TLogo



سرمایه داری ایران، دو نقطه عطف مهم تاریخی
ثریا شهابی

Soraya_shahabi@yahoo.com

مقدمه:
متنی که میخوانید بر مبنای بحثی است که توسط من تحت عنوان "سرمایه داری ایران، دو نقطه عطف مهم تاریخی" در سمینار مرکزی حزب حکمتیست، در تاریخ ۱۹ اوت ۲۰۱۱ ، ارائه شد. متن تهیه شده همان محتوا و چهارچوب را دنبال میکند، که با توجه به سوالهای مطرح شده، تدقیق و تکمیل شده است.
بحث "سرمایه داری ایران، دو نقطه عطف مهم تاریخی"، نه یک بررسی آکادمیک، که مقدمه ای بر سلسله بحثهایی است که تلاش میکند یک نگرش منسجم و پراتیکی نسبت به جامعه ایران، اقتصاد و به تبع آن سیاست و صف بندی های طبقاتی، را شکل دهد.

*********

سرمایه داری ایران، دو نقطه عطف مهم تاریخی

دلیل انتخاب این سوژه برای بحث این است که رفقای زیادی به این مسئله فکر میکنند و از زوایای گوناگون جوانب مختلف این بحث توسط رفقای دیگر مطرح شده است. و مهمتر اینکه به اعتقاد من ریشه بسیاری از سایه روشن های مختلف در مباحث سیاسی روز، به درک های متفاوت در مورد جامعه ایران باز میگردد.
ما گاها تصاویر مختلفی در مورد ایران بعنوان یک جامعه سرمایه داری داریم. این را در صفوف حزب خودمان می بینیم. و در صفوف چپ هم، آنجا که در مورد جامعه سرمایه داری صحبت میکند، شاهد استنتاجات سیاسی و چپ و راست زدنهای بشدت تکان دهنده ای هستیم. راست زدنهای افراطی مانند با پرچم "نقد یک جامعه سرمایه داری و برای سوسیالیسم" پشت جریان اسلامی سبر رفتن ، یا از تحرکات این و آن جریان ارتجاعی در اپوزیسیون حمایت کردن، را شاهد بوده ایم. اینها استنتاجات سیاسی است. در سمینار امروز اجازه بدهید فعلا استتاجات سیاسی را کنار بگذاریم و آن را موکول کنیم به سلسله بحث های بعدی. و در این سمینار خود بحث "سرمایه داری ایران، دو نقطه عطف مهم تاریخی"، را باز کنیم. در این جلسه من سعی میکنم تصویری که فکر میکنم تصویر درستی از جامعه سرمایه داری امروز ایران را طرح کنم.

ما همیشه از این صحبت میکنیم که شیوه تولید است که زندگی اجتماعی آدم ها را رقم میزند. و قضاوتهای ما در مورد جوامع از شیوه تولید استنتاج میشود. مثلا شیوه تولید فئودالی، شیوه تولید سرمایه داری و .... میدانیم که این شیوه تولید است که صف بندی های طبقاتی را شکل میدهد و به تبع آن جنبش های اعتراضی وارد سوخت و ساز جامعه میشوند. همیشه این نظام اقتصادی و مناسبات اقتصادی است که معلوم میکند که تولید به چه شیوه ای انجام میشود، و به تبع آن است که طبقات تولید و بازتولید میشوند. و طبقات وارد مناسبات اقتصادی و سیاسی میشوند. و جنبش های اجتماعی حول این مناسبات اقتصادی طبقات، شکل میگیرند. به این اعتبار از طبقه شروع کردن، خیلی روش درستی نیست. از طبقه شروع کردن معنی اش کندن از پایه های اقتصادی و مناسباتی است که طبقه در آن رابطه تولید و بازتولید میشود. از طبقه شروع کردن، باعث میشود که چشم از دیدن ارکان و بنیادهای جامعه، کور بماند.

به این اعتبار، بنظر من داشتن یک دید مشترک نسبت به شرایط مادی کار ما، ما بعنوان یک عده کمونیست که میخواهیم دنیا را تغییر دهیم و میخواهیم جهانی را عوض کنیم، حیاتی است. شما برای این که چیزی را تغییر دهید، باید آن را بشناسید. باید بدانید آن شێ چیست، چوب است؟ آهن است؟ یا آب است؟. و باید بدانید قوانین حرکت اش چیست تا بتوانید آن را تغییر دهید. وقتی آن را نشناسید، و قوانین حرکت اش را ندانید، نمی توانید تغییرش دهید، احیانا بتوانید فشارهایی بر آن وارد کنید، اما نمی توانید تغییرش دهید. من با این مقدمه میخواهم اهمیت بحث را بگویم که چرا مهم است ما یک تصویر یکسان و منسجمی از سرمایه داری امروز ایران داشته باشیم. صحبت امروز من در مورد این است که سرمایه داری امروز ایران چه نوع سرمایه داری است، و آن دو نقطه عطف مهم تاریخی، مشخصات و مشابهت ها و تقاوتهایش چی هست.
برای این که این بحث را باز کنم، به سرتیتر هایی اشاره میکنم، و ممکن است گذرا به آنها اشاره ای کنم. اما سعی میکنم که این مؤلفه ها را بپوشانم. این سر تیرت ها عبارت است از:

الف: نظام سرمایه، از اصلاحات ارضی و حل امپریالیستی مسئله ارضی، که دهه چهل صورت گرفت تا ایران امروز، که ایران اتمی است. نظامی که تعدادی به آن اقتصاد انتقالی (ترانزیشنال) میگویند، تعدادی اقتصاد در حال تغییر، و یا به تعبیر من اقتصاد انکشاف یافته سرمایه داری. به هررو با هر نامی، اقتصاد امروز ایران چگونه سرمایه داری است. در این رابطه من سعی میکنم جایگاه طبقات اصلی، پوزیسیون و اپوزیسیون را، در ارتباط با "نوع سرمایه داری" که در ایران از اصلاحات ارضی دهه چهل تا به امروز دهه نود وجود دارد، را نشان دهم. و در این رابطه به مهمترین مقاطع و مولفه های آن میپردازم. طبعا این بحث اجمالی تاریخی نیست که بخواهد تمام ۵۰ سال تاریخ سرمایه داری ایران را مرور کند.

ب: سرتیتر بعدی انقلاب ۵۷ است. صفبندیهای طبقاتی که در دل این انقلاب شکل گرفت و مضمون این صف بندیها، از چه قرار بود. زیربنا و روبنای تقابلها و قطب بندی های طبقاتی که حول انقلاب شکل گرفت، چه بود.

پ: مؤلفه بعدی که باید به آن پرداخت، جمهوری اسلامی، بحران سیاسی و اقتصادی، جنگ، مسئله انزوای سیاسی است. و اینکه در این انزوای سیاسی، طبقات اصلی، بورژوازی و طبقه کارگر حیاتشان چه سیری را طی کرد.
ت: سی سال حرکت سرمایه در ایران، از روز تولد تا به امروز، در دورانهای مختلف چه مشخصات، نرم ها و تفاوتهایی دارد.

ث: مسئله پایان جنگ سرد، جهان چند قطبی، جایگاه ایران، سرمایه و بورژوازی ایران، باید در این سلسله بحث ها مورد بحث قرار گیرد و استنتاجات سیاسی مختلف در پرتو آن، مطرح شود.

ج: بحران سیاسی و اقتصادی امروز سرمایه در ایران چیست؟ مشخصات و تفاوتهایش با بحران سایر کشور ها در چیست؟ تفاوت آن با بحرانی که جمهوری اسلامی با آن متولد شد، چیست.

چ: و بالاخره صف بندیهای طبقاتی، پوزیسیون و اپوزیسیون، مضمون و محتوای جدالهایی که امروز در جریان است ، چیست.

از اصلاحات ارضی شروع میکنم. دهه چهل، و پنجاه سال پیش، جامعه ایران یک جامعه فئودالی بود و اصلاحات ارضی از بالا و توسط شاه صورت گرفت. ایران نه به شیوه کلاسیک و با یک انقلاب بورژایی، که از بالا و توسط یکی از حکومت های بشدت به اصطلاح وابسته به امپریالیست، نظام اقتصادیش به سرمایه داری تغییر کرد. زمین ها توسط دهقانان به تصرف در نیآمد، و نظام فئودالی توسط شورش و انقلاب و حرکت از پائین به سرمایه داری تبدیل نشد. بلکه زمین توسط حکومت بین دهقانان تقسیم شد و بسرعت هم پروسه سلب مالکیت از دهقانان شروع شد. و دهقانان وسیعا به پرولتر و کارگری که چیزی جز نیروی کارش برای فروش نداشت، تبدیل شد، و کرور کرور بدنبال کار به طرف شهرها به حرکت در آمد.
اصلاحات ارضی در دهه چهل که توسط شاه صورت گرفت، که "انقلاب سفید شاه و مردم" خوانده شد، توانست شیوه اصلی تولید جامعه و مناسبات اصلی حاکم بر تولید در ایران را، از فئودالیته به سرمایه داری تبدیل کند. برای تغییر مناسبات فئودالی به سرمایه داری، اولین چیزی که باید صورت بگیرد سلب مالکیت از نیروی کار است. نیروی کار دهقانی که اول به او زمین داده میشود و بعد پروسه سلب مالکیت از او، که زیر فشار قرض های کمرشکن و عدم توان رقابت با تولیدات بزرگ نمی تواند زمین و ملک خود را حفظ کند و ورشکست میشود، بسرعت آغاز میشود. و دهقان صاحب زمین شده بسرعت به پرولتر تبدیل میشود و بدنبال کار، و فروش نیروی کارش، روانه شهرها میشود. در این رابطه من توصیه میکنم که حتما حل امپریالیستی مسئله ارضی، نوشته منصور حکمت را بخوانید.

اصلاحات ارضی رسما تیر خلاصی به مناسبات فئودالی زد. اصلاحات ارضی کار پهلوی اول، رضا شاه، که اولین تحرک سیاسی بورژایی از بالا بود برای به قدرت رساندن این طبقه، را تکمیل کرد. پهلوی پدر، توانست به یک حکومت مرکزی و متمرکز، که لازمه اعمال قدرت طبقه حاکم در یک جامعه بورژوایی است، شکل دهد. سرمایه داری به یک حکومت متمرکز و مرکزی احتیاج دارد. حکومت های ملوک الطوايفی و منطقه ای و "خانخانی"، که در آن قدرت های منطقه ای هر کدام میتوانند "ساز خودشان را بزنند"، مانع سیاسی در مقابل رشد و تکوین سرمایه است. پهلوی دوم، کار پهلوی اول را تکمیل کرد. و پس از اصلاحات ارضی، بورژوازی هم از نظر سیاسی و هم از نظر اقتصادی بر نظام سیاسی و اقتصادی جامعه ایران حاکم شد. با این بحث میخواهم بگویم که پیشروی های سرمایه و بورژوازی در ایران، تاریخا، هیچگاه محصول تحرکات از پائین و پیروزی جنبش های اجتماعی بورژایی نبوده است. این واقعیت به صف بندیهای طبقاتی – تاریخی در میان خود بورژوازی ایران، شکل داده است. صف بندیهایی که رنگ خود را به تمام طول تاریخ پنجاه ساله سرمایه داری ایران، و پیشتر از آن، زده است.

مناسبات اقتصادی و رشد نیروهای مولده در جامعه، لازم دارد که طبقه رو به رشد، که در جامعه سرمایه داری بورژوازی است، به قدرت برسد، و بالا بیاید و قدرت را در دست بگیرد. ما یک انقلاب مشروطه داشیتم، که یک انقلاب کلاسیک بورژوا - دمکراتیک بود، برای به قدرت رساندن بورژوازی در ایران. انقلاب مشروطه شکست خورد. سرمایه داری ایران، طبقه اش را، بورژوازی را، نه به شیوه کلاسیک و نه توسط یک انقلاب بورژوایی بلکه تماما از بالا و توسط اصلاحات سیاسی - اقتصادی امپریایسیتی به قدرت رساند و به این شکل نظام اقتصادی و سیاسی ایران تماما تغییر کرد. این مدل سرمایه داری شدن ایران، کشمکس های سیاسی و صف بندیهای طبقاتی در جامعه را، از همان بدو تولد، بشدت تحت تاثیر قرار داد. و علاوه بر طبقه کارگر، یک اپوزیسیون دیگری را هم با خود متولد کرد. و آن اپوزیسیون بورژوایی بود که همیشه در این حسرت میسوخت که در ایران یک انقلاب دمکراتیک بورژوایی که به سرانجام برسد، صورت نگرفته است. این پروسه با خود اپوزیسیون بورژوایی را متولد کرد، که همیشه در این حسرت میسوخت که طبقه بورژوا (سرمایه دار) نه توسط یک انقلاب بلکه توسط اصلاحات امپریایستی به قدرت رسیده است و تغییرات اقتصادی نه از پائین که از بالا صورت گرفته است.
اپوزیسیون بورژوایی که از بدو تولد سرمایه داری ایران، همیشه به این امر معترض بود که خود با انقلاب دمکراتیک به قدرت نرسیده است. اعتراض داشت که قدرت و حاکمیت اساسا در دست و انحصار بخشی از طبقه است که در رابطه تنگاتنگ با غرب و آمریکا است، بخشی که شاه و دربار در راس آن بود و اساسا در زمینه تولید معطوف به صنایع سنگین، ماشین سازی و صنایع مونتاژ و تولیدات صنعتی بود. این قدرت انحصاری، که در دست بخشی از بورژوازی بود که در زمینه سیاسی و اقتصادی در ارتباط تنگانگ با امپریالیست بود، اپوزیسیون بورژایی را از نظر سیاسی و اقتصادی در حاشیه نگاه داشته بود.
این اپوزیسیون که در راس آن جبهه ملی قرار دارد، اپوزیسیونی است که مشروط برایش یک پلاتفرم نوستالژیک، از همان روز اول تولد سرمایه داری در ایران است. اپوزیسیونی که انتقادش به رژیم شاه این است که این رژیم وابسته به آمریکا است و از تولیدات "بنجل" مونتاژ حمایت میکند. تولیداتی که "مال ایران نیست". اعتراض این اپوزیسیون یک رنگ و لعاب به اصطلاح "ضد امپریالیسیتی" دارد. ضد امپریالیست به این معنی که گویا این امپریالیست بوده است که اجازه نداده است که بورژوازی ایران "خود" راسا به قدرت برسد و "خود" مبتکر اصلاحات اقتصادی لازم برای استقرار نظام سرمایه در ایران باشد.

ما با این شروع، و با این نطقه عطف مهم تاریخی در اقتصاد سرمایه داری ایران، که ایران را از یک نظام فئودالی به یک نظام سرمایه داری تبدیل میکند، روبروئیم. و می بنیم که چگونه از همان شروع سرمایه داری شدن ایران، یک اپوزیسیون بسیار وسیع وجود دارد که اساسا با این پرچم که "این سرمایه داری قبول نیست"، متولد شده و در میدان است. اپوزیسیون بورژوایی که معتقد است اصلاحات ارضی و سوخت و ساز اقتصادی ایران "یک توطئه است". و این اصلاحات، اصلاحاتی نیست که بتواند منشا هیچ تغییرات و "خیر و برکتی" برای جامعه باشد. اپوزیسیونی که مداوما مشغول "نک و ناله" نسبت به "وابستگی" و شکوه از صنایع مونتاژ است.
همان زمان، هنگامی که اصلاحات ارضی صورت میگرد، بخش اصلی اپوزیسیون حکومت پهلوی، چپ و راست، اپوزیسیونی که تماما ادامه سنت جبهه ملی بود، از توده ای تا چریک فدایی و مجاهد و پیکار و جریانات اسلامی و غیر اسلامی، و اصلی ترین جریانات سیاسی اپوزیسیون رژیم شاه، نقدشان به شاه این بود که این شاه "وابسته" است، "سگ زنجیر آمریکا" است. و قبول نداشتند که ایران یک جامعه سرمایه داری است. و اگر شما به این اپوزیسیون دودکش های کارخانه ها را نشان میدادید و می گفتید که صنعت را ببین، و ببین که ایران یک جامعه صنعتی شده است، و ایران یک جامعه سرمایه داری است، و در آن پرولتر صنعتی وجود دارد، این واقعیات را تبلیغات سیاسی به نفع رژیم شاه می دانست و به شما میگفت که شما "ساواکی" هستید. و اگر شما میگفتید که در ایران یک انکشاف سرمایه دارانه در شرف وقوع است، این را تعرض سیاسی به سنگر خود میدانست. به راحتی به شما می گفت که شما برای رژیم شاه تبلیغ میکنید! این حال و هوای بخش اصلی اپوزیسیون شاه قبل و بعد از انقلاب ۵۷ است. بخش اصلی اپوزیسیون قبول ندارد که اصلاحات ارضی مسئله زمین در ایران، و مسئله مالکیت بر زمین را حل کرده است. هنوز نوستالژی این را دارد که بورژوازی در ایران "خودش" به قدرت میرسد! پدیده ای که در ادبیات اتحاد مبارزان کمونیست به آن "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" میگوید.

این اپوزیسیون، چپ آن هم، اعتقاد داشت که ایران جامعه ای است که در آن "بورژوازی ملی و مترقی" وجود دارد، که در حق آن "ظلم" شده است. وقتی نگاه میکردید که ببینید این "بورژوازی ملی و مترقی" که در حق اش ظلم شده است کی است، متوجه می شدید که به آن بخشی از بورژوازی اشاره دارد که به حاشیه جامعه رانده شده است و در کارگاههای عقب مانده، بازار و کارگاههای خانگی تولید آفتابه - لگن و تسبیح و مهر و جانماز مشغول است. این تولید و این بورژوازی مقدسات آن اپوزیسیون بود. اپوزیسیونی که چپ و "کارگردوست اش" هم، همینطور فکر میکرد. اپوزیسیونی که مخالف صنایع مونتاژ و مخالف شاه بود. نه به خاطر دیکتاتوری شاه، که بعدا در مورد دیکتاتوری و ضرورت آن در سرمایه داری ایران باید گفت. بلکه تحت عنوان نقد به دیکتاتوری، هنگامی که "حال وهوای" مطالبات اقتصادی اش را می دیدید و مضمون و محتوای نقدش را بیرون میکشید، متوجه می شدید که به موانع پیش پای رشد بخشی از صنایع، به محدودیت های صنایع "ملی"، انتقاد دارد. و حامی تولیداتی بود چون کبریت توکلی، که آن موقع خصوصی و "خیلی ملی" بود! و شکایت داشت که راه رشد این سرمایه ها، و این بورژوازی بسته شده است! و شاه مانع رشد این ها بوده است! و شاه مانع به قدرت رسیدن آن بخش از بورژوازی شده است! معتقد بود که اگر این "بورژوازی ملی" که به بیان این چپ، مترقی و دمکرات بود به قدرت میرسید، ایران میتوانست مدل انگلیس یا سوئد شود.

