برنامه کمونیستی، سازمان و فعالیت غیرکمونیستی

در باره نتایج پلنوم دوم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، اوت ١٩٨٤

 

رفقا من امروز می خواستم راجع به نتایج پلنوم کمیته مرکزی حزب صحبت بکنم منتهی این یک گزارش رسمی از پلنوم نیست٬ بلکه می خواهم در باره آن مسئله ای صحبت کنم، که خود پلنوم هم تحت تاثیر آن بحثهایش را پیش برد. مسئله ای که برای پلنوم هم برجسته شد و فکر میکنیم از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. بنابراین نکته ای که من می گویم کمتر گزارش مورد به مورد تصمیمات پلنوم است. در آخر صحبت ام به بعضی قرارهائی که تصویب شده اشاره میکنم. منتهی بیشتر می خواهم که شما به روح مسئله ای که من اینجا مطرح میکنم توجه بکنید و پیگیر در آن دخالت بکنید و ذهنتان را مشغول بکند و بخصوص این را قضاوت بکنید که آیا راه حلی که ما برای مسائل حزب پیشنهاد میکنیم مورد توافق شما هست؟ آن را عمیقا درک میکنید و معتقد هستید که ما از این مسائلی که من اینجا مطرح میکنم به چه ترتیب می توانیم بیرون بیائیم؟ و اگر ترتیبی که تصمیم گرفتیم را درست میبینید٬ تا چه حد در خودتان این انرژی را میبینید که مبارز، راه به ثمر رساندن این تصمیمات باشد؟

من برای اینکه این روح کلی پلنوم را منعکس بکنم و آن مسئله اصلی را که ما به آن پرداختیم درست توضیح بدهم، کوتاه یک دوره تاریخی دیگری از حزب بلشویک را مرور میکنم  و یکی از صحبتهای لنین را اینجا نقل می کنم. وضعیتی که ما داریم بی شباهت به وضعیتی که اینجا من از وضعیت حزب بلشویک می گویم نیست.

لنین در گزارش کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی (بلشویک) به کنگره یازدهم یعنی در سال ١٩٢٢ ٬ آخرین کنگره ای که لنین در زمان حیاتش در آن شرکت کرد٬ این جمله را می گوید: "یک سال گذشته است و دولت در دست ما بوده٬ اما آیا تحت سیاست اقتصادی نوین یعنی "نپ" این دولت طبق شیوه ما عمل کرده است؟ خیر! ما نمی خواهیم این را اذعان کنیم اما واقعیت دارد٬ پس چگونه عمل کرده است؟ این ماشین آنجائی که ما می خواهیم نمی رود٬ بلکه به جائی میرود که مشتی سرمایه دار خصوصی و سفته باز غیر قانونی و غیرعلنی که معلوم نیست از کجا به سر ما نازل شده اند آن را می برند. ماشین کاملا و چه بسا به هیچ وجه در آن جهتی سیر نمی کند که آدمی که پشت رول نشسته است تصور میکند. شما کمونیستها٬ شما کارگران٬ شما بخش آگاه پرولتاریا که به اداره امور دولت پرداخته اید٬ چنان کنید که دولتی که در دست دارید طبق شیوه شما عمل کند".

لنین اینجا از این حرف میزند که حزب بلشویسم قدرت دولتی را به دست گرفته است٬ تا این تاریخ پنج سال است که در حکومت است و یک سال است سیاست "نپ" را مطرح کرده و پیش میبرد. در جمعبندی بعد از یک سال لنین دارد می گوید این ماشین برای خودش راه میرود. بلشویکی که سرکار است این ماشین را راه نمی برد، بلشویک یک طرف دیگر میخواهد ببرد ولی این ماشین دولتی به سمت دیگری دارد میرود و تمام آن گزارش مربوط به این است که چرا به سمت دیگری دارد میرود و چکار کنیم به سمتی که کارگرهای آگاه و کمونیستها می خواهند برود. ما الان میدانیم که آن ماشین بالاخره به سمتی که آنها می خواستند نرفت و چه چیزی بر سر جنبش کمونیستی و کارگری جهانی آمد. من فکر میکنم در یک سطحی اگر نه از نظر قیاس کمی٬ ولی از نظر کیفیتاً مشابه ما امروز قرار گرفتیم. یعنی باید تعیین کنیم که آن اموری را که به آن تصمیم میگیریم و ماشینی که برای اجرای آن در دست ما است٬ این ماشین به سمت آن اهداف ما میرود یا نمی رود٬ و اگر نمی رود چرا نمی رود و چکار کنیم که برود. چون اگر نرود٬ عاقبت حزب بلشویک در واقع عاقبت ما را هم دارد تصویر میکند.

این بحثی بود که محور تمام بحثهای پلنوم کمیته مرکزی بود و تصمیماتی که گرفته شد و عزمی که آنجا جزم شد٬ برای این بود که این ماشین بالاخره به سمتی که ما می خواهیم برود. این ماشین برای ما تشکیلات ما است. اگر برای آنها دولت شوروی و دستگاه دولتی بود٬ برای ما تشکیلات ما است. لنین آنجا دارد میگوید بین حرف ما٬ برنامه ما٬ نقشه ما و عمل ما تفاوت هست. ما امروز در شرایطی قرار گرفتیم که بین حرف ما٬ برنامه ما٬ نقشه های ما و عمل واقعی ما تفاوت و فاصله جدی وجود دارد. لنین میگوید من نمی دانم کدام مشتی سرمایه دار سفته باز ماشین دولتی شوروی را دارند به آن جهتی می برند که می رود. ما امروز باید تعیین کنیم کدام نیروهای واقعی٬ کدام گرایشات واقعی، سازمان ما و تشکیلات حزبی ما را به آن جهتی می برند که خلاف میل ما است. ما برایش تعیین نکردیم یا لااقل به آن جهتی نمی برد که ما برایش تعیین کردیم. این مسئله جدی امروز ما است و من توضیح میدهم که این فاصله بین حرف و عمل  دقیقا چیست و چرا کمیته مرکزی حزب روی فاصله  حرف و عمل ما خم شد و سعی کرد این فاصله حرف و عمل را پر بکند. و دقیقا چکار باید کرد که همین بحث مربوط به پر کردن فاصله حرف و عمل اجرا بشود٬ چون خود این هم هنوز یک نقشه است.

فاصله حرف و عمل ما چیست؟ ممکن است در ظاهر چندان خطا کار به نظر نیائیم. البته لنین وقتی که آن مورد شوروی را مثال میزند میگوید٬ به نظر من بجز کمیته اجرائی شوراهای سراسری کارگران که تازه مصونیت سیاسی دارد٬ بقیه کارمندان دولت و طبعا کارمندهای حزبی دولت را باید شش ساعت حبس کرد. و بعد می گوید٬ وقتی نگاه می کنید اینها هیچ کسی جر کمونیستهای آرمانخواه و انقلابی نیستند٬ ولی باید اینها را شش ساعت حبس کرد. و کسانی که بالاتر هستند همه را باید سی و شش ساعت حبس کرد. علتش این است که اینها نتوانستند آن آرمانها و ایدئالهایشان را به کار واقعی تبدیل کنند٬ به آن کاری که آن نتیجه را به ثمر می آورد. و می گوید به این جرم همه اینها را باید حبس کرد٬ اینها همه مقصر هستند. ضمن اینکه قسم می خورد که اینها همه کمونیستهایی هستند انقلابی و پیگیر و صادق و متعلّق به طبقه کارگر٬ ولی آنها را مقصر میداند. برای اینکه تنوانستند نقشه هایشان را عملی بکنند و نمی توانند و عاجز هستند از اینکه نقشه هایشان را عملی بکنند. ولی فاصله حرف و عمل ما چه است؟ ما می توانیم بگوئیم یک سال گذشته حتی بیشتر،  دو سال گذشته از کنگره سوم کومه له که پرچم مارکسیسم انقلابی را به در تشکیلات مان آویختیم٬ و الان سه یا چهار ماه گذشته که تشکیلات حزبی به وجود آوردیم که داعیه کار سراسری طبقاتی دارد و در اساسنامه اش می گوید که این حزب سیاسی طبقه کارگر ایران است. پس مدتی میگذرد که ما حزب طبقاتی طبقه کارگر را پرچم اش را بلند کردیم و میگوئیم این پرچم ما است. خوب قبل از هر چیز این حزب را با برنامه اش قضاوت میکنند. نمی گویند این حزب چقدر از رزمندگان سازمان بهتری است٬ برای اینکه رزمندگان در تاریخ ایران جائی ندارد. نمی گویند این حزب چقدر از سازمان مجاهدین خلق به مردم نزدیکتر است٬ برای اینکه مجاهدین در تاریخ مملکت و در تاریخ طبقه ما جائی ندارد. میگویند این حزب با توجه به آن دنیائی که بر طبق برنامه اش بیارود٬ دارد چکار میکند؟ ما را با برنامه مان می سنجند٬ ما را با حرفمان می سنجند و بنابراین طبیعی است که توقع داشته باشند ما به اندازه اجرای برنامه مان نیرومند و اصولی و محکم باشیم و هر انحرافی از آن درجه اصولی بودن و قدرتمند بودن و محکم بودن را به پای تقصیرمان می نویسند، خودمان باید اینطور باشیم.

بنابراین اولین جائی که فاصله حرف و عمل ما خودش را نشان میدهد روی کاغد ماندن برنامه سیاسی و برنامه طبقاتی ما و خصوصیت طبقاتی ما است. ما از این حرف میزنیم که حزب کارگران و زحمتکشان هستیم٬ در واقعیت تماسمان با کارگران و زحمتکشان رشد نمی کند٬ یا آن طور که باید رشد نمی کند. البته هر چیزی رشد می کند ولی به نظر من مسئله شتاب آن است. اگر ما با سرعت یک کیلومتر در ساعت حرکت بکنیم٬ طبعا به قطاری که به سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند هیچوقت نمی رسیم٬ از آن فاصله می گیریم. و اگر مقصود ما در آن قطار باشد به مقصودمان نمی رسیم. بنابراین، اینکه ما جلو می رویم به هرحال آمارهائی مثل ده درصد بهتر شدیم٬ پنج درصد قویتر شدیم٬ سی درصد اضافه تر شدیم را می توانیم به خودمان نشان بدهیم٬ ولی این آمارهائی نیست که ما با آن بگوئیم با توجه به این رشد٬ با توجه به این خصوصیات٬ با توجه به این سیر حرکت صعودی٬ ما جهان را زیرورو میکنیم. در برنامه مان نوشتیم جهان را زیرورو میکنیم، حزبی که می خواهد جهان را زیرورو کند یک ساعتش فرق میکند با یک ساعت ما٬ یک روزش فرق میکند با یک روز ما٬ شش ماه و یک سالش هم فرق میکند با شش ماه و یک سال ما. واقعیت این است که ما اینطور نبودیم، ما هیچ نشانه ای از حزبی که می خواهد جهان را زیرورو کند در خودمان نمی بینیم. ما می گوئیم جهان نوین را می خواهیم سازمان بدهیم، جهان سرمایه داری برای سازمان دادن و به حرکت در آوردن نیروهای مولده ای که خودش ایجاد کرده است قاصر است. ما کمونیستها می خواهیم یک نظم نوینی درست بکنیم که تمام نیروهای مولده را آزاد میکند و به کار میگیرد. بسیار خوب٬ میدانیم این نیروهای مولده یعنی چی؟ یعنی تمام حمل و نقل جهانی که با کشتی ها و هواپیماها و قطارها دارد انجام می شود٬ یعنی تمام معادن جهان٬ یعنی تمام کارخانجات جهان٬ یعنی تمام علوم و صنایعی که امروز ما شاهد آن هستیم. می گوئیم اینها در نظام سرمایه داری با سازماندهی بورژواها به بند کشیده شده٬ ما می خواهیم آنها را آزاد بکنیم و در خدمت بشر قرار بدهیم. فکر میکنم اولین کسی که به ما برسد می گوید پس اول لطفا فلان ارگان تشکیلاتی خودتان را در ظرف سه ماه سازمان دهید٬ پس لطفا اول تبلیغ و ترویج خودتان را سازمان دهید٬ پس لطفا اول نشریه خودتان را سازمان دهید٬ لطفا اول ارتباطات خودتان را سازمان دهید٬ بعد به جهانی که امروز دارد میلیاردها دلار روزی پس و پیش میکند و دارد صدها هزار میلیون تن جنس اینطرف و آنطرف می کند بگوئید می خواهم دگرگونت کنیم. ما می خواهیم دگرگون کنیم٬ پس باید نشانه های قابلیت دگرگونی را در هر ساعت خودمان داشته باشیم. بچه فیل هم از بچگی شبیه فیل است٬ اینطور نیست که کم کم از یک جانور پست تری به یک جانور عالی تری در حیات خودش بشود. آن سیاست انقلابی که نشان می دهد ما می توانیم جهان را دگرگون کنیم در چه چیز ما خودش را نشان میدهد؟ در نظرات ما! قبول دارم ولی اگر این نظرات بخشاً عملی نشده باشد چه گواهی داریم برای خودمان یا دیگران که بگوئیم این راهی که ما داریم شما را می بریم یک راه عملی است٬ یک راه واقعی اجتماعی است. آن وقت حق ندارند به ما بگویند خیال پرور٬ خیال پرداز٬ انسان دوستهای فوق انقلابی٬ اگر ما نشان نداده باشیم که برای این کار قابلیم. در هیچ رشته ای نیست که ما حتی خودمان را از بورژوازی موجود بهتر سازمان بدهیم. بگوئیم درست است بورژوازی دستگاه بیسیم و مخابرات اختراع کرده است ولی ما از آن دستگاه استفاده ای میکنیم که خود بورژوازی به عقلش نرسیده است. خیر چنین رشته ای نداریم، درست است که ماشین چاپ را اختراع کرده است٬ او اختراع کرده ولی ما از ماشین چاپ کاری میکشیم که خود بورژوازی نمی تواند بکند. درست است که بورژوازی با انسانهای زیادی طرف است و آنها را به هر شکل سازمان میدهد ولی ما از کم دانش ترین و بی اطلاع ترین و حتی بی سوادترین افراد کاری می کشیم که بورژوازی از پرفسورهایش نمی تواند بکشد. نــه ما چنین ادعائی نمی توانیم بکنیم٬ برعکس! به صف خودمان نگاه کنید٬ ما از پرفسوری که در جامعه بورژوازی احتمالا شهری را به او می سپردند٬ احتمالا ساختن یک تاسیسات عظیمی را به او می سپردند٬ احتمالا اداره یک جامعه وسیع را به او می سپردند٬ به اندازه یک تصدیق کلاس ششمی نمی توانیم کار بکشیم.

در صف ما دکتر و مهندس کم نیست، در صف ما دیپلمه کم نیست٬ در صف ما آدم تیز هوش کم نیست٬ هر کسی بیاد در صف ما تیز هوش است و گرنه اینجا چکار میکرد؟ در صف ما آدم فکور کم نیست چون هر کسی با ما است فکور است و گرنه داشت کارش را میکرد. ولی ما از این حجم وسیع آدمهای فکور به اندازه یک اداره بورژوازی گاهی وقتها کار نمی کشیم. نمی توانیم سازمانش بدهیم٬ آن حرفها روی کاغد می ماند٬ عمل ما چیز دیگری را نشان میدهد. ما می گوئیم دلسوز هستیم به حال توده ها٬ ولی سال بعد از سال باید قطعنامه صادر بکنیم که هر کسی به توده ها تندی کند پدرش را درمی آوریم. خوب اگر کمونیست دلسوز است به حال توده ها٬ پس چرا باید قطعنامه علیه نادلسوزها صادر بکند؟ ما می گوئیم آگاهگری وظیفه ما است٬ ولی هیچ ماشین آگاهگری را سازمان ندادیم که به طور دائمی و روزمره در عمق دل جامعه کارگرها را آگاه بکند. ما میگوئیم کمونیستها سازمانده هستند٬ اصلا در هنر سازماندهی کمونیست خودش را پیدا میکند٬ ولی ما کدام کمونیست سازمانده داریم که قابل مقایسه با فرماندار کرج باشد٬ که سیصد هزار نفر را غذا میدهد و هر روز هم کالا را به دستشان میرساند و مالیاتش را هم می گیرد و زورش هم که به آن کسی که باید بگوید میگوید.

ما همه اینها را می گوئیم ولی آن چیزی که عمل میکنیم با این فاصله دارد. عینا حالتی است که لنین تصویر می کند، آن عمل و آن دستگاهی که ما با آن می خواهیم این اهداف را پیاده کنیم٬ یک جای دیگری دارد می رود. ما الان باید تعیین کنیم این کجا دارد می رود و آن آدم واقعی که پشت رول آن نشسته است٬ که در مورد ما آدم نیست٬ برایتان می گویم چیست که پشت رول این ماشین نشسته است٬ اون را بگیریم از ماشین پائین بیندازیم و خودمان پشت رول بشینیم. ما کمونیستها٬ ما کارگرهای آگاه٬ ما پیشروان طبقه کارگر پشت رول سازمان بشینیم و این ماشین را به آن سمتی ببریم که باید برود. و من به شما می گویم اگر به آن سمت نرود٬ باز تاکید میکنم هیچ پیروزی در جنبش کمونیستی نسبی نیست. پیروزی فقط می تواند مطلق باشد٬ برای اینکه قدرت سیاسی طبقه کارگر یک چیز مشخصی است. دو دوره من و شما کمک بکنیم مصدق بیاید سر کار٬ یا مثلا فردا رجبی بیاید سر کار٬ هنوز خیری به طبقه کارگر نرسیده است٬ مگر جامعه را نمی بینیم. پس پیروزی کارگری مطلق است و اگر کسی می خواهد مطلقا به پیروزی برسد باید دستگاهی برای انجام همه وظایفش بسازد. پس درست است که ما چهار سال مبارزه میکنیم٬ درست است که ما رشادت میکنیم٬ درست است که ما فداکاری میکنیم٬ ولی اگر به نتیجه نرسانیم جزو تاریخ گذشته جهان است. همان اندازه بی اهمیت است که قیام اسپارتاکوس٬ همان اندازه بی اهمیت می شود که فداکاری های میلیونها بلشویک در صفوف جنگ علیه آلمان و نیروهای امپریالیستی. یادی از آنها به جا نمانده است٬ حتی ما نمی توانیم به سادگی حرفشان را از لای آوار رویزیونیسم پیدا بکنیم. بنابراین پیروزی ما باید مطلق باشد. بنابراین باید ماشینی که می خواهیم بسازیم کاملا آن کاری که می خواهیم بکند٬ نه اینکه یک ذره به سمت آن هدف نزدیک بشود٬ این کافی نیست٬ این قبول نیست٬ این خطا است٬ این بدرد ما نمی خورد.

 فاصله حرف و عمل ما را همه رفقا میدانند و می بینند و هر روز از آن شکایت می کنند٬ در کار خودشان و در کار دیگران می بینند و تذکر میدهند. این چیزی نیست که من بخواهم اینجا ثابت کنم٬ همچنین این چیزی نیست که من بخواهم در مقابل دستاورد هایمان قرار بدهم و دستاوردهایمان را کم رنگ کنم. ولی گفتم دستاوردهای ما نمی توانند به تنهائی آن جامعه نوی که به طبقه خودمان وعده میدهیم را بیاورد، پیروزی های ما اگر به نتیجه نرسد به شکست می انجامد. ما مثل جامعه بورژوائی نیستیم که یک ذره برویم جلو و پیشرفت کرده باشیم، شکست ما با خودش یک دوره جنبش کارگری را عقب می اندازد.

فاصله حرف و عمل ما با چه چیزی پر می شود؟ یا لااقل اینطوری بگذارید بگویم٬ وقتی حرف ما عمل نمی شود چه چیزی عمل می شود؟ آیا هیچ عملی نمی شود؟ آیا من دارم از این شکایت می کنم که ما حرفهایمان عمل نمی شود؟ اینطور نیست٬ فاصله حرف ما با آن واقعیت را عمل طبقات دیگر پرمیکند. لنین میگوید من نمی دانم کدام بورژوای سفته بازی پشت رول این ماشین نشسته است٬ این دستگاه دولتی٬ که دارد آن را به آنجا می برد. نمی گوید این ماشین خوب کار نمی کند٬ راندمانش بالا نیست٬ به اندازه کافی بازده ندارد، می گوید من نمی دانم کجا میرود که در جهت طبقات دیگر است٬ در جهت سرمایه دار ها و سفته بازهای غیرقانونی و غیرعلنی است. حرف ما اگر عملی نشود٬ در جهانی که طبقاتی است٬ جهانی که همه چیز آن مهر مبارزه طبقاتی را دارد٬ حرف ما عملی نشود یعنی حرف دیگری دارد تحت آن پوشش عملی می شود٬ حرف طبقه دیگری دارد عملی می شود. من برایتان مثال می زنم برای اینکه بفهمید حرف طبقه دیگری چطور بوسیله خود ما عملی می شود٬ در شرایطی که در پرچم مان٬ در ظاهرمان٬ در حرفمان و در آمال و اهدافمان، همه ما از طبقه خودمان حرف می زنیم٬ با دستهای خودمان راه طبقه دیگری را برایش هموار می کنیم. بورژوازی میلیونها تومان خرج میکند٬ صدها هزار آدم پرورش میدهد که امنیت ما را به خطر بیندازند٬ برای اینکه اسم واقعی رفیق مخفی ما را بفهمد٬ برای اینکه فلان خانه تشکیلاتی و آدرسش را پیدا کند. دهها نفر را به تعقیب یک عضو ساده تشکیلات ما می فرستد، خرج نظامی میکند که ما را بکوبد٬ می خواهد اطلاعات از داخل سازمان ما به دست بیاورد. این هدف بورژوازی است٬ این سیاست بورژوازی است٬ این آنجائی است که بورژوازی می خواهد برود ولی ماشین ما گاهی به همان سمت می رود. آن رفیقی که اسم واقعی رفیق تشکیلاتی اش را در گپ محفلی لو میدهد٬ دارد به بورژوازی خدمت میکند. آیا قبول نداریم به این ترتیب؟ لااقل بگذاریم بورژوازی خرج پولش را بکند چرا مفت و مجانی در سیستم ما این کار را برایش می کنیم. آن رفیقی پای بیسیم به درستی از رمز استفاده نمی کند٬ کار بورژوازی را تسهیل میکند، آن رفیقی که پشتش را نگاه نمی کند و در خیابان رفت و آمد میکند دارد کار بورژوازی را برایش تسهیل میکند. او جزو ماشینی است که در جهت سیاست بورژوازی پیش میرود. آن رفیقی که امنیت ارگانهای سازمانی و ادامه کاری ارگانهای سازمانی اش را٬ به هر دلیلی که بعدا وارد این دلایل می شوم به خطر می اندازد٬ با بهترین نیات دارد در جهت اهداف طبقه دیگری کار میکند. پس تا وقتی که ما برای مثال امنیت سازمانی برایمان یک اصلی نیست که هر فعال ما آگاه و واقف به آن باشد٬ خوب واضح است ماشینی که از این افراد تشکیل می شود در زمینه امنیت به جهت همان سرمایه دار سفته باز مبتکری حرکت میکند که لنین از آن صحبت میکند٬ در جهت جمهوری اسلامی حرکت میکند٬ در جهت بورژوازی حرکت میکند. این سیاست آنها است که ما ناامن باشیم. سیاست ما این است که امن باشیم٬ پس هرکس ناامنی تشکیلاتی به وجود می آورد از نقطه نظر اسرار درونی تشکیلات٬ و دقت نمی کند نشریه داخلی را کجا دارد میگذارد٬ دقت نمی کند اسم رفیق تشکیلاتی اش را لو ندهد٬ دقت نمی کند که در حرفهای محفلی اطلاعات سازمانی اش را لو ندهد٬ این رفیق دارد سیاست طبقه ای غیر از ما را پیاده می کند. بورژوازی خرج میکند که ما نشریه مان را پخش نکنیم، خرج میکند که ما را از امکانات علنی محروم کند که ماشین آلات خوب نداشته باشیم و نشریاتمان خوانا چاپ نشود، خرج میکند که در هر مرحله از نقل و انتقالات نشریات ما اقلا وقفه بخورد٬ بگذار دو ماه دیرتر برسد٬ بگذار نشریه اینها در شهر پیدا نشود. پس آن کسی که گونی نشریه را می اندازد گوشه مقر٬ به همین سیاست دارد خدمت میکند٬ مفت و مجانی و فرقش فقط این است. همیشه خرافه و جهل نقش حقوق و مزایا را برای بورژوازی داشته است، حقوق و مزایا را بدهید به یک ساواکی آگاه٬ کاری را میکند که یک آدم ناآگاه بدون مزد گرفتن این کار را میکند.

وقتی نشریات ما بدون دقت چاپ میشوند٬ وقتی نشریات ما بد توزیع می شود٬ وقتی نشریات ما به دست رفیق سازمانی خودمان به همت خود ما نمی رسد ، خوب ما به همت خودمان داریم او را از همان چیزی محروم میکنیم که بورژوازی هم می خواهد او را محروم  کند. حرف ما این است که ما طبقه کارگر را متشکل و آگاه می کنیم و وقتی ماشین ما نشان میدهد در جهت این می رود که بورژوازی برایش تعیین میکند، پخش نکردن نشریات٬ بالا نبردن انسجام معنوی و درون تشکیلاتی، پائین آوردن انظباط سازمانی، شل کردن در اسرار سازمانی و پائین آوردن ضریب امنیت، خوب اینها اهداف بورژوازی است. مگر چند نفر خوب است که الان مشغول این کار باشند که با حزب کمونیست یک چنین بلائی را به سرش بیاورند. پس آن موقع که حرف ما عملی نمی شود سیاست آگاهانه و فعال طبقه دیگری دارد عملی می شود.

از این مثالها زیاد است. من دوتا مثال فنی را آوردم که برایتان خیلی روشن باشد ولی مثالهای دیگری میزنم. بورژوازی ما را می گیرد که از سازمانیابی محروم بشویم، میگیرد که در هیچ ارگان متشکلی نباشیم و نتوانیم به مبارزه خدمت بکنیم. ما را می گیرد نه ماه٬ ده ماه٬ یک سال٬ ده سال حبش میدهد و حتی می کشد که از مبارزه تشکیلاتی و مبارزه دوشادوش بقیه رفقای طبقه خودمان محروم بشویم. خوب رفیقی که نه ماه است یکی را سازمان نمی دهد هم همین کار را دارد میکند٬ مگر او چکار میکند؟ ما می خواهیم یک رفیقی در فعالیت سازمانی شرکت نداشته باشد، معطلش می کنیم، سرش میدوانیم، کاری را که میتواند انجام بدهد تحویلش نمی دهیم، استعدادش را نمی شناسیم که بفهمیم کجا می شود سازمانش داد، فقط این نیست که پشت گوش می اندازیم، حتی دقیق نمی شویم که این رفیق کدام بار از دوش طبقه می تواند بردارد، ما هم همان کار را میکنیم که زندان جمهوری اسلامی میکند در کیفیت مسئله نه در نیات٬ در منتج نهائی مسئله همین است.

تمام خاصیت تفرقه مذهبی و تبلیغات مذهبی این است که طبقه کارگر از درون خودش متشکل نشود. پس آن کمیته بخش و کمیته کارخانه ما هم که این کار را نمی کند در جهت آن سیاست کار میکند. من اینها را می گویم برای اینکه بدانید اینها شوخی نیست. تشکیلاتی که می خواهد حرفش را عملی کند٬ یعنی حرفش را به اجرا درمی آورد٬ حرف خودش را به اجرا درمی آورد و علیه هر مانعی و هر اراده ای که باعث می شود حرف طبقات دیگر به اجرا در بیاید می ایستد. و همان طور که در مبارزه جلوی دشمن آشکار جان میدهد و خون میدهد و فداکاری میکند٬ در مبارزه علیه این جور چیزها هم باید قاعدتا ایستاد و فداکاری کرد و نترسید و جا نزد. این هم همان مبارزه است و هیچ فرقی ندارد. این هم مبارزه ای است بین بورژوازی و پرولتاریا. کسی که می ایستد تا ارتباط یک جائی را وصل کند٬ او دارد علیه بورژوازی مبارزه میکند، برای اینکه بی ارتباطی شعار بورژوازی است تا آنجائی که به ما مربوط می شود. کسی که می رود تا نشریه را به هر ترتیبی شده به هر زحمتکشی می تواند برساند با ما است و کسی که آن را پشت گوش می اندازد آن لحظه با ما نیست٬ آن لحظه تحت گرایشات کمونیستی به حرکت در نیامده است.

به هرحال این گسست را شما باید به آن فکر کنید و از خودتان بپرسید که آیا با این شتاب٬ با این روش ها و با این خصوصیات سازمانی٬ حزب کمونیست ما به آن اهداف طلائی که در برنامه اش نوشته میرسد؟ کسی هست در این جمعیت بگوید به نظر من همینطوری میرسد، من فکر نمی کنم کسی باشد٬ به نظر من نمی رسد. بلشویکها فاصله نه ماهه فوریه تا اکتبر٬ شاید کمتر از نه ماه را٬ خصلت اجتماعی یک انقلاب را درون آن تغییر دادند. همان بلشویکی که چهار سال بعد میگوید آخر این ماشین کجا دارد میرود. کسی که بیست سال در دل طبقه  پایگاه های کمونیستی ایجاد کرده است٬ کسی که رهبر واقعی شوراها است٬ کسی که توده های وسیع کارگر را٬ رهبرانش را با خصوصیات فردی اش می شناسد٬ آن حزب سیاسی که یک سال بعد می گوید نمی دانم این ماشین از دست من کجا دارد می رود٬ همان حزبی است که چهار سال قبلش در ظرف نه ماه٬ خصلت اجتماعی یک انقلاب را عوض کرد. و علیه چه نیروهائی ایستاد، سفید های داخل، تمام امپریالیسم خارج و تمام اقتصاد سرمایه داری که از بورژوازی به اشکال پوشیده و پنهان حمایت میکرد. علیه آن ایستاد و توانست حرفش را به کرسی بنشاند. آن آدم نتوانست جلوی این پدیده ای که ما هم امروز داریم از آن حرف میزنیم بایستد و بر آن فائق بیاید. بنابراین مبارزه در رابطه با این به نظر من به مراتب مشکلتر از مبارزه نظامی٬ مبارزه در تشکیلات مخفی است. این مبارزه ای علیه یک طبقه است که هزاران سال روی این شیوه ها کار کرده است و ما را اسیر چیزهائی کرده که هنوز نامرئی است. بنابراین مبارزه برای مرئی کردن این چیزهای نامرئی بسیار به نظر من خشن تر و توام با فداکاری بیشتری از مبارزه نظامی و از مبارزه سیاسی و از مبارزه تبلیغی٬ جائی که دشمن را رودرروی ما به توده ها نشان می دهیم یا خودمان علیه آن موضع می گیریم است.

بگذارید بپردازم به اینکه این نیروها چی هستند که ما را از این باز میدارد؟ چه واقعیاتی باعث می شود که ما آن چیزی نباشیم که صادقانه مدعی اش هستیم.

اولا ما در چنگال نیروی عادت هستیم. ما از جهان نو حرف می زنیم  ولی عاداتمان و آن چیزی که به نظرمان با عقلمان جور درمی آید٬ و آن چیزی که به کار روزمره مان می خورد٬ عادتی است که از جامعه بورژوازی صاف و بدون انتقاد به ارث بردیم. ما حتی در ساختمان سازی مان از آبادی ها تبعیت میکنیم٬ مثالی که لااقل برای اهالی اینجا زنده است. ما در سازماندهی مان از آخرین چیزهائی که بطور کلی یادمان است٬ در انتقاد مان از انتقاد رایج در جامعه٬ در اخلاقیاتمان از اخلاقیات جامعه موجود تبعیت میکنیم. ما در آرایش دادن به خودمان از سنن موجود جامعه که سننی است نه مربوط به جامعه نوین بعدی و عنصر آگاه به آن جامعه٬ بلکه سننی است مال طبقات مرده و مدتها ناحق شده، ما از آن استفاده می کنیم و دلمان هم خوش است که در کارمان وارد هستیم. این نیروی عادت که روزی صدبار در زندگی هر کدام از ما خودش را نشان میدهد٬ یکی از آن چیزهائی است که افق دید ما و توان ما را محدود میکند. یکی از چیزهائی است که برنامه ما را به یک کاغذپاره تبدیل میکند. برنامه ما هیچ جا نگفته است که با اشکال سنتی و با ابزارهای سنتی و موجود و در دسترس جامعه٬ متحقق خواهیم کرد. گفته است با انقلاب این کار را خواهیم کرد. بینش انقلابی ما در باره سازماندهی و در باره پراتیک کمونیستی٬ هنوز برای خود ما مجسم و مشخص نیست که بگذاریم و بگوئیم ما اینطوری کار می کنیم. حتی سازمانی مثل مجاهدین که سمبل محافظه کاری اجتماعی است و می خواهد ما را به قرنها عقب برگرداند در تفکر و زندگی مان٬ خودش از نظر سازمانی شیوه هائی نوتر از شیوه های جامعه امروز را به کار میبرد٬ حتی آن وضعیت برای مجاهد هست. آخرین تشکیلاتی هستیم که از فلان سیستم جدید استفاده می کنیم٬ آخرین تشکیلاتی هستیم که دست به فلان نوع سازماندهی ویژه میزنیم٬ آخرین تشکیلاتی هستیم که فلان منطقه را تحت پوشش خودمان می گیریم٬ آخرین تشکیلاتی هستیم که در فلان عرصه پا می گذاریم٬ همیشه اینطوری است. وقتی خوب راهها کوبیده شد و می شود فهمید که از راه پاکستان هم می شود مثلا اسلحه به فلان جا برد٬ کمونیستها هم راه می افتند که ببرند٬ لااقل کمونیستهای مدل جدید٬ وقتی پنج سال باشد که مجاهد برده باشد و آورده باشد.

از این بگیریم تا اینکه تا وقتی نبینیم یکی از مردم آبادی یا مجاهدین خلق ورقه آهنی روی سقفشان بگذارند٬ ما هم تصمیم میگیریم ورقه آهنی روی سقفمان بگذاریم. مثالها اینها هستند ولی اینها مثالهایی اغراق شده ای هستند برای اینکه شما به کار هر روزه ما برسید از نوع ارتباط سازمانی و از نوع سازمان دادن خط تولید در تشکیلاتهای مختلف، ازنوع سازمان دادن ارگان رادیو٬ ارگان تشکیلاتی مان٬ ارگان انتشاراتمان٬ ارگان ارتباطاتمان٬ ارگان "پاریزگاریمان"، ارگان تشکلات مخفی مان، از همه اینها ما اسیر سنتهای قبل از خودمان هستیم و از چنگ اینها نمی توانیم خلاص بشویم و این سنتها را توجیه هم میکنیم! با اخلاقیات متناسب با همان سنتها این را توجیه می کنیم٬ با توضیحات به اصطلاح علمی متناسب با خودش آن را توجیه می کنیم. همان چیزهائی که برای یک بورژوای ساده نشدنی است٬ برای ما هم نشدنی است. خیلی جا ها جرات کار بزرگ نداریم. آن انسانی که تصمیم می گیرد در اواخر قرن نوزدهم پا توی قطب شمال بگذارد جسارت کار بزرگ دارد٬ تا آن زمان کسی نرفته ولی او می خواهد برود. ولی جسارت کار بزرگ جسارت کاری نو که چون با عقل جور در می آید پس باید با واقعیت هم جور در بیاید را ما به اندازه کافی نداریم. خیلی چیزها با عقل جور در می آید بخاطر این همگی تصدیق میکنیم و بلند می شویم و برای آن هلهله می کشیم و وقتی دستبکار می شویم در سرازیری سنت سر میخوریم و پائین میرویم.این یکی از علت هائی است که موجب می شود ما آن چیزی نباشیم که در مورد خودمان روی کاغذ می نویسیم و در قلب خودمان به آن اذعان می کنیم.

