... هر کاری که دوست دارید انجام دهید!

مصطفی اسدپور

 

تیتر نوشته از نظرتان گذشت جزو کلمات قصار جناب کارفرمای کارخانه کاشی گیلانا است که در میان اخبار مربوط به اعتصابات اخیر کارخانه در هفت آسمان رسانه های ایران همچنان میدرخشد. خیلی خلاصه بعد از شانزده ماه دستمزد پرداخت نشده در مقابل تجمع و مطالبه کارگران، اوقات کارفرمای مربوطه تلخ میشود و کارگران را در مقابل دو راهی قرار میدهد یا با همین شرایط به کار ادامه بدهند و یا "هر کاری که دوست دارید انجام دهید" و البته باید کارگران برای این منظور گورشان را از کارخانه گم کرده باشند!

حدس سرگذشت کارگران گیلانا ابدا دشوار نیست. پس از سی سال و پس از هزاران مورد از این سرگذشت برای دوست و آشنا و همسایه و همشهری هنوز  مواجهه با هر خبر تازه خشم سراسر وجودتان را فرا میگیرد.  این سرگذشت مملو از نفرین و لعنت و تحقیر است. این چهار دیواری کاشی گیلانا کدامین قبله، منشاء کدام معجزه در زندگی کارگران بوده که در شانزده ماه اخیر روز پس از روز کله سحر راه بجلو باز کرده اند تا خط تولید آن از رونق نیافتد؟ گیریم بخت یار میبود و دستمزدها پرداخت شده بود؛ مگر زندگی کارگران چند پله به زندگی نیمه شایسته انسانی ارتقا مییافت؟ غذای سر سفره خیلی بهتر میبود؟ مسکن داشتند؟ بچه ها از تحصیلات بهتری برخوردار شده بودند؟ پاسخ این سوالات منفی است. در اینصورت دلیل "علقه" های عمیق کارگر به کار و کارخانه چیست؟  راستی  این چه هیولایی است که هر چه کارگر فداکاری و گذشت بخرج میدهد، هر چه بیشتر کار میکند و هر چه بیشتر مایه میگذرد در مقابل فقط خفت و خفت بیشتر را به صورت کارگر تف میکند؟ هیچ کس باندازه خود کارگر به این واقعیت واقف نیست. راستی این جانواران از کارگر چه میخواهند، تا همین جا اگر کارخانه و تولیدی در کار است تمام هزینه مواد اولیه و استهلاک ابزار و کرایه و مخارج اداری و آلاف و علوف کارفرما (و از جمله همان سهم بیمه کارگران که جناب کارفرما منتش را میگذارد) همگی فقط و فقط توسط سود حاصل از کار کارگران ممکن شده است.

کشمکش میان کارگران و کارفرما و در جریان اعتصاب و تجمع اعتراضی دخالت پلیس را بدنبال داشته است. با شکایت کارگران تعداد هشت نفر از کارگران دستگیر شده و پس از بازجویی و تهدیدات و تازه با فشار تجمعات اعتراضی کارگران بطورموقت آزاد شده اند. اینجا هر چقدر هم که پای سرکوب و زندان  در میان است بسختی میتوان جلوی خنده خود را گرفت. اینجا دیگر مسخرگی دستگاه دولتی به سیم آخر میزند. این دایره پلیس امنیتی در استان گیلان کدام وظایف دیگری را در حفظ امنیت ملی مملکت بعهده دارند؟ این مملکت و امنیتش از چه قماش است که با تلفن جناب کارفرمای یک کارخانه نیم سوز کفش و کلاه کرده  و از میان کارگران نفس کش جستجو میکنند؟ این چه "امنیتی" است که در آن نان صد و شصت خانواده کارگر را در شانزده ماه قطع میکنند و خم به ابروی این دایره محترم پلیسی نمیاید؟ کارگران به جرم "تدارک برای اغتشاش" دستگیر شده اند. بسیار خوب میتوان صورت جلسه باز جویی چهار ساعته از این کارگران در سیاهچالهای امنیتی را منتشر کنند؟

در منطق سرمایه داری جامعه مرکز تلاقی سرمایه دار از یک طرف و کارگران از طرف دیگر است که آزادانه بر سر فروش نیروی کار در قالب دستمزد و شرایط کار توافق میکنند. بر اساس این توافق هیچ کدام از طرفین مجبور به تن دادن به دیگری نیست. این یک دروغ بزرگ بیشتر نیست. اولین تجربه های زندگی به یک کارگر میفهماند مالکیت وسایل تولید توسط کارفرما هر گونه شرایط برابر را برای کارگران بیمعنی میکند. گرسنگی و تامین زندگی اهرم فشار سرمایه دار برای بردگی کارگر است. حتی در جوامعی که مبارزه طبقه کارگر شرایط بهتری را در قالب  قوانین کار و بیمه بیکاری  را بدنبال داشته است اما هنوز مالکیت کارخانه شخص سرمایه دار را به قدرت مایشاء زندگی و هستی کارگر تبدیل میکند. نیروی محرکه سرمایه سود است و سود در چرخه تولید حاصل کار کارگر با دستمزد هر چه پایینتر است. همینکه سود پایین بعنوان تهدید کارفرما برای بستن کارخانه بعنوان اهرمی برای تسلیم کارگر بکار گرفته میشود سرمنشا کثیفترین جلوه های بردگی انسانها بشمار میرود.

اما در جامعه ایران این منطق کثیف زورگویانه سرمایه بعنوان قانون رسمی جامعه عمل میکند. دولت و دستگاه بزرگ سرکوب و یک سیستم عظیم کنترل افکار عمومی در خدمت تحمیل آن به جامعه بکار گرفته میشود. در ایران و تحت حکومت سرمایه داری در آن بکار گیری برده وار انسانها قانونی است. قانون کار استثمار بی در و پیکر را رسمیت داده است. این قانون سیاه بر سفید بکار گیری کار کودکان مجاز است. مطابق این قانون قاپیدن دستمزد کارگر، گرسنگی دادن خانواده او مجاز است؛ هر کس، دقیقا هر کس، میتواند در مقابل دستمزد هر تعداد کارگر مزدی بسادگی شانه بالا بیاندازد. در این جامعه دولت و حکومت با سد کردن پرداخت بیمه بیکاری،  و بدین ترتیب با همان مکانیسم گرسنگی لشکری از کارگران را به تسلیم در مقابل کارگران وادار میسازد. در جامعه ایران تمام منطق "رابطه آزاد میان کارگر و کارفرما" مسخره تر از مسخره از آب درآمده است. در هر کوچه و پس کوچه یک واحد پلیس امنیتی با اختیارات سرکوب و شکنجه آماده است که اجرای این قانون را تضمین کند.

اگر در روزهای قیام ۵٧ و سالهای پس از آن میبود کارگران دهان کارفرمای کاشی گیلانا را گل میگرفتند و فرمانده پلیس امنیتی جز با مجیز گویی کارگران نمیتوانست پایش را در محوطه کارخانه بگذارد. پاسخ کارگران در مقابل گستاخی کارفرما  در یک جمله خلاصه میشد: دوباره انقلاب میکنیم و بزیرتان میکشیم! این جمله دینامیسم تحرک، تسلیم ناپذیری و خوش بینی عمیقی بود که در طبقه کارگر موج میزد و کل طبقه سرمایه دار و دولتش را به چهار میخه کشیده بود. طبقه کارگر در ایران تشنه این دینامیسم است:

-         هر کار دوست دارید بکنید!

-         انقلاب میکنیم و بزیرتان میکشیم!