TLogo


سندیکا یا مجامع عمومی
سخنی با رهبران کارگری

بهرام مدرسی

سپتامبر ۲۰۱۱

رفقا
اخیراً جدلهایی میان طرفداران" سندیکا" و "مجامع عمومی" صورت گرفته‌اند، جدلهایی که به نظر من درسهای مهمی برای رهبران کارگری و بخصوص کمونیست‌ها دارند. این نوشته تلاش دارد نکاتی را در این رابطه طرح کند که امیدوارم کمکی به نگرشی دیگر در این رابطه باشد.

توافق داریم که تشکل های توده‌ای در درجه اول ابزاری برای قدرتمند کردن و قدرتمند نگاه داشتن مبارزه طبقه کارگر علیه حملات سرمایه و بورژوازی و دولت مدافعش به سطح معیشتش هستند. تاریخ جنبش کارگری در سطح جهان اشکال متنوعی از تشکل های وسیع و توده‌ای را بدست داده است. اشکالی که نه تنها از طرف رهبران جنبش کارگری و کمونیست ها بلکه از طرف خود دولتها هم مورد استفاده قرار گرفته و میگیرند.
طبقه کارگر در ایران طی ۵۰ سال حاکمیت سرمایه بجز مقاطع کوتاهی از تشکل های صنفی و توده‌ای خود محروم نگاه داشته شده است تا شرایط مطلوب استثمار و گردش و انباشت سرمایه در ایران فراهم گردد. این پیش‌ فرض تحرک سرمایه در ایران، چه در دوران حاکمیت شاه و چه جمهوری اسلامی با تمام قدرت دستگاههای سرکوب و اداری و سیاسی و حقوقی آن‌ها حفظ شده است. این واقعیت طبقه کارگر ایران را از برخوردار شدن از سنتهای محکم تشکل یابی توده ای و اشکال متنوع آن محروم کرده است.
اگر جنبش کارگری در اروپا افت و خیزهای خود را در انواع تشکل های توده‌ای از سندیکا تا شوراهای کارگری تجربه کرده است، اگر جنبش کارگری در روسیه با اتکا به همین تشکل های خود و با رهبری حزب بلشویک توانست برای مدتی قدرت سیاسی را به کف آورد، اگر سیر تحول و انکشاف سیاسی و اقتصادی بورژوازی در جهان غرب سندیکالیسم را به پسوند سوسیال دمکراسی بعنوان بخشی از طبقه حاکم تبدیل کرده است، اگر . . . . طبقه کارگر ایران اما از همه این تجارب محروم بوده است.
ولی آیا این به معنای بی‌اهمیت بودن درسهای جنبش کارگری جهانی برای ما هستند؟ ابدا! به این در ادامه خواهیم پرداخت. نکته اساسی اینجا اما این است که درستی یا نادرستی این یا آن تشکل توده‌ای و اینجا بطور مشخص سندیکا و یا مجامع عمومی و شوراها را نمیتوان تنها از تجارب جنبش کارگری جهانی گرفت. درستی یا نادرستی این یا آن شکل برای ما براساس توافق اولیه‌ مان که تشکل های توده‌ای در درجه اول ابزاری برای قدرتمند کردن و قدرتمند نگاه داشتن مبارزه طبقه کارگر علیه حملات سرمایه و بورژوازی و دولت مدافعش به سطح معیشتش هستند، امروز مستقیماً به شرایط دوفاکتویی که به مبارزه ما تحمیل‌ شده است و تشخیص و تصمیم رهبران کارگری در محل بستگی دارد. به این جهت نه رهبر کارگری که تشخیص میدهد امروز امرش با تشکیل سندیکا جلو می‌رود "سندیکالیست" است و نه کسی که طرفدار "مجامع عمومی" است، ضد سندیکالیست.
پیش بردن امر امروز مبارزه طبقه کارگر باید به رهبران کارگری و خود جنبش کارگری امکان تجربه کردن همه این اشکال را بدهد و مهمتر از آن همانطور که گفته شد، اجرای این یا آن شکل از تشکل به توازن قوای محل و تصمیم رهبران کارگری در محل بستگی دارد. آنچه که در منتهی علیه کار مهم است، ساختن سنگری برای دفاع از خود علیه تهاجم سرمایه و دولتش و ساختن مبنایی برای اعمال قدرت جنبش کارگری است.
با این نگرش، نگاه گذرایی به مباحث میان مدافعان و مخالفان سندیکا و مجامع عمومی خط بطلانی بر تمام مرزبندی های ایدئولوژیکی میکشد که طرفداران هر بحثی علیه مخالفان خود میکشند. چنین "مرزبندی" هایی قبل از هرچیز ضربه ای دیگر به امر تشکل و سازمانیابی مبارزه ما است. این صفبندی ها کاذب هستند و بیش از هرچیز سکتاریسم و پراکندگی بیشتری را به صفوف مبارزه طبقه کارگر تحمیل میکنند. اگر امر رهبران جنبش کارگری ساختن سنگری برای طبقه کارگر است، امر مدافعان چنین مرزهای ایدئولوژیکی در بهترین حالت سکتاریسم محضی است که هیچ ربطی به آن کاری که امروز در دستور ما است ندارد. سندیکای هفت تپه مقابل سندیکای شرکت واحد قرار داده میشود، مباحثی را به رهبران کارگری تحمیل میکنند که نه تنها کمکی به کار نیست، بلکه بشیوه کاذب همان مرزبندی های ایدئولوژیکی که گفته شد در دنیای سکتارسیم بی ربطی شان را به مبارزه و امر واقعی مبارزه کارگری به نمایش میگذارند.

بنابراین امرما متشکل کردن طبقه کارگر در هر جا که امکانش را داریم برای دفاع از سطح معیشت خود و ساختن سنگری برای اعمال قدرت کارگری است. این امر به تشخیص رهبران کارگری در محل از هر طریقی که درست تشخیص داده می‌شود جلو می‌رود و چنین مرزبندی های کاذبی را نباید ابداً مبنای تصمیم خود قرار دهیم. درعین حال اما قطعاً تجارب جنبش‌ کارگری جهانی را در هر قدم کار خود مد نظر داریم.

طبقه کارگر در چند ساله اخیر سندیکاهایی را ایجاد کرد، سنگرهایی که هرچند به نسبت ابعاد وسیع حضور طبقه کارگر در ایران کوچک، اما قابل دفاع و به ظرفی برای سازمان مبارزه کارگران در محل تبدیل شدند. بحث در رابطه با دوتجربه مشخص سندیکای شرکت واحد و هفت تپه ابعادی از استدلالات هریک از طرفین را نشان میدهد. بخشی به بهانه دفاع از تلاشهای فوق، این تجارب را بدامن "سندیکالیسم" انداخته و با پرچم "سندیکالیسم" به جنگ طرف مقابل میرود.درمقابل طرف دیگر با قبول این تز آلتراتیو جنبش مجامع عمومی را مقابل آنها قرار میدهد، جنبشی که بعضا نام "جنبش شورایی" هم به آن داده اند. واقیعت اما چیز دیگری است.
متصل کردن و یا بهتر گفته باشیم فروختن تلاشهای فوق به سندیکالیسم در بهترین حالت میتواند نقض غرض باشد. چه سندیکای شرکت واحد و چه هفت تپه را، اعتبار، وجودشان و کاری که کردند و به اعتبار شرایط دوفاکتوی تحمیلی به جنبش‌کارگری در ایران ، نمیتوان به جنش شناخته شده و تعریف شده سندیکالیسم چسباند. سندیکا با سندیکالیسم متفاوت است. همانطور که نمیتوان تلاش جنبش زنان برای آزادی را به فیمینیسم فروخت، سندیکاهای فوق را هم نمیتوان و نباید گذاشت که به سندیکالیسم فروخته شوند. تنها "نفع" این تلاش به انحراف کشاندن مبارزات بعدی طبقه کارگر و تحمیل کردن چهارچوب های بورژوایی جنبش سندیکالیستی رسمی موجود در جهان به آن است. از طرف دیگر طرح "ایدئولوژیک" وار جنبش شورایی و یا مجامع عمومی در نقد استدلال فوق هم ضمن اینکه درکی معوج از جنبش شورایی و مجامع عمومی دارد، طبقه کارگر را از بکارگیری امکانات موجودش در امر سازمانیابی خود محروم میکند.

