TLogo


 

پرده پايانى  "روباه رفسنجان"

مصطفى رشيدى

هاشمى رفسنجانى در دايره كشمكشهاى قدرت درون خانوادگى رژيم بازنده شد. او را كنار زدند. "... در اين سن و سال چون همه مسايل سياسى را تجربه كرده ام بيشتر بدنبال اينم كه  يادداشت كنم  و خاطراتم را بنويسم."  اين سناريويى  بود كه هفته گذشته، آيت الله رفسنجانى براى مابقى زندگى سياسى خود تصوير ميكرد. در طول يكسال  از كشمكشهاى آشكار و پنهان، و بخصوص در صحنه هاى حاد چند هفته قبل با بيرون كشيدن صندلى رياست مجلس خبرگان، رفسنجانى مغلوب از دايره اليت سياسى حاكم بر ايران تصفيه شد. همانقدرى كه جلوى صحنه قابل روئيت بود، حكايت از يك كشمكش حاد قدرت داشت. او  درست مطابق  رسم هميشگى تصفيه حسابهاى درون خانوادگى  باندهاى مخوف قدرت رژيم،  با خفت و حقارت بدرقه گرديد. خارج از قيل و قالهاى مندرج در روزنامه ها، اما در دنياى واقعى سياسى بودن و رفتن او،  چه در داخل حكومت و چه در صف مخالفين آن،  از اهميت برخوردار است.

رفسنجانى از اهرمهاى قدرت بدون چراى رژيم جمهورى اسلامى بوده است. او و سياستهايى كه پرچمدارش بود نقش تعيين كننده اى را در حيات و انكشاف رژيم ايفا كرد. نقش او در روندهاى سياسى و اقتصادى، در حيات طبقات و جريانات سياسى چه در درون حكومت و چه در اپوزسيون و تاريخ سه دهه اخير غير قابل انكار است. رژيم جمهورى اسلامى، از زمان خمينى تا به امروز در تقاطع بحرانهاى متعدد سرنوشت ساز،  مهر رفسنجانى بعنوان پدرخوانده و قطب نماى رژيمش و يك سياستمدار كاركشته و دور انديش را با خود دارد. سركوب قيام و انقلاب ۵٧، لشكر كشى به كردستان، جنگ ايران و عراق، كشتار ۵٧، مرگ خمينى، سازمان ترور اپوزسيون خارج كشور و  بحران جنگ هسته اى از جمله نمونه هاى آنست. صف اپوزسيون رژيم نميتواند تقاطع و كشمكشى را بخاطر بياورد كه رفسنجانى را در طرف مقابل خود نداشته است. همواره تصاوير گوناگونى از پيروزى مردم عليه جمهورى اسلامى بدست داده شده است، اما چه در رنگارنگ پلاتفرمهاى سياسى شسته و رفته  احزاب و چه در  آرزوهاى زنده در اذهان مردم كوچه و بازار، رفسنجانى در پشت ميز محاكمه، بعنوان  يك مخرج مشترك تصوير روز پيروزى بر جمهورى اسلامى نقش بسته است.  در اين ترديدى نيست كه اين مرد از ستونهاى حيات نكبتبار رژيم و سرمنشا پليدترين سرفصلهاى سركوب و اختناق و ارتجاع به قيمت جان و هستى ميليونها مردم در ايران و در كل منطقه بحساب ميايد. 

