TLogo


درسهایی از نقد کمونیسم بورژوایی به رضا رخشان

بهرام مدرسی

جولای ۲۰۱۱

احزاب، گروه‌ها و افراد متعددی نقدهایی به رضا رخشان  به بهانه پیام ایشان به سندیکاهای کارگری فرانسه منتشر کرده اند. مستقل از مضمون نامه ایشان به سندیکاهای فوق  نگاهی به این حملات و انتقادات درسهای زیادی برای فعالین جنبش طبقه کارگر را در خود دارد. درسهایی که به نظر من باید  به خود آگاهی هرچه بیشتر فعالین کمونیست طبقه کارگر و طرد آرا و افکاربورژوایی در جنبش طبقه کارگر کمک کنند.  مشکل این کمونیسم بورژوایی با رضا رخشان از نامه او به سندیکاهای کارگری فرانسه آغاز نشد. برای درک این درجه تنفر از رضا رخشان باید به تیترهایی چون سیاست حذف یارانه ها، جنبش سبز، شورا و سندیکا و موانع رشد جنبش کارگری پرداخت:

حذف یارانه ها

سیاست حذف یارانه ها تحولی اساسی در روند رشد سرمایه داری در ایران است. رضا رخشان این مهم را در دید و به توضیح این مسئله پرداخت.  درجواب به رضا رخشان همین صف معترض به او در رابطه با نامه اش به سندیکاهای کارگری فرانسه او را متهم به طرفداری از احمدی نژاد و راست روی کردند. قبل از پرداختن به این انتقادات خود پروژه حذف یارانه ها را باید شناخت:

سرمایه داری در ایران بعد از اصلاحات ارضی اساسا بر اساس دو رکن تولید نفت و تامین نیروی کار ارزان پایه گذاری شد. درآمد حاصله از فروش نفت ارزان تولید شده به یمن پاﺌین نگاه داشتن ارزش نیروی کار در ایران مبنای تحرک سیستم اقتصادی سرمایه داری در ایران بود. تامین کل میحتاج عمومی جامعه به این اعتبار بر پرداخت سوبسیدهای دولتی، آنچه که امروز به آن یارانه میگویند، استوار شد. منظور از مایحتاج عمومی فقط کالاهای مصرفی روزانه مردم نیست. بخش عظیمی اززیرساخت اقتصادی برای تولید کالاهای مصرفی هم به این اعتبار در خارج از پروسه تولید در ایران خریداری میشدند. امروز ما شاهد تغییر روندهایی در حرکت سرمایه در ایران هستیم که سعی میکنم یک به یک به آنها اشاره کنم:

شرایط بین الملل

پس از روی کار آمدن رژیم اسلامی ما ناظر بلوک اقتصادی تعریف شده ای بنام "غرب" بودیم. این بلوک که در راس آن سرمایه و دولت آمریکا قرار داشت امروز دیگر تنها بلوک اقتصادی نیست که سرمایه در ایران برای ادامه حرکتش مجبور به قفل شدن به آن میبود. بعد از فروپاشی بلوک شرق ما شاهد شکل گرفتن قطب های دیگر اقتصادی در جهان سرمایه داری شدیم که عملا به رژیم اسلامی و کل سرمایه فعال در ایران امکان دور زدن محدودیت هایی که بعد از سرکارآمدن رژیم اسلامی "دولتهای غربی" و بخصوص آمریکا برای او ایجاد کرده بودند را داد. اینجا مشخصا منظورم چین ودر مرحله بعدی روسیه و حتی بخشا اتحاد اروپا است. انتگره شدن در بازار سرمایه جهانی بعد از شکل گرفتن این بلوک های اقتصادی جدید دیگر تنها از کانال انتگره شدن رژیم اسلامی در سیستم اقتصادی و سیاسی غرب و بخصوص آمریکا نمیگذشت. طبیعی است که بدون معامله با غرب و کنار آمدن با آن همه امکانات سرمایه جهانی برای تحرک سرمایه در ایران باز نمیشوند، این اما به معنی این نیست که سرمایه در ایران امکان دیگری بجز کنار آمدن با غرب را نداشت. درست در شرایطی که اولین تحریم های اقتصادی مهم علیه ایران اعمال شدند، چین بدنبال گسترش بازارهای خود در آسیا و آفریقا بود و همین امکانات مهمی برای رژیم اسلامی و سرمایه فعال در ایران ایجاد کرد. اگر ٣٠ سال پیش انتگره شدن در بازار جهانی و کسب تکنولوژی پیشرفته برای تولید و انباشت درجه عظیمی از سرمایه برای تامین اولیه سرمایه ثابت از کانال انتگره شدن در بلوک غرب میگذشت و همین محدودیت های اقتصادی و سیاسی رژیم اسلامی را تعریف میکرد، امروز دیگر آن فاکتور ها بشدت تغییر کرده اند. مطلوبیت یا عدم مطلوبیت رژیم اسلامی برای غرب فاکتور اساسی بود که تعیین میکرد  آیا رژیم اسلامی به نمایندگی از کل سرمایه در ایران امکان رشد و انباشت را دارد یا نه؟ امروز مطلوبیت رژیم اسلامی بعنوان طرف معامله برای چین و شوروی کافی است تا این محدودیتهای غرب را دور بزند و این اتفاقی است که افتاد.

تمرکز و انباشت سرمایه

آنچه که ما بیش از ٣٠ سال بعد از رژیم شاه شاهد آن هستیم، انباشت عظیم منابع مالی هستند که به سرمایه در ایران امکان پاگذاشتن به عرصه هایی را داده است که رژیم شاه خواب آن را هم نمیدید. رژیم شاه به نمایندگی از طرف کل سرمایه در ایران گردش سرمایه را در کنترل خود داشت. پدیده "آقازاده ها" در رژیم اسلامی اگرچه برای دعواهای درونی رژیم معنایی سیاسی دارد، در دنیای تحرک سرمایه در ایران اما بیان شکل گیری قشر کلفتی از سرمایه داران در ایران است که با اتکا به استثمار وحشیانه طبقه کارگر و سرکوب خونین جامعه طی بیش از ٣٠ سال شکل گرفته است. چه رژیم شاه و چه رژیم اسلامی و یا هر حکومت سرمایه داری دیگر برای پاگذاشتن به عرصه های تولیدی مهم صنعتی محتاج درجه معینی از انباشت سرمایه است. پولی که در بانک خوابیده باشد هرچند هم که حجمش زیاد باشد مادام که به گردش نیفتد و ارزش اضافی تولید نکند، سرمایه نیست. در رژیم شاه ما شاهد اندوخته های عظیم پولی بودیم که به گردش نمی افتادند، آنچه که پدیده "آقازاده ها" را در جمهوری اسلامی توضیح میدهد، هم انباشت عظیم منابع پولی است و هم گردش آن بعنوان سرمایه. صنعت نفت به تنهایی برای به گردش انداختن کل آن منابع پولی ذخیره شده بعنوان سرمایه کافی نبود. این مشکلی بود که رژیم شاه هم با آن روبرو بود. رژیم اسلامی  عملا با استفاده از همان شرایط بین المللی عرصه های دیگری را برای گردش سرمایه بازکرد. عرصه هایی که به صنایع حاشیه ای محدود نبوده بلکه مستقیما به نیاز گردش سرمایه در ایران و بازسازی پایه های اقتصادی تولید صنعتی در ایران مربوط میشوند.

از سال ١٩٩٩ به بعد ما شاهد افتتاح بخش های صنعتی بزرگی در ایران هستیم. اگر به شناسنامه شرکت های پیمانکاری برای مثال در صنایع نفت و پتروشیمی مراجعه کنید میبینید که بیش از ٨٠ % آنها از سال ٢٠٠٠ به بعد با ریاست همین قشر تشکیل شده اند. همین روند را ما در صنایع برق و مخابرات و راه آهن و فولاد و ماشین سازی ها میبینیم. بررسی اوضاع اقتصادی سرمایه در ایران نشان میدهد که چه به لحاظ تعداد واحدهای صنعتی که بالای ٢٠٠ نفر را به استخدام خود دارند، چه به لحاظ عرصه هایی که این واحدهای صنعتی در آن فعال هستند وچه به لحاظ سرمایه ای که از این طریق به گردش درآمده است، رژیم اسلامی امروز با استانداردهای خود جهان سرمایه داری بسیار "کلاسیک تر" از رژیم شاه است.

نگاه کوتاهی به عرصه هایی که این سرمایه متمرکز شده در آنها به جریان افتاده است نشان میدهد که صنایع سنگین و زیربنایی یکی از عرصه های اصلی هستند. صنایع ماشین سازی، فولاد، پتروشیمی، قالب زنی، برق و اخیرا هم رآکتورهای اتمی که شبکه ای از صنایع تولیدی پایه ای را با خود همراه کرده است از این جمله اند.

اقتصاد ایران امروز  به همین دلیل اقتصاد ٣٠ سال پیش نیست. گردش سرمایه و تولید ارزش اضافی دیگر تنها از کانال نفت و درآمدهای حاصله از آن صورت نمی گیرد. صنایع نفت و درآمد حاصله از آن امروز در بهترین حالت ٣٠ یا ٤٠ درصد کل ارزش تولید شده را بخود اختصاص میدهند. صنایع فولاد، ماشین سازی ها،  برق،  راه آهن و غیره سهم بزرگی از ارزش تولیدی را بخود اختصاص میدهند. احتیاجات فنی و علمی سرمایه در ایران علیرغم محاصره اقتصادی غرب  در همراهی آن با بلوک های صنعتی جدید عملا تامین شده اند.

قبلاً گفتیم که جایگاه صنعت نفت در اقتصاد ایران دیگر جایگاه ٣٠ سال پیش نیست. همین  نشان میدهد که پاﺌین آمدن قیمت نفت آن تاثیراتی که انتظارش می رفت را بر اقتصاد ایران نگذاشت چرا که منبع سود و ارزش اضافه و به این اعتبار سود،برای سرمایه در ایران تنها نفت نبود این روند تحرک کل سرمایه در ایران مستقل از تعلق این یا آن جناح به این یا آن جبهه سیاسی درونی رژیم  صورت گرفت. این منفعت مشترک همه شان بوده است..

 پرولتاریای صنعتی

بنابه آمار رژیم اسلامی حدود ٤٠٠ هزار نفر در صنایع نفت و پتروشیمی (دولتی و پیمانکاری) کار میکنند. اگر ما تعداد خانواده کارگری را ٥ نفر محسوب کنیم این آمار به ٢ میلیون میرسد. تعداد کارگران استخدامی در صنایع فولاد ٧٠ هزار نفراعلام شده است. به احتساب خانواده ٥ نفری،  این تعداد به ٣٥٠ هزار نفر میرسد. تعداد کارگران شاغل در صنایع ماشین سازی را ٢١٠ هزار نفر اعلام کرده اند که به احتساب خانواده ٥ نفری به رقم بیش از یک میلیون خواهیم رسید. این ها تنها گوشه کوچکی از آمارها هستند. همین سقف بالای کارگران صنعتی شاغل را ما در رشته های برق، فولاد، راه آهن، خدمات عمومی و غیره میبینیم. بنابه گفته اداره آمار رژیم تعداد بیش از ٨٠ درصد کارگران شاغل در مراکز صنعتی کلان حداقل دیپلم فنی دارند.

این تنها گوشه ای از طبقه کارگر صنعتی در ایران را نشان میدهد که ٣٠ سال پیش با این ابعاد اساسا وجود نداشت. رشد و گردش سرمایه چه در ایران و چه هرجای دیگر جهان محتاج نیروی کار متخصص و آموزش دیده است. پرولتر صنعتی در ایران امروز نه تنها به اعتبار جایگاهش در تولید بلکه به اعتبار تعداد آن بخش اصلی جامعه کارکن را تشکیل میدهد. درجه تمرکز پرولتاریای صنعتی در ایران را شاید بتوان با چین یا هندوستان مقایسه کرد. در مراکز بزرگ صنعتی چون سایپا و یا ایران خودرو ما شاهد کار مشترک بیش از ١٠ هزار کارگر صنعتی در یک مرکز تولیدی واحد هستیم. همین امر را در صنایع فولاد و پتروشیمی هم میتوان دید. میخواهم تاکید کنم که ٣٠ سال پیش درجه تمرکز پرولتر صنعتی در ایران شاید ١٠% امروز هم نبود. همین تمرکز  کل سرمایه و نمایندگان آن در ایران را برای تضمین پراکندگی طبقه کارگر، مجاب کرده است که به انواع و اقسام قراردادهای کاری سفید و پیمانی و دولتی و غیره روی بیاورد. پدیده ای که ما در زمان شاه با آن روبرو نبودیم.

سیاست حذف سوبسیدهای دولتی را باید در دل این داده ها دید و این چیزی جز تامین ضروریات حرکت سرمایه در ایران نیست. همین سیاست را  رژیم شاه و رفسنجانی هم تعقیب کردند. کل مسأله محول کردن تعیین قیمت ها در بازار آزاد رقابت سرمایه است، چیزی که باید تحرک بیشتر سرمایه وافکتیو کردن آن را تضمین کند. دولت اگر سابقا نقش مدراتور را در تعیین قیمت ها داشت، امروز این روند مستقیما به رقابت در بازار آزاد سپرده میشود. این هم ابدا مختص به رژیم اسلامی نیست. آنچه که امروز اجرای این سیاست را ممکن میکند  فاکتورهایی هستند که در بالا به آن اشاره شد. اگر قرار است که رقابت سرمایه قیمت را در بازار تعیین کند، بنابراین باید سرمایه ای که در این عرصه ها گردش میکند هم موجود باشد، باید امکانات  بین المللی برای توسعه زیربنای اقتصادی موجود باشند، باید پرولتر صنعتی که منبع سود سرمایه است به اندازه کافی موجود باشد.  این فاکتورها در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی موجود نبودند. اینکه چرا امروز جناح "اصولگرا" دست به اجرای این سیاست میزند را قبل از هر چیز باید در موجود بودن ضروریات اقتصادی اجرای این سیاست تا دعوای سیاسی جناح ها با هم دید. همین  دلیل موافقت کل جناح های درونی رژیم و اپوزسیون بورژوایی آن را در جرای این سیاست توضیح میدهد.

پرولتاریای صنعتی در ایران دیگر نه سطح زندگیش سطح زندگی ۳۰ سال پیش است و نه توقعاتش از آن. سطح زندگی بخش بزرگی از این پرولتاریای صنعتی در ایران امروز بالاتر از بخش وسیعی از کارمندان دولتی  است.

 

بنابراین

واگذارکردن تعیین قیمت ها به رقابت در بازار آزاد پیش از هرچیز به معنی این است که: ١- باید بازار داخلی که فروش کالا ورقابت و تعیین قیمت میانگین در آن معنی میدهد موجود باشد، ٢- باید مردم قدرت خرید در این بازار را داشته باشند، ٣- این بازار داخلی باید منبع اصلی سود سرمایه باشد و ٤- باید درجه معینی از امنیت سیاسی و اقتصادی برای گردش سرمایه فراهم باشد.

 روشن است که پیش شرط رقابت سرمایه و تعیین قیمیت میانگین هر کالایی بدوا به موجود بودن  بازار برای فروش آن  بستگی دارد. این بازار امروز موجود است. جامعه ای ٧٠ میلیونی امکان تامین آن بازار و رقابت را دارد. سوالی که مقابل کل سرمایه قرار گرفته است این است که یا این بازار به بازار رقابت کالاهای وارداتی تبدیل میشود؟  منظوراز کالای وارداتی هم تنها کالاهای مصرفی مردم نیست و یا اینکه این بازار محل فروش کالاهای تولید شده در محل هستند؟ ضرورت  تحرک و تمرکز سرمایه در ایران راه دوم را انتخاب کرده است. این انتخاب در ضرب اول به معنی بالارفتن قیمت ها است.

بازاری که در آن اما مردم قدرت خرید ندارند هم عملا بعد از مدتی تعطیل میشود. سیاست حذف سوبسید ها باید ضمنا بتواند

 درجه ای از قدرت خرید مردم را تضمین کند. این سیاستی است که دولت احمدی نژاد بنام "هدفمند کردن" از آن نام میبرد و اتفاقا جناح مقابلشان در همین رابطه به او حمله میکنند که پول بیت المال را حیف و میل میکند! این سیاست  تنها به رژیم اسلامی محدود نمیشود در کشورهای اروپایی هم دولتها به مردمی که قدرت خریدشان پاﺌین است "کمک هزینه" میدهد. این کمک هزینه ها ضمن اینکه برای تامین پاﺌین ترین درجه سقف زندگی اند، تضمین حداقلی از قدرت خرید و به این اعتبار گردش سرمایه هم هستند. رژیم اسلامی هم همین کار را میکند. نکته اما اینجاست که فقط این کمک هزینه ها گردش سرمایه در بازار را تضمین نمیکند. حذف سوبسید ها در ضرب اول به معنی چند صد برابر شدن قیمت کالاهای اساسی است.

 

  سیاست حزف سوبسیدها را نمیتوانند کنسل کنند. این همانطور که خودشان هم گفته اند این قدمی تاریخی برای رشد سرمایه داری در ایران است. بنابراین تامین قدرت خرید مردم و اینجا بخصوص طبقه کارگر را مجبورمیشوند با بالا بردن سطح دستمزدها جبران کنند. این آن جنگ اصلی است که  طبقه کارگر وارد آن شده است. هیچ بورژوایی داوطلبانه دستمزد کارگران را بالا نمیبرد. امروز کل طبقه بورژوا در ایران میدانند که مجبورند سطح دستمزدها را بالا ببرند، درجه و کمیت آن اما تنها به قدرت مبارزه طبقه کارگر به نمایندگی از کل جامعه کارکن بستگی دارد.

چیزی که ما در این دوره شاهد آن هستیم  باز شدن کانالهایی در مبارزه برای افزایش دستمزدها و مبارزات کارگری هستند که در ٣٠ سال گذشته سابقه نداشته اند. دولت مجبور میشود که مجاری اعتراض و مبارزه برای افزایش دستمزدها را باز کند چرا که در غیر اینصورت با طغیان عمومی گرسنگان روبرو خواهد شد. اعتراضات و نتایج تحرک کارگران پتروشیمی ماهشهر تنها یک نمونه است. خود پروسه تعیین حداقل دستمزدها هرچه بیشتر از دایره مجلس و ادارات دولتی خارج و هرچه بیشتر به توازن قوای میان سرمایه و طبقه کارگر تبدیل میشود. خود این اما تنها درصورتی امکان پذیر است که دولت شرایط امنی را برای سرمایه و تحرک آن تضمین کند. تضمین کند که کشمکش کار و سرمایه برسر تعیین حداقل دستمزد در همین سطح باقی میماند. دولتی که سرکوب و خفقان را در عین حال میتواند تضمین کند. از طرف دیگر طغیان علیه بالارفتن قیمت ها هم میدان دیگری است که عملا باز میشود و خود این شرایطی را به دولت بورژوایی تحمیل میکند که در نتیجه آن فقط سرکوب جواب نخواهد داد.

اینکه چه درجه رفاه افتصادی در این میان نصیب طبقه کارگر میشود؟ مستقیما به قدرت این طبقه در وارد شدنش به این جنگ بستگی دارد. رفاه را بورژوازی هیچ وقت داوطلبانه تقسیم نمیکند.

 

رضا رخشان به بخشی از این واقعیات اشاره کرده بود. او نوشت که:" احکام کلی مانند اینکه می گویند جمهوری اسلامی سی سال است که به معیشت مردم حمله می کند، اصلاً شرایط متفاوت دوره های مختلف رشد سرمایه داری در همین سی سال را در نظر نمی گیرند. در چنین احکامی تعیین دستمزد فقط توسط نظام حکومتی انجام می‌گیرد در حالی که  شرایط حاکم بر بازار کار و رونق و رکود در نظام سرمایه داری همه در تعیین دستمزد نقش بازی می کنند. یا احکامی از قبیل این که اجرای ظرح هدفمند کردن یارانه ها در نتیجه بحران اقتصادی است و این بحران اقتصادی دنبالچه همان بحران اوائل دهه ۵۰ یعنی ادامه همان بحران اقتصادی  قبل ازانقلاب است بنظرم کاملا غلط می باشد. اولا در این ۳۰ سال، ما دوره هایی از رونق و دوره هایی از رکود اقتصادی داشته ایم. و طبیعی است که در دوران رونق حقوق کارگران افزایش می یابد. این قانون نظام سرمایه داری است که رونق اقتصادی به همراه خود افزایش دستمزد و درنتیجه موجب بالا رفتن سطح زندگی کارگران می گردد. "

 

رضا رخشان را به این دلیل که واقعیات تحرک سرمایه  را و در این مورد در ایران را توضیح میدهد متهم به دفاع از جمهوری اسلامی و احمدی نژاد کردند. برای کمونیسم بورژوایی اشاره به واقعیات تحرک سرمایه برای همراهی با رژیم کافی است.  در این سنت بورژوایی " سرمایه داری" چیزی بیش از  فحش و ناسزا نیست. سرمایه داری خواندن چیزی به معنی شناخت  بنیادهای پایه‌ای آن نیست. آنها نه  طبقات را میشناسند و نه ضروریات تحرک آنها را.  همین را هم رضا رخشان در همان نوشته تأکید میکند. اشاره به بهبود شرایط زندگی بخشی از طبقه کارگر به دلیل تمرکز سرمایه برای این سنت برابر با همراهی با رژیم است. این سنت ضد سرمایه داری نیست! سرمایه داری را اصلا نمی شناسد. این سنت ضد رژیم است و از همین سر هرآنچه که در کانتکست آن‌ها با رژیم  "بد" نباشد، نامعقول و همراهی با رژیم است. اشارات رضا رخشان به سطح متفاوت دستمزد کارگران در دوره های گوناگون کافی است تا او را مدافع جمهوری اسلامی بنامند. کل رادیکالیسم این سنت بورژوایی در رابطه با سیاست حذف سوبسیدها، درخواست بازگرداندن خود سوبسید ها است. سیاستی که البته همراه با کلی تبلیغات ضد رژیمی تبلیغ کرده اند. برای این سنت بورژوایی "طبقه کارگر" تنها آنجا معنی میابد که اهداف و شعارهای این سنت با احزاب و گروه بندی های متفاوت آن را بپذیرد. آن کارگری که بدلیل نا آگاهی طبقاتی به احمدی نژاد رأی میدهد و یا اینکه در جدال میان جناح های رژیم بنادرست با رأی دادن به این یا آن، و در این مورد به احمدی نژاد، شرکت میکند، ربطی به طبقه کارگر ندارد، موضوع کار و بحثش نیست، چرا که ضد آن رژیم تعریف شده از طرف این سنت بورژوایی نیست! رضا رخشان تکفیر می‌شود چون به این واقعیات اشاره میکند. برای این سنت، نقد مارکسیستی سرمایه داری مبنای کافی برای مبارزه علیه رژیم اسلامی بدست  نمیدهد. برای این سنت سرمایه داری خواندن حکومت اسلامی و تأکید بر نقش‌ طبقات گوناگون و اشاره به منافع متفاوت هر طبقه در هر تحرک سیاسی و اجتماعی، دیدن منافع مختلف اقتصادی مخفی پشت این تحرکات به معنی فراموش کردن مبارزه ضد رژیمی است. در این سنت جایگاه اجتماعی طبقه کارگر و مبارزه روزمره او ربطی به آزادی سیاسی، حقوق زنان و مبارزه با اختناق ندارند.

 در سنت کمونیسم بورژوایی، سرمایه داری خواندن حکومت اسلامی ارفاقی به آن محسوب میشود. این سنت سالها است در نقد اسلامی و مذهبی بودن حکومت در ایران قلم میزند اما همیشه عاجز از آن است که ربط سرمایه دارانه بودن این سیستم را با مذهبی بودن آن توضیح دهد. مبارزه با حکومت اسلامی از سر مذهبی بودن آن و نه سرمایه دارانه بودن آن کل رادیکالیسم این سنت را بیان میکند. به همین جهت تأکید بر سرمایه دارانه بودن سیستم اقتصادی حاکم بر جامعه از طرف رضا رخشان و یا هر نیروی سیاسی دیگری کافی است تا متهم به آوانس دادن به حکومت اسلامی و در بدترین حالت مدافع آن اعلام شود، اتهامی که به رضا رخشان زده شده است. برای این سنت به این اعتبار طبقات موجود نیستند، آنچه که هست رژیم و ضد رژیم است.  نویسندگان متعدد این سنت از همین سر در نقد رضا رخشان  به سیاهی رژیم اسلامی اشاره میکنند. به کشتار مخالفان و به سرکوب زنان تا ثابت کنند که جمهوری اسلامی بر خلاف گفته‌های رضا رخشان حکومت" بدی" است. آنچه که هست مبارزه علیه رژیم است.  "ضد رژیمی" بودن شاه‌ کلید نگرش این جریانات به همه چیز است و آنچه که ضرورت اجرای حذف یارانه ها را توضیح میدهد فرار از جنبش سرنگونی است، کسی که چیزی بیش از این را مدعی شود، رژیمی محسوب میشود.

 برای این سنت بورژوایی هدف  طرح حذف یارانه ها تنها سیاسی است چرا که رژیم در منگنه سرنگونی قرار دارد. طرح حذف یارانه ها تلاشی برای نجات خود است. آنجا هم که به فقر و فلاکت طبقه کارگر اشاره‌ای دارند، دلیلش برای آنها  تلاش برای به زانو انداختن جامعه و فرار از سرنگونی است. هر اشاره آنها به اقتصاد سرمایه داری، البته تا آنجا که آن را میفهمند،  سلاحی اقتصادی برای تحمیل خانه نشینی به مردم است. بر این تصورند که مردم گرسنه و درگیر معضل بقاء توان و نیرویی برای پایان دادن و پرداختن به  سرنگونی رژیم اسلامی ندارند. معتقدند که این طرح به علت " خیزش توده ها پس از انتخابات"   در دستور قرارگرفته است. میگویند که این طرح پس از خیزش توده های مردم ناشی از اهداف سیاسی ای است که از پیشبرد این طرح مد نظر دارند.

 نقد مارکسیستی طبقه کارگر آگاه به حکومت اسلامی در درجه اول پای بر سرمایه دارا نه بودن آن دارد.طبقه کارگر آگاه به همان اندازه خواهان سرنگونی رژیم اسلامی است که خواهان سرنگونی لیبرال ترین حکومت سرمایه دارانه حاکم بر جهان  غرب است. جرم رضا رخشان  شروع تعقلش از سرمایه داری بودن ایران است، تابویی که شروع از آن رضا رخشان را مقابل فراخوان های آنها در پیوستن به جنبش سبز قرار داد.

 

جنبش سبز

کمونیسم بورژوایی با تمام سازمانها، نهادها و شخصیت‌های آن در جریان اعتلای این جنبش بورژوایی به آن پیوستند. فراخوان های آنها و مقالات و مصاحبه‌های متعددی برای قانع کردن طبقه کارگر به ضرورت شرکت در این جنبش منتشر کردند. آنها  جنبش سبز و نماز جمعه آن را پیش درآمد آزادی سیاسی و انقلاب سوسیالیستی اعلام کردند.  جنبش سبز را با انقلاب فوریه در روسیه مقایسه کردند. دنیایی از ریا و دروغ را برای اقناع  فعالین جنبش طبقه کارگر بکار بردند تا آنها را به صف جنبش سبز بچسبانند. مدعی شدند که موسوی و کروبی رهبران این جنبش نیستند. گفتند که خیابان تعیین میکند که کار به کجا خواهد کشید. جنبش طبقات مرفه جامعه به کمک این احزاب و گروه‌ها و افراد برای تحمیق طبقه کارگر محتاج شد . اگر جناح مقابل مذهب و مستضعف پروری را به کمک خود آورد، جنبش سبز در مقابل مفتخر به داشتن چنین مدافعینی بود.همه دروغ گفتند. همه کلاهبرداری سیاسی کردند تا بتوانند بورژوازی را در هر حال چه در قالب احمدی نژاد و چه موسوی در قدرت نگاهدارند. دروغ گفتند تا بتوانند نخست وزیر و رئیس جمهور نسل کشی انقلابیون و کمونیستها را به کرسی رهبران آزادیخواه، سردسته سرکوب زن و مبتکر رنگ پاشی و اسید پاشی به صورت زنان بی حجاب را بر صندلی رهبری جنبش رهائی زن و لمپن قمه زن بزرگترین گروه بندی سرمایه داری در ایران را به عنوان نماینده مردم زحمتکش به جامعه بقبولانند.

رضا رخشان به جنبش سبز نپیوست. او در مصاحبه‌ای میگوید:" کارگران به بیانیه های صادر شده از طرف جنبش موسوم به سبز که از قدرت دولتی به حاشیه رانده شده اند، نگاه کرد و از خود سؤال میکنند که این‌ها برایی طبقه کارگر چه چیزی دارند؟ و وقتی هیچ نفعی در آن نمی بینند، با آن همراهی نکرده و در این خیزش به عنوان متشکل شرکت نخواهند کرد."

همان صفی که امروز رضا رخشان را به باد حمله گرفته است، مقابل رضا رخشان ها هم ایستاد 

بنابراین

جامعه ایران و سیاست در ایران هر دو طبقاتی هستند. به هر چیز و به همه چیز باید محک طبقاتی زد. کل پرده دود جبهه سبز و احزاب وابسته، بر این رکن استوار بود که جامعه ایران به دو صف "مردم" و "رژیم" تقسیم شده است. صف مردم ظاهرا از کارگرِ عاصی از بردگیِ مزدی و زن و جوانِ به تنگ آمده تا رفسنجانی و موسوی و رهنورد را در بر میگرفت. ظاهرا این صف منفعت، سیاست و تاکتیک واحدی داشت. سیاست و تاکتیکی که سر از نماز جمعه و روز قدس در آورد.

این تقسیم بندی، واقعیت جامعه ایران را نه تنها منعکس نمیکند، بلکه سیاست و منفعت طبقات دارا را به عنوان منفعت کل جامعه به خورد طبقه کارگر و مردم انقلابی میدهد. جامعه ایران یک جامعه سرمایه داری است و نبض جامعه را رابطه کار و سرمایه تنظیم میکند. جدال میان طبقات دارا، همیشه جدال بر سر چگونگی توزیع سهم آنها از سودی است که طبقه کارگر تولید میکند. این جدال همیشه سیاسی است و سیاست در جامعه بورژوائی در نهایت بحثی درباره نحوه تقسیم سود است. نقطه اشتراک همه جنبشهای بورژوازی این است که سود بردن از گرده طبقه کارگر نه تنها جایز بلکه تنها راه زندگی است؛ در مورد اصل سود بری سرمایه اختلافی ندارند. همه سیاستهای بورژوازی، حتی اگر در حال جنگ کامل هم باشند، با فرض بقای این رابطه پایه ریزی میشود که کارگر کار میکند و مزد میگیرد و سرمایه دار سرمایه میگذارد، مزد میدهد و سود میبرد.

این حکم در مورد کشمکش جناح های جمهوری اسلامی هم صادق است. دعوا نه بر سر اسلام است، نه بر سر عدالت و نه آزادی. دعوا بر سر این است که در اوضاع جدید و چشم انداز جدیدی که برای گسترش سرمایه داری در ایران فراهم آمده است کدام بخش از طبقات دارا سهم بیشتری از قبل سود تولید شده توسط طبقه کارگر را میبرد. دعوا بر سر این است که چه کسی صنایع نفت، ماشین سازی، مخابرات و ذوب آهن و فولاد را صاحب میشود: گروهبندی مالی سپاه یا گروهبندی مالی رفسنجانی و شرکا؟ بورژوازی ناچار است برای جمع آوری نیرو از طبقه کارگر و از توده مردم انقلابی، این کشمکشهای خود را در قالب "مسائل مردم" مطرح کند. نیروهای سیاسی طبقات دارا هم درست همین استراتژی را دنبال میکنند.

 

شورا و سندیکا

بخشی از نمایندگان کمونیسم بورژوایی منقد رضا رخشان خود را طرفدار "جنبش شورایی" اعلام میکنند. نقد اول آن‌ها به رضا رخشان بر این اساس از سر  سندیکالیست بودن او است. رضا رخشان امرش مبارزه طبقه کارگر است. خود را سندیکالیست میداند و برایش به زندان هم می‌رود. نقد او اما از این سر و از طرف این کمونیسم بورژوایی جایی از ارعاب ندارد چرا که این جریانات مدافع جنبش شورایی هم نیستند. امر آن‌ها کمک به جنبش‌های بورژوایی جاری در جامعه است اینبار بنا به مصلحت روز سلاح جنبش شورایی را علیه کسی چون رضا رخشان بلند کرده‌اند. یکی از نمایندگان همین جریان در نقد او میگویند که  "تکیه کلام او این است که نباید بدنبال انقلاب و اعتصاب و تظاهرات، بلکه بدنبال ” چیزی” برای کارگران بود. ” چیزی برای کارگر” نزد او شبیه شعار طرفدار مستضعفین حکومت، در سالهای اول حکومت میماند. او میگوید دیکتاتوری باشد، حکومت اسلامی باشد، آپارتاید جنسی و سنگسار و زندان و… برقرار باشد، بهائیان اعدام شوند، تبعیض مذهبی باشد، ازادیهای فردی و اجتماعی سرکوب شود، سوسیالیستها و کمونیستها را هزار هزار قتل عام کنند و….اما ” چیزی” به کارگر برسد. اقای رضارخشان بدینوسیله کارگران را انسانهای حقیری جلوه میدهد که از همه چیز تهی گشته اند. اگر مردم و کارگران شعار میدهند: مرگ بر دیکتاتور، زندانی سیاسی ازاد باید گردد، جمهوری ایرانی، مرگ بر خامنه ای و……اقای رضا رخشان قلم برمیدارد و با همان زبان جناحهای رژیم مینویسد که این چیزