زنگها برای که بصدا در میان؟

مظفر محمدی

یکی از کارکنان صنعت نفت خودش را سوزاند! خبر ساده است. مثل همیشه. مثل اخبار روزمره در حاشیه روزنامه ها...

میشه عصبانی شد. میشه گریه کرد. میشه به جمهوری اسلامی فوش داد. میشه  نظام سرمایه داری را نفرین کرد. میشه ... که بعضی ها بیرون از کارگرا دارن می کنن.

ولی هیچکدام ار این ها جواب این درد نیست. این درد فقط یه جواب داره: کارگر تنها هیچی نیست. کارگر بطور فردی منزوی و ضعیفه. ضعیف تر از همه. اگر یک شاعر، یک اهل قلم، حتی یک بجه بورژوا خود کشی کنه، صداش در سرتاسر دنیا می پیچه. حتی کاخ سفید بیانیه میده...

 کارگر چی؟ کرور کرور در معادن دفن میشن. از داربست پایین  میفتن، لای ماشین دست و پاشون قطع میشه، ساختمان ککارخانه و معدن  روسرشون خراب میشه، له و لورده میشن ...، کاخ سفید و اتحادیه اروپا و هیچ موسسه حقوق بشری صداشون در نمیاد. حادثه است، حوادث کار است. به کسی چه مربوط!  واقعا به کسی چه مربوط؟

کارگر تنها یه برده اس. تا لازم باشه بکارش میکشن. لازم نشد پرتش میکنن گوشه ی خیابون. این یعنی کشتن خودش و همه ی اعضای خانواده ش. به کسی چه مربوط! این قانون کار سرمایه داری است و هیچ جای گلگی نداره...

جواب این درد جای دیگه س. جوابش اینه کارگر تنها نشه. قدرت کارگر در کارگر بودنش نیست. در یک طبقه بودنشه. در با هم بودنشه. در تجمعشه. در کارخانه س. وقتی کشیشی میمیره، زنگ همه کلیساها به صدا در میاد. وقتی کارگری کشته میشه، یا به خودکشی کشیده میشه، زنگ  هیچ کارخانه ای به صدا در نمیاد. هیچ کارخانه ای یک دقیقه سکوت نمیکنه...

کارگر یا کارمند صنعت نفت خودشو میسوزونه. ضجه های این کارگرتنها، لای سرو صدای ماشین ها، تو دود دودکش های پالایشگا ه های عظیم گم میشه، دود میشه و هوا میره.

اینجا صنعت نفته. کارگاه تراشکاری محله ما نیست، کارگر ساختمانی چهار کوچه اونورتر نیست. صنعت نفته. اگر بخواد جامعه را میخوابونه. اگر بخواد رژیم را میاره پایین. مگر همین صنعت نفت نبود که به قصه دوست و دشمن گلوی رژیم سرمایه داری را فشرد و تمومش کرد.

درد اینجا است و درمان هم اینجا است. کارگران صنعت نفت رفیقشان که 30 سال و شاید بیشتر کنارشون بوده، می  بینند خودکشی کرده. اما زنگ کارخانه های این صنعت عظیم بصدا در نیامد. به ما چه مربوط؟ ! درد اینجا است.

گیریم صدهزار، پانصد هزار کارگر تو صنعت نفتن. و چند برابر اون در صنایع بزرگ و کوچک دیگه. اما تا زمانی که این چند ده میلیون، تک تک کارگرای تنهان، هیچی نیستن. یکی، یکی، گروه گروه و نسل بعد ازنسل فنا میشن و اتفاقی نمیفته. چرا، اتفاقی میفته. دودکش کارخانه ها بلند و بلندتر میشن و خون و عرق کارگر ریال و دلار و طلا میشه تو کیسه ها و بانک های سرمایه داران...

 و این سرنوشت کارگر جماعته تا وقتی تنها و منفرده و تا وقتی که این و آن صنف بدبخت بیچاره س. درد اینجا است. جای دیگه دنبالش نگردیم. از مشقات و بدبختی های کارگر نگیم. کارگر منفرد بخودی خود بیچاره س. گفتن نداره. از افشای سرمایه داری و جنایات جمهوری اسلامی نگیم. گوش همه پره از این حرفا. از نظم و نظام سرمایه داری گلگی نکنیم. چه جای گلگی است. چه کسی بهتر از مارکس بیش از یک قرن پیش رابطه کار و سرمایه و وارونگی این جهان را توضیح میده..."کارگران جهان متحد شوید!"