نه سندیکالیسم و نه جنبش شورائی مقولاتی "ایرانی" نیستند تا طرفین این بحث ها هر یک تعریفی من درآوردی و" وطنی" از این مقولات به دست بدهد. ما شاهد تعریفهایی از سندیکالیسم و یا جنبش شورایی هستیم که ربطی نه به تعریف و نه موقعیت و نه تجربه تاریخی سندیکالیسم و جنبش شورایی دارند. هیچیک از این تعریفهای" وطنی" را نباید به رسمیت شناخت.

تاریخچه مبارزات اتحادیه ای در اروپا مملو از رادیکالیزم کارگری است. اما آنچه که امروز موجودیت واقعی اتحادیه های کارگری و به این اعتبار سندیکالیسم بعنوان یک سنت تعریف شده را رقم میزند تبدیل آنها به ارگانهای کارگری احزاب بورژوازیی سوسیال دمکرات است. اتحادیه ها امروز در اروپا خود صاحب بوروکراسی عظیم و میلیونر برای کنترل اعتراضات توده کارگر هستند. این اتحادیه ها خود بخشی از ساختار حکومتی بورژوازی به عنوان ارگانهای کنترل اعتراضات کارگری هستند. این اتحادیه ها با ادعای نمایندگی انحصاری طبقه کارگر و به ظاهر مستقل وارد می شوند. این نمایندگی انحصاری طبقه کارگر از طرف دولت بورژوازی قانونا به رسمیت شناخته شده و به این اعتبار جنبش اتحادیه ای بدون وجود بورژوازی سازمان یافته‌ای بنام سوسیال دمکراسی نمی تواند معنی داشته باشد. چسباندن اتحادیه های هفت تپه و شرکت واحد به این جنبش و سنت شناخته شده سندیکالیستی خنجری از پشت به طبقه کارگر است. نمیتوان و نباید اجازه داد که تلاش امروز طبقه کارگر و ابزارهایی که برای خود ساخته است به این سنت بورژوایی فروخته شود. همانطور که قبلاً گفته‌ شد، نمیتوان سندیکا را به سنت سندیکالیسم فروخت. سندیکا میتواند ابزار مفید مبارزه طبقه کارگر به همت و تصمیم رهبران کارگری در محل باشد، این تلاش اما در ایران هیچ تطابقی با سنت سندیکالیسم ندارد، تعریف‌های "وطنی" عاشقان سندیکالیسم از این سنت تنها چشم طبقه کارگر و فعالین آن را بر معنی واقعی و پراتیک واقعی سندیکالیسم میبندد و در بهترین حالت علیه همین تلاش‌های موجود است.
سوسیال دمکراسی را نمیتوان از جنبش اتحادیه ای جدا کرد. چنانچه سوسیال دمکراسی از جنبش اتحادیه های کارگری در آمریکا و اروپا گرفته شود، معنی و دامنه عمل و "قانونیتشان" برای بورژوازی را از دست میدهند. تاریخ تشکیل هر سندیکایی هر چه باشد، این مشخصه تاریخی سندیکالیسم در جهان امروز است. به همین دلیل غیر قابل تصور است که سندیکالیسم بدون جنبش سوسیال دمکراسی و رفرمیسم بورژوازی موجود باشد. سندیکالیسم اتوماتیک وار به عنوان ابزار یک جنبش بورژوازی که همان سوسیال دمکراسی است وارد صحنه شده است و قابلیت خودش را نشان داده و تقویت می شود و مورد حمایت بورژوازی هم قرار میگیرد.سندیکالیسم به این اعتبار نقطه عزیمت اش رسمیت قانونی اش نزد دولت است، به همین دلیل سندیکالیسم محتاج درجه ای ثبات بورژوازی است تا بتواند اجازه عمل قانونی پیدا کند. اطمینان دوطرفه میان سندیکالیسم و بورژوازی لازمه تحرک سندیکالیسم است بورژوازی در اروپا به علت ثبات سیاسی خود سندیکالیسم را هضم کرده است.
فروختن سندیکاهای شرکت واحد و هفت تپه به سندیکالیسم بعنوان یک سنت تعریف شده مستقیماً به ضرر همان سندیکاها و تجارب فوق هستند. این را باید کنار نهاد. هر رهبر کارگری میتواند و حق دارد سندیکا را بعنوان شکل ممکن مبارزه امروز خود انتخاب کند بدون اینکه مجبور به کشیدن بار سنت ارتجاعی سندیکالیسم باشد. استدلالات عاشقان "سندیکالیست" نباید هیچ ابهامی در انتخاب یا عدم انتخاب این یا آن آلترناتیو ممکن ایجاد کند.
عاشقان "مجامع عمومی" با قبول این صورت مسئله از طرف "سندیکالیست" ها تبیین خود از شورا و مجمع عمومی را به نمایش میگذارند.
آن‌ها با قبول فروخته‌ شدن تلاشهای فوق و بطور مشخص سندیکاهای هفت تپه و شرکت واحد به سنت سندیکالیسم، رهبران و فعالین این سندیکاها را به مماشات با دولت و طرفدار احمدی نژاد معرفی میکنند. همین حملات سخیف این جریانات را به رهبران سندیکاهای فوق توضیح میدهد. "انقلابی گری" این طرف مباحث تا آنجا پیش‌ می‌رود که سیمای بورژوایی خود را در جدل با رهبران کارگری به نمایش میگذارند.
تبیینی که این جریانات از مجامع عمومی بدست میدهند نشان از بیگانگی آن‌ها با زندگی و تلاش طبقه کارگر است. مجامع عمومی برای این‌ها نه ظرف حفظ اتحاد همیشگی طبقه کارگر بلکه ارگان های اقدام برای سرنگونی حکومت هستند.‌ شوراها برای این‌ها ارگان های جنبش "سرنگونیشان" هستند. "رادیکال" ترینشان حتی فراخوان کنترل بنگاه های ورشکسته از طرف شوراهای کارگری را صادر کردند!
چه سندیکاها و چه شوراهای کارگری و یا هر‌شکل متنوع دیگری از شکل مبارزات کارگری، چنانچه از معنا و اهمیت آن‌ها و آنچه که در ابتدا به آن پرداختیم، اینکه تشکل های توده‌ای در درجه اول ابزاری برای قدرتمند کردن و قدرتمند نگاه داشتن مبارزه طبقه کارگر علیه حملات سرمایه و بورژوازی و دولت مدافعش به سطح معیشتش هستند، جدا شوند، تبدیل به مقولات ایدئولوژیکی که تهی از مفهوم آنها برای مبارزه واقعی طبقه کارگر هستند، میشوند.
لنین نمونه برخورد یک رهبر کارگری به انواع تشکل های کارگری است. برای او هیچ یک از این تشکل ها هیچ قدوسیتی در مقابل دیگری ندارند، آنچه که برای او و بلشویسم قدوسیت داشتند، کمک به شکل گیری یک طبقه کارگر متشکل و قدرتمند است، طبقه کارگری که با اتکا به این قدرت تا خلع ید کامل از بورژوازی پیش میرود. این را ما تا پیروزی انقلاب اکتبر و حتی مباحث بعد از آن هم شاهد هستیم. لنین در مقطعی که منشویک ها شوراهای کارگری را در فاصله میان انقلاب فوریه و اکتبر تحت اختیار خود داشتند، طرفدار قدرت گیری طبقه کارگر از طریق سندیکاها بود. سندیکاهایی که در آن بلشویک ها از اکثریت برخوردار بودند. او شعار"تمام قدرت به‌ شوراها" را در مقطعی طرح میکند که هنوز منشویک ها در این شوراها اکثریت دارند. طرح این شعار در ابتدا قرار بود که بیمایگی و اپوتونیسم و همراهی منشویک ها با دولت موقت کرنسکی را به طبقه کارگر نشان دهد. هنگامی که منشویک ها اقتدار خود در شوراها را از دست میدهند و بلشویک ها شورا ها را به معنی کامل کلمه فتح میکنند، لنین طرفدار برپایی دیکتاتوری پرولتاریا از طریق سپردن همه قدرت به‌ شوراها می‌شود. از این پس است که در استراتژی لنین سندیکاها جای خود را به‌ شوراها میدهند. پس از پیروزی انقلاب اکتبر هم لنین طرفدار گسترش فعالیت سندیکایی در واحدهای تولیدی است. هیچ یک از طرفین مباحثات فوق این مواضع را نمیتوانند بفهمند چرا که قطب نمایشان ربطی به هدف واقعی تشکل های توده‌ای طبقه کارگر ندارد.
این شامل برخورد منصور حکمت به مجامع عمومی هم می‌شود. قطب نمای او هم کمک به شکل‌گیری محکمترین ارگان های کارگری هستند که در مقابل سرکوب بورژوازی در ایران امکان دفاع از خود را دارند. مجامع عمومی بعنوان ارگان تصمیم گیری کارگران هر محل از این جهت طرح‌ شد و از همین جا هم گفته‌ شد که منظم شدن آن‌ها چه خدمتی به تشکل و دفاع طبقه کارگر از خود میکند. دلسوختگان "سندیکالیسم" در مباحث فوق کل این خاصیت مجامع عمومی را از واقعیت آن‌ها حذف میکنند و در جنگ خود مجامع عمومی را مقابل سندیکاها قرار میدهند. این در صورتی است که خود سندیکاهای فوق و بخصوص سندیکای هفت تپه در ابتدای حرکت خود بر مجامع عمومی کارگران هفت تپه تکیه داشت! جلسات منظم همه کارگران این شرکت و تصمیم گیری های مشترکشان طی تمام دوران حیات فعال این سندیکا همین را نشان میدهد. مجامع عمومی امکان تصمیم گیری مشترک به کارگران یک مرکز صنعتی را میدهند. همین! این امکان طبعا نه رهبران کارگری، بلکه کل جمیع کارگران آن واحد را مقابل سرمایه داران و بخصوص دولت قرار میدهد. این منطق ساده کار مجامع عمومی را اگر کنار استدلال های "سندیکایست" های ما بگذاریم، پرت بودن آن‌ها از منطق واقعی مبارزات کارگری را میبینیم. از طرف دیگر هم توضیحات طرف دیگر در دفاع از مجامع عمومی هم به همان درجه پرتی آن‌ها را از منطق واقعی مبارزات کارگری نشان میدهد.
چه سندیکا و چه هر تشکل دیگر کارگری چنانچه بر پایه مجمع عمومی کارگران محل تشکیل شود، امکان دفاع از خود بیشتری در مقابل حملات دولت و کارفرما دارد. در این صورت این نه یک یا دو نماینده بلکه کل جمع وسیع کارگران هستند که مقابل دولت و کارفرمایان قرار میگیرند. اعتصاب و موفقیت کارگران پتروشیمی ماهشهر همین را ثابت میکند. نه نماینده ای معرفی می‌شود و نه کسی به سیبل تعرض دولت و نیروهای انتظامی تبدیل می‌شود. این دلیل مهمی برای توضیح چگونگی پیروزی کارگران این مرکز است. در سنت طرفین مباحث اخیر کارگران پتروشمی ماهشهر محکوم هستند، یا به این دلیل که سندیکا نساختند و یا به این دلیل که شورایی تشکیل ندادند. اینجا چه سندیکا و چه شورا ابزارهای نه اتحاد که تحمیل تفرقه و پراکندگی به طبقه کارگر هستند. کارگران پتروشیمی درکنار کارگران هفت تپه و شرکت واحد قرار میگیرند، چرا که هریک بنا به تشخیص رهبران خود راهی را برای جلو بردن امر خود انتخاب کردند. هدفشان اما یک چیز بود و هست.

رفقا،
ما در عین‌ شناخت مبانی فکری و سیاسی و مبارزاتی مجادلات اخیر، باید ازهر دو طرف منازعات اخیر دوری جوییم. تشکل طبقه کارگر و تضمین اتحاد و همبستگی اش نه از طریق دفاع از این یا آن طرف این مجادلات که از طریق دوری جستن از هر هردو آن‌ها ممکن است.
دستتان را میفشارم