصور حکمت با مارکسیست های علنی یا رسمی و با تئوریسین های سرشناسی در جنبش چپ دنیا مثل سوئیزی و بتلهایم و در ایران با سازمانهایی مانند رزمندگان، پیکار، راه کارگر، وحدت کمونیستی، اقلیت یا رنجبران بودند. اما نقطه اشتراک کل این کمونیسم بورژوایی از سرمایه، سرمایه داری و نقد بورژوایی از آن و تبیین غیر مارکسیستی از سوسیالیسم بود.  کمونیسم بورژوایی در ایران و تئوری های آن چه در آندوره و چه امروز مختص به این جغرافیا نیست، این جنبش بخشی از یک جنبشی جهانی تر است. تئوری ها و تبیین های غیر مارکسیستی چپ سنتی ایران از سرمایه، سرمایه داری وابسته، امپریالیسم، انقلاب دمکراتیک، انقلاب سوسیالیستی در سطح جنبش کمونیستی در دنیا هم صاحب دارد و این تبیین مختص به جریانات و سازمانهای ایرانی نبوده و نیست.

 

با این مقدمه به مباحث این دو دوره و تبیین این کمونیسم بورژوایی از سرمایه، و نتایج آن بپردازیم.

 

نمیدانم چند نفر از شما با آن تاریخ و چپ در ایران در سالهای ۵٦ تا ٦٣ آشنایی دارید یا از آن مطلع  هستید. آن دوره همۀ سازمانهای چپ در ایران، به جز یک بخش خیلی کوچک مائوئیستها که برای دوره ای ایران را نیمه فئودال-نیمه مستعمره میدانستند، معتقد بودند جامعه ایران سرمایه داری وابسته و تحت سلطه است، همه می گفتند که انقلاب آتی ایران یک انقلاب دمکراتیک هست و همه می گفتند که طبقۀ کارگر یک نیروی مهم در این انقلاب خواهد بود و باید رهبری این انقلاب را به دست گیرد. اما در صحنه سیاست این سازمانها سیاستها و تاکتیکهای متفاوت و متضادی داشتند. بطور نمونه بخشی از این چپ خمینی و جناحی از جمهوری اسلامی را انقلابی و در صف انقلاب میدانست و خواهان اتحاد با این بخش برای پیروزی انقلاب دمکراتیک بودند، از اشغال سفارت امریکا بعنوان یک اقدام ضد امپریالیستی حمایت میکردند، در جنگ ایران و عراق شعار دفاع از میهن را سر میدادند و جریان دیگری مانند اتحاد مبارزان کمونیست را می بینید که از همان ابتدای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی اعلام میکند ضدانقلاب بورژوایی به قدرت رسیده و طبقه کارگر را به مقاومت و دفاع از دستاوردهای انقلاب فرا میخواند. و یا پس از تشکیل حزب کمونیست ایران، این حزب هیچ وقت توهمی به بورژوازی حاکم در ایران نداشت، در طول جنگ ایران و عراق موضع متفاوتی از کل چپ داشت و هیچوقت از سر ضدیت با امپریالیسم با جمهوری اسلامی احساس اشتراک نکرد. سوال این است که چرا علیرغم اینکه همه این جریانات معتقدند ایران سرمایه داری وابسته است، همه معتقدند انقلاب ایران، یا چیزی که آندوره گفته میشد مرحله انقلاب، دمکراتیک است، این سازمانها سیاستهایی تا این حد متضاد اتخاذ میکنند. مستقل از اینکه اینها جنبشهای اعتراضی طبقات مختلف بودند از نظر تئوریک باید ریشه را در تبیین های متفاوت از سرمایه داری، از اینکه سرمایه داری چیست، امپریالیسم چیست، سرمایه داری وابسته یعنی چه، نتیجتا چه باید کرد، هدف از انقلاب دمکراتیک چیست، مرز انقلاب و ضد انقلاب در این جامعه و این انقلاب کجا است، جستجو کرد. پایه تئوریک سیاست های متفاوت را باید در نقدهای متفاوت به مهمترین و بنیادی ترین مختصات جامعه و نظام حاکم دید.

 

نقد چپ آن دوره به سرمایه داری در ایران این بود که این سرمایه داری وابسته است. معنی این سرمایه داری وابسته این بود که بخشی از بورژوازی ایران به امپریالیسم وابسته است. این وابستگی البته از نظر این چپ اشکال مختلفی داشت یا سرمایه آن  وابسته به امپریالیسم بود، یا وسایل تولید مثل کارخانه و غیره را از امپریالیست ها می خرید و یا اینکه کالای امپریالیستی را وارد میکرد. این‌ها مختصات وابستگی سرمایه داری ایران، و در‌واقع وابستگی بخشی از بورژوازی ایران، به امپریالیسم بود. و اسم این بخش از بورژوازی که وابسته است را "بورژوازی وابسته" یا "بورژوازی کمپرادور" و بخش دیگر بورژوازی که این وابستگی را ندارد "بورژوازی ملی" میگذاشتند. نقد اساسی این چپ این بود که در اثر این وابستگی ارزش اضافه توليد شده در ایران به جيب انحصارات خارجى و سرمايه‌هاى امپرياليستى سرازير می‌شود یااینکه منابع ملی ما توسط امپریالیسم غارت می‌شود و بالاخره اینکه در اثر وابستگى ساخت اقتصادى کشور مُعوَج و ناموزون شده. با اتکا به این نقدها این چپ خواهان استقلال سرمایه داری ایران، موزون شدن رشد آن و واریز شدن ارزش اضافه تولید شده توسط طبقه کارگر ایران به جیب سرمایه ملی بود. به همین دلیل سرمايه‌دارى غیر وابسته "ملى و مستقل" مورد انتقادش نبود. این چپ  نقد خرده بورژایی و ناسیونالیستی خود از تحت سلطه بودن سرمایه داری ایران را  در پوشش مارکسیسم تحویل میداد  و جنبش ضدامپرياليستى هم که راه می انداخت برای سلب قدرت از امپریالیسم غرب در ایران، رهایی از یوغ آن و استقلال بود. نتیجتا ضدیتی با سرمايه‌دارى صنعتى و ملى خودى نداشت.

 

منصور حکمت، در اسطورۀ بورژوازی ملی و مترقی، این تبیین مکانیکی از سرمایه داری وابسته یا تحت سلطه، از رابطۀ بخشهای مختلف بورژوازی، اینکه این چپ نقدش به وابستگی آنهم با این درک غیر مارکسیستی و مکانیکی از وابستگی را به نقد میکشد. اینکه بورژوازی ملی و مترقی اتوپی است. اینکه این چپ مستقل از وابسته بودن یا نبودن سرمایه داری در ایرن نقدی به حاکمیت رابطه سرمایه در ایران، به استثمار طبقه کارگر، به کار مزدی و تولید ارزش اضافه، به مالکیت خصوصی  ندارد. اگر از این چپ میپرسیدید وابستگی سرمایه داری ایران را کنار بگذارید، نقد شما به سرمایه داری چیست حرفی برای زدن نداشت. حداکثر ضدیتش با عده‌ای پول‌دار است که آن بالا نشسته‌اند و خون مردم را در شیشه کرده اند. منصور حکمت در دل نقد این تبیین ملی و خرده بورژوایی از سرمایه داری وابسته یکبار دیگر بر احکام مارکسیستی کاپیتال مبنی بر اینکه نقد مارکسیستی به سرمایه داری نقد حاکمیت رابطه سرمایه بر تولید اجتماعی، نقد به وجود کارمزدی، نقد به کل سرمایه اجتماعی و اقشار مختلف سرمایه است، تأکید میکند. اینکه "اين شيوه تحليل طبقه‌بندى اجتماعى را بر تحليل ماترياليستى قوانين اقتصادى حرکت جامعه مقدم ميدارد و سرمايه‌دارى وابسته را به منزله نظامى در نظر ميگيرد که جز جمع مکانيکى حرکات سرمايه‌داران وابسته چيزى نيست. بورژوازى ملى در اين گونه برداشت‌ها، نه در متن نظام توليدى و نه بر پايه قوانين رشد آن، بلکه در مجاورت آن و عليرغم آن، به حيات خويش ادامه ميدهد و ناگزير منافع اقتصادى خويش را ميبايد نه در کار کرد کل نظام وابسته اقتصادى، بلکه در تقابل آن تامين نمايد."(منصور حکمت)

 

در ایندوره به تفصیل اینکه زیر بنای اقتصادی و حاکمیت رابطه سرمایه در جامعه است که به بخشی از جامعه امکان می دهد  بخش دیگر را استثمار کند، را مستدل باز میکند. اینکه اگر شما تبیین مارکسیستی از سرمایه را نداشته باشید،  این تبیین که سرمایه داری  بر مبنای استثمار کار مزدی و تولید ارزش اضافه بنیان گذاشته شده، و در این استثمار همه لایه های بورژوازی، وابسته  یا غیر وابسته، تجاری، مالی، صنعتی و یا روستایی،  ذینفع  و مشترک المنافع هستند، در جدال طبقاتی بخشی یا لایه هایی از بورژوازی ناراضی را متحد طبقه کارگر میدانید. همان سیاستی که چپ سنتی در سالهای ۵۷  در پیش گرفت. در همینجا تأکید میکند که سیاست مستقل طبقاتی از تبیین مارکسیستی بیرون می آید.

 

طبیعی است جریانی که نقدش به سرمایه داری ایران صرف وابستگی آن است، آنهم با چنین تبیین مکانیکی که یک عده بورژوا هستند که با امپریالیسم سر و سرّی دارند، متکی به سرمایه، وسایل تولید و یا کالاهای امپریالیستی اند. این عده از نظر اقتصادی و سیاسی وابسته به امپریالیسم اند و شاه هم نمایندۀ سیاسی این بخش و سگ زنجیری امپریالیست است و استبدادش اساساً علیه بخش ملی و مستقل بورژاوزی است نه علیه کارگر. و در مقابل  بورژوازی دیگری را خلق میکرد که از نظر مالی وابسته نیست، پولش ایرانی است، وسایل تولید هم از خارج نمی خرد، کالای خارج و امپریالیستی هم وارد نمیکند و آفتابه محلی تولید می کند. اسم این را هم گذاشتند "بورژوازی ملی" که وابسته نیست و سگ زنجیری امپریالیست هم نیست. این "بورژوازی ملی" خودی بود، ضد امپریالیست بود، دمکرات و آزادیخواه بود، منافع مشترکی با کارگری که ظاهرا فقط بوسیله بورژوازی وابسته استثمار میشد، داشت. نتیجه مستقم این تببین و تحلیل این است که شما را می برد پشت خمینی. چون ضد امپریالیست است، نه شرقی نه غربی است، جزو نیروی خلق در انقلاب دمکراتیک است. وظیفه انقلاب دمکراتیک هم البته این است  که این وابستگی به امپریالیسم را قطع کند، اقتصاد مستقل را سازمان و رشد دهد. در نتیجه نیروی انقلاب دمکراتیک، جبهۀ ای است متشکل از طبقۀ کارگر، از دهقان، دهقان خرد و دهقان بزرگ و ...... بورژوازی مترقی، بورژوازی ملی و مترقی. جبهه ای به نام جبهه خلق.

 

در تقابل با این چپ ملی و خلقی که معتقد بود" بورژوازی ملی" مبشر دمکراسی و استقلال است و دنیا با این "بورژوازی ملی و مستقل" بهشت برین و گل وبلبل است و  کارگر از  رفاه بیشتری برخوردار خواهد بود، منصور حکمت  نقد کمونیستی و نقد مارکسیستی به جامعه را نه از سر وابستگی آحاد طبقۀ بورژوا به امپریالیسم، نه از سر وابستگی لایه های مختلف بورژوازی با امپریالیسم است و نه  از امپریالیسم غارتگر را ارائه میدهد. درک غير مارکسيستى- لنينيستى این چپ از سرمايه، سرمايه‌دارى و امپرياليسم را نقد میکند و یکبار دیگر احکام پایه‌ای مارکسیستی را باز و از آن‌ها دفاع میکند. رئوس اصلی نقد او در این جدال را فقط میتوان تز وار گفت. اینکه ۱- اساس اقتصادى نظام سرمايه‌دارى که حاکميت "رابطه سرمايه" بر توليد اجتماعى است، اینکه جوهر اساسى سرمايه، تقابل کارِ مزدى و سرمايه است.  ۲-  مقوله سرمايه اجتماعى جمع رياضى مقدار سرمايه‌هاى موجود در کشور نيست، بلکه مقوله‌اى است که رابطه متقابل کار مزدى و سرمايه را در کل اقتصاد در بر ميگيرد. و ۳-  سرمايه از ديدگاه مارکس یک رابطه‌اى اجتماعى است که در آن ارزش اضافه توليد ميشود و پول، ابزار توليد و کالاى تمام شده هيچيک منشاء ارزش اضافه نيستند. بنابراين  وابستگى سرمايه یعنی وابستگى رابطه سرمايه (يعنى تقابل کار مزدى و سرمايه - يعنى رابطه استثمار و توليد ارزش اضافه) به امپرياليسم. منصور حکمت با باز کردن تک تک این تزها و در مقایل این چپ تأکید میکند که سرمایه داری در ایران هم مثل آمریکا، مثل انگلیس، مثل آلمان، مثل سوئد و مثل تمام جوامع سرمایه داری دیگر، متکی به استثمار کار مزدی، متکی است به تولید ارزش اضافه  است و  وظیفه طبقه کارگر در ایران هم مانند همه این جوامع انقلاب سوسیالیستی برای زیر و رو کردن بنیادهای این سیستم است.

 

وجه دیگر این نقد ناسیونالیستی و ملی از سرمایه، تبیین این چپ از امپریالسیم است. تبیین این چپ از امپریالیسم این بود که امپرياليسم جوهر منحط سرمايه‌دارى است و غارتگر است، منابع ملی ما را می دزدد و تئوری چپاول را طرح میکردند. در این مباحث منصور حکمت تبیین لنینی از امپریالسیم را در مقابل این نقد ملی احیا میکند. اینکه امپریالیسم یعنی صدور سرمایه و کشورهای تحت سلطه در تقسیم کار جهانی سرمایه محل صدور سرمایه و تولید مافوق سود امپریالیستی است  و این بدون نیروی کار ارزان از نظر اقتصادی و بدون خفقان سیاسی برای طبقه کارگر ممکن نیست. در نتیجه ممکن نیست که بورژوازی حاکم در جامعه ای مثل ایران آخوند باشد یا ارتشی، شاهنشاه آریا مهر باشد یا جمهوری خواه  یا دمکرات، مادام که بورژوازی در یک جامعه ای مثل ایران حاکمیت می کند و مادام جامعۀ ایران سرمایه داری است، بورژوازی و سرمایه داری اش بدون اتکا به نیروی کار ارزان و بدون اتکا به استبداد، امکان ندارد که بتواند به حیات خود ادامه بدهد.  شرط صدور سرمایه به کشورهای حوزه تولید فوق سود امپریالیستی،  کار ارزان و خفقان است. کشورهای تحت سطله بدون ایندو مولفه محل مناسبی برای صدور سرمایه نیستند.

 

این نقد ملی از امپریالیسم و تبیین مکانیکی از وابستگی آحاد سرمایه داران به امپریالیسم و نه وابستگی سرمایه در دنیای سیاست معنی جز آشتی طبقاتی طبقه کارگر و آحاد غیر وابسته سرمایه داران علیه امپریالیسم غارتگر نداشت. تبیین لنینی منصور حکمت از امپریالیسم در مقابل کل چپ آن دوره و حتی چپ این دوره است. اینکه امپریالیسم یعنی غارتگری، اینها می آیند و پول نفت ما را می خورند. همین الان هم ازبخش اعظم جریانات چپ در دنیا بپرسید که چرا آمریکا به عراق حمله کرد، می گویند دلیلش غارت نفت عراق است، امپریالیسم غارتگر است و نفت و ذخایر کشورهای تحت سلطه را غارت میکند.

 

سیاست مستقل طبقاتی که منصور حکمت‌ آنرا نمایندگی میکرد، سیاست کمونیستی و کارگری که در مقابل کل بورژوازی در ایران صف میبندد، از این تبیین مارکسیستی و کمونیستی از زاویه طبقه کارگر ناشی میشود. بحث و استدلال پایه‌ای منصور حکمت در مقابل سیاستهای راست جریانات چپ، در دوره های مختلف، که  بخشی از بورژوازی می تواند دمکراسی بیاورد، این بود که  بورژوازی ایران به اختناق سیاسی نیاز دارد، بدون اختناق سیاسی امکان ندارد بتوانید نیروی کار را  در ایران ارزان نگه دارد و اینکه تنها روبنای سیاسی ممکن برای بورژوازی در ایران اختناق هست. ریشۀ رادیکالیزم سیاسی منصور حکمت، در تمام دورۀ فعالیت سیاسی اش، در  نقد مارکسیستی به جامعۀ سرمایه داری و سرمایه داری ایران است. منصور حکمت مانند مارکس و لنین يک تئوريسين و منتقد پرولتر است.

 

دوره دیگری که منصور حکمت به تقابل با تبیین های غیر مارکسیستی از سرمایه و سرمایه داری میپردازد، سالهای ۶۵-۶۶ در تقابل با نقدهای رایج مارکسیسم رسمی به تجربه شوروی، است.  نقدهایی که دلایل شکست انقلاب اکتبر را یا اساساً در انحطاط سیاسی انقلاب و فساد و استبداد حزب بلشویک، جستجو میکردند و اساساً مولفه های اقتصادی در نقدشان غایب بود و یا نقدهایی که دلایل شکست انقلاب اکتبر را در پروسه تحولات اقتصادی روسیه میدیدند.  مهمترین شخصیتهای این نقد سوئیزی و بتلهایم هستند.

 

منصور حکمت در بررسی تجربه شوروی تزهای سوئیزی و بتلهایم را به نقد میکشد و نشان میدهد که مستقل از جدالی که میان سوئیزی و بتلهایم، بر سر سرمایه داری بودن یا نبودن شوروی، در جریان بود، تبیین هر دو از سرمایه داری و سوسیالیسم غیر مارکسیستی است.

 

در جدل بتلهایم و سوئیزی بر سر مختصات اقتصاد شوروی، بتلهایم معتقد بود که اقتصاد شوروی سرمایه داری بود چون رقابت سرمایه وجود داشت، و سوئیزی معتقد بود که اقتصاد شوروی متمرکز و دولتی بوده،  تعدد سرمایه و رقابتی در جریان نبوده، و علیرغم اینکه رابطه کار و سرمایه در شوروی حاکم بوده اما اقتصاد شوروی را نه سرمایه داری که یک "شیوه تولیدی نوین" با "طبقه ای نوین" نام میگذارد. منصور حکمت در مقابل هر دو طرف جدل، که تبیین مشترکی از سرمایه داری دارند، یکبار دیگر بر این حکم پایه‌ای مارکسیستی تأکید کرد که سرمایه داری را نه با تعدد سرمایه و رقابت و یا هرج و مرج که بر مبنای حاکمیت رابطه سرمایه به معنی استثمار کار مزدی و تولید ارزش اضافه باید شناخت.  تأکید میکند که برای سوسیالیستی خواندن اقتصاد هر جامعه‌ای باید ثابت کنیم که در آن جامعه ارزش اضافی تولید نمی شود. اینکه استثمار کار مزدى، يعنى  "رابطه سرمايه-کار" ، خصوصيت متمايز کننده و خصلت معرّف نظام سرمايه‌دارى است. اینکه تعدد سرمايه‌ها و رقابت محمل جارى شدن قوانين بنیادی مناسبات سرمايه های مختلف است. اینکه نحوه تقسیم سرمایه و مدیریت سرمایه در جامعه، نقشی در سوسیالیستی خواندن یک جامعه ایفا نمیکند.و اینکه  تا زمانی که در کشوری مثل روسیه هنوز تولید ارزش اضافه می شود، هنوز رابطۀ سرمایه حاکم است و هنوز کارگر استثمار می شود، این جامعه از نظر اقتصادی سرمایه داری است و تنها تفاوت آن با غرب این است که سرمایه داری در روسیه سرمایه داری دولتی و سرمایه داری غرب سرمایه داری بازار آزاد بود.

 

محور نقد سوسیالیستى منصور حکمت به تجربه شوروی مسئله تحول اقتصادى جامعه روسیه بعد از انقلاب است. به اینکه بر متن ناتوانى پرولتاریاى روسیه در به پیش بردن امر انقلاب اقتصادى و بی جوابی و بی نقشگی حزب بلشویک و کمونیستها، بورژوازی صنعتی در روسیه جواب اقتصادی خود را داد و توانست جواب توسعه اقتصادی روسیه را بدهد و میگوید: "در شوروى تحت شرايط تاريخى خاص، بويژه در طى يک پروسه شکست انقلاب پرولترى، نوعى معينى از سرمايه‌دارى انحصارى دولتى شکل گرفته است که تحت نام سوسياليسم عمل ميکند. مساله بر سر اين است که اشکال ويژه حرکت و عملکرد مادى اين سرمايه‌دارى و آن مکانيسم‌ها و ساختارهاى اقتصادى ويژه‌اى که قوانين عام توليد سرمايه‌دارى از طريق آن اعمال ميشود بازشناخته شوند. براى مثال در کشورهاى نوع اتحاد شوروى مالکيت شخصى بورژوازى بطور جدى تضعيف شده و در يک مالکيت و کنترل جمعى طبقاتى کمابيش ادغام شده است. به همراه اين تحولات، تمام آن مکانيسم‌هاى عملى‌اى که بر خصلت شخصى مالکيت و استقلال انفرادى مالکين سرمايه متکى بودند، نقش محورى خود را از دست داده‌اند. اين سيستمى است که رقابت در آن به حاشيه رانده شده و نوعى تنظيم مناسبات درونى بورژوازى از طريق يک مکانيسم سياسى و ادارى اولويت و موضوعيت پيدا کرده است. چنين سيستمى کارآيى خود را در پيشبرد و تسريع پروسه اوليه صنعتى شدن روسيه در سالهاى ١٩٣٠ آشکار کرد. اما امروز، در مقابل، ناتوانى ارگانيک خود را در مقابل نيازهاى اقتصاد سرمايه‌دارى پيشرفته، بويژه در زمينه تامين نيازهاى مصرفى، انعطاف در سرمايه‌گذارى، معرفى تکنولوژى جديد و افزايش مرغوبيت محصولات بنمايش گذاشته است. شکل رابطه بورژوازى و پرولتاريا در اين نظام، شکل خاص بروز بحرانها، مکانيسم توزيع ارزش اضافه در ميان بخشهاى مختلف سرمايه اجتماعى و نظائر آن در اين نظام از ويژگيهاى خاص خود برخوردار است. تحليل مارکسيستى بايد نقد خود از سرمايه‌دارى انحصارى نوع شوروى را تعميق بخشد. تعميم مکانيکى و يا الگوسازانه مشاهدات مربوط به کارکرد سرمايه‌دارى "کلاسيک" و يا ابداع تئورى‌هاى فکر نشده و دلبخواهى در مورد "شيوه توليد جديد" و نظائر آن، نميتواند جهتى اصولى براى مطالعه مارکسيستى شوروى امروز باشد. "

و بالاخره اهمیت شناختن سرمایه و نقد مارکسیستی از سرمایه در تعریف انقلاب سوسیالیستی، انقلاب اقتصادی، رابطه دمکراسی پرولتری و اقتصاد را بحث میکند و اینکه "این نقد ۸۰ درصد اینکه اقتصاد سوسیالیستی چه باید باشد را تأمین میکند". اینکه لغوسرمایه داری یعنی چه؟ لغو رقابت و دولتی کردن مالکیت و اینکه انقلاب سوسیالیستی صرفاً برای کسب قدرت سیاسی است یا برای تغییر در روبنا؟ یا انقلاب کارگری انقلابی اجتماعی و اساساً یک انقلاب اقتصادی است.

همانطور که در ابتدای بحث اشاره کردم امروز آن کاراکترها در صحنه سیاسی نیستند اما همان جنبش بورژوایی و نقد بورژوایی از سرمایه و سرمایه داری، امپریالیسم و سوسیالیسم را با تئوری‌های جدید و بسته بندی های جدید را  می بینیم. امروز کماکان شاهد این هستیم که نمایندگان بورژوازی صنعتی به نام دفاع از عدالت اجتماعی و سوسیالیسم وارد جدل میشوند.  جدال منصور حکمت در ادامۀ کاپیتال مارکس و در ادامۀ نقد اقتصاد سیاسی مارکس در تقابل با کمونیسم بورژوایی است. مباحث، جدلها و متد منصور حکمت ادامه جدال مارکس و لنین در نقد پرولتری از سرمایه و سرمایه داری است و چیزی است که امروز کمونیست‌ها کماکان به آن احتیاج دارند.