یکی دیگر واقعیت سیاسی است و ما همه باید این واقعیت سیاسی را بشناسیم. جنبش کمونیستی هیچ جا به صورت خالص و پاک با طبقه کارگر بی استخوان و پوست کنده ای که جلوی ما باشد و همه چیزش از سرتاپایش پرولتری باشد روبرو نیست. همیشه جنبش در دل اجتماع است و اجتماع همیشه هر جنبش طبقه کارگر با خودش طبقات دیگر را به میدان میکشد. طبقات دیگر با خودشان انقلابی گری خودشان و عادات خودشان و گرایشات و تمایلات خودشان را می آورند و آنها را تقدیس میکنند. ما با خودمان جانبازی را می آوریم و خورده بورژوازی هم شهادت طلبی اش را می آورد و تقدیسش می کند. ما مجبوریم به شهادت طلبی آن هم احترام بگذاریم٬ اگر بخواهیم به آن حمله کنیم معلوم نمی شود که بورژوازی را پس باید چکارش بکنیم. واقعیت ما را وادار میکند که با انقلابیگری بخشهای وسیع غیر پرولتری که در حفظ نظامات موجود٬ افکار موجود٬ سنتهای موجود ذینفع اند و علایقشان نسبت به مالکیت خصوصی برجسته است٬ بالاخره یک جور دمساز بشویم. حزب پرولتری وظیفه اش این است که در این شرایط مرز خودش را با این انقلابیگری غیر خودش و با این اهداف به ظاهر انقلابی غیر پرولتری دقیقاً روشن کرده باشد و بداند برای چه چیزی مبارزه میکند. یک حزب کمونیست در یک جنبش دمکراتیک تحت خطر است٬ مثل یک چیزی که می تواند در موج این قضیه حل بشود. اگر همه پرولتر بودند و همه می گفتند زنده باد سوسیالیسم من هم هیچ هنر نکرده بودم میگفتم زنده باد سوسیالیزم. اگر فقط کارگرها آمده بودند و می گفتند زنده باد مالکیت خصوصی من به شما تضمین میدهم استقلال طبقاتی حزب را من به تنهائی حفظ میکردم٬ هر کسی می توانست حفظ کند، جهان اصلا آن رنگی شده پس من هم آن رنگی هستم هیچ مهم نیست دیگر.

تمام هنر حزب پرولتری و تمام دستاورد لنین در انقلاب این است که می تواند استقلال سیاسی٬ طبقاتی٬ استقلال در اهداف وی شیوه های حزب خودش را حفظ بکند و به آن جنبشها بپردازد و آنها را به جلو ببرد بدون اینکه خودش را به اندازه آنها حقیر و کوچک بکند٬ بدون اینکه خودش را به اندازه آنها بِبُرد٬ بدون اینکه خودش را به اندازه آنها هرس بکند و بدون اینکه آن اهداف را با اهداف انقلابی خودش عوضی بگیرد. وقتی همه مردم رفتند شاه را بیندازند و ما هم رفتیم شاه را بیندازیم٬ همه شما می توانید به یاد بیاورید که ما یادمان نبود آن موقع از نابودی مالکیت خصوصی حرف جدی بزنیم. بگوئیم ما آمده ایم شاه را بیندازیم ولی ما آنهائی هستیم که برای لغو مالکیت خصوصی مبارزه میکند. تمام تجربه جنبش چپ ایران را ببینید که چطور در هر مرحله ی جنبش سعی میکند پیگیرترین آن مرحله باشد و چطور در هر مرحله ی جنبش اهداف خودش را با اهداف آن مرحله خلط میکند. این چه ربطی به بحث ما دارد؟ ربط آن به نظر من این است که ما اهداف خودمان را٬ آن اهداف سوسیالیستی و زیبا و انسان سازی که داریم را روی تاقچه می گذاریم و وقتی از انقلاب به معنی واقعی حرف می زنیم٬ اهداف انقلابی که دم دستمان است و در سفره مان گذاشته اند به نظرمان خیلی انقلابی جلوه می کند. و فشارهای جنبش واقعی٬ ما را از واقعیت انقلابیگری خودمان دور میکند. من می گویم کمونیست هستم به دنیا آمدم که زندگی بکنم برای حاکمیت طبقه کارگر و بعد هم بمیرم٬ اگر اینطوری نمیرم خوب نمردم٬ ولی نمی دانم چرا پنچ سال است دارم از دمکراسی فقط دفاع می کنم. نمی دانم چرا پنچ سال است مدام توازن قوا را در جنبش دمکراتیک حساب می کنم٬ نمی دانم چرا پنچ سال است به تعلق خاطرهای بورژوائی توده ها تمکین میکنم، خوب پس من چه موقع می خواهم سوسیالیست بودن خودم را شروع بکنم؟ فشار جنبشهای واقعی که هنوز جنبش طبقه مشخص ما به تنهائی نیست و تائید ما از آن و دخیل کردن آن در کار هر روزه خودمان٬ باعث می شود ما هویت خودمان را نبینیم و یادمان برود. میرویم توی پلنوم و کنگره یادمان میاید که عجب کمونیستهائی هستیم٬ و انترناسیونال را بزاریم و همه مان به احترام آن بلند شویم. بیرون می آئیم٬ فلان جا جنگ است! فلان سازمان این را گفته است! خیلی خوب پس به این کار مشغول بشویم. این ما نیستیم که جنبش را به جلو میبرد٬ این جنبش است که ما را به جلو میبرد. اگر اینطور نبود سوسیالیست برای این جنبش یک نقشه ای میریزد و درگیرش می شود و سراغ امر طبقه اش میرود٬ چه در دل این جنبش چه به فرض اگر جنبشی نبود٬ میرود سراغ آن طبقه کارگر که بلند اش بکند٬ باید بلند بشود یا نه؟ اگر کسی هست در صفوف ما معتقد باشد که نمی خواهد بلند بشود! همینطوری خوب است! که نیست٬ پس باید بلند بشود٬ باید در عمر من و شما بلند بشود٬ باید در عمر من و شما سعی بشود که حداقل یک ذره بلند بشود، خوب این کار باید کار دائمی ما باشد و نقشه برای آن داشته باشیم. ولی به طور واقعی آن چیزی که ما را درون خودش می بلعد کارهای مربوط به جنبش بلفعل است، اعم از اینکه این جنبش بلفعل در کردستان جنبش ملی دمکراتیک خلق کـُرد باشد یا در سراسر ایران جنبش دمکراتیک مردم ایران علیه استبداد و امپریالیسم٬ هیچ فرقی نمی کند به هرحال هردوی اینها ما را درون خودش می بلعد و نقشه های واقعی طبقه ما را روی طاقچه باقی می گذارد.

یک نکته دیگر: من این سه تا عامل را اشاره میکنم و معتقدم عمیقا باید به اینها برخورد کرد.

نکته دیگر به نظر من آن روحیه انقلابیگری بدون تعجیل، انقلابیگری سرفرصت ما است. کار درست فوری است، من یادم هست که دبیرستان که میرفتم فکر میکردم که ظلم اگر باید قطع بشود از همین الان باید قطع بشود٬ پنج روز آن را هم قبول ندارم٬ بیست سال آن را هم قبول ندارم. من ظلم را به خاطر تاریخ که نمی خواهم بربیندازم٬ به خاطر مظلوم می خواهم بربیندازم و مظلوم زندگی میکند و میمیرد٬ مظلوم از دنیا می رود پس کار انقلاب واقعی و فوری است و باید فورا انقلابی که می خواهیم را بکنیم. ولی نمیدانم چه می شود که الان توضیح میدهم به نظر خودم که چه اتفاقی می افتد٬ که ما سرفرصت انقلابی هستیم، میدانیم که یک میلیون حرف توی دل ما است که به کارگرها بزنیم ولی برنامه رادیوئی مان خالی است. میدانیم ده ها هزار نفر هستند که می خواهیم آنها را سازمان بدهیم ولی فعلا بیکار میگردیم٬ وقت داریم دیگر! میگذاریم سه شنبه هفته آینده! میدانیم هر روز ناآگاهی توده ها انگار که زهر به آنها تزریق می کنند٬ ولی جلوی دست آن تزریقاتچی را نمی گیریم، عجله نداریم٬ میگذاریم هفته دیگر! ما بعدا مروج می فرستیم! ما حتی اینقدر عجله نداریم که رفیقی که میاید درون صفوف خودمان و میدانیم بیسواد است تا یک هفته دیگر باسوادش بکنیم، بالاخره در این روزها یاد میگیرد! هیچ تعجیلی نداریم انگار که این ظلم پس به چه کسی دارد روا داشته می شود؟ معمولا کسی که چیزی توی سرش می خورد همان موقع آخ میگوید و آخ اش را نمی گذارد برود خانه بعداً آخ بگوید یا تعیین کند که چه موقع آخ میگویم.

انقلابیگری بی تعجیل٬ انقلابی بی تعجیل خصوصیت عمومی ما شده است! دلیلش چیست؟ دلیلش این است که دوره انقلاب گذشته است، کسی که به دنبال انقلاب است و نه در راس آن حرکت میکند٬ ریتم ش را هم انقلاب برایش تعیین می کند. هر کدام از آدمهایی که امروز هر چیزی را به هفته و هفته بعد می اندازند و حتی روشن شدن فکرشان را به هفته بعد می اندازند٬ اگر اینها را بگذارید در مقطع ٢٢ بهمن می بینید از پنج صبح تا دوازده شب می دوید و می جنگید و ده ها کار میکرد، سر راهش بیست نفر را بیدار میکرد٬ پاسخ دهها بورژوا را از صبح تا شب میداد و برای سازمان خودش دنبال ریزترین امکان سازمانی بود. هر کدام از آدمهایی که امروز سر فرصت انقلاب میکنند٬ هر کدام از ما ٢٢ بهمن اینچنین تیپی بودیم٬ چرا؟ برای اینکه آن موقع بقال سر کوچه هم اینجوری بود. آن موقع همه طبقات آمده بودند که با شتاب تکلیف قدرت سیاسی را مشخص بکنند٬ هنری نکرده بودیم. انقلابی پرولتری آن کسی است که برای انقلاب پرولتری عجله دارد٬ لذا کار این انقلاب را جلو می اندازد و انجام میدهد. کدام یک از شما کمتر از ده نقشه در ذهنش هست که می تواند انجام بدهد و انجام نداده است و گذاشته سر فرصت با  کسی مطرح بکند. کدام یک از شما کمتر از پنجاه انتقاد در ذهنش هست که به ارگان مربوطه نکرده باشد٬ کدام یک از شما کمتر از بیست نفر از زحمتکشان این مملکت هست فکر میکنید شایسته پیوستن به صف حزب ما هستند ولی هنوز انها را به حزب معرفی نکرداید. کدام یک از شما بیشتر از ده راه پیشروی می شناسد که جلوی حزب ما بگذارد٬ که گذاشتید یک موقعی بگذارید. کدام مسئله هست که دیروز می توانست به نتیجه برسد٬ میگویم چند تا از این مسائل هست که حتی هفته پیش٬ ده روز پیش٬ شش ماه پیش می توانستیم راجع به آن تصمیم بگیریم و تصمیم اش را به سال بعد یا ماه بعد منتقل کردیم. چند تا از اینها بشماریم؟ هر کدام از شما بیست تای آن را می شمارید٬ خوب عجله ای نیست! چرا عجله بکنیم؟ من از شما میپرسم کار بیست و چهار ساعته ما کار بیست و چهار ساعته انقلابیون با عجله است؟ تک تک مان به خودمان نگاه بکنیم اینطوری است؟ مشغول آگاهگری٬ سازماندهی٬ رشد دانش خود٬ بالا بردن انظباط سازمانی٬ گسترش فعالیت حزبی٬ جمع آوری کمک مالی٬ تلاش در ایفای نقش پیشرو در جاهائی که گیر و گرفتی پیش آمده٬ همه ما از صبح تا شب مشغول این هستیم ؟ من باور نمیکنم اینطور باشد.

یکی از آن چیزهائی که باعث شده حرف ما روی کاغذ بماند همین است که بنا به اُفت عمومی انقلاب٬ انقلابیگری خود ما هم در زمانبندی اش افت کرده و در نتیجه سر فرصت این برنامه قرار است پیاده بشود. ولی برای یک کمونیست سر فرصت وجود ندارد٬ چون بورژوازی لااقل طبقاتی فکر میکند. اگر ما طبقاتی فکر نمی کنیم و هر یک روز را فکر نمیکنیم برای ما خسارتی است٬ بورژوازی اینطور نیست٬ کاملا می تواند با عدد و رقم به شما بگوید که هر روز کار چقدر می ارزد. بورژوازی مثل آن قطار هشتاد کیلومتر در ساعت دارد می رود٬ بنابراین با سر فرصت به هیج جا نمی شود رسید. فقط باید سرعت بیشتری از بورژوازی و قدرت بیشتری از بورژوازی در کارمان نشان دهیم.