اگر شما جرات میکردید و به این چپ میگفتید که در ایران بورژوازی در قدرت است، و بورژوازی ملی و مترقی نداریم. و میگفتید که آن بخش از بورژوازی که شما آن را ملی و مترقی می نامید اتفاقا صدها برابر بیشتر طبقه کارگر را استثمار میکند، و طبقه کارگر را در شرایط بسیار بی حقوق تری در مبادلات پایاپای مثل شاگرد و برده قرار میدهد، و به کارگر به جای دستمزد غذا میدهد، و نیروی کار را در شرایطی بدوی تر و عقب مانده تری در کارگاههای کوچک با ساعات کار طولانی بدون بیمه و مرخصی و ... بکار میگیرد، و می گفتید که این بورژوازی "ملی و مترقی" اتفاقا از آن یکی که "وابسته و کمپرادور" است هارتر است، که می گفتید که اتفاقا کارگر صنایع مونتاژ از موقعیت بهتری هم از نظر حقوق و هم از نظر شرایط کار قرار دارد، آن چپ به شما میگفت که شما طرفدار حکومت پهلوی هستید و ساواکی هستید. چرا که دودکش کارخانه ها را نشان میدهید و می گوئید که اصلاحات امپریالیستی جامعه ایران را "رشد" داده است و سرمایه داری کرده است.

با این حال و هوای اپوزیسیون، اپوزیسیونی که رنگ خودش را به بخش اعظم چپ هم زده بود، ما وارد انقلاب ۵۷ میشویم، که انقلابی ضد دیکتاتوری و ضد اختناق است. انقلابی که طبقه کارگر وسیع و صنعتی را به میدان میآورد. به میدان آمدن وسیع طبقه کارگر صنعتی در انقلاب، و عروج شوراهای کارگری که محصول فکری و سیاسی هیچ بخشی از این اپوزیسیون و چپ نیست و محصول مستقیم کمونیسم طبقه کارگر است، این چپ را متوجه خود میکند. بخش اعظم چپ در انقلاب ۵۷، چپی که خسرو گلسرخی قهرمانش است که در نقدش به جامعه سرمایه داری از "مولا علی" نشات میگیرد، با عروج طبقه کارگر بعنوان یک اپوزیسیون طبقاتی قدرتمند که با شوراهای کارگریش به میدان آمده است، متوجه طبقه کارگر میشود. تحولات در میان طبقه کارگر در انقلاب، و اعتراض کارگر به استثمار و اختناق، کل پیکره اپوزیسیون، از راست ترین بخش ارتجاع اسلامی تا چپ ترین آن را متوجه حضور خود میکند، و ناچار میکند که طبقه کارگر را به پلاتفرم سیاسی خود اضافه کنند.

این چپ در تمام طول حیات شاه، انتقادی به نظام سرمایه داری و مناسبات سرمایه داری ندارد. انتقادش به شاه این است که "نوکر امپریالیست" و "سگ زنجیری آمریکا" است. این چپ در نگرش و نقدش، سرمایه و بورژوازی در ایران را اساسا یک نیروی خارجی میداند که در جامعه سوخت و ساز میکند. چپی که منتقد صنایعی چون "ایران ناسیونال" - "ایران خودرو" امروز-، و شیفته تولید "غیرامپریالیستی" و "ملی" بود. صنایع بزرگ و رو به رشد را صنایع "خارجی"، "مونتاژ"، ناخالص که صددرصد ساخت وطن نیست، و تولید "بنجل"، میدانست. چپی که در مقابل، بخشی رسما و بخشی دوفاکتو، طرفدار تولید کالاهای سنتی و غیر صنعتی بود که به شیوه های عقب مانده در روستاها و کارگاههای کوچک شهری و خانگی تولید میشد. کالاهایی که اساسا نه در پروسه توزیع کالاهای اصلی و در سوپرمارکت و فروشگاههای بزرگ زنجیره ای، که در بازار و بازارچه توزیع می شد.
برای این چپ ایران ناسیونال و ژیان و بنزخاور...، که هم کارگران در آن در شرایط نسبتا با حقوق تری نسبت به کارگران کارگاهای کوچک و خانگی کار میکردند و هم غالبا محصولات مرغوب تر و ارزان تری تولید میکردند، دشمن، خارجی و بنجل بود. نوع محصول، نحوه مالکیت بورژوایی بر کارخانه و نحوه توزیع، دشمن این چپ بود، نه مناسبات تولید. این اپوزیسیون اساسا به مناسبات تولید، موقعیت کارگر در تولید، رابطه کارگر با کارفرما، پدیده انباشت و سودآوری و دستمزد کارگر و حقوق صنفی کارگر، کاری نداشت. این اپوزیسیون، چپ طرفدار کارگر و راست اسلامی آن، سخنگوی اعتراض مستقیم و پرشور آن بخش از بورژوازی بود که موقعیت و منفعت اش در مقابل پیشروی بخش دیگر بورژوازی، که شاه در راس آن بود، در خطر بود. سرمایه متصل به خاندان پهلوی که در رابطه تنگاتنگ و مستقیم با سرمایه امپریالیستی انباشت میکرد، و در نظام سرمایه ایران آینده رو به رشدی داشت، موقعیت بورژوازی "محلی"، مرتبط به بازار و کارگاه خانگی و روستا و ... را به خطر انداخته بود. به این خاطر این شعار بورژوازی عظمت طلب ایرانی را که میگفت "به امید روزی که هر ایرانی یک اتوموبیل پیکان داشته باشد" را تمسخر میکرد و آن را تعرضی به حیات سیاسی خود می دانست. تحقق این "امید" بورژوازی بزرگ و صنعتی، نه برنامه ای برای تولید، که آن را تیر خلاصی به کسب و کار و تولید عقب مانده خود می دانست. شعاری که برای کمونیسم طبقه کارگر، فراخوان بورژوازی بزرگ و صنعتی بود برای انکشاف سرمایه، سازمان دادن وسیع تولید که طی آن قرار است طبقه کارگر را به ضرب و زور اوین و ساواک و مجلس و ... ساکت و ارزان نگاه داشت تا این رویای بورژوازی بزرگ، به نیروی طبقه کارگر، متحقق شود. امری که برای کمونیسم طبقه کارگر فراخوانی بود برای اعتراض به اختناق و دیکتاتوری، فراخوانی بود برای ضرورت اتحاد و تشکل وسیع تر، به میدان آمدن وسیع تر طبقه کارگر برای بهبود شرایط کار و دستمزد و مقابله با تعرضات سرمایه. بخش اعظم چپ ایران، پیش و در دل انقلاب ۵۷، کمترین ارتباط، فکری، سیاسی، مبارزاتی، و فرهنگی با طبقه کارگر و با کمونیسم طبقه کارگر نداشت.

بازتاب این صف بندی اپوزیسیون، در سطح روبنایی عبارت از این بود که این چپ نقدش به حکومت پهلوی نقد به فرهنگ غربی آن، به "حق زن" و فرهنگ نسبتا آزاد تری بود که سرمایه داری در مقابل فئودالیسم و فرهنگ روستایی، با خود میآورد. اگر کسی میخواهد بداند که چرا در ایران جریان ارتجاعی چون جمهوری اسلامی به قدرت میرسد، باید برود و اعتراض و حال و هوای بخش اصلی اپوزیسیون، چپ و راست، پیش از انقلاب و در شرایط انقلابی آن دوره را ببیند. وقتی ما میگوئیم که بخش اعظم چپ دوران انقلاب، اسلام زده، شرق زده، مذهبی و مردسالار است، از این واقعیت سرچشمه میگیرد. برخلاف تبلیغات دولتی کذب "دگراندیشان" امروز، که گویا جمهوری اسلامی به این خاطر به قدرت رسید که "جامعه ایران مذهبی و سنتی" بود و گویا رژیم شاه در تقویت فرهنگ غربی "تندروی کرد"، جمهوری اسلامی روی شانه این اپوزیسیون به قدرت دسید. اپوزیسیونی که در جامعه در حاشیه و اقلیت بود. جامعه شهری و صنتعی ایران هرگز یک جامعه مذهبی و سنتی بنود. بساط آزاد و قانونی موعظه و روضه خوانی و منبر آخوندها و مساجد سوت و کور و "روضه خوان از آوازه خوان شاکی بود"! کارگر فصلی بی مسکن و ساکن حلبی آبادها و کارتون آبادها در حاشیه شهرهای بزرگ، کارگر صنعتی، معلم و کارمند و کودک و نوجوان، زن و مرد، شیفته فرهنگ شهری و تلویزیون و سینما بود!

منتسب کردن عقب ماندگی فرهنگی اپوزیسیون مرتجع بورژوایی به مردم، یک طرفند چپ سنتی است برای توجیه پلاتفرم سیاسی عقب مانده خود. چپی که بند نافش به اعتراض بخش معینی از بورژوازی وصل است که آن بورژوازی مذهب زده و شرق زده و عقب مانده و مردسالار است. بورژوازی که سرش به بازار تهران و اصفهان و مشهد و روستا و کارگاههای کوچک و کارگاههای خانگی وصل است. اکثریت آحاد آن چپ، که تسبیج بدست برای فعالیت سیاسی به مساجد سرازیر شدند، در خلوت خود نه مذهبی بودند و نه شرقی! فرهنگ عقب مانده ناشی از جوهر و "طینت بد" شرقی و اسلامی آحاد این اپوزیسیون نبود. همه خودشان را چپ، مارکسیست و کمونیست میدانستند، حتی تعدادی از آخوندها! جالب است بدانید که بخشی از آن چپ شعار دادن زمین به دهقانان را مطرح میکرد. غافل از اینکه دهقانان زمین دار شده و پروسه سلب مالکیت از آنها هم در شرف اتمام بود و میلیون میلیون پرولتر شده و به شهر آمده بودند. بخش اعظم ادبیات انتقادی آن دوران را بخوانید و ببینید که تقدس روستا و عقب ماندگی، تقدس زن ستیزی، تقدس روضه و بساط سفره نذری و حجاب و لچک و آفتابه لگن، در مقابل کولر داشن و بخاری داشتن و یخچال داشتن و پیکان داشتن و اشتغال زن و مهدکودک و شهرنشنی، چطور فخر میفروخت!

این واقعیت ناشی از این بود که این فرهنگ، روبنای ارزشی و اخلاقی آن بخش از بورژوازی رو به اضمحلال بود که در مقابل رشد بورژوازی در قدرت که سرش به غرب وصل بود، یعنی خاندان شاه، در حال محو و نابودی بود. آنهم بورژوازی بازار و روستا و کوچک بود که چپ به آن "خرده بورژوازی مرفه سنتی" میگفت. "خرده بورژوازی" که گاها مرفه تر و "فربه تر" از بخش دولتی هم بود. بورژوازی که فرهنگش فئودالی، روستایی و عقب مانده بود. بخشی از طبقه استثمارگر که در مقابل بخش رو به رشد دولتی و صنعتی، کسب و کارش در خطر بود. خطر سلب مالکیت و پرولتریزه شدن را احساس میکرد. و بازگشت به تولید روستایی و بازگرداندن نیروی کار شهری به روستا و مناسبات عقب مانده روستایی را، تنها راه حفظ موقعیت طبقاتی خود میدانست.

شرق زدگی و اسلام زدگی بخش اعظم اپوزیسیون، که زمینه به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی بود، ناشی از آن بود که نقدش به مصائب و محرومیت های جامعه، منتسب به اعتراض بخشی از بورژوازی بود که آن بورژوازی ارتجاعی و عقب گرا بود، بورژوازی که فرهنگش هم ارتجاعی بود.
ارتجاعی که چپ آن را "بورژوازی ملی" می نامید که به لقب "مترفی" و "دمکرات" هم منتسب شده بود. بورژوازی که به مراتب مرتجع تر از بورژوازی غربی بود که نوکر و شیطان و در قدرت بود! این چپ ادعایش این نبود که من بعنوان نماینده پرولتاریا، خواهان یک نظام سوسیالیستی هستم! و یا مثلا در اعتراض به مشقات سرمایه، خواهان مسکن و بهداشت و بیمه بیکاری و آموزش و ... رایگان و با استاندارد بالا برای جمعیت وسیع کارگری، زن و مرد و کودکی باشد، که به بدنبال کار به شهر ها روی آورده بودند و در حاشیه شهرهای بزرگ در حلبی آبادها زندگی میکردند. چپی که همنوا با اپوزیسیون بورژوایی، "برای رفع مشقات این محرومین"، خواهان بازگرداندن این جمعیت کارگری به روستا ها و حبس کردن آنها در مناسبات عقب مانده تولید روستایی بود، تا جامعه به "خودکفایی" برسد! چپی که هرگز به استثمار طبقه کارگر توسط همه بخش های بورژوازی اعتراض نداشت! این اپوزیسیون خواهان آن بود که مناسبات "خوش گذشته"، فئودالیسم، و بساط تولید عقب مانده گذشته، باز گردد و نیروی کار به روستا بازگردد.

بازتاب سیاسی این اعتراض، این بود که این چپ طرفدار صفی بود بنام صف خلق. و با پرچم دفاع از منافع خلق، این چپ وارد انقلاب ۵۷ میشود.
اشاره کردم که انقلاب و عروج طبقه کارگر و کمونیسم طبقه کارگر، که لازم است مجددا تاکید شود که محصول فعالیت هیچ حزب و گروهی نبود، باعث شد که این چپ و اپوزیسیون٬ طبقه کارگر را در صحنه ببیند و طبقه کارگر را به پلاتفرم خود اضافه کند و تلویحا بگوید که جامعه سرمایه داری است. حضور طبقه کارگر و نشان دادن نقش سرنوشت ساز آن در تحولات انقلابی، اعتصاب نفت و اعتصابات سراسری، تمام اپوزیسیون، چپ و راست ارتجاعی آن، را هم ناچار کرد که آن را ببیند و از جمله مرتجعی چون خمینی هم از کارگر نام ببرد و بگوید که خدا و اتم هم کارگراند!

بورژوازی ملی، از اپوزیسیون تا قدرت!

با انقلاب ۵۷ و شکست آن، به اعتقاد من آمال و آرزوهای سیاسی "بورژوازی ملی" تماما متحقق شد. و شکست انقلاب، توانست "بورژوازی ملی" در ایران را به قدرت برساند. من به خودم اجازه میدهم، علیرغم این واقعیت و این تعریف درست اقتصادی که بورژوازی در هیچ نقطه ای از جهان نمی تواند خارج از مدار سرمایه جهانی، تولید و بازتولید کند، و به این اعتبار از نظر اقتصادی "بورژواز ملی" اسطوره ای بیش نیست، از این ترم برای سرمایه در ایران، استفاده کنم. و از آن در توصیف سرمایه در یک محدوده جغرافیایی و کشوری بنام ایران، همچنانکه مجازیم بگوئیم سرمایه چینی و هندی و روسی، استفاده کنم.

وقتی میگوئیم در ایران "بورژوازی ملی" به قدرت رسیده است، به آمال و آرزوهای سیاسی، فرهنگی و طبقاتی آن بخشی از بورژوازی که در پیش از انقلاب در حاشیه بود و متعرض، اشاره دارم. بورژوازی که خواهان قطع زنجیر سیاسی "نوکری" و وابستگی به آمریکا، بود! خواهان به قدرت رسیدن بورژوازی ایران، با یک انقلاب "دمکراتیک" بود! خواهان "استقلال" از غرب بود، خواهان کوتاه شدن "دست امپریالیست" از استثمار نیروی کار در ایران، بود. و خواهان آن بود که بازار کار و سرمایه و تولید تماما در اختیار بورژوازی "خودی" و "وطنی" قرار گیرد. به قدرت رسیدن "بورژوازی ملی" ایران و تبدیل "ایران ناسیونال" به "ایران خودرو"ی که به "فرمان خلق" دیگر علنا و رسمی با بازار جهانی مراوده نمی کند، صنعتی که "غیر مستقیم" و "پنهانی" با جهان بیرون در مراوده و معامله است، بورژوازی ملی را باید تماما به مشروطه اش رسانده باشد!