کارگر تنها و منفرد، منزوی وضعیفه. درد اینجا است. جای دیگه دنبالش نگردیم. سراغ روحانی نریم که به داد کارگر منزوی و مفلوک برسه. بریم سراغ خودمان و یقه همدیگر را بگیریم. سر همدیگرداد بزنیم. کارگر کمونیست و سوسیالیست و رهبران کارگران سر همدیگه داد بزنن. یقه ی همدیگر را پاره کنند که چرا کارگر منفرد و تنها است؟

از من خرده نگیرید و نگید جاش گرمه. اینو تک تک تون بهتر از من میدونین که  اگر گرگ ها به گله گوسفند حمله کنند و گله پشت به پشت هم بدن گرگ ها را فراری میدن. گوسفند را میگم که ضعیف تره نه گاومیش های عظیم الجثه. گرگ ها شگرد سرمایه دارها رو دارن. تا یکی یا چند تا را از گله جدا نکنن، نمیتونن کلکش را بکنن. سرمایه دارا تک تک ما را جدا جدا و دسته دسته از جمعیت عظیم مون جدا می کنن و شکم مون را میدرن. گروه گروه اخراجمون می کنن. 6 ماه 6 ماه دستمزد ناچیزمونو نمیدن. حتی قراردادی با ما نمی بندن. داخل آدم حسابمون نمیکنن. این بلا را سر همه ما در آوردن و مدام میارن.

قدرت کارگر در تجمعشه، در با هم بودنشونه. تا این نشه، کارگر منفرد و تنها طعمه ی گرگ های سرمایه س. کجاست این قدرت؟ کجاس قدرت طبقه کارگر که اگر جمع باشه، خودشو سازمان بده یک روزه دماراز روزگار هر سرمایه دار و حکومتشو در میاره.

 درمان اینجاس. به کسی فوش ندیم، از کسی گلگی نکنیم. از دولت سرمایه داران توقع خاتمه دادن به فقر و فلاکت و بیکاری و مریضی و اعتیاد و فحشای خانواده هامون و کشتن و به خودکشی کشاندن همسرنوشتامون نداشته باشیم. برای دلیل خودسوزی رفیقمون، برای فنا شدن رفقامون، دست به دامن روحانی و برادران لاریجانی و ... نشیم. دست به دامن خودمان بیفکنیم و پاره ش کنیم. در کارخانه ها تجمع کنیم. چرخ های کارخانه ها را متوقف کنیم. زنگ  ها را بصدا در بیاریم. این قدرته!

اگر این اتفاق بیفته هیچ کارگری خودش را نمیسوزونه. خودش را تنها و منفرد و مفلوک و مایوس نمی بینه. هر کارگری اگر خودش را عضو طبقه اش بدونه. عضو مجمع عمومی عظیم کارخانه اش بدونه، احساس قدرت می کنه. تا حالا دیدین یک سرمایه دار، یک بورژوا و صاحب کارخانه و وزیر و وکیل و قاضی سرمایه دارا از فقر و استیصال خودش را بسوزاند؟ نه. اونا پشتشون به پشت همه. اما اگر قدرت کارگر در تجمع و با هم بودنش دیده بشه ورق بر می گرده. آنوقت اونان که باید  گورشون رو گم کنند.

این ورق بر می گرده اگر زنگ ها به صدا در بیان. زنگ ها برای که به صدا در میان؟ برای بورژواها، کشیشان، امامان یا برای کارگری که وقتی خبر "حادثه" خودسوزیشو در گوشه ی روزنامه شون با خط ریز میدن حتی اسمشو نمیگن. میگن یه کارگر فلان جا مرد، از داربست پایین افتاد، لای چرخ ماشین له شد، زیر آوار رفت... یه کارگر! یا چند ده و چند صد کارگر، فرقی نمیکنه. برای اونا یه کارگره. کارگران تنها، منفرد، ضعیف و مایوس!

زنگ ها را به صدا در بیارید! گوش فلک را کر کنید. نشان بدید کارگر تنها نیست. یک کارگر نیست. یک طبقه است. اگر دستم به شما ده ها هزار کارگر صنعت نفت و حتی تنها صنعت نفت می رسید، یقه همه تون را پاره می کردم، ضجه کارگر در آتش تنهایی سوخته را تو گوش رهبراتون، کمونیست ها و سوسیالیست هاتون فریاد می زدم که امروز زنگ ها را بصدا در بیارید. فردا دیره.

 

مظفر محمدی

بهمن 92 – فوریه 2014