اینها به نظر من عواملی هستند که هست، یکی نیروی عادت که باید عمیقا نقد بشود. کمونیسم نقد انقلابی جهان گذشته و جهان زمان خودش است. این نقد باید به طور روزمره علیه هرآنچه که ما به ارث می بریم به کار برده شود و متدهای ما و شیوه های ما در کار تشکیلاتی برقرار بشود. و ثانیا ما باید بفهمیم اهداف انقلابی مان را به تناسب جنبش واقعی تخفیف ندهیم و انرژی و کار خودمان را به نحوی مصرف بکنیم که اهداف ما روی زمین نماند٬ به اهداف عمومی عموم خلق٬ تازه آنهم به شکلی جلو رفته باشد که تازه تمام علم مارکسیسم سر این است که اگر شما کارگر انقلابی خوبی باشید٬ دمکرات انقلابی خوبی خواهید بود. اگر شما حزب کمونیست قوی درست کنید تازه می توانید جنبشهای ملی دمکراتیک و جنبشهای آزادیبخش و جنبش رهائی زن و جنبش آزادی سیاهپوستان را به سرانجام برسانید. کسی که می خواهد به جنبش سیاهان خدمت بکند لازم نیست سیاه پوست بشود٬ باید کارگر انقلابی بشود این تمام آموزش مارکسیسم است. ما با ملی آن ملی می شویم و با تبعیض نژادی آن علیه تبعیض نژادی می شویم و همینطور جلو می رویم. در برآیند عمومی وقتی نگاه میکنیم وقت تشکیلات صرف این امور شده است. بنویسید وقت تشکیلات حزب کمونیست صرف چه اموراتی شده است؟ تکه هایی از آن که ملی دمکراتیک است را بیرون بیاوریم٬ تکه هایی از آن که صنفی است را در بیاوریم٬ تکه هایی از آن که رفع اتهام از نیروهای متحد انقلابی مان است را در بیاوریم و تکه هایی از آن که رفع درگیری با آنها است را دربیاوریم٬ بعد ببینید درآخر چقدر از انرژی رهبران٬ کادرها٬ تشکیلات٬ ارگانها٬ برای طبقه کارگر می ماند. با این شتاب من گمان نمی کنم که بتوانیم حرفمان که حرف بلشویسم است٬ حرف کمونیسم است راعملی کنیم.

تا اینجا من این را صحبت کردم که فاصله حرف و عمل کمونیستها یک چیز واقعی است و تاریخاً هم بوده و تاریخاً هم جواب آن را هم دیدیم، رویزیونیسم می شویم. یعنی آنجائی که نیروی پیشرو شروع کرد عمل خودش را با همان کلام حرف سابق خودش توجیه کردن، اسم آن رویزیونیسم است. عمل عقب مانده را با زبان کمونیستی شروع کنید توضیح دادن و توجیه کردن٬ رویزیونیست هستید آن روز. بنابراین اگر فاصله حرف و عمل پر نشود شما رویزیونیست می شوید، یک حزب رویزیونیست دیگر وارد کلکسیون احزاب رویزیونیست کردید و هیچ افتخاری برای هیچکدام ندارد حتی اگر مثل کائوتسکی یک روزی رهبر کمونیستهای جهان بوده باشیم٬ بعد از آن فحش و لعنت می خوریم.

آیا ما می خواهیم این تجربه را تکرار کنیم؟ من نمی خواهم و فکر میکنم شما هم نمی خواهید. اگر این تجربه است٬ به نظر من سنگین تریم اگر آدم های باشرفی باشیم. پس آن چیزی که ما می خواهیم این است که عمیقا حرفمان را عملی کنیم و اینجا باید از تجربه بلشویسم در زمینه تحمیل شیوه های کمونیستی به ابزاری که دارد بکار میبرد استفاده کنیم. این گیر و گرفت ها را بشناسیم و بفهمیم نقش عمل چه است٬ نقش ابزار کار چه است. ما چطور می توانیم این کار را بکنیم؟ سوای مبارزه ایدئولوژیکی عمیقی که باید علیه اخلاقیات طبقات دیگر بکنیم٬ علیه روحیات طبقات دیگر٬ علیه روشهای طبقات دیگر٬ علیه اهداف انقلابی طبقات دیگر حتی٬ یعنی در متمایز کردن آن اهداف از اهداف مختص کمونیستی خودمان و دادن جای خودش به آنها. باید مبارزه ایدئولوژیکی بکنیم علیه انقلابیگری دوران انقلاب فقط٬ علیه انقلابیگری بی تعجیل٬ علیه انقلابیگری سر فرصت. و در کنار اینها ما اصلا باید به یک چیز دیگر معطوف بشویم. اگر این هدف را داشته باشیم که حرفمان را عملی بکنیم و اگر صادق باشیم که این حرف ما است و اگر آستین بالا بزنیم که با این انحرافات نظری مبارزه کنیم٬ با این بینش ها مبارزه کنیم که باید همیشه بکنیم٬ تازه سر جای اصلی مسئله میرسیم. یک آدمی که تصمیم گرفته است یک کاری را بکند٬ دیگر حتما تصمیم گرفته برای اینکه این کار را بکند چکار میکند؟ یک آدمی که حتماً تصمیم گرفته باشد بالای پشت بام برود حتما نردبان می آورد٬ یک آدمی که حتما تصمیم گرفته باشد بجنگد حتما دست به اسلحه می برد٬ یک آدمی که حتما تصمیم گرفته باشد باغچه ای را بکارد حتما بیل به دست می آورد. ما هم برای انقلاب کردن به ابزار انقلاب کردن نیاز داریم یعنی سازمان انقلابی، تمام بحث پلنوم کمیته مرکزی حزب راجع به این بود که این ابزار را باید ساخت. برای اینکه ما لااقل الان فرض میکنیم که همه می خواهند اینجا بروند٬ دیگر از خودمان عقب نمی افتیم، همه دارند زنده باد مارکسیسم انقلابی می گویند، زنده باد اهداف انقلابی مارکسیسم٬ زنده باد خلوص حزب پرولتری٬ زنده باد شیوه های مستقل، همه دارند این را می گویند و ما باور میکنیم. ما به معنی همه ما با هم٬ همه با هم باور میکنیم که این حرف ما است.اولا این را در ابعاد نظری هر کجا که خارج میشود میکوبیم و ثانیا میرویم آنجا که خوب اگر این تصمیم اش را گرفته است٬ ابزارش چه است؟ ابزارش سازمانش است؟ برای کمونیستها هیچ چیزی به جز سازمان ابزار نیست، طبقه کارگر بجز زنجیر هایشان چیزی ندارند٬ جز تشکل خودش و اینکه اکثریت جامعه را تشکیل میدهد. پس سازمان یافتن ابزار ما است و واضح است که سازمان کمونیستی به عنوان آن مرکز ثقل هر نوع سازمان یابی طبقه کارگر اولین ابزار ما است. پلنوم کمیته مرکزی حزب خم شد روی سازمان علاوه بر مبارزه ایدئولوژیک علیه هر نوع ناباوری به ایده های کمونیستی و روشهای کمونیستی، خم شد روی ساختن ابزار سازمانی. و همه ی ما باید این دوره خم شویم روی ساختن ابزار سازمانی، ابزار سازمانی متناسب با این اهداف به وجود بیاوریم همانطوری که لنین میگوید. می گوید شما کارگران باید کاری بکنید که دولت به شیوه شما عمل کند٬ یعنی دولت متناسب با خودتان را بسازید.

فاصله حرف ما را با واقعیت٬ که گفتم الان عمل طبقات دیگر چنان قاطی شده است با عمل طبقاتی خود ما که بعضی وقتها قابل تشخیص نیست، فقط یک ابزار سالم و زنده تشکیلات پرولتری می تواند حل بکند. این ابزار از چه چیزی تشکیل میشود؟ خودش را چگونه بوجود بیاوریم؟ اولا باید بدانیم می خواهیم این ابزار را به وجود بیاوریم، درختی نیست که گاهی میوه ای میدهد و ما از آن استفاده میکنیم٬ بلکه خودش هدف ما است. باید بدانیم که داریم سازمان ارتباطات برای خودمان بوجود می آوریم٬ باید بدانیم که داریم سازمان انتشارات بوجود می آوریم٬ باید بدانیم که داریم برای خودمان سازمان یعنی یک ارگانیزم ادامه کاری برای حفظ امنیت برای مثال بوجود می آوریم٬ یا باید بدانیم که داریم برای خودمان سازمان مبلغ و مروج به وجود می آوریم. این کار را سازمان میدهیم ..بصورتی که به فرد وابسته نیست٬ بعنوان یک مکانیسم کار میکند و فرد سلول و پیچ و مهره آن است. باید بدانیم که داریم مطابق یک نقشه یک ابزار می سازیم در غیر این صورت هر کسی که بخواهد گردو بشکند و اولین سنگ را بردارد به گردو بزند٬ به آن موجود ابزار ساز که نمی گویند. این سنگ را برمیدارد گاهی گردو میشکند٬ گاهی هم میزند به دیوار٬ گاهی هم لای دندانش میگذارد، این هنوز ابزاری برای این کار نساخته است. ابزار یعنی اینکه آگاهانه و مطابق یک نقشه آن دستگاهی را بسازی که وقتی دکمه اش را فشار می دهید دست آخر آن فعل و افعال معین انجام می شود٬ این یک ابزار است. و سازمان را پس باید مطابق با یک نقشه بر اساس درک کمونیستی از ابزاری که می خواهیم بسازیم. پس اولین کارمان این است که بدانیم داریم چه چیزی می سازیم، سازمان را می سازیم و برای ما مقدس است، اینکه یک سازمان باشد نه اینکه فقط کار را تحویل بدهد. ما برنامه رادیویی داریم ولی آیا سازمان تبلیغات رادیو ای داریم؟ آیا یک چیزی ساختیم ادامه کار؟ آیا چیزی ساختیم اصول و سنتهای تبلیغات رادیوئی درس پیدا کرده باشد و به خودش آرایش داده باشد؟ نــه! ولی برنامه داریم بلــه٬ یک دفعه میندازیم لای دندانمان٬ یک دفعه هم با سنگ می شکنیم. پس خود ساختن سازمان رادیو٬ ساختن سازمان ارتباطات٬ ساختن سازمانی برای حفظ امنیت تشکیلات(منظورم شاخه های سازمانی نیست)٬ خود ارگانیزم سازمانی که این را به صورت سازمانیافته انجام بدهد خودش هدف ما است و این باید درک اول ما باشد. هر کسی آمد به ما گفت ترتیب کار را دادیم می گوئیم یعنی چی؟ هنوز هیچ چیزی معلوم نیست، ترتیب اش را دادید یعنی چی؟ ترتیب چه چیزی را دادید؟ ابزاری که با آن ترتیب این کار را دادید به من نشان بدهید. یک نفر می تواند با ابزار ناجوری بالاخره یک کارهائی را راه بیندازد٬ خیلی هنرمند نیست به درد این دوره انقلاب ما نمی خورد.

بنابراین ساختن خود ابزار به عنوان یک وسیله ای که باید برای طبقه کارگر بماند٬ اگر ما بمیریم یا باشیم آن ابزار برای طبقه کارگر بماند٬ قانونمندی کارکرد آن ابزار برایش بماند٬ بروشور آن برایش بماند٬ دستورالعمل های آن ابزار برایش بماند٬ وظیفه امروز ما است. کسی که امروز برای ما یک انتشارات سازمان می دهد به همان اندازه و حتی بیشتر از کسی که نشریات ما را چاپ میکند ارزش دارد. کسی که امروز برای ما ارتباطات سازمان می دهد٬ به همان اندازه و حتی بیشتر از کسی که نامه هایمان را در یک دوره ای برای ما می رساند ارزش دارد. برای اینکه او دارد ما را مسلح میکند٬ آن یکی خودش فقط دارد برایمان تیراندازی میکند. این اولین درک قضیه است. ثانیا بفهمیم خود این ابزار را از چه چیزی می سازیم. اگر ابزار هم محصول دست بشر است پس اولین چیز آن این است که انسانی است که این کار را می کند٬ ولی در عین حال مواد و مصالح و علمی که بر آن حاکم است اینها جزء اجزای ساختن ابزار است. ابزار چیزی نیست جز یک ارتباط مشخصی بین چیزهائی که خارج از آن ابزار یک نقشی نداشتند٬ چسپاندن آنها به نحوی که حالا نقش جدیدی بازی میکنند. سلولهای حرکت کننده این قضیه را برای ما خازن ها و آرمیچرها و این چیزها تشکیل نمی دهد بلکه آدمها تشکیل میدهند. سلول ساختن ابزار حزب کمونیست یک انسان کمونیست است. پس ارتباطاتی باید بین انسانهای کمونیست به وجود آورد. ابزار سازمانی چیزی جز یک ارتباط دائم و ادامه کار مبارزاتی بین انسانهای کمونیست نیست. پس ما ارتباط باید بدانیم چیست و بدانیم چگونه ادامه کاری خواهد داشت٬ یعنی بر مبنای علم متکی باشد٬ تصادفی جورش نکرده باشیم. و ثانیا بدانیم آدمهائی که می خواهیم درون آن بگذاریم را چطور برای آن ابزار آماده کنیم٬ برای آن سازمان آماده کنیم. امروز ما حتی مسئله مان جوری است که باید برای ساختن این سازمان آدمهائی را پرورش دهیم٬ تازه بروند سازمان را بسازند٬ ما در این وضعیت هستیم. مسئله کادرهای تشکیلات٬ اعضای تشکیلات٬ انسانهای تشکیل دهنده تشکیلات٬ نوع مناسبات اینها و علم مربوط به سازماندهی اینها٬ اینها چیزهایی هستند که ما به آن بپردازیم. حالا به خودمان نگاه کنیم ببینیم در حرف و عمل اینطوری بوده؟ آیا ما انسانها را برای مبارزه آماده کردیم؟ به نظر من اینطور نیست٬ ما از کادرها صحبت کردیم ولی هنوز قادر نشدیم انسانهائی که این نقشه و این برنامه ها و این سیاستها را مال خودشان میدانند و میروند به مثابه یک سلول قدرتمندی از یک ارگانیزم کار میکنند را پرورش بدهیم٬ حالا یا رهبری کننده آن ارگانیزم یا تشکیل دهنده آن ارگانیزم. بی تفاوتی به کادرها و اهمیت ندادن به وضعیت رفقای سازمانی و بارنیاوردن این رفقا تا حد رهبران یک طبقه٬ این اولین تقصیر ما است. شش ساعت زندان اینجا برای همه ما باید ببرند. بی تفاوتی و کم اهمیت دادن به رفیق سازمانی نه به این معنی که به او برسیم که خوشحال باشد٬ به این معنی که تبدیل بشود به آن انسانی که باید بشود و به خاطر آن به صحنه مبارزه پا گذاشته است٬ این اولین تقصیر ما است. ما باید هر رفیق را کسی ببینیم که رهبر بخشی از طبقه کارگر خواهد شد. پس باید بداند چکار میکند٬ باید تئوری و سیاست را درک بکند و به برنامه حزب مسلط بشود و باید سازمانده باشد. باید از کار مختلف حزبی دانش داشته باشد٬ باید توانائی مختلف اش رشد کند. خوب هر کدام از ما می توانیم بگوئیم که چه کسی در این تشکیلات محصول کار ما است؟ چه کسی در این تشکیلات٬ تشکیلات کل حزب٬ محصول یک کار آگاهانه کادرسازی است؟ یک نفر دست بلند کند! به نظرم هیچ کسی دست بلند نمی کند چون ما با چنان خزانه ای از آدمهائی که مدام میایند که به طبقه شان خدمت کنند روبه رو هستیم که بین شان خوب و بد می کنیم٬ بدهایش را یک خورده معطل می کنیم و خوب هایش را می گوئیم بیایید کار کنید. برعکس است! ما شرایطی پیش می آید که باید برویم به طبقه کارگری که محافظه کار شده٬ نارضایتی اش را فرومی خورد٬ می ترسد٬ از درون آن رهبر بکشیم و پرورش بدهیم. حالا شانس آوردیم کرور کرور میایند به صفوف مان و بذل و بخشش می کنیم٬ دلسرد میکنیم٬ آموزش نمی دهیم٬ با جعلشان و ناباوری هایشان انها را می گذاریم. خوب کسی که برنامه آموزشی٬ برنامه پرورش کادر٬ بار آوردن کادر در کار نظری و در خود مبارزه عملی را مد نظر قرار نمی دهد مقصر است و طبقه کارگر را دارد از بهترین دوره حیاتش محروم میکند. وقتی هزاران نفر می آیند نمی توانید کادر بسازید٬ وقتی که خودت باید با چراغ قوه تو کارخانه دنبال یک نفر بگردید چه میکنید؟ اهمیت دادن به کادرها و متکی کردن تشکیلات به کادرهائی که باید از صفوف خود ما آموزش ببینند و پرورش پیدا بکنند و رهبر طبقه کارگر بشوند٬ اولین چیزی است که کمیته مرکزی حزب به آن متعهد شده است. و این بحث را تعهد اش هم برای اینکه روی کاغذ نماند و اگر یک نفر این کار را نکرد گلوی او را بچسپد. تعهد برای ما باید این معنی را بدهد، نکنیم مقصر هستیم.

نکته دوم این است که به سازماندهی باید به عنوان یک علم برخورد کرد. لنین اتفاقاً در همین گزارشی که گفتم تمام ملامت اش از بلشویکها این است که شما به اندازه یک بچه تاجر علم آن کاری که دارید میکنید را نمی دانید. چرا مثلا خرید کنسرو را میاورید در دفتر سیاسی مطرح میکنید؟ عین این جمله را لنین می گوید. و تشکیلات حزب بلشویک را به نقد می کشد که شما به اندازی بچه تاجری که می خواهد معامله بکند و نان مردم شوروی را بدهد٬ نمی دانید این کالا را از کجا گیر بیاورید و چطوری توزیع بکنید که به دست همه برسد. بورژوا این کار را با چپاول میکند ولی لااقلً می کند. لنین از قول یک آدم عادی که کمونیستهای خود زمان او را نگاه بکند میگوید٬ آنها اینطور به ما می گویند: اصول شما کمونیستی است٬ ایدئال ها خوب است٬ خلاصه مانند مقدسینی هستید که زندگانتان هم لایق بهشت هستند٬ اما آیا واقعا کار بلد هستید؟ به نظر من عین وضعیت ما است. کار را باید بلد بود. مرتبط کردن دو شهر یک کار است که باید این را بلد شد و بلد بود و باید به آن به عنوان یک علم برخورد کرد. به سازماندهی نظامی باید به عنوان یک علم برخورد کرد. سازماندهی ارگانهای مرکزی را باید به عنوان یک علم به آن برخورد کرد. سازماندهی رادیو را باید به عنوان یک علم به آن برخورد کرد. علم به چه معنی است؟ علم یعنی چیزی که برمبنای تحلیل قانونمندی هائی که بیرون ما هست تصمیم میگیرد و روی آنها بنا میکند و به حدس و گمان و امروز و فردا متکی نیست٬ قوانین ناظر بر کار خودش را می شناسد. اصول سازماندهی را باید بشناسیم و این اصول را در عمل در رشته های مختلف معنی کنیم. علم یعنی اینکه باید مطابق یک نقشه کار کنیم و هر ارگانمان باید مطابق یک نقشه پیش برود و به اهداف اش بر طبق نقشه برسد. سازماندهی به مثابه یک علم یعنی اینکه ما بدانیم در آن سازمان به کجا میخواهیم برویم و می خواهیم آن سازمان چه شکلی به خودش بگیرد. روابط آن را تعریف کنیم٬ ضوابط اش را تعریف کنیم٬ هدف سازمان را تعریف کنیم٬ حدود اختیارات کمیته رهبری کننده آن را تعریف کنیم٬ شکل حسابرسی آن را تعریف کنیم٬ اشکال تغییر روش آن ارگان را تعریف کنیم و رابطه اش را با ارگانهای دیگر تعرف کنیم. اینها علم سازماندهی است. اینها چیزی نیست که فکر کنیم چون ما نمی دانیم اصلا در دنیا نیست. همه دنیا اینطوری است وگرنه چگونه صدها کمپانی و شرکت و دولت مختلف با هم میتنند در یک سازمان جدیدی که آدم را روی کره ماه می گذارد. این کار را بشر انجام داده است. به سیستم ما که نمی شود٬ چون ما تضمین نمی کنیم جنس را که میبریم٬ آن کسی که قرار است تحویل بگیرد از آن طرف آمده باشد. آن آدم طوری کار میکند دراین جامعه عصر ما که می خواهیم تازه رهایش بکنیم که جلوتر برود، که صدها نفر٬ هزاران نفر، صدها کارخانه٬ اجناسی را ساخته اند و در ارگانهای مختلف اینها ترکیب شده است و آدمى را یکی دیگر آموزش داده تا رفته است روی کره ماه و خاک کره ماه را آورده روی زمین. به نظر من خیلی سخت تر از سازماندهی قرار تشکیلاتی برای کار انتشارات حزب است٬ به نظر من خیلی سخت تر از اداره پاریزگاری است٬ به نظر من خیلی سخت تر از سازماندهی نقشه سراسری نظامی در کردستان یا نقشه سراسری فعالیت در شهرهای ایران است٬ خیلی سخت تر از سازماندهی ارتباط اینجا و خارج کشور است. من فکر میکنم سخت تر باشد ولی بشر این کار را کرده٬ پس ما نمی دانیم٬ برویم بیاموزیم.

به سازماندهی به عنوان یک علم برخورد کردن یعنی هوائی سازماندهی نکردن، مطابق نقشه٬ قابل حسابرسی٬ مرحله بندی شده، نقشه ای که اهداف و روش هایش را تعرف کرده٬ کاری را که می خواهیم و به ما سپرده اند انجام بدهیم. و ارگانهائی که می خواهیم بوجود بیاوریم جای آن را در تشکیلات و نقش آن را و شیوه فعالیت آن را و ارتباط آن را با ارگانهای دیگر توضیح بدهیم.

به هرحال این مسئله چیزی نیست که من اینجا بخواهم با تفسیر روی آن بروم. بنظر من بی توجهی به مسئله کادرها و بی توجهی به مسئله سازماندهی ارگانها به مثابه یک علم٬ به مثابه ضرورت٬ مطابق یک نقشه٬ تقصیر ما است، تقصیری است که ما داشته ایم و فاصله حرف و عمل ما را نشان میدهد. ما به این هم متعهدیم یعنی باید متعهد باشیم و اگر نباشیم دیگر دفعه بعد نمی توانیم بیائیم سخنرانی بکنیم که این چیزها خودبخودی است٬ زیر فشار اینطوری هستیم. نخیر آنجا دیگر از نابلدی است٬ آنجا حتی دیگر از خطاکاری است. منتهی تا موقعی که می گوئیم این نیروهای ناپیدا به ما فشار می آورند یک کاری را نمی کنیم به درست و تا آن موقع عذرمان موجه است. ولی آن موقعی که دیگر این نیروهای ناپیدا را می شناسیم و می خواهیم نگذاریم اینطوری بشود٬ و اگر باز بشود به نظر من باید گریبان آنهائی را گرفت که این ادعا را میکنند. یعنی باید گریبان مارکسیسم انقلابی را درون خودش بگیریم. من به همه ی رفقائی که دلشان برای مارکسیسم می سوزد و می گویند مارکسیسم باید پیروز بشود٬ می گویم که گربیان مارکسیسم را کسای دیگری هم می خواهند بگیرند. شکست ما فقط ما را رشد نمی دهد٬ بورژوازی را پررو میکند. تمام گذشته را به صورت موانع زنده و آینده جلوی ما قرار میدهد و ما را به عقب می کشد٬ پس می خواهید مارکسیسم پیروز بشود یا نـه؟ اگر میخواهید آن را متکی کنید به آدم هائی که می خواهند و می خواهند به این کار به مثابه یک علم مبارزه طبقاتی برخورد بکنند. و آن آدمها را باید پرورش بدهید٬ خودتان آن آدمها باشید و میان شما آن ارتباطات سازمانی کمونیستی که از فکر شما و از درک اصولی شما و از منافع طبقاتی شما ناشی می شود را برقرار بکنید. نه اسیر سنت بشوید٬ نه اسیر طبقات دیگر٬ نه اسیر وضع موجود٬ و نه اسیر افت و اعتلای انقلاب خارج از ما بشوید. حزب کمونیست وقتی تشکیل می شود که به یک عده آدم که اینطوری با هم کار بکنند متکی باشد. این را قبلا گفتیم، به نظر من حزب کمونیست وقتی واقعاً تشکیل می شود که اینطوری بشود٬ هنوز هم این را می گوئیم.

به هرحال آن چیزی که در پلنوم به آن متعهد شدیم اینها است. باید به مبارزه ایدئولوژیک صراحت داد به طوری که این نیروهای نامرئی نتوانند نامرئی بمانند. به طوری که این افکاری که در خود ما به صورت همزاد فکر انقلابی ما زندگی میکند٬ اینها را درهم بکوبیم. افکار دوران خستگی را درهم بکوبیم و افکاری که مطابق نقشه و مطابق اهداف خودمان به سرمان میزند اینها را پیگیری کنیم. این مبارزه ایدئولوژیک باید وسیع و گسترده باشد. باید به هیچ کسی و هیچ گرایشی و هیچ اندیشه ای که ما را از کار اصولی باز میدارد٬ مطابق اصول خودمان میدان نداد٬ و جلوش ایستاد٬ هرکس می خواهد باشد هر کجا می خواهد بروز کند و هر کسی اگر درون خودش دارد بروز میکند، جلوی آن باید بایستد. اصول مان را باید از برنامه و سیاست و منافع طبقاتی مان استخراج کنیم نه از آن چیزی که هست. دوره ای که بشر از طبیعت اطراف خودش میوه میچید و می خورد گذشته است. امروز دوره بشری است که مطابق نقشه خودش جهان خارج را تکان می دهد و تغییر میدهد. پس ما روشهایمان را باید از آن چیزی که می خواهیم بوجود بیاوریم٬ از آن تغییری که می خواهیم ایجاد کینم نتیجه بگیریم نه از سنتهای موجودی که معلوم نیست کدام سرمایه دار سفته بازی برای ما به ارث گذاشته است. و بالاخره هیچ توجیهی نیست که چون کار داشتم به انقلابی عمل کردن نرسیدم٬ چون کار داشتم وقت نکردم حزب سیاسی طبقه کارگر را سازمان دهم٬ چون جنبش اینقدر کار روی سر من میریزد که من نمی توانم به انقلاب بپردازم، این اصلا استدلال نیست و نباید از کسی بپزیریم. از هیچ کس در هیچ سطحی نپذیرید که به خاطر اینکه کار داشته٬ اصولی نبوده است٬ به خاطر اینکه کار داشته نتوانسته به اصول کمونیستی پایبند بماند٬ به خاطر اینکه سرش شلوغ است به خودش حق داده کادر طبقه کارگر را بسوزاند و طبقه کارگر را از انسانهای پیشرو محروم بکند٬ به خودش حق داده است که انسانی را از مبازه متشکل محروم بکند. به هیچ کس این اجازه را ندهید و پلنوم کمیته مرکزی حزب میخواهد که این جازه را ندهد و می خواهد خودش هم اینطوری عمل بکند.

به هرحال این سازمان را باید ساخت و مطابق یک نقشه باید ساخت و بر دوش انسانهای آگاه و مؤمن باید ساخت. این یعنی کاری که ما از امروز باید بکنیم. انسانهای آگاه و مؤمن را باید به وجود آورد و همه کسانی که به صفوف ما آمده اند به هرحال بهترین کاندیداهای تبدیل به این انسانها هستند وگرنه در خانه هایشان می ماندند٬ کسانی هستند که برای مبارزه آمده اند٬ بنابراین الاقل کاندید این هستند که پیشرو طبقه کارگر باشند، کاندید عضو حزب انقلابی طبقه کارگر هستند٬ به این معنی همه هستند. ولی حزب وظیفه دارد انسان هایش را بسازد و رهبری حزب وظیفه دارد به این قضیه نظارت بکند و هدایت بکند. اگر ما نتوانیم در هر ماه نشان بدهیم که چند نفر به صفوف ما به معنی فشرده کلمه٬ به معنی انسانهای متعهد اضافه شده٬ ما هیچ چیزی را دیگر هیچ وقت نمی توانیم نشان بدهیم. پس مسئله کادر سازی و پرورش انسانها مؤمنی که بار این حزب را به دوش بگیرند٬ اولویت اساسی دارد. در کنار آن مسئله تعریف دقیق ضوابط سازمانی٬ روابط بین افراد تشکیلاتی٬ روابط بین ارگانها٬ شرح وظایف آنها٬ اَشکال حسابرسی آنها و اینکه به چه کسی پاسخگو هستند و چه اختیاراتی دارند و چطور باید کار بکنند٬ این جای خودش را دارد. و زمینه ی همه اینها به نظر من همان مبارزه ایدئولوژیکی است که باید علیه ناباوری و بقای هرچه عقبماندگی در صفوف ما٬ باید انجام بشود و به پیش برده بشود.

من بحثم را کوتاه میکنم، پلنوم کمیته مرکزی حزب اگر یک نتیجه داشته باشد شاید بشود اینطوری خلاصه اش کرد که٬ ما می خواهیم حزبی را بسازیم مطابق یک نقشه از پیش تعیین شده. این نقشه را مارکس٬ انگلس٬ لنین برای ما تعیین کرده اند در خطوط کلی  گفته اند حزبی با این خصوصیات می تواند انقلاب اجتماعی به ثمر برساند! و ما هم برداشتیم آنرا در برنامه خود گذاشتیم ودر مورد آن نوشتیم. بعد آمدیم ادامه ی خود بخودی خودمان را می خواهیم به آن حزب برسانیم. این راهش نیست، راهش این است که در عین اینکه جنبش بلفعل را به ثمر می رسانید سوت بزنید و عده ای را جمع بکنید و آن حزب مطابق نقشه خودت را بسازید. مطابق نقشه٬ یعنی بر اساس آن اهدافی که می خواهید و روشهایی که کار کنید. ما متعهدیم که این امر را انجام دهیم. حزب مطابق نقشه احتیاج به کادر دارد٬ احتیاج به ضوابط دارد٬ تعریف دقیق شیوه های فعالیت دارد٬ اشکال دقیق حسابرسی دارد. وقتی اینها را به وجود آورده باشیم٬ یک حزب مطابق نقشه به وجود آورده ایم و فراخوان ما هم این است که همه رفقای سازمانی در دل این مبارزه فعال بشوند. چه مبارزه برای پرورش رفقائی٬ اعم از خودشان و دیگران برای اینکه بتوانند پیشرو و رهبر طبقه کارگر باشند٬ رهبر طبقه کارگر منظورم کسی نیست که جلو صف اعتصاب و اعتراض می دود، رهبر طبقه کارگر آن کسی است که موانع پیش روی طبقه کارگر را میکوشد رفع بکند٬ یعنی کسی که به مبارزه طبقاتی و مسائل آن احاطه دارد، پرورش کادر به این معنی است. از همه رفقا می خواهیم که تلاش کنند روابط سازمانی شان را بر مینای اصول کمونیستی تدقیق کنند. پلنوم کمیته مرکزی حزب مدام روی اصول کوبید و من در بحث قرارهای آن برایتان صحبت میکنم که از سر اصول٬ اصول طبقه ما٬ باید گرفت نـه از سر ارث و میراث طبقات دیگر و واقعیت موجود. حزبمان را باید براساس اصول خودمان بسازیم و این اصول را رعایت کنیم و بر اساس این اصول خودمان و دیگران را قضاوت کنیم. و بالاخره علیه هر نوع ابهام٬ هر نوع ناباوری به مارکسیسم و به کمونیسم مبارزه کنیم و به این مبارزه صراحت بدهیم. اجازه ندهیم در سکوتِ سرافکنده یک جریانی مثلاً این قضیه حل بشود. هر کسی حق دارد در سازمان حزب نظرات اش را بیان کند٬ مبارزه ایدئولوژیکی بکند. بنابراین هر کسی که با هر حرفی مخالف است باید صریح باشد٬ چون لااقل انگیزه همه ما که یکی است. نگذاریم به خاطر اینکه حاظر نیستیم با همدیگر بحث کنیم و اختلاف نظراتمان را در سطوح مختلف روشن کنیم٬ حرف این یا آن خط روی کاغذ بماند. لااقل یکی از آنها اجرا بشود برای طبقه کارگر بهتر است. بنابراین همه موظفند نظرات شان را به صراحت بیان کنند و از آن دفاع کنند. و وقتی مجاب شدند مجاب بشوند و به نظراتی که مجاب شده اند به طور جدی عمل کنند. این هم صراحت دادن به مبارزه ایدئولوژیک و محکم گرفتن از سر اصول٬ یکی از اهداف پلنوم بود.

من اینجا به برخی قرارها اشاره میکنم٬ قرارهای سازمانی که تصویب شد است. لیست کامل آن را رفقا می توانند مطالعه کنند٬ فکر میکنم در نشریه داخلی یا به صوتی دیگری به اطلاع رفقا میرسد. من به بعضی از آنها که در این جهت مهم است اشاره می کنم.

یک قرار هست که پانزده ماده دارد من اینها را برایتان می خوانم :

اصلاح مناسبات درون تشکیلاتی و مبتنی کردن آنها بر اصول کمونیستی.

پلنوم جهت اصلاح مناسبات و شیوه های کار درون تشکیلاتی و مبتنی کردن آنها بر اصول کمونیستی طرح پانزده ماده ای زیر را تصویب نمود:

١- جمعبندی بحث پلنوم درباره حرف و عمل، فاصله حرف و عمل در اختیار تشکیلات قرار گرفت.

این کاری است که من سعی کردم اینجا بخشاً بکنم ولی پایان کار نیست. رفقای متعدد می توانند صحبت بکنند اعم از کسانی که در پلنوم بودند یا نبودند ولی به هرحال این بحث را از سر مثبت و سازنده آن برای از بین بردن این فاصله باید تعمیق کرد.

٢- دستورالعمل ها و قرارهایی که از جانب رهبری صادر می شود حتی المقدور مبانی اصولی خود را مقدمتاً یادآوری کند و به این ترتیب کاربرد اصول در عمل به آموزش مداوم تبدیل شود.

یعنی چه؟ یعنی اگر من بخواهم به شما بگویم کمیته شما موظف است این کار را بکند یا کلاً رفقای سازمانی موظفیم این کار را بکنیم، در مقدمه می گویم برای چه. نه اینکه فقط چون من می گویم شما انجام دهید٬ یا چون شما می گوئید من انجام می دهم. باید سعی کنیم که در ابتدای هر تصمیم گیری و ابلاغ قرار، برای مثال بگوئیم٬ به منظور رشد آگاهی ایدئولوژیک حزب ما٬ لطفاً این نشریه را سرموقع پخش کنید. تا همه عادت کنند که اینها هدفی پشت اش است٬ قصدی هست و باید جابیفتد. و روی همان مقدمه گریبان طرف را می چسپیم. اگر نشریه را پخش نکرد گناه او این نیست که نشریه را پخش نکرده٬ از او میپرسیم حالا خود شما که نشریه را پخش نمی کنید و معطل می کنید برای تحکیم ایدئولوژی حزب چه برنامه ای دارید و چه آلترناتیوی به جای نشریه گذاشته اید٬ تا بفهمد به چه چیزی دارد پشت میکند٬ هر رفیق سازمانی و هر ارگان سازمانی و هر رهبر و غیر رهبر حزبمان.

٣- در انتخاب اعضا برای کمیته ها و مواضع کلیدی تشکیلات، پایبندی به اصول شرط اول قرار گیرد و تشکیلات در این زمینه سختگیر باشد.