با تبین محدود و سیاسی از "سرمایه ملی"، به اعتقاد من با شکست انقلاب، "بورژوازی ملی" در ایران در هیئت یک حکومت اسلامی به قدرت میرسید و "درهای ایران را میبندد" و اعلام "استقلال" میکند! بخش راست آن در اپوزیسیون، یعنی جریان اسلامی آن، به قدرت میرسد و "زنجیرهای وابستگی" را پاره میکند! جریان خمینی، ارتجاع اسلامی در راس این تحرک است که برای فراهم کردن مجدد شرایط تولید و بازتولید سرمایه دارانه که در جریان انقلاب آسیب دیده بود، سرکوبی وسیع، قتل عام و هالوکاستی تاریخی براه میآندازد. سرکوبی که اساسا برای خارج کردن طبقه کارگر از میدان و علیه کمونیسم و طبقه کارگر است.
دولتی به قدرت میرسد که "با امپریالسم سرجنگ دارد" و درها و دیوارها و روزنه ها را به روی غرب می بندد، و بدون این که یک شریک انحصاری و قدرتمند اقتصادی داشته باشد، با تملک کامل بر تولید و توزیع، فعالیت اقتصادی را، سازمان میدهد. در سالهای اول به قدرت رسیدن، این دولت طبقه کارگر، و نیروی انقلابی که زیر پرچم بورژوازی اپوزیسیون به حرکت در آمده بود و هنوز به "بورژوازی ملی و مترقی" توهم داشت، را وسیعا سرکوب میکند. نیروی انقلابی، که متوهم بود که گویا این بورژوازی که بنام "خرده بورژوازی مرفه سنتی" مزین شده بود، میتواند مبشر "آزادی" باشد، وسیعا مورد تعرض قرار میگیرد. دولت بورژوایی جدید، علاوه بر سرکوب طبقه کارگر و جنبش کمونیستی طبقه کارگر، چپی را هم که پیشتر در صف خلق با هم علیه یک دشمن مشترک جنگیده بودند، قتل عام و سرکوب میکند. این سرکوب اساسا علیه کمونیسم و طبقه کارگر بود. طبقه کارگری که دولت جدید، نه متحد قبلی و تاکتیکی که، از روز اول دشمن طبقاتیش بود. طبقه کارگری که نه برای به قدرت رساندن شاخه دیگری از بورژوازی، که برای منفعت و حق خود به میدان آمده بود. منفعتی که با منفعت تمام بخش های بورژوازی، هرگز سازش پذیر نبود.

جنگ ایران و عراق

این دولت در سالهای اول برای تثبیت قدرت سیاسی اش وظایف اقتصادی ندارد. دولتی است که میجنگد که کنترل از دستش خارج نشود، خود هنوز هیچ الگوی رشد اقتصادی در دستور ندارد، و پراگماتیستی و روزمره گذران میکند. تا وارد جنگ ایران و عراق میشویم، که ضربات سختی بر اقتصاد ایران، بخصوص صنعت نفت، وارد میشود. اقتصاد جنگی، جیره بندیها و سلطه کامل دولت بر اقتصاد و تولید و توزیع اصلی جامعه، باعث میشود که دولت بتوانند آن دوره را با یک "نظم ونسق" کنترل شده و "جیره بندی شده" به سرانجام برساند. ما تا سالها پس از دوره بعد از جنگ، شاهد یک تمرکز وسیع اقتصادی در دست دولت هستیم. به این اعتبار نوعی از سرمایه داری بسیار متمرکز و کنترل شده دولتی، شکل میگیرد، چیزی که آمال و آرزوی بنیادین چپ توده ای، پرو اردوگاهی بود.
سرمایه، در انحصار و کنترل مطلق دولت، میتواند با اعمال خشن ترین اختناق سیاسی و سلطه کامل بر اقتصاد، دوران جنگ را از سر بگذراند، با یک "اقتصاد جنگی" تولید را بچرخاند، و آن دوران را پشت سر بگذارد. در کشورهای دیگر، در جوامعی که ارتجاع حاکم بر انقلابی سوار نشده است، در چنین شرایطی شما شاهد قحطی و گرسنگی، "غارت" و "احتکار" و ... هستید، که کاملا تولید را فلج میکند. امری که شامل حال ایران نمی شود. در دوران جنگ، بورژوازی هم از نظر سیاسی خود را حفط میکند، هم تولید را سازمان میدهد و هم میتواند دوران جنگ را بگذراند.

اگر از دوره جنگ، به امروز ایران نقب بزنیم، و ایران امروز را مشاهده کنیم، شاهد تغییرات کمی عظیمی میشویم. در آستانه انقلاب ۵۷، از شروع سرمایه داری شدن ایران، فاصله سال ۴۱ تا ۵۷، سالهای زیادی نمی گذرد. در "دوران شاه" درآمد صنعت نقت اساسا وسیله ای است برای راه اندازی بخش های مخلتف دیگر، ماشین سازی ها، جاده سازیها، تولید کالاهای وسائل خانگی و مصرفی...، تولیداتی که بسرعت رو به رشد است. اما هنوز صنعت نفت، بخش اعظم درآمد تولیدات ایران را تشکیل میدهد. جامعه ایران طی سی سال گذشته جمعیتش بیش از دو برابر شده است، و از سی و پنج میلیون به بیش از هفتاد و پنج میلیون رسیده است که دو سوم آن جمعیت جوان است. و طبق آمار، سالانه حدود هفتصدهزار نفر به نیروی کار آن اضافه میشود. و امروز با دولت بورژوایی روبروئیم که پس از سی سال میخواهد رسما وارد مناسبات اقتصادی جهانی شود. دولتی که با "جهان غرب" هنوز مشکلاتی دارد و فشار اقتصادی تحریم ها و فشارهای سیاسی در مورد "مسئله اتمی" - سرمایه گذاری در صنایع اتمی- روی آن است. در مورد موقعیت امروز سیاسی و اقتصادی هئیت حاکمه ایران، تبیین ها و تعابیر متفاوتی وجود دارد و من طبعا تبیین خودم را مطرح میکنم.

به اعتبار تمام فاکتورهای ابژکتیو، از بعد از جنگ، و طی سی سال گذشته، در ایران یک سرمایه داری حاکم بوده است که اساسا تحت کنترل مطلق دولت بوده، و دولت خود بخش اعظم آن را در تملک داشته است. سرمایه داری که توانست "درهای ایران را ببنند" و در انزوای بین المللی که شرایط پیش از انقلاب و جدالهای سیاسی داخلی و خارجی به آن تحمیل کرده بود، فارغ از رقابت و در یک محیط کاملا انحصاری، تولید و بازتولید کند. سرمایه دولتی که در شرایط انزوای بین المللی توانست بی محابا بیشترین استثمار را به طبقه کارگر ایران تحمیل کند. بورژوازی ایران با در اختیار داشتن یک بازار وسیع میلیونی تولید کننده و مصرف کننده، که بی رقیب در اختیارش قرار گرفته بود، توانست هرچه خواست تولید و عرضه کند! آن انزوا، و شرایط مطلقا انحصاری، به سرمایه ایران امکان انباشت انبوهی داد که در یک شرایط رقابتی و غیرانحصاری به احتمال زیاد ورشکست میشد! انباشتی که با در اختیار داشتن نیروی کار ارزان یک طبقه کارگر وسیع، میلیونی، تحصیل کرده، و جوان و با استثمار مطلق طبقه کارگر، ممکن شد. طبقه کارگری که در بی حقوقی مطلق سیاسی و اجتماعی، به ضرب و زور زندان و شکنجه و اختناق، به سکوت کشیده شده بود. اقتصاد ایرانی، پدیده ای شبیه اقتصاد دولتی شوروی و اقتصاد سرمایه داری کنترل شده چین، است. که پشت درهای بسته و در انزوا، و در اختیار داشتن یک بازار وسیع نیروی کار و بازار مصرف وسیع، و با قدرت مطلق یک دولت مختنق و متمرکز، بتواند بعنوان یک طبقه بی حد و حصر استثمار کند و اقتصاد سرمایه را انکشاف دهد. بنحوی که امروز و طی سه - چهار سال اخیر، در بررسی های اقتصاد جهانی، هنگامی که از اقتصاد ایران صحبت میشود، از آن بعنوان اقتصاد بزرگ، و یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان، نام برده میشود. کسی ممکن است از این تعبیر استفاده سیاسی - تبلیغاتی کند. اما این پدیده همچون پدیده اصلاحات ارضی، برای طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه، یک واقعیت ابژکتیو و یک داده جامعه سرمایه داری است. طبقه کارگر و کمونیسم این طبقه، میداند که انکشاف سرمایه تنها به بهای استثمار و بهره کشی طبقه کارگر ممکن است. برای طبقه کارگر بیان واقعیت انکشاف سرمایه، نه یک پروپاگاند سیاسی به نفع بورژوازی، که امری در خدمت تقویت کیفرخواست طبقاتی او است.

باید به این واقعیت بعنوان یک پدیده ابژکتیو نگاه کرد. اقتصاد ایران یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان است. و هنگامی که از اقتصاد بزرگ صحبت میشود، معنای آن این نیست که گویا "همه در رفاه و شادی و آزادی" زندگی میکنند، برداشتی که ریشه در توهم بخشی از اپوزیسیون چپ بورژوایی دارد. برداشتی که ریشه در توهم اپوزیسیون چپ بورژوایی نسبت به ماهیت سرمایه دارد. که گویا سرمایه با رشد خود، برای همگان رفاه و شادی میآفریند. اپوزیسیونی که هنوز در حسرت "بورژوازی مترقی"، این بار و پس از سی سال، از دامان ارتجاع اسلامی به دامان ارتجاع و میلیتاریسم بورژوازی غرب غلطیده است.

وقتی از اقتصاد بزرگ ایران صحبت میشود، یک فاکتور اصلی آن وجود نیروی کار وسیع، تحصیل کرده و آماده به کاری است که میتواند به کار گرفته شود و تولید کند و سالانه به این نیرو بیش از هفتصدهزار نفر اضافه میشود. و برای این نیرو باید کار ایجاد شود. و این نیرو احتیاج دارد که بتواند مصرفش را برای بازتولید نیروی کارش، تهیه کند. نیروی کار و بازار مصرف وسیع، مهمترین فاکتورهای یک اقتصاد بزرگ است. هنگامی که از قدرت اقتصادی صحبت میشود، نیروی کار یک قدرت اقتصادی است. جامعه ایران، هنگامی که جمهوری اسلامی به قدرت رسید، یک جامعه ۳۵ میلیونی بود. امروز یک جامعه ۸۰- ۷۵ میلیونی است، که حجم تولید و مصرفش عظیم است.

بورژوازی ایران، طی سی سال گذشته، یک بازار وسیع نیروی کار و مصرف، انحصاری و بدون رقابت در اختیار داشت، که با نرخ بالایی استثمار، انباشت و سرمایه گذاری کند. درهای بسته کشور برروی سرمایه های خارجی، به بورژوازی ایران امکان داد تا بتواند سرمایه در ایران را انکشاف دهد. کمتر جامعه صنعتی را میتوان سراغ داشت که بورژوازی اش بتواند رسما و علنا از کارگرش غرامت جنگی بگیرد، بر تن کارگر کفن بپوشاند و او را به زور به جبهه جنگ ببرد، آنطور که جمهوری اسلامی در دوران جنگ ایران و عراق کرد. کمتر بورژوازی در یک جامعه صنتعی را سراغ دارید که بتواند ماهها حقوق کارگر را نپردازد و هنگامی که کارگر حقوق پرداخت نشده خود را میخواهد، او را دستگیر و روانه زندان کند و یا فعال کارگریش را به خاطر برگزاری مراسم اول مه، به شلاق ببندد! بورژوازی ایران به این طریق، با استفاده از نیروی کار ارزان و سرکوب خشن، در محیطی مطلقا انحصاری، توانست رشد کند. به این بها، بورژوازی ایران توانسته است سرمایه داری را انکشاف دهد. درآمدهای صنعت نفت وسیعا در ایران و در راه اندازی و تولید انواع کالاهای صنعتی و مصرفی، پتروشیمی، داروسازیها و ماشین سازیها، سرمایه گذاری شد. و بورژوازی ایران بدون هیچ رقیبی توانست این بازار کار و مصرف انحصاری را اشباع کند.

هنگامی که به اقتصاد ایران نگاه میکنید، مشاهده میکنید که یکی از انحصارات اقتصادی سپاه پاسداران است و دیگری انواع نهاد ها مذهبی که حتی صادرات و قاچاق را هم در اختیار و کنترل خود دارند. این نهادها، با انتگره کردن قدرت سیاسی- ایدئولوژیک خود با قدرت اقتصادی، یک بازار تضمین شده انحصاری در ایران را در اختیار سرمایه و بورژوازی "خودی"، "ملی" و "وطنی" ایران گذاشتند. تا سرمایه در ایران بتواند بدون رقابت با سرمایه های قدرتمند تر "خارجی"، وسیعا استثمار کند و تولید کند. و درآمد حاصل فروش نفت را توانست وسیعا در بخش های مختلف صنعت، چون پتروشیمی، داروسازی و ماشین سازی، و .. سرمایه گذاری کند. چپ سنتی و اپوزیسیون چپ بورژوایی، در نقد حکومت پهلوی، دشمن عامل "وابستگی" سرمایه بود و شیفته "خودکفایی" و "اقتصاد ملی مستقل و غیر وابسته بود". آن چپ امروز باید بتواند پیروزی آمال و آرزوهایش را در حاکمیت سی ساله جمهوری اسلامی ایران، یافته باشد. آن اپوزیسیون و آن چپ، که از ناتوانی "مملکت" در تولید "حتی سوزن" در فغان بود، باید امروز تحقق آرزوهایش را در جمهوری اسلامی "اتمی" یافته باشد.

برخی فاکت ها: در ایران سالانه حدود یک میلیون و نیم اتوموبیل تولید میشود، و گفته میشود که به جمعیت ایران سالانه یک میلیون افزوده میشود، یعنی تولید اتوموبیل بیش از رشد جمعیت است. در این مقطع باید آمال بورژوازی عظمت طلب ایرانی که "به امید روزی که هر ایرانی یک اتوموبیل داشته باشد" توسط جمهوری اسلامی متحقق شده باشد! گفته میشود که از سال ۲۰۰۸ تا امروز، تنها طی چند ساله اخیر، ایران از ردیف ۳۵ بزرگترین اقتصاد های جهان، به ردیف ۲۸ تبدیل شده است. علاوه بر نیروی کار میلیونی کارگر صنعتی، که تنها این یک قلم را تولید میکند، به اعتبار این حجم تولید و مصرف است که ایران را یکی از کشورهای بزرگ صنعتی اطلاق میکنند. جامعه ای که وسیعا تولید و مصرف میکند و احتیاج دارد به نیازهای این بازار وسیع تولید و مصرف، پاسخ گوید. سرمایه در یک جامعه بزرگ، با یک طبقه کارگر وسیع و میلیونی صنتعی، که در آغاز اساسا محصولاتی که به بازار عرضه کرده و فروخته نفت بوده است، توانسته است در ایران وسیعا سرمایه گذاری کند و سرمایه را انکشاف دهد. در شکاف های تحریم های بین الملی، انواع واقسام شرکای اقتصادی "غیر رسمی"، گاها "بازار سیاهی" و گاها "مافیایی"، داشته است و توانست است که سرمایه را وسیعا انکشاف و توسعه دهد. انکشافی که امروز با مشکلات اقتصادی جدید روبرو است و آن را وارد بحران سرنوشت سازی کرده است. بحرانی که من در ادامه به آن خواهم پرداخت. این واقعیت، آن نقطه عطف تاریخی مهم دیگر است که سرمایه در ایران پس از اصلاحات ارضی، به آن رسیده است.

اپوزیسیون بورژوایی امروز هم (راست و چپ)، سبز اسلامی و سرخ سنتی، همچون خانواده سنتی خود در پیش و در دوران انقلاب که در نقدش به حکومت پهلوی، اصلاحات ارضی را "قبول" نداشت، امروز هم با واقعیت سرمایه انکشاف یافته ایران، همان مشکل را دارد و به صف بندی سیاسی مشابهی شکل داده است. آن چپ، همانطور که اصلاحات ارضی را توطئه می دانست و بیان آن واقعیت ابژکتیو جامعه سرمایه داری را یک پروپاگاند سیاسی به نفع رژیم شاه میخواند، امروز هم "قبول ندارد" که جمهوری اسلامی، این رژیم قرون وسطایی و ارتجاعی توانسته باشد سرمایه در ایران را رشد دهد. چپ بورژوایی که از برکات "بورژوازی ملی" مایوس شده است، امروز بدنبال "نیمه گمشده" همان پلاتفرم قبلی و بدنبال "بورژوازی مترقی" است که بتواند رفاه و شادی برای همگان به ارمغان آورد. رفاه و شادی از همان جنسی که "بورژوازی ملی" توسط جمهوری اسلامی پس از سی سال به ارمغان آورد! این چپ، و این اپوزیسیون از جمله به این دلیل، با این توهم و امید، است که امروز به دامان میلیتاریسم و بورژوازی غرب افتاده است. همانطور، با همان مکانیسم ها و توجیهاتی که در جستجوی اسطوره "بورژوازی ملی" به دامان ارتجاع اسلامی افتاد، امروز در جستجوی اسطوره "بورژوازی مترقی" به دامان ارتجاع امپریالیستی افتاده است. و در مقابل کمونیسم و طبقه کارگری که این واقعیت را می بیند و آن را شرایط مادی اعتراض و مبارزه خود میداند، همان تبلیغات ارزان "ساواکی بودن" و "طرفداری از حکومت" را پرتاب میکند. چشم مردم و طبقه کارگر را از دیدن این واقعیت کور میکند تا بتواند مجددا پلاتفرم سیاسی – طبقاتی بورژوایی خود در نقد جمهوری اسلامی را پنهان کند تا بار دیگر پتانسیل عظیم انسانی متنفر از جمهوری اسلامی را دستمایه به قدرت رسیدن ارتجاع بورژوازیی دیگری، این بار "بورژوازی مترقی" کند!

به هررو، سرمایه انکشاف یافته امروز ایران، به مشکلات اقتصادی سرنوشت سازی برخورد کرده است. بحران اقتصادی دیگری به بحران سیاسی مزمن آن افزوده شده است. این بحران، هرچند که بحران نوع سرمایه داری ایران و نوع حکومت آن است، اما از نقطه نظر اقتصادی با بحران دو دهه گذشته، متفاوت است. پیش از بازکردن مشخصات بحران اقتصادی حاضر، لازم است که مختصرا رابطه سرمایه در ایران با سرمایه غربی، در گذشته و امروز، را مرور کنیم.

پیش از پایان دوران جنگ سرد، و پیش از مواجه غرب با معضلات جهان یک قطبی، بورژوازی غرب می توانست موانع و مشکلات در مقابل رشد سرمایه در ایران را از پیش پا بردارد. و میتوانست با سرمایه گذاری در ایران و صدور سرمایه، آن را انکشاف دهد. در دوران جنگ سرد و سالهای اول پس از آن، ایران هنوز برای غرب بازار صدور سرمایه و استفاده از نیروی کار ارزان، برای تولید فوق سود امپریالیستی است. در آن شرایط، بورژوازی غرب میتوانست تولید در ایران را که با کمبود سرمایه مواجه بود، و بخش اعظم آن بر اثر انقلاب و پس از آن بر اثر جنگ، یا خوابیده بود و یا آسیب دیده بود، بازسازی و راه اندازی کند. امکانی که به خاطر شرایط انقلابی، جنگ، نوع حاکمیت در ایران، و فقدان امنیت برای سرمایه گذاریهای بلند مدت، هرگز برای بورژوازی ایران و غرب فراهم نشد.
پس از جنگ سرد و دسترسی غرب به بازار کار وسیع و ارزان اروپای شرقی، مطلوبیت ایران از زوایه دسترسی به بازار کار ارزان، برای غرب بسیار ثانوی میشود. و ایران اساسا به خاطر موقعیت سیاسی آن در خاورمیانه و در شکاف بین اعراب و اسرائیل، جایگاه ویژه ای دارد. این فاکتور، بعد ها با دسترسی غرب به بازار کار ارزان وسیع تر در چین، چند برابر تغییر میکند. غرب دیگر نه تنها به بازار کار ارزان ایران نیازی ندارد، که خود تحت فشار اقتصاد رو به رشد چین، و عدم توان رقابت با موقعیت انحصاری چین در اقتصاد جهانی، با معضلات اقتصادی و بحران مزمنی مواجه میشود. بورژوازی که قرار بود "ناجی" بورژوازی و سرمایه در ایران باشد، خود نیازمند "ناجی" است! اگر پروژه های "رژیم چینج" و دخالت غرب در ایران، هر روز پیچیده تر و غیرمحتمل تر میشود، نه به خاطر "رئوفت غرب" و یا "قدرت جمهوری اسلامی" که از این واقعیت مادی نشات میگیرد که غرب برای نجات سرمایه در ایران، راه حلی ندارد. عروج قطب های اقتصادی جدیدی چون چین و برزیل و هند، اقتصادهایی که رشد آنها نه در مدار سرمایه غربی، که در پروسه های دیگری صورت گرفت است، اقتصاد بازار و الگوی توسعه اقتصادی غرب را به بن بست میکشاند. و اقتصاد غرب را در بحران سختی قرار میدهد که به سختی میتواند با برنامه های اقتصادی خود را "نجات دهد". بهررو بورژوازی غرب، قادر به حل مشکلات پیش پای سرمایه در ایران، نیست. این فاکتور یکی از ارکان بحران کنونی اقتصاد سرمایه داری ایران است.

به اقتصاد ایران بازگردیم: این سرمایه داری که توانست سی سال پشت درهای بسته تولید کند و یک بازار مصرف بی رقیب را اشباع کند، امروز به جایی رسیده است که دیگر شکل گذشته پاسخ نیازها و مقتضیات سرمایه در ایران امروز را نمی دهد. حجم پول عظیمی که نیازمند بکار افتادن و سرمایه گذاری است که بتواند به سرمایه تبدیل شود، بازار وسیع مصرفی که اشباع شده است، سرمایه در ایران را با معضلات و بحران دیگری مواجه کرده است. امروز دیگر شکل سرمایه کنترل شده دولتی گذشته، نه تنها پاسخگو نیست، که مانعی جدی است. از نقطه نظر منافع سرمایه و رفع موانع انکشاف آن، لازم است "خصوصی کنند"! مسئله "قطع یارانه ها"، قطع سوبسید دولت برای تولید مایحتاج اولیه و قطع سوبسید به تولیدات داخلی و بازتر گذاشتن دست بخش خصوصی و ... همه و همه در پاسخ به این نیاز است. نیازی که امروز، همه حاکمیت و بورژوازی در قدرت، حتی شخص خامنه ای، نسبت به ضرورت آن اشتراک نظر دارند. باز گذاشتن دست بخش خصوصی را راه برون رفت از بحران میدانند، به این امید که بتوانند سرمایه گذاری کنند. و پولی که موجود است را به سرمایه تبدیل کنند، و برای آن هفتصد – هشتصد هزار نفر نیروی کاری که سالانه به بازار میآید، کار ایجاد کنند، و بتوانند مصرفشان را از جامعه تامین کنند.

در ایران اقتصادی بزرگ، صنعتی، و رو به رشد، به بحران رشد، و بحران مزمنی خورده است. تلاش میکند که برای آن راه حلی پیدا کند. بحرانی که دعواهای سیاسی درون حاکمیت را چندین برابر تشدید کرده است. بازتاب آن را میتوان در دعواهای سیاسی بین جناحهای مختلف حاکمیت دید. اگر دیروز میتوانستند با هم بهرحال کنار بیایند، امروز نمی توانند. و جدالهایشان بر سر نحوه برون رفت از این بحران است.
بحران امروز ایرن، با بحران دو دهه قبل سرمایه در ایران، متفاوت است. بحران دو دهه گذشته را بورژوازی با الگوی تمرکز و مالکیت کامل دولت بر منابع اقتصادی، و استفاده از شکافهای سیاسی – اقتصادی در جهان، و سرکوب خشن و پلیسی، پشت سر گذاشت و سرمایه را انکشاف داد. امروز سرمایه در ایران، راه حل نجات خود را در خصوصی سازی و کم کردن دست و نقش دولت در اقتصاد، و باز کردن دست بازار و رقابت، میداند. و در این راستا به وارد شدن در بازار جهانی، بعنوان یک شریک رسمی و بی مشکل، امید بسته است. امروز دیگر "درهای بسته و انزوا"، نه نجات بخش که مشکل ساز است. امید به اقتصاد بازار و خصوصی سازیها، و پیوستن به بازار جهانی و در مدار یکی از قطب های اقتصادی، امیدی است که سرمایه در ایران برای برون رفت از این بحران، بسته است. در این امید تمام جناحهای حاکمیت و بورژوازی در قدرت و در اپوزیسیون، شریک اند. امیدی که توهمی بیش نیست، بورژوازی ایران برای برون رفت از این بحران، به بن بست رسیده است. بن بستی از نوع بحران شوروی، که میتواند بسرعت به حالت انفجاری برسد.

راه حل بورژوایی اول برای حل بحران: بازکردن "درها" و خروج از "انزوا" و پیوستن به بازار جهانی، چه معنایی میتواند در دنیای واقعی داشته باشد. بخشی از بورژوازی ایران برای حل بحران اقتصادی امروز، الگوی پیوستن به بازار بورژوازی غرب را دارد. و تصور میکند که بورژوازی و سرمایه در غرب میتواند مشکلات و معضلات سرمایه در ایران را حل کند. این بخش، اپوزیسیون سبز و همه حواریون چپ و راست آن را در برمیگیرد. این یک توهم و یک اتوپی است. هرقدر خصوصی کنند و هرقدر درها را بروی سرمایه غرب باز کنند، نمی توانند مشکلات اقتصادی را حل کنند. بورژوازی غرب خود در بحران است. برای یونان راه حل ندارد. برای رفع موانع سرمایه در بریتانیا راه حل ندارد. الگوی توسعه اقتصادی غرب به بن بست رسیده است. ریشه میلیتاریسم امروز غرب در این موقعیت اقتصادی خوابیده است. غرب امروز به تقسیم کار دیگری بین قطب های اقتصادی چین و روسیه و اروپا و غرب، رضایت داده است. غرب نسخه نجات بخشی برای ایران ندارد. نه ایران برایش بازار نیروی کار ارزان است، و نه اساسا قدرت سرمایه گذاری در ایران را دارد، که بتواند سرمایه و بورژوازی ایران را نجات دهد! وصل کردن ایران به بازار غرب، از نظر اقتصادی آینده بهتری از یونان نصیب اش نمی کند. برای کسی کار ایجاد نمی شود. و این برای اقتصادی که در حال رشد است و هر روز وسیعا به نیروی کارش اضافه میشود، مرگ است! غرب ناجی نیست، که نسخه نجات بخش اش انتقال چندین برابر بحران خود به جوامع دیگر است.

راه حل بورژوایی دوم برای حل بحران: بخش دیگری از بورژوازی، متوهم است که گویا این بحران و خروج از "انزوا"، با الگوی رفتن به سمت و جذب در سرمایه چینی، حل خواهد شد. جذب شدن در اقتصاد چین و جدب شدن در بازار چین هم برای اقتصاد سرمایه داری ایران مرگ است. ارتجاع سیاه اسلامی امثال احمدی نژاد، بخشا به "الگوی رشد به سبک چینی" دل بسته است. این بخش تلاش میکند با پرچم سیاسی پوپولیستی - مستضعف پناهی و با کاهش فشار بحران سیاسی و نارضایتی عمومی، و به امید جذب در بازار سرمایه چینی، راه حلی برای برون رفت از بحران بیآبد. سرمایه در چین بدنبال نیروی کار ارزان "دیگران" نیست! خود بزرگترین بازار جهانی نیروی کار ارزان است که سرمایه از سراسر جهان را به خود جذب میکند. چین بدنبال منابع است و باز کردن درهای ایران به سمت سرمایه چینی، در اولین قدم تولیدات داخل ایران، و هر انچه که "بورژوازی ملی" به قیمت استثمار وحشیانه طبقه کارگر، ساخته بود را ورشکسته میکند. تولیدات و صنایع ایران در مقابل کالاهای ارزان تر چینی، قدرت رقابت ندارند، و به سرعت تولیدات داخل ایران ورشکسته میشوند. و سرمایه در ایران وضعیت به مراتب بحرانی تری از سرمایه های غربی، که در مقابل سرمایه و تولیدات چینی، قادر به رقابت نیستند، خواهد یافت.
"درها را باز کننند" یا "بسته نگاه دارند"، تولیدات را به دست بخش خصوصی و بازار بسپارند یا نه، هیچکدام نمی تواند بحران اقتصادی ایران را حل کند.

از صف خلق تا صف سکولارها

بازتاب این بحران، که منشا بحران امروز درون حاکمیت است، در میان اپوزیسیون چپ، چگونه است. به انقلاب ۵۷ باز گردیم. واپوزیسیون چپ بورژوایی که در انتقاد به رژیم شاه، صف خلق و ضد خلقی ایجاد کرده بود برای برافراشتن یک پرچم بورژوا ارتجاعی. پیروزی خلق، پرچمی بود که از نظر آن چپ، معنای پیروزی انقلاب بود. چپی که انتقادش به شاه، از زاویه "سرمایه داری بد" و "محصول خارجی" و "سگ زنجیره ای" بودن دیکتاتور بود. آن اپوزیسیون در سطح فرهنگی اشاره کردم که چرا مذهب زده و شرقی و عقب مانده بود و چرا مخالفت با پدیده هایی چون حق زن و محیط زیست و زندگی و مدرنیسم، پلاتفرم سیاسی اش بود. و توضیح دادم که اعتراضش بازتاب اعتراض آن بخش از سرمایه در حال اضمحلال و عقب گرا بود.
آن چپ و آن اپوزیسیون، تمام اعتراضش را به زیر پرچم اپوزیسیون بورژوازیی برده بود، و برای اینکه به اعتراضش پوشش مقبول و "انقلابی" بدهد صفی بنام صف خلق ساخته بود. در صف خلق همه طبقات و اقشار، جز به اصطلاح عناصر وابسته به شاه و آمریکا که در صف ضدخلق بودند، سایرین از کاسب محل، صاحب کوره پزخانه، دهقان و کارگر و حاجی بازاری و کارفرما و صاحب "کبریت توکلی" که صنعت صددرصد "ملی" بود، همه در صف خلق جا داده شده بودند. از نظر سیاسی هم، سخنگویان این صف در سازمانها و احزاب مختلف، از "پان ایرانیست"، چریک و توده ای و مجاهد و جبهه ملی و فدائیان اسلام و آیت الله های مرتجع و فیضیه و قم و احزاب و سازمانهای ناسیونالیست کرد و ترک و خلق ترکمن و ... همه متحد شده بودند. و یک مبارزه خلق علیه ضد خلق "سازمان" یافته بود.

همین تصویر را برگردانیم و به امروز ایران منتقل کنیم. امروز هم مبازره ای علیه سگان زنجیره ای کس دیگری، در جریان است. این سگ زنجیره ای امروز ولی فقیه، خامنه ای و ارتجاع اسلامی است. سگ زنجیره ای که بنا به خاصیت متغیر جمهوری اسلامی و "سیالیت آن"، در مقاطع مختلف نمایندگان و سخنگویان دیگری هم پیدا میکند. این سگ زنجیره ای مانع هم پیشروی طبقه کارگر است و هم مانع رشد بخشی از بورژوازی است! همه اقشار و طبقات مختلف در جامعه، جز سگ زنجیره ای و نزدیکانش، با هم یک دشمن مشترک دارند. اپوزیسیون پروغرب سنتی، که در حسرت بازگشت سلطنت است، این سگ زنجیره ای را متهم به "چپاول مملکت" و "غارت منابع ملی" میکند، چرا که انقلاب دست آن بخش را از قدرت اقتصادی و سیاسی کوتاه کرد و او را به حاشیه راند. این اپوزیسیون ادعای انکشاف سرمایه در ایران را تعرضی به سنگر سیاسی خود میداند که هنوز در حسرت ایران "قدرقدرت" زمان پهلوی میسوزد که قرار بود این انکشاف، به نام نامی اعلیحضرت صورت بگیرد! اپوزیسیونی که نقدش متوجه این است که نهادهای مذهبی، سپاه و ... "مشتی آخوند شپشو" اقتصاد کشور را در اختیار دارند و انباشت میکنند و طبقه کارگر را استثمار میکنند. این بخش از بورژوازی، بعلاوه بخش از قدرت رانده شده بورژوازی در قدرت، اسلام سبز و نارنجی و .. قرار است در کنار طبقه کارگر، زنان معترض و جوانان بیکار و انقلابی، همه و همه یک صف متحد علیه دشمن مشترکی را سازمان دهند. و ظاهرا همه در مقابل این سگ زنجیره ای منافع مشترک دارند.

صف جدید، همه با هم زیر پرچم بورژوازی برای به قدرت رساندن بخش دیگری از بورژوازی، صف خلق دیروز، امروز بر خود نام صف "سکولارها" گذاشته است. به همان اندازه ای که صف خلق کمترین ارتباطی به منافع مردم، منافع زحمتکشان و طبقه کارگر نداشت، این صف "سکولارهای" جدید علیه حاکمیت هم کمترین ربطی به سکولاریسم، حق زن، و جدایی دین از دولت و طرفداری از بنیاد های یک جامعه سکولار ندارد. صف سکولارها، همچون صف خلق، پوشش مردم پسندانه و مقبولی است برای پنهان کردن منافع طبقاتی دشمنان مردم. همانطور که صف خلق بود! امروز اگر کسی از شما بپرسد که شما در مخالفت با جمهوری اسلامی به چه صفی تعلق دارید و شما بگوئید به سکولارها، کسی تفاوت شما با آقای سرکوزی و آقای کروبی، را تشخیص نمی دهد. چرا که آن پرچم و ادعا در دست آن رهبری است! و شما باید مقدمتا در مورد سکولاریسم و اینکه بنیادهای یک جامعه سکولار چیست و این ها دروغ میگویند و ... بگوئید. شما در صف سکولارهای امروز، رنگین کمانی از آقای اوباما و بوش و خانم کلینتن تا آقای سارکوزی، از زهرا رهنورد و آیت الله کروبی تا حیمد تقوایی٬ و خانم احدی، شالگونی٬ مهرانگیز کار و اکثریت و حزب توده، از آیت الله خاتمی و گنجی و عبدالله مهتدی و حزب دمکرات، تا ناتو و جنگنده هایش را میتوانید ببینید. که همگی منفعت و دشمن مشترک دارند. ولی فقیه، همان سگ زنجیره ای سی سال پیش است. صفی که مدعی است که سرمایه داری ایران "بدکار میکند"، سرمایه "رشد نکرده است". و همه برای حل بورژوایی بحران اقتصادی ایران، که ظاهرا بحرانش به خاطر ولی فقیه و اسلامیت آن است، بدنبال راه حل اول یعنی پیوستن به بازار سرمایه در غرب، میجنگند! راه حلی که برای ایران، چیزی جز تباهی و سیاهی بدنبال ندارد.

سرمایه داری در ایران، دو نقطه عطف مهم تاریخی، یکی تولد و شروع، و دیگری انکشاف و رشد، را پشت سرگذاشته است. بحران امروز جمهوری اسلامی از نظر اقتصادی، بحران رشد است که فعلا راه حل بورژوایی اقتصادی برون رفتی، ندارد. این وضعیت بیش از هرچیز، مطلوبیت آلترتاتیو پرولتری را نشان میدهد، مطلوبیت دگرگونی کامل نظام اقتصادی و سازمان دادن اقتصاد سوسیالیستی. این شرایط بیش از هرچیز مطلوبیت آلترناتیو سوسیالیستی، کمونیستی طبقه کارگر را برجسته میکند. مطلوبیتی که تنها به نیروی طبقه کارگر آگاه و متشکلی که منافع خود را میشناسد و برای جنگ نهایی با دشمن طبقاتی، هر لحظه خود را آماده میکند، میتواند به امکان تبدیل شود.

درانقلاب ۵۷، طبقه کارگر و کمونیسم طبقه کارگر، خلاف جریان مبارزه پوپولیستی صف خلق، در اعتصابات کارگری، شوراهای کارگری و سازمان "اتحاد مبارزان کمونیست" و رگه فکری "مارکسیسم انقلابی" که صدای اعتراض کارگر به مشقات سرمایه در یک جامعه صنعتی بود، عروج کرد. این صدا و این تحرک نتوانست جریان غالب را عقب بزند. کمونیسم امروز طبقه کارگر و حزب کمونیستی اش، حزب حکمتیست باید بتواند از تجربه سی سال قبل به نفع پیشروی امروز استفاده کند. و مطلوبیت سوسیالیسم و نظام اقتصادی سوسیالیستی را به نیروی خودش و صف مستقل خودش، به امکان تبدیل کند!