سالهای زندگی یک کارگر و مبارزه برای رهایی طبقه کارگر (1)

 

اسماعیل خودکام

 

زندگی تجارب و سازماندهی اعتراض کارگران بخش مهمی است که باید در اختیار همدیگر بگذاریمنگاه هر کدام از ما از زاویه ای متفاوت میتواند به جنبش کارگری و کمونیستی کمک کندزندگی ما کارگران بخشی از این جنبش و سرچشمه قدرت و توان این جنبش است که باید آگاهانه آنرا در جهت رسیدن به اهداف طبقاتی مان سازمان داد.

 زندگی و فعالیت کارگری خودم را با رفقای کارگر و هم طبقه ای هایم در میان میگذارم تا از جنبه های مختلف  بتوان از آن استفاده کردبخش زندگی شاید برای بعضیها تکراریست. شرح حال طبقه کارگر را برای کارگران بازگو کردن مانند تشریح مریضی برای مریضی است که روی تخت بیمارستان افتاده است. اما جنبه مهم آن اگاه بودن به حقوق سیاسی طبقاتی خود و شرایط موجود و تلاش برای تغییر آن است. ابدی جلوه دادن این شرایط٬ آنطور که نظام سرمایه داری و صاحبان ثروت و سرمایه میپندارند و دوست دارند، بخش بسیار مهمی از مبارزه ما کارگران است.

بر همین اساس زندگی و تجاربی که من داشتم را از زمان کار کودکیم در کوره پز خانه ها، که بیشتر از هفت سال سن نداشته ام شروع میکنم تا زمانی که مانند دیگر همرزمان و هم طبقه ای هایم یک  فعال کارگری شدم. با کار و مسائل کارگری بزرگ شده ام و درسهای خوبی از مسائل مختلف دارم. مسایلی مربوط به  سندیکا و کمیته ها ی کارگری و همچنین کمیته های مخفی کارگری. مسایلی همچون زندان و اخراج و قوانین کارو همینطورمسائل مربوط به اعتصابات کارگری و اعتصاب های فردی یا جمعی در زنداناینها در عین حال شرح حال دیگر فعالین کارگری است که آنها هم این راه را با جان و دل دارند میروند. در بخشهای تقسیم شده ای این ها را شرح میدهم.

بخش اول:

 کار در کوره پز خانه در دروران کودکی

  قبل از هرچیز باید بگویم که کوره پزخانه جایست که در آن گل را به آجر تبدیل میکنند و مکانیست خارج از شهر با منطقه وسیعی که معمولا در بیابان واقع هستند و دودکش های کوره از دور نمایان است وفضای منطقه را با دود سیاه پوشانیده است. کارگران در کوره پز خانه به چند دسته تقسیم میشود که عبارتند از قالبداری، چرخ کشی٬ قرمزداری(آجربارکن)، کوره چین، کوره سوز، انبارزنی، سرکارگر و روزکار برای کارهای متفرقه . معمولا کوره بشکل بیضی مانند بزرگی است که اطرافش را تقریبا ده تا دوازده میدان بزرگ فرا گرفته است و مرز بین میدانها را سورمه های گلی  و انبار خشت خام تشکیل میدهند و معمولا دوتا میدان روبروی هم قرار میگیرند.

  منهم در دنیای سرمایه داری به مثابه میلیونها کودک طبقه کارگر بدون هیچ اختیاری وارد بازار کار شدم. بهترین دوران کودکیم را با کار در کوره پز خانه ها و در بخش قالبداری شروع کردم. جای شادی و خنده و بازی کودکانه را گریه های ناشی از کار سخت، نداشتن خواب و خوراک کافی پر کرددنیای کودکی را بعدها و در دوران های دیگر فقط مشاهده کردم. کار های سخت و زیان آور همراه با قالب و چونه گلی و جمع آوری خشت ها و نبود خواب و امکانات بهداشتی و ایمنی جای  کودکی را برای من و امثال من  پرکرده بودقالب زنی و جمع آوری خشت ها با شمارش در جهت انباشت سرمایه برای صاحب کوره ها تنها اسباب بازی های دوران کودکیم بوده است حقیقتا هیچ وقت هم پدر ما پول اضافی نداشت که وقتی که در کوره نبودیم دنیای دیگری برایم بسازد. نه تنها این بلکه بدور از محبت های پدری و مادری زیر خشونت و آزار و اذیت های جسمی از طریق  بزرگتر ها واقع میشدیماین شغل برادر بزرگترمان بود. مادرم مشغول دامداری بود و نمی توانستند با ما کار کنند و من همراه برادر هایم به مدت پنج ماهی و دور از آنها باید کار میکردم.

این آزار و اذیت ها به قدری تکان دهنده است که نمیشود در چند سطر از تمام آنها گذشت. بعد از گذشت سالهای زیاد هنوز هم اغلب وقتها خواب آن دوران را میبینم و اثرات و پیامدهای ناخوشایند در رابطه با چنین وضعیتی همیشه با من همراه است. من  هم مانند میلیونها کودک کار همان موقع  و در سن کم که بیشتر از هفت سال سن نداشتم پی به این دنیای نابرابر و پر از استثمار برده بودم. مدام در حسرت زندگی کسانی بودم که وضع اقتصادی و معیشتی شان از ما بهتر بود. تمام آرزوی های دوران کودکیم یک دست لباس ورزشی و یک دوچرخه بود. زمانی به این آرزوها رسیدم که دیگر دوران کودکی و نوجوانی را هم سپری کرده بودم. البته ناگفته نماند که هرسال بمن قول میدادند که اگر از کوره پز خانه برگردیم یک دوچرخه برایت میخریم. ما با گذشت چندین سال و نخریدن دوچرخه دیگر این قول ها برایم عادی شده بود و آن موقع درک میکردم و میگفتم که شما میخواهید سرم کلاه بزارید تا بیشتر کار کنم من از خیر دوچرخه گذشته ام و دوچرخه مال خودتان و من دیگر نمیخواهم!

درد و آزارهای کار در کوره پز خانه ها برای کودکان و زنان و بویژه زنان حامله واقعا قابل توصیف نیستند و یک ازار و مرگ تدریجی است. زنان با شرایط حاملگی درکوره پزخانه کار میکنند و در عین حال وظیفه خانه داری،نظافت ،پخت وپز،بچه داری و مراقبت از کودکان را برعهده دارند و مرتب هم از طرف "مردها" کتک خورده و مورد توهین و آزار و اذیت قرار میگیرند. کودکان و زنان دستمزدی دریافت نمیکنند و زیر بار اقتصادی خرد شده اند و تنها مرد خانه به بهانه کار خانوادگی مسئول دریافت دستمزد است درضمن سن و جنسیت و بازنشستگی در کار کوره پزخانه بی معنی است و همه بدون استثنا از کودکان زیر پنج سال گرفته تا زنان باردار و حتی پیر زنان و پیرمردان همه با هم به عنوان کار خانوادگی کار میکنند و بدتر از همه اینها از قانون کار هم خبری نیست.

همیشه دنبال بهانه ای بودیم که از کار فرار کنیم. حتی اگر هم اتفاقی بیفتد و برای چند لحظه هم شده یک استراحت کوتاهی بکنیممثلا  صدمه دیدن  در موقع کار و جراحت های سنگین و بیماریهای زیان آوری همچون اسهال خونی ،استفراق،تب و لرزهای شدید و ... را بر کار ترجیح می دادیم. به ندرت اتفاق میفتاد که در اواخر بهار و یا در اوایل تابستان  یک باران نیم ساعته بیاید و زنگ خوشحالی را برای ما به صدا در بیآورد و ما دست از کار بکشیم و اندکی استرحت بکنیم. یا اینکه سالی یک یا دو روزی اعتصابات سنتی کوره پز خانه ها شروع میشد و در این مورد هم میشد که حداقل کمی خستگی در کنیم و همچنین هرچند سال هم در فصل کار به عید های مذهبی بر میخورد و از خوشحالی سر از پا نمیشناختیم . خوشحالیمان نه به خاطر عید بلکه بخاطر روز تعطیلی بود که  بتوانیم حداقل استراحت کوتاهی داشته باشیم. دشواری کار البته که هیچ لذتی را برات باقی نمیگذاشت.

قالب های خشت زنی معمولا چهارتایی یا پنچ تایی بودند و چون من کمی چاق بودم در اولین مرحله  پا گذاشتن به کوره پز خانه ، یک قالب چهارتایی برایم تهیه کردند  که از قدم بلند تر بود. برای وادار کردنم به کار با این قالب میگفتند که تو دیگر مرد شده ای. این در حالی بود که هنوز دست چپ و راستم را خوب نمیشناختم . تازه میبایست همزمان با برادر بزرگ هایم جهت خشت زدن نشست و برخاست میکردم و کافی بود که اندکی دیر بجنبم تا با سربرهای فلزی قالب مورد تهدید قرار بگیرم اما هراز گاهی همین آزار و شکنجه ها را بر کار ترجیع میدادم تا بتوانم کمی خستگی در کنم .

با توجه به اینکه روزها و ساعات های طولانی با شن و ماسه دوش میگرفتیم٬ هفته ای یک روز حمام داشتیم حمامی که متشکل بود از یک سکوی سیمانی مربع کوچک و یک کاسه نایلونی بزرگ و انباری آب و چراغ نفتی که در داخل اتاق دوازده متریمان بود. اتاقی که هم هتل حشرات بود و هم حمام بود و هم آشپزخانه و هم محل سرویس غذا و هم جای خواب. تازه با توجه به درد ناشی از کار سخت و بی خوابی مفرط و پاهای تاول زده و دست های خشن و زبر و سر انگشتان خونی و همچنین موی سر پر از ماسه و گل و ...مگر کسی حوصله داشت که آن روز را هم به خوبی حمام کند.من به خاطر سن کمی که داشتم نمیتوانستم خودم حمام کنم. از این گذشته خیلی خسته بودم و درد زیاد و سر انگشتانی که خیلی نازک شده بودند٬ اجازه نمیداد که از ترس خونریزی و درد شدید آنها وقتی که اب به انگشتانم میخورد٬ چه برسد به اینکه بخواهم شامپو و صابون هم استفاده کنم. دست هایم را به آب نمیزدم و از شامپو و صابون هم استفاده نمیکردم. حمام کردن من ریختن چند تا بشقاب آب بر روی تنم بود و بس!

میبایست با پای برهنه راه میرفتیم و کار میکردیم که معمولا به خاطر آفتاب سوزان و ماسه های داغ زیر پاهایم همه تاول زده بود. قسمت های دیگر بدن مثل صورت و دست ها به علت آفتاب شدید همه سیاه و سوخته میشد و بدون دستکش کار میکردیم چون میگفتند دستکش عرق میکند و دست ها را نازک میکند و وضع بدتر میشود و از یک طرف هم مسئله اقتصادی بود و کارفرما هم حاضر نبود که برایمان دستکش و لباس کار تهیه کند. به همین لحاظ ناخن هایمان خوراک چونه ها بودند و سر ناخن هایمان چونه های گلی میخورد و به جایی میرسید که خون از لای ناخن بیرون میآمد و بهترین کرم  و علاج همان ماسه ها بودند که هر لحظه با دست تماس داشتند و از ریزش زیاد خون جلوگیری میکردند. کسی جرات نمیکرد که دستش را با صابون بشورد و با همان دست های خونی و گلی که خوراک شبانه روز چونه ها بود هم توالت میرفتیم و با همان وصف پخت و پز می کردیم و هم با آن غذا میخوردیم٬ که این خود بزرگترین حامل میکروب ها و ویروس ها به بدن بودند و متاسفانه کودکان  زودتر و بیشتر از گروه های سنی دیگر به انواع بیماری ها مبتلا میشدند.

تازه  این هم پایان کار نبود بلکه بعد از اتمام کار می بایست که سر کلاس مدرسه حاضر میشدم. هر هفته دوبار به منظور داشتن نظافت به دست ها نگاه میکردند. من که دست هایم به خاطر کار در کوره پز خانه  زبر و سیاه و معمولا قارچ زده وترک برداشته  بود با شلنگ از سوی معلمان شدیدا تنبیه میشدم. اصلا غرورم اجازه نمیداد که بگویم من در چه شرایطی به این وضعیت افتاده ام. شاید واقعا فضا اصلا برای این چنین حرفهایی نبود و کسی متوجه نمیشد. بنا به غروری که داشتم هرگز نمی گفتم که در کوره پز خانه کار کرده ام و همان شکنجه ها را نیز ترجیح میدادم . اما متاسفانه هیچکدام از معلمین مرا درک نمیکردند.موضوع شکنجه و کتک کاری معلمین را پیش مادرم که متاسفانه بیسواد بود بازگو میکردم که تنها غمخوار من بود و دستهای مرا ساعت ها در داخل آب گرم ماساژ میداد تا دستم به حالت اولیه برگردد اما برای یکبار همه شده یقه معلمینم را نگرفت ومرا نوازش میداد و همیشه این جمله را به من میگفت که اگر روزی بزرگ شوی یادت خواهد رفت. اما با گذشت زمان هم محال است که ادم آن روزهای سخت را از یاد ببرد

خانه های کوره پزخانه را یک چهار دیواری دور و درازی  تشکیل میداد که تقریبا پانصد متر طول و سه متر عرض داشت٬ که از بلوک و گل و با سقف چوبی ساخته بودند و هر چهار متر یک تیغه زده بودند یعنی مساحت هر اتاق دوازده مترمربع بود٬ همراه با نم زیاد و دیوار های پر از درزو شکاف . برای یک خانواده چهار یا پنج نفری یک اتاق میدادند که همه با هم میخوابیدند و اگر تعداد نفرات هم بیشتر بود دو تا از آن اتاق ها را بهش میدادند که هم حمام بود و هم آشپزخانه و هم اتاق خواب و هم اتاق غذاخوری. در اصل خانه ها هتل حشرات بودند و ما مهمان فصلی هتل حشرات بودیم و پر از مورچه و سوسک و عقرب و هزار پا و... بود. من خیلی از عقرب و سوسک میترسیدم اما بی خوابی مفرط و درد ناشی از کار سخت و طولانی ترس را از من گرفته بود و به یک عادت همیشگی تبدیل شده بود. ما تنها یک روز فرصت داشتیم که خانه را پاک و مرتب کنیم و متاسفانه مرتب کردن و تمیز کردن خانه هم برعهده زنان بود و زنان در روزهای تعطیل هم میبایست کار میکردند. هفته نبود که دهها عقرب زیر بالش و تشک بیرون نیاوریم اما بیچاره عقرب ها به نظر میرسید که آنها هم متوجه درد ما شده بودند و می دانستند که به محض اینکه سرمان را روی بالش بزاریم خوابمان خواهد برد به همین لحاظ  آنها هم ابراز دوستی میکردند و کاری با ما نداشتند. مورچه  هم  در صف های طولانی در جای که نان میخوردیم تشریف داشتند و هر از گاهی هم سراغ حلبی روغن و دبه ها ی قند میرفتند و خود را سهیم می دانستند. ناگفته نماند که خبری از مسواک و خمیر دندان نبود و این امر باعث شده بود که بوی تعفن دهانمان موقع خواب پایگاه سوسک ها شود و سوسک ها از این موقیت نامناسب ما سواستفاده میکردند و  غذایشان را از بو و آب دهان  و غذاهای لای دندان ها و اطراف دهانمان تغذیه مینمودند.

برای کل خانه ها در هر کوره پز خانه دو توالت عمومی  زنانه و مردانه کاملا غیر بهداشتی بود که معمولا در کنار هم قرار داشت. توالت ها را  در پشت خانه  ها درست کرده بودند. وقتی الان به آنها فکر میکنم از این همه تحقیر و توهین به ما کارگران باز هم بشدت آزرده میشوم. یک چاه بزرگ میکندند و روی چاه را با چوب میپوشاندند و  یک بخش کوچکی را سوراخ میکردند که هر لحظه احتمال ریزشش بودتوالت در نداشت و معمولا در توالت را با  یک گونی میپوشانند  و فاقد آب  و چراخ روشنای بود. معمولا پانصد متر و گاها بیشتر از خانه دور بودند و میبایست با خودت آب  و فانوس میبردی. مصیبت برای کودک و زنان مضاعف بود. شب هنگام معمولا زنان با همدیگر جمع میشدند و میرفتند و یا بچه هایشان را با خود میبردند. من هم  از تاریکی شب  میترسیدم و چون از مادرم هم دور بودم و اگر کار توالت داشتم کسی همراهیم نمیکرد. این وضعیت بسیار وقتها کار دستم میداد و رختخوابم هم بسیاری اوقات خیس بود. در چنین حالتی و در سرمای صبحهنگام  لرزش عجیبی داشتم و معمولا شلوارم را با ماسه های داغ که برای کارصبح میآوردیم بهنگام کار خشک میکردم . و این امر به یک عادت همیشگیم تبدیل شده بود.

  برای تمام خانواده ها یک شیر آب عمومی وصل کرده بودند که جلو خانه ها واقع بود. هم محل رخت و شوی لباس و هم جای شستن دست و صورت و پا ها و همچنین شیر آب خوردن بود که آب حاصل از آن جلوی خانه ها جمع میشد و به لجن تبدیل میشد. بشکلی که پر از کرم و قورباغه و پشه های بزرگ و خطرناکی بود که هر موقع نیش میزدند و جای نیششان همراه با درد شدید ،ورم میکرد و این امر هم خود حامل ویروسهای زیادی بود. بوی گندآب مانده همه جا را فرا میگرفت که به سختی میشد از کنارش گذشت.

 بخاطر کار بیش از حد و آب آشامیدنی غیر بهداشتی و نبود خواب کافی و عدم تغذیه خوب  سالم و مقوی، غالبا کارگران و خصوصا کودکان دچار بیماری های سوتغذیه ،اسهال و اسهال خونی ، استفراق ،زردی و بیماریهای تب و لرز وبیماری های قارچی و  کزاز و حتی بیماریهای عصبی و...میشدند. نه از شهر خبری بود و نه از دکتر. فرسنگها با شهر و دکتر فاصله داشتیم. اگر کسی هم دچار این بیماریها میشد با این وضع  مجبورا میباست کار میکرد تا سیستماتیک و خود به خود علاج  میشد و علاوه بر درد ناشی از کار، میبایست مضاعفا درد بیماری را هم میکشید. یا اینکه میبایست صبر میکرد تا آخر هفته٬ زمانیکه جهت خرید هفته ای و جهت معالجه به شهر میرفت .تازه برای زنانی که حامله بودند وضع اسفناک تر بود و من بارها میدیدم که میگفتند فلان زن موقع خشت زنی وضع حمل کرده است و روز بعدش سر کارش حاضر میشد و میبایست هم کار میکرد و هم به بچه میرسید. حالا برای یک لحظه فکر کنید یک نوزاد چه جوری بزرگ میشود و مادر چه سختی را تحمل میکند. خلاصه در پایان کار علاوه بر کم کردن غیر طبیعی وزن بدن ،شکل ،سرو صورت و فرم کارگران از شکل و فرم انسانی خارج میشد و مثل یک آدم میماندیم که مدت هاست از جامعه دور است و از "پشت کوه" آمده باشد. طرز حرف زدن هم تغییر میکرد حتی در نت صدا تغییرات عجیبی به وجود می آمد که به آسانی قابل تشخیص بود. به طوریکه من معمولا  مورد تمسخر کودکان هم سن و همکلاسی هایم که از کار و کوره پز خانه بدور بودند واقع میشدم. خلاصه بعد از چند ماهی که از کوره پزخانه دور میشدیم کمی جان میگرفتیم و دوباره سال آینده همان داستان شروع میشد.

خوراک شام و نهار ما در شش روز هفته عبارت بود ازیک عدد پیاز،نمک، آب غیر بهداشتی فراوان،دو تا سه عدد گوجه فرنگی و هر از گاهی یک یا دو تخم مرغ که مجموعه اینها اسمش "شوربا بایجان" بود که معمولا همراه نان کپک زده (که بیشتر اوقات به خاطر نبود یخچال خرید هفتگی  میشد و نان ها کپک میزدند) میخوردیم. جمعه ها روز تعطیل بود و غذا  گوشت و برنج میخوردیم. میگفتند که غذای چرب و سنگین برای کار کردن خوب نیست و نباید در روزهای کاری از غذاهای گوشتی استفاده کرد و این هم یک عامل مهم در بروز بیماری بود که در نبود انرژی ومواد کافی به بدن سراغمان می آمدند صبحها هم ماست ترشیده  و نان یا دیگر لبنیات میخوردیم. ما یک ربع ساعت فرصت داشتیم که وعده های غذایمان را بخوریم و بلا فاصله میبایست سر کار حاضر میشدیم .من به خاطر کمردرد شدیدی که داشتم همیشه روی دمر یا بصورت خوابیده غذایم را میخوردم و احتیاج شدیدی به خواب داشتم. معمولا و ناچارا در کمتر از پنج دقیقه غذایم را میخوردم و ده دقیقه راهم ترجیح میدادم  بخوابم و اغلب با چشمهای سرخ شده  به میدان کار برمیگشتم.

من به مدت دوسال علاوه بر کار کردن مسئول پخت و پز و نظافت خانه بودم که نیم ساعت فرصت داشتم که برای هر وعده ٬ یعنی نهار و شام٬ هم خانه را نظافت کنم و هم غذا را آماده کنم  و همچنین میبایست سفره را هم میچیدم که کار آسانی نبود. از یک طرف هم مورد تمسخر زنان همسایه قرار میگرفتم و با خنده میگفتند آخه به تو میگویند آشپز؟ بعضی زنان هم بودند که دلشان به حالم میسوخت٬ علیرغم تمام درد های که خودشان داشتند٬ بدور از چشم برادر هایم در پخت وپز مرا یاری و راهنمای میکردند. آنها هم میدانستند که اگر غذا را ظرف نیم ساعت آماده نکنم کتک کاری در انتظارم خواهد بود و من بارها سر آشپزی کتک خورده بودمیعنی اینکه من دقیقا کارهای زنان را انجام داده و نقش یک زن کارگر کوره پزخانه را بازی میکردم. با این تفاوت که من بچه داری نمیکردم. تا اینکه خواهر کوچکم که دوسال از من کوچکتر بود و به بهانه اینکه بعد از اتمام کار به او قول میدادند که برایش طلا بخرند٬ و طلایش مثل خریدن دوچرخه من بود٬ مثل من و دیگران میبایست هم کار میکرد و هم آشپزی و تازه وی روزهای تعطیل هم استراحت نداشت و روزهای تعطیل علاوه بر  پخت و پز ،نظافت خانه و رخت و شو و آوردن آب با دبه برای پر کردن انباری حمام و...  هراز گاهی هم کتک میخورد.

     ساعات کار ما از سه صبح شروع و تا ده شب ادامه داشت٬ از روز شنبه شروع میشد تا بعدازظهر روز پنجشنبه هر هفته. در کل ما شبانه روز چهار ساعت و نیم میخوابیدیم و این مقدار خواب برای هر انسانی٬ و خصوصا ما کودکان٬ خیلی کم بود. یعنی بیشتر از هیجده ساعات کار میکردیم. بعضی وقتها هم به ما میگفتند نباید در مسیر رفتن به محل کار سر وصدا بکنیم و مزاحم خواب دیگران بشویم و من بعضا٬ بخاطر سروصدا کردن٬ کتک هم میخوردم. به این خاطر که نکند دیگران زودتر از ما بیدار بشوند و به سر کار بروند و بیشتر از ما خشت بزنند و پولی گیرشان بیاید. بعدها فکر میکردم که واقعا شاید همه خانواده ها از ترس همدیگر همین کار را میکردند و برای رفتن به کار مسابقه ای همیشگی در جریان بود.

هرگز از یاد نخواهم برد که یک بار بدجوری مریض شدم. فکر کنم مسموم شده بودم. اصلا رمق راه رفتن نداشتم. برادر بزرگم فکر کنم دلش بحالم سوخت. انروز را برایم ارفاق قائل شد. گفت برو و بجای خشت زدن، خشت های خشک شده را جمع کن. من هم چاره ای نداشتم میبایست قبول میکردم. زود زود سرکشی میکردند ببینند که کار میکنم یانه. هنوز کله سحر بود و هوا هنوز تاریک بود که در کنار فنر(خشت های جمع آوری شده به صورت هزار تایی را فنر میگفتند) برای یک لحظه خوابم برده بود که با ضربه لگدی که به پشتم خورد وحشت زده بیدار شدم. بی انصاف چنان رفتار سنگ دلانه ای کرد و فکر میکرد که باید درد و بدبختی ناشی از شرایط زندگی کارگران را بر سر من خالی کند. به من یاد داد که هرگز در موقع کار حتی با مریضی شدیدی که داشتم به فکر خوابیدن نباشم.

یک کارگر روزانه  به طور متوسط  سه هزار خشت میزند. کسی حساب نکرده است که در طول ١٧ و ١٨ ساعت و برای این سه هزار خشت با یک قالب چهار تایی چند بار باید نشست و برخاست؟ بیاید حساب کنیم. قالب را در دست داری و میخواهی شروع کنی، باید یک بار به قالب ماسه زد ،موقعی که میخواهی قالب را پر کنی ، موقعی که میخواهی قالب پر شده را برداری ،موقعی که قالب پر شده را به حالت خمیده برای خالی کردن به زمین میکوبی و مجددا  بلند میشوی و هر از گاهی هم  قالب را تمیز کنی و یا به زمین بکوبی. برای جمع آوری  خشت ها نیز بایستی نشست و بر خواست کرد. کار های متفرقه دیگری هم مثل تمیز کردن میدان،آوردن ماسه و... با این حساب ٣٠٠٠ تقسیم  بر ۴ میشود ١٢۵٠ که ضرب در تعداد نشست و بر خواست ها یعنی ۵ میشود ٦٢۵٠ بار باید دولا شد. بعلاوه به ازای هر ١٠٠ خشت یک بار پاک کردن قالب یعنی ٣٠٠ بار که میشود ٦۵۵٠ بار و همچنین برای نیاز به جمع آوری خشت ٣٠٠٠ بار نشست و برخاستن لازم است٬ که روی هم میشود ٩۵۵٠ بار و اگر موارد متفرقه را در روز فقط ۵٠ بار در نظر بگیریم در کل مجموع نشست و بر خاست ها یک کارگر به عددی بالغ ١٠ هزار بار در روز میرسد. هر کارگر بایستی روزانه بالغ بر ١٠ هزار بار برای ٣٠٠٠ خشت نشست و برخاست کند. این را کسی بهش فکر نمیکند٬ که واقعا درد ناک است مخصوصا برای کودکان و زنان باردار.

  کم کم با گذشت زمان بزرگ میشدم و هرچه بیشتر بزرگ میشدم میبایست بیشتر هم کار میکردم تقریبا پا به سن یازده سالگی گذاشته بودم. به من کار کنتراتی میدادند هرچند کودک بودم اما میدانستم کار کنتراتی بنفعم نیست وسودش به جیب برادر بزرگم خواهد رفت. اغلب روزها نیم ساعت و گاهی یک ساعت وقت اضافه میآوردم و ترجیح میدادم بخوابم هرچند میدانستم که کار کنتراتی ارزش این همه دوندگی و خستگی را ندارد. یک روز که اول هفته بود و روز قبلش استراحت کرده بودم خیلی زود توانستم که کارم را تمام کنم. حول وحوش ساعت شش بود که ۴٠٠٠ خشت را کار کرده بودم و هرچه در توان داشتم انجام دادم  و و بدنم خیس عرق بود و ماسه ها رویش نشسته بودنددیگر تحمل هیچ چیز را نداشتم، حتی رمق راه رفتن و یا ایستادن هم نداشتمبا این وضع هم دلم خوش بود که میگفتم کارم تمام شده و میرم میخوابم .به برادرم گفتم کارم تمام شده است میخواهم بروم کمی بخوابم  اول گفت آفرین. بعد گفت :خواب چی؟ مگر میشه ما کار کنیم و شما بروید بخوابید؟ خلاصه اجازه نداد برم بخوابم  اما مثل اینکه برای یک لحظه دلش برام سوخت  گفت :حالا که اینطور شده بروشلنگ آب را بردار و آب بریز داخل پاستوها و مواظب پاستو ها باش. من نمیتوانستم تسلیم خواسته اشان نشوم چون راه فراری نداشتم و دستمزدی هم نداشتم که برای فرار از آن استفاده کنم.از درد کمرم نمی توانستم که سر پا بایستم. آب را داخل پاستو گرفتم و نشستم. توانایی نشستن را هم نداشتم دراز کشیدمهمش حواسم بود که خوابم نبرد و دوباره با لگد بیدارم کنند. هوا کم کم تاریک شده بود و من پاستو به پاستو شیلنگ آب را عوض میکردم. دوباره دراز کشیدم و رو به آسمان در دنیای کودکی خودم ستارگان را میشمردم، اما بیخبر که شمارش ستارگان  مرا به خواب عمیقی فرو برد. جمع شدن زیاد آب پاستو را سواخ کرده و همه میدان را فرا گرفته بود و حتی آب زیر خودم هم آمده بود و نفهمیده بود. لباس هایم سرا پا خیس شده بود. سرو صدای زیادی من را از خواب بیدار کرد. کار از کار گذشته بود ومن راه فرای نداشتم این بار را علاوه بر مشت و لگد، با دسته بیل یک مشت و مال خوبی بهم دادند.

بعد از اتمام کار در آن سال تصمیم گرفتم دیگر به کوره خانه نروم. خیلی از کار در کوره نفرتم زیاد شده بود. تصمیم گرفتم که  یک خط قرمز را بر روی  قالبداری بکشم  اما هنوز هم برای خرج مدرسه ام در امد کافی نداشتم. این بار بعد از اتمام مدرسه مستقلا به کار چرخ کشی و یا انباز زنی  مشغول شدم. ناگفته نماند که کار چرخ کشی و انبارزنی راحت تر از قالبداری نبود. با این تفاوت که دستمزد میگرفتم وهمچنین آزار خانواده بالا سرت کم میشد. برای من این شکل از کار مهم بود٬ چون مستقل کار میکردم٬ هرچند ارباب داشتم اما کسی مدام بالای سرم نبود. با یک تصمیم جدی در سن حدودا دوازده  سالگی که اول راهنمایی بودم کوره پز خانه  را برای همیشه  ترک کردم و به کار در بخش مزارع کشاورزی پرداختم که در بخش های بعد به توضیح آن میپردازم

 

کار در کوره پز خانه ها٬ سوالها و مطالبات کارگران

اما سولاتی در این زمینه مطرح است که هنوز هم بی جواب مانده اند و یا هنوز هم راهکار مناسبی ارائه نشده است. انچه میتواند نتیجه منطقی داستان زندگی من و هر کارگر کوره پزخانه ای باشد خاموش ماندن و بی حقوق بودن نیست٬ بلکه آگاه شدن به این شرایط کار بردگی است. داشتن راه حل برای بیرون رفتن از این وضعیت های دشوار برای بخشهای زیادی از طبقه کارگر است که با طرح سوالات و نقد و راهکار های مناسب به این زمینه میتوان کمک کرد. از همه فعالین وپیشروان جنبش کارگری درخواست میشود که  با نقد و یا پیشنهادات  و یا راهکار های  خود  در این زمینه ها تلاش کنند تا داستان های مشابه زندگی و کارمن و میلیونها کارگر قابل تکرار نباشد. و این غیر ممکن نیست!

چرا کودکان بایست به کارهای سخت و زیان آور همچون کوره پز خانه ها گمارده شوند و مدام مورد آزار و اذیت اطرافین و بزرگترها قرار بگیرند ؟ چرا زنان بایست در موقع خشت زنی وضع حمل کنند و یا به خاطر کار سخت و طاقت فرسا از کوره پز خانه ها فرار کنند و مورد سو استفاده های جنسی وتجاوز قرار بگیرند ؟ چرا قانونی وجود ندارد که از این کارگران فصلی حمایت کند ؟ چرا صاحب کوره پز خانه ها علاوه بر اینکه کارگران را شدیدا استثمار میکنند هیچ موارد امنیتی و بهداشتی برای آنها در نظر نمیگیرند؟ سیاست کارفرمایان چیست؟ چرا کارگران این بخش نباید ساعات کار مشخصی داشته باشند؟ چرا ٩٩ درصد کارگران بیمه ندارند؟ چرا اعتصاب سنتی کارگران را حت درهم شکسته میشود و کارگران نمیتوانند که به خواست و مطالبات خود برسند؟ چرا کارگران خالق و سازنده آجرهستند اما خانه های شان آجری نیست؟ چرا احزاب چپ و کارگری نتوانسته اند که کوچکترین نقشی در این زمینه ها داشته باشند یا بی تاثیر بوده اند؟ چرا پیشروان و فعالین کارگری اقدام جدی در این زمینه نداشته اند؟ و..... 

کارفرمایان برای اینکه کارگران نتوانند راحت با هم متحد شوند یا اینکه کمیته های کارگری خود را به وجود بیاورند از هر شهری یا منطقه ای یک نفر را قبول میکنند و با او قرار داد میبندند. یعنی اگر تعداد خانوارهای یک کوره پز خانه ١٢ باشد هرکدام از یک منطقه جداگانه ای آمده اند یا مهاجرت کرده اند و هیچ کدام قبلا همدیگر را نمیشناسند٬ مگر اینکه قبلا با هم کار کرده باشند و بعد از اتمام کار هرکه به دیار خود بر میگردد و این یک سیاست کافرمایان است. و کارگران بنا به شرایط کاریشان فرصت پیدا نمیکنند که با همدیگر تبادل نظر کنند و کمیته کارگری را در محل کار تشکیل دهند و یا اینکه یک حرکت دسته جمعی برای افزایش دستمزد و یا خواست و مطالبات دیگری از خود نشان دهند. تازه اگر برای یک خانوار مشکلی همچون اخراج پیش بیاید کسی جرات نمیکند که حمایتش کند٬ چون آنها هم از اخراج خودشان میترسند. یکی دیگر از سیاست کارفرمایان اینست که زمانی با کارگر قرار داد میبندند دستمزدش را مشخص نمیکنند و لفظا میگویند که هر کوره پز خانه ای که چقدر برای تعیین حق دستمزد در نظر گرفت ما مثلا ۵ تومان بیشتر برایتان در نظر میگیریم. این یک سیاست کارفرمایان است که قبلا همگی در جلسات خودشان این تصمیمات را گرفته اند و این یک دروغ بزرگ و شاخ دار است. حالا ما اگر کوره پزخانه های ساروقامیش در اطراف شهر بوکان را در نظر بگیریم حدودا بیشتر از ١٠٠ کوره پز خانه هستند٬ پس با این حساب رقابت برسر تعیین واقعی دستمزد ها و تلاش برای افزایش دستمزد  کارگران از سوی کارفرمایان میباشد. بطوری که اگر فرضا یک کوره پزخانه ١٠٠ تومان در ازای هر ١٠٠٠ خشت بدهد پس با این حساب به شکل تصاعدی دستمزد دیگر کوره پزخانه ها بالا خواهد رفت و این غیر ممکن است. این یک نوع ترفندیست که هرساله کارفرمایان از این روش استفاده میکنند تا بدین وسیله دهان کارگران را تا اتمام کار گره بزنند و بعدا یک هزارم درصد هم به حقوقشان اضافه نمیشود. معمولا از طریق  بعضی از فعالین کارگری هر ساله اعتصابات سنتی  و بی تاثیری شکل میگرفت و کافی بود که  استارت اعتصاب در یکی از کوره پزخانه ها زده شود و دامنه  این اعتصابات به تعطیلی  یک یا دو روزه تمام کوره پزخانه ها تبدیل میشد٬ بدون اینکه  خواست و مطالبات مشخص را کارگران ارائه دهند و کارفرمایان با همان ترفند بالا دوباره کارگران را به کار فرا میخوانند که دستمزدشان کمتر از هیچ کوره پز خانه دیگر در نظر نخواهند گرفت. به بعضی از کارگران معترض هدایایی از قبیل قالب تازه و یا چند متر نایلون اضافه و فرغون خوب و پاره ای موارد ۵٠٠٠ تومانی هدیه میدادند تا کارگران معترض در برابر خواست های همچون حق تعیین دستمزد و مسائل همچون بیمه و عیدی وپاداش ،بن کارگری و...سکوت اختیار کنند. و معمولا در چنین جلساتی که مربوط به اعتصابات  بود نمیگذاشتند که ما برویم٬ میگفتند شما بچه اید و حق ندارید وارد شوید. اما در عوض به بهانه مرد بودن مرا وادار به کار میکردند. از یک طرف با توجه به اینکه این صنف کاری  از هیچ  تشکل یا کمیته و یا اتحادیه و یا سندیکا  بر خوردارنیستند و مشخص نیست که نمایندگان کارگران چه کسانی هستند و از سوی دیگر با توجه به  اینکه  این کار ،کار فصلی محسوب میشود کارگران نمیخواهند که حتی بر سر تعیین دستمزد خود هم اتلاف وقت کنند و کارفرمایان نهایت استفاده خود را از این وضعیت کرده و میکنند. در کل این اعتصابات به لحاظ سنتی بودن آن  نقش بسزای در حق تعیین دستمزد نداشت و سنتا هر ساله چند ریالی به حقوق کارگران اضافه میشد در صورتیکه قیمت آجرها به طور تصاعدی هزار هزار بالا میرفت

در ضمن در سالهای اخیر دستمزد کارگران را بنا به اصل سه جانبه گرایی٬ یعنی اداره کار و نمایندگان کارفرمایان و نمایندگان کارگران٬ در نظر میگرفتند. که این هم یک نوع ترفند جدیدی  از سوی کارفرمایان است  و با این حساب نمایندگان کارگران متشکل است  از تعدادی بسیجی و مزدور رژیم که خود دولت آنها را تعیین کرده و میکند و اداره کار هم یک اداره دولتی و حامی و نماینده کارفرمایان به حساب میایند و کارفرما هم نقش اصلی و تعیین کننده ای را در این راستا دارد٬ که در کل دست کارفرمایان را در جهت استثمار بیشتر باز نگه داشته است و با این وصف همیشه کارفرمایان  در نبود تشکل کارگران توانسته اند که سطح دستمزد ها را در سطح پایینی نگه دارند و معمولا کارفرمایان با ترفند های خاص خود و به بهانه فروش کم  آجر ها ، نصف پول کارگران را با ماهها تعلیق پرداخت میکردند

بیشک سرمایه داری و خصوصا قانون کار جمهوری اسلامی ایران قانونی سرتاپا ضد انسانی وضد کارگری است. با این حال هم کارگران فصلی از حمایت همین قانون ضد کارگری هم برخوردار نیستنددر کوره پز خانه ها خبری از قانون کار نیست ،علاوه براین هیچ قانونی در رابطه با کار کودکان وجود ندارد . متاسفانه کودکان کار تحت پوشش هیچ ارگان یا انجمن دفاع از کودکان و... قرار نمیگیرند و اصلا سازمان و یا انجمن دفاع از کودکان موجودیت عینی ندارد تا کار کودکان را مورد بازبینی و بازرسی قرار دهد. تشکل های موجود هم به دلیل محدودیت های خودشان و مشغله و اولویت های دیگری که دارند به این عرصه ها کار ندارند و در بهترین حالت وضع و حال طبقه متوسط جامعه است که فرهنگش را آنها هم حمل میکنند. هیچ قانونی نیست که از زنان باردار که ناچار به کار سخت در کوره پزخانه ها و مزارع و کارهای مشابه هستند حمایت کند. زنان به خاطر اجبار در کارهای سخت و کمرشکن مورد تجاوز اطرافین هم قرار میگیرند و یا غالبا از کوره پز خانه ها فرار میکردند٬ بدون اینکه  تمایلی به ازدواج داشته باشند ناچار به عقد با کسی میشدند. کدام قانون؟ این چه نوع قانونی است که کارگران علاوه براینکه ساعات کار مشخصی ندارند بایستی بیشتر از هفده و هیجده ساعت کارکنند و از هیچ امکانات بهداشتی و ایمنی برخوددارنباشند. این چه قانونی است که کارگران تمام عمر خود را صرف این کار کرده اند اما بخش اعظم  آنها از بیمه تامین اجتماعی و بیمه بیکاری بی بهره باشند.؟ کودکان و بزرگسالان مطلقا بیمه نمیشوند و کارفرمایان نیز به خاطر منفعت خودشان غالبا  حق بیمه بسیاری از کارگران را تایید نمیکنند. اغلب بیست یا سی سال سابقه کار دارند اما حق بیمه یک سال هم  از سوی کارفرما تایید نشده است. کارگران نیز بنا به نبود آگاهی سیاسی طبقاتی و آشنا نبودن با حقوق خود بعنوان یک کارگر سراغ حق وحقوق خودشان نمیروند و پیگیر آن نیستند.

کارگران کوره پزخانه ها با توجه به نوع کار و حرفه خود٬ که جز کارهای سخت و زیان آور محسوب میشود٬ با مشکلاتی چون گرمازدگی، اتلاف آب بدن، افزایش بیش از حد دمای بدن و جریان خون، اختلال در عملکرد تنظیم حرارت بدن در مغز، اسهال و استفراق و اسهال های شدید و مزمن و حتی روماتیسم ،کزاز، تنگی نفس، سرفه، بیماری های مهلک تنفسی و ریوی، حساسیت های تنفسی و پوستی، عفونت ها و ناراحتی های چشمی، ناراحتی های دردناک و مزمن مفاصل و عضلات بدن، آرتروز و دیسک کمر ، کلیه ها و آرتروز گردن، ستون فقرات و زانو، بیماری های انگلی و قارچی به دلیل سخت و زیان آور بودن کار وآب غیرآشامیدنی و وضع نامناسب بهداشت عمومی و محیط کار و زندگی روبه رو هستند و از هیچ گونه مزایای قانونی و بیمه ای برخوردار نیستند و کارگران کافیست که دچار یکی از این بیماری های خطرناک شوند تا درآمد سالیانه اش را صرف بیماریش کند.

کارگران کوره پزخانه در نبود تشکل کارگری خود به بهترین شیوه های ممکن استثمار میشوند به نظر من فعالین و پیشروان کارگری بایست به این بخش از کارگران فصلی اهمیت بیشتری بدهند و به هرصورت ممکن تلاش نمایند که کارگران این بخش تشکل خود را تحت هرنامی (سندیکا،اتحادیه، کمیته و...) درست کنند تا جلو این همه بیحقوقی ها را بگیرند و با توجه به پراکندگی کارگران این بخش، میشود که با شروع کار، کمیته های کارگری را در هر کوره پزخانه ای تشکیل دهند و این کمیته ها با همدیگر ارتباط داشته باشند تا اینکه زنجیره ای بهم پیوسته ای از این کمیته ها به شکل سراسری تشکیل دهند وبعد از اتمام کار و زمانی هم که کارگران کارشان تمام شده و به دیار خود میروند٬ از طریق این کمیته ها یا کمیته سراسری از شرایط وضعیت کاری خود با خبر باشند و وظایف این کمیته ها هم٬ نه بعنوان شعار و یا بصورت کتابی٬ بلکه به شیوه عملی بر عهده کارگران آگاه و پیشرو است که با علم آگاهی طبقاتی خود به بهترین شیوه سازماندهی کنند.

  در بخش های دیگر  ادامه زندگی و کار در بخشهای دیگر را پی میگیرم. در مورد شرایط کار و مطالبات کارگری ٬ راجع به نوع و تشکیل کمیته های کارگری و سازمان دادن اعصابات کارگری ، تجاربی در باره تشکل های کارگری و ... را دنبال میکنم.