به نظر من یعنی سازش نکردن با هر نوع تخصص گرائی، ما متخصص اصولی می خواهیم و اصولی متخصص. ولی٬ فقط متخصص بدتر از فقط اصولی است٬ این را بدانیم. ما آدمی می خواهیم از اصول کمونیستی حرکت کند و مناسبات سالم کمونیستی در تشکیلات برقرار کند و مطابق موازین کمونیستی٬ خودش و دیگران را قضاوت کند. این در هر کمیته ای برود٬ بلد نباشد یاد می گیرد. ولی متخصص که می گوید سیاسی مهم نیست٬ نظامی مهم نیست٬ نظامی مهم نیست رادیو مهم است٬ زن با مرد برابر نیست بنابراین سازماندهی زنان برای سال بعد است٬ نمی خواهد در این روستا تبلیغ بکنیم٬ ارتباطات زیاد مهم نیست نامه را هر جوری که شده به تشکیلات شهر می رسانم، این آدم را به نظر من در این کمیته نباید گذاشت. ولی کسی که بگوید به نظر من اینها درست است باید اینطوری باشد و برای آن می جنگم ولی تاحالا در شهر کار نکردام٬ به نظر من هنوز آن آدم را در کمیته شهر بگذاریم بهتر است تا کسی که به امر طبقه کارگر و اصول آن بهای کافی را نمی دهد.

٥- آئین نامه داخلی جلسات دفتر سیاسی و کمیته مرکزی تنظیم شود. دستور جلسات و مصوبات ثبت گردد. شیوه اخذ رای معمول گردد و رای افراد بر سر هر مسئله ثبت شود و سعی شود تا این شیوه کار در کلیه کمیته های اصلی حزب معمول شود. و خلاصه نتایج کتبی جلسات کمیته ها در فواصل منظم در اختیار ارگان مافوق قرار گیرد. شیوه کار داخلی کمیته ها به افراد زیربط آموزش داده شود.

خوب این حالا تا حدودی اینطوری هست. ما اینجا داریم می گوئیم این تاکید است، در این تشکیلات هر کسی مسئول حرف و رای خود باشد. من می خواستم این را بگویم ولی دیدم عصبانی می شوید٬ این در هیچ کمیته ای نشد موضع٬ من چند دفعه گفتم دیدم فایده ندارد موضع نمی شود٬ من گفتم ولی نمی دانم چرا بعداً که من رفتم فلانی این دستور را داد موضع نمی شود. رای می گیریم٬ معلوم شد حسن و حسین و تقی تصمیم گرفتند این کار را بکنند و پاسخگو هستند به هر ارگان بالاتر و پائین تر خودشان٬ که به این دلیل ما این تصمیم را ما گرفته ایم و بنابراین باید سنجیده عمل کنند٬ بنابراین باید صریح باشد. به خاطر اینکه رفیقش را دلخور نکند از این نترسد که رای خودش را بگوید که من با تو مخالف هستم و من رای خودم را به این دیگری میدهم. درنتیجه بحثها سریع تر پیش برود و در عین حال اصولی تر و هر کسی در قبال پراتیک سازمانی خودش پاسخگو باشد.

- صحبت شده که٬ رهبری چه هر فرد آن و چه مجموع آن باید به موارد نقض اصول حساسیت نشان بدهد و بر حیاتی بودن رعایت دائمی اصول مستمراً تاکید بکند. رفقای حزبی را به انتقاد پیگیر از موارد نقض اصول برنامه و اساسنامه در حزب فرابخواند. به این ترتیب انتظار اصولی عملکردن حزب را در بین همه افراد حزبی و توده کارگر و زحمتکش بالا ببریم.

این به چه معنی است؟ یعنی چشم به چیزی که دارد خلاف اصول اعتقادی ما انجام می شود نبندیم و همان جا گریبانش را بچسپیم و بخواهیم که تغییر بکند. اصول ما را در اساسنامه و برنامه مان نوشته اند و بخواهیم که آنها اجرا بشود و با ما برمبنای آن رفتار بشود و خودمان هم در هر ارگانی که هستیم با دیگران بر مبنای آن رفتار کنیم. در مورد نقض آن بخواهیم که جدی پیگیری بشود. چه شد که ما به این خاصیت بورژوائی در فلان لحظه حیات مان تن دادیم؟ پیگیر باشیم٬ رهبری موظف است٬ کمیته ها موظف هستند و افراد تشکیلات هم موظف هستند که اینطوری باشند.

-          رهبری به موارد نقض دستورات و اصول حزب برخوردی اساسنامه ای و متکی بر ضوابط داشته باشد.

این یعنی مثل دادگاه انقلاب اسلامی نیست که در رشت یک نفر را به یک جرمی می کشند ولی در تبریز شلاق می زنند و در تهران جایزه به او میدهند. معلوم باشد سیستم سازمانی ما استاندارد است و هر کاری بالاخره به یک مسئله ای مربوط می شود و خطا بودن آن در همه تشکیلات خطا است. سازماندهی بر مبنای اصول معینی انجام می شود و شبیه آن چیزی که در اساسنامه نوشته اند انجام می شود و من یک جور سازمان نمی دهم و شما یک جور دیگری سازمان بدهید. این بر مبنای اساسنامه حرکت کردن یکی از موازینی است که اصول را در تشکیلات ما محکم می کند.

-          همینطور گفته شده٬ انتقاد و انتقاد از خود در حزب سازمان داده بشود. مجاری طرح انتقاد نظیر جلسات سازمانی، مکاتبه با ارگانهای مافوق و رهبری و مراجع تشکیلاتی٬ قضاوت در باره صحت و سقم انتقاداتی که در جلسه شده است٬ اینها تعریف بشود.

این روشن است باید انتقاد و انتقاد از خود یک چیز تصادفی و اختیاری نباشد بلکه به عنوان یک ارگان و کانال کار سازمانی تعریف شده باشد.

به هرحال باقی چیزهائی که هستند در مورد توضیح دقیق اختیارات و وظایف ارگانهای تشکیلاتی، سازماندهی گزارش دهی روتین و بازرسی، هم کار مستمرمان که چگونه ماهانه به ارگانهای مختلف گزارش می دهد و هم اینکه تشکیلات از بازرس استفاده کند. بازرس برود در این ارگان و در آن ارگان ببیند کارشان را چطور پیش برده اند و دارند چکار می کنند؟ سیاست حزب آنجا پیش میرود یا نـه؟ و حتی به اعتراضات برخورد کند یا به موارد نقض اصول برخورد کند.

-          به عنوان یک آموزش دائمی از رفقای تشکیلاتی بخواهیم از ابزارهای درونی تشکیلات استفاده بکنند.

رفقا شما باید در نشریه داخلی مطلب بنویسید و باید در جلسات سازمانی سخنرانی کنید. درغیر این صورت از کجا معلوم می شود که شما یا من چه چیزی را فهمیده ایم و داریم چه کاری انجام میدهیم، چه چیزی را درست و چه چیزی را غلط میدانیم، حرفهای درگوشی٬ این به مسئول بگوید و آن فقط به رفیق خودش فایده ندارد و کافی نیست. ما باید در ارگانهای تشکیلاتی برای ابراز نظرمان استفاده کنیم. این ارگانها جلسات سازمانی است، نشریه داخلی است٬ میتینگهای سازمانی است٬ جلسات کمیته ای است و جلسات حوزه تشکیلات است. از اینها باید به شکل فعال استفاده کنیم. دونفر دونفر قدم زدن و مسائل را در میان گذاشتن هیچ وقت ما را جلو نمی برد. باید حرفمان را روشن برداریم و بیاوریم در مرجعی که همه تشکیلات می بیند بزنیم. به جای اینکه اینقدر دونفر دونفر مسائل را حل و فصل کنیم و انتقادهایمان را به دونفر دونفر بگوئیم٬ جلسه سازمانی را فراخوان دهیم و برای آموزش کل حزب از آن استفاده کنیم و مطمئن باشیم حزب از این طریق جلو میرود.

-          حوزه های اعضای حزب در ارگانهای مختلف، دسته جات نظامی و ارگانهای مرکزی تخصصی در ظرف سه ماه باید تشکیل شود.

یعنی اعضای تشکیلات حزب باید در هر ارگانی هستند خودشان این وظیفه را داشته باشند که مدافع و پیشبرنده سیاستهای حزب و توضیح دهنده این چیزها باشند. آن چیزی که ما می گوئیم باید بکنیم قبل از هر چیز به عضو حزب داریم می گوئیم. بنابراین عضو حزب باید بتواند درون یک واحد نظامی ( په ل) در ارگان رادیوئی و در ارگانهای مرکزی و در ارگانهای تخصصی که کار سیاسی روبه توده ها ندارند٬ آن کمیته اعضای حزب٬ نـه کمیته بلکه خود حوزه اعضای حزب٬ نقش یک دایره سیاسی ایدئولوژیکی را با خاصیت انقلابی اش برای ما داشته باشد. کاری بکند که در آن بخش کسی بی اطلاع از سیاستهای حزب نماند٬ در آن بخش کسی غیرمنصفانه به او برخورد نشود. این حوزه اعضا اتوریته تشکیلاتی ندارد ولی اتوریته معنوی و نقش تعیین کننده ای در جا انداختن سیاستهای حزب در شاخ و برگ مختلف تشکیلات حزب دارد.

همینطور پلنوم کادرسازی را به عنوان آن وظیفه عاجل و مبرم تشکیلات تاکید کرد.

یکی دیگر از مسائلی که تاکید شد ارتباطات بود، ضعف ما از نقطه نظر ارتباطاتی چه در کردستان و چه در رابطه با خارج کردستان. کلاً ارتباطات جای مهمی در زندگی ما انگار بازی نمی کند و حتی در این قرارها اینطوری بیان شده است که از فاصله پلنوم اول و پلنوم را دوره ارتباطات می نامیم. یعنی در این دوره باید ارتباطات در حزب سازمانیافته باشد، بشود اعضای حزب را همیشه و افراد تشکیلاتی حزب را همیشه از فعالیت حزب مطلع نگاه داشت و دستورات سریعاً برسد و گزارشات سریعاً برسد و اعضای حزب با هم مرتبط بمانند وگرنه ما از یک ارگانیزم صحبت نمی کنیم.

به هرحال مصوبات متعددی هست٬ شاید سی تا چهل قرار در پلنوم صادر شده است که جزئیات آن را فکر کنم رفیق جواد در نشریه داخلی منعکس می کند و حتماً آنجا روشن تر راجع به آن توضیح داده می شود و رفقا می توانند به بحث بگذارند و این قرار ها را برای خودشان معنی بکنند و برای معنی کرده آن از مسئولین تشکیلاتی کمک بخواهند. ولی آن چیزی که من می خواهم رفقا به آن توجه بکنند همان صحبتهائی است که اول بحث تاکید کردم. یعنی ما باید یک دوره ای به طور جدی روی این خم بشویم که به اندازی حرفی که میزنیم و متناسب با آن حرفی که میزنیم عمل کنیم. تمام تشکیلات باید بسیج بشود که این خلاء را پر کند چون اگر پر نکند گفتم ما واقعاً سر یک دوراهی هستیم که یک طرف آن پیروزی است و یک طرف آن فقط٬ پیروزی نـه! نیست٬ بلکه شکست است. شکستی که در روسیه دیدیم٬ در چین دیدیم و هر روز در حیات احزاب چپ می بینیم. آن چیزی که ما را به پیروزی مطمئن میکند این است که یک طبقه کارگر وجود دارد که به طور عینی مجبور است پیروز بشود و ما علمی را به دست آوردیم که علم رهائی آن طبقه است و انسانهائی درون این صف هستند که مؤمن و انقلابی هستند. ولی این به این معنی نیست که ما قطعاً بدون اینکه هیچ زحمتی بکشیم حتماً تا ابد کمونیستها بالاخره یک روزی پیروز می شوند. ما می خواهیم این حزب کمونیست مشخص در سریعترین فرصت به حزب طبقه کارگر ایران تبدیل شود. این فاصله را رفقا باید به آن توجه کنند و پلنوم به آن توجه کرد.

 

برگرفته از بخش صوتی سایت آرشیو حکمت، تحت عنوان: در باره نتایج پلنوم دوم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران.

پیاده شده توسط آسو فتوحی، ادیت: خالد حاج محمدی