اما در دل دنياى پرتحول سه دهه اخير آوازه رفسنجانى عمدتا در پديده ديگرى چرخيده است. او بعنوان سردمدار و موتور محركه براه اندازى چرخ اقتصاد سرمايه در ايران شناخته ميشود. او فقط رياست جمهور دوره سازندگى پس از جنگ نبود. از او بعنوان سرپل جادويى ميان حكومت اسلامى و توليد سرمايه دارى ياد ميشود. سمبل يك پراگماتيسم بشدت سيال كه احكام الهى را،  نه فقط  با صرف پول و ثروت، بلكه با بازتوليد سرمايه دارانه  گره  زد. او تصوير "ملاهاى تازى گرسنه پول پرست غارتگر منابع ملى ايرانى" را با حكومت معماران چرخش سازمان يك جامعه مدرن سرمايه دارى عوض كرد. حداقل اينكه سنگ بناى اين تغيير ريل را گذاشت و آنقدر در اينراه پيش رفت كه چشم و چراغ سرمايه داران و نمايندگان سرمايه در ايران گرديد. سالهاى طولانى است كه سرمايه جهانى نيز مراوده و بهره گيرى از امكانات در دايره حكومت را از محضر عاليجناب رفسنجانى و نزديكان او جستجو كرده است.  از اينجاست كه  آوازه او با رياست مافياى پرقدرت مالى – سياسى ايران عجين گرديد. در پرجنجال و پر تحولترين دوره ها در ايران رفسنجانى بوى ثروت و توليد و رابطه با غرب و دنيايى از امكانات براى بهره گيرى از رفاه و امنيت را توى دماغ طبقه سرمايه دار ايرانى انداخت. در عين حال در چشم بخش عظيم جمعيت جامعه، در چشم كارگر و زحمتكش از دريچه نفرت از او، در فراى باندها و آقازاده ها به كارخانه ها به چرخ توليد بيرحم و كمرشكن، به مافياى سپاه پاسداران در تجارت نفت و مواد مخدر و صنعت فحشاى دختران ايرانى در دوبى،  به بازار انباشته از كالاهاى مدرن، به اختلافات طبقاتى، به شتاب سرسام آور رشد  محلات سوپر بالاى شهرى اشاره شده است.

رفسنجانى خود را ستون محورى رژيم دانسته است. او حق دارد كه تاريخ جمهورى اسلامى را بر اساس دوستى ها و دشمنى ها نسبت به شخص خود توضيح دهد و به رشته تحرير درآورد. خارج از نقشى كه رفسنجانى براى خود قايل است، اما تاريخ جمهورى اسلامى بر حول يك شكاف پايه اى قابل تصوير است: شكاف بر سر چگونگى تبديل يك حكومت اسلامى سركوبگر به يك دولت متعارف كاركرد سرمايه. اين آيت الله در عمق اين شكاف جا خوش كرده بود و تن هر جنبنده سياسى در كشمكشهاى پايه اى رژيم بناچار به تن وى ميخورد.  اصلاح طلبان خاتمى، اصول گرايان احمدنژاد و سبزهاى موسوى از جمله جرياناتى قابل اعتنا رژيم بودند كه نميتوانستند راه خود را از كنار رفسنجانى كج كنند. داستان پردازى حول اين آيت الله كم نيست،  رويدادهاى سياسى "شگفت انگيز"  از جمله خوراندن زهر صلح با عراق به خمينى و تماس مستقيم با چند رئيس جمهور امريكا به او نسبت داده ميشود. صحت و سقم اين روايتها زياد معلوم نيست. اما بر هيچ كس پوشيده نيست، نقطه مشخصه برجسته و نبوغ و اعجاز رفسنجانى در وفادارى عميقش به نظام جمهورى اسلامى، تشخيص  مخاطرات و ترجيح بقاى نظام بر هر امر ديگرى نهفته بوده است.  هفته گذشته، نبرد آخر فرصت ديگرى شد كه مثل هميشه،  قابليت اصلى  خود را بنمايش بگذارد. پس از دوره طولانى از كشمشها، علارغم همه تحقير و دسيسه ها، رفسنجانى  رژيمش را به آغوش گرفت، به سبز و جبهه رنگارنگ حواشى آن، به محاسبات و سوداهاى آنها لگد زد و پايان روشنى بر پرونده سياسى خود گذاشت. سخنان او در بيان فشرده پرونده سياسى خويش گويا بود:  ولايت فقيه عمود خيمه انقلاب است. نبايد بگذاريم عمود خيمه انقلاب آسيب ببيند.

در مورد چگونگى ادامه  زندگى سياسى رفسنجانى در حكومت دست ساخته اش، بدشوارى ميتوان قضاوت كرد. حدس و گمان در اين بابت لزومى ندارد. مساله اينستكه  تناقضات بزرگ  در ساختار جمهورى اسلامى بجاى خود باقيست. اين شكاف سر تا پاى رژيم را در برگرفته است و تلاطمهاى بعدى بطور اجتناب ناپذير سر بر خواهد آورد. رفسنجانى و شركايش تا مغز استخوان در كشمشها عجين هستند. پيدا شدن سر و كله او در تند پيچهاى بعدى دور از انتظار نيست.  طبيعى است كه در ميان اين بهبوهه  سرنوشت شخص رفسنجانى  براى ما، براى مردمى كه براى سرنگونى رژيم تلاش كرده اند، از اهميت قابل اعتنايى برخوردار نيست. اما در پرونده سياسى رفسنجانى سرفصل ويژه اى از يك شكست بزرگ، وجود دارد كه فراموش شدنى نخواهد بود.

سى سال در هيرارشى قدرت در جمهورى اسلامى بدون ذره اى ترديد تا مغز استخوان آلوده به توطئه گرى است، توطئه عليه مردم و توطئه عليه همپالكى ها و رقبا در داخل صفوف رژيم. در اين رهگذر القاب متعددى به رفسنجانى داده شد، "روباه" يكى از آنها بود،  "جلاد" مورد ديگر. هر چه بود، پس از سى سال استخوان خرد كردن، تلاش اين روباه رفسنجان براى بسيج مردم پشت خود براى تصفيه حسابهاى رژيم شكست خورد. تير او در فريب مردم به سنگ خورد. پايان پرونده سياسى پر افتخار او با يك افتضاح تمام شد. دنياى سياسى ساخته خود او است. به كسى مربوط نيست كه همپالكى هايش بجاى قدردانى از گذشته ها، وى را با اردنگى و تف و تحقير بدرقه ميكنند. اما طنز تلخ تاريخ در اينستكه رفسنجانى افتضاح سياسى  خود را به دامن كسان ديگرى نيز گذاشت. ميراث رفسنجانى يك خفت را هم با خود داشت.

 در مرور اين سرگذشت،  نسل پس از نسل در شگفتى خواهند ماند كه چرا و  چگونه  رفسنجانى در جبهه سرنگونى رژيم جا داده شد؟ نسلها در شگفتى خواهند ماند كه چگونه جريانات اپوزسيونى پيدا شدند كه جوانان را به پاى منبر اين آيت الله فراخواندند؟ چگونه ميتوان هضم كرد كه نام رفسنجانى با آزادى و آزاديخواهى عجين گردد؟  كدامين  محاسبات سياسى بودند كه ناگهان رفسنجانى را در زمره متحدان و دوستان گيريم "موقت" خود جا دادند؟  چگونه ميتوان باور كرد كه جرياناتى بودند كه روى "قيام" رفسنجانى سرمايه ريختند؟

رفسنجانى تلاش كرد تصوير شكست خورده را از خود بجا نگذارد. اما رفتن او شكست و افتضاح سياسى بزرگى را براى طيف جريانات سبز و بيش از هر كس براى حواريون آن در طيف گسترده ناسيوناليسم ايرانى، دمكراسى خواهان نيمبند تا كمونيزم بورژوايى،  بجا گذاشت. اينها قاعدتا فريب نخوردند، انتخاب كردند. رقت آور، ملايم ترين بيان براى شرح حال اين جريانات شد كه نه فقط شعور بلكه حرمت سياسى خود را در اين قمار باختند.

١٦ مارس ٢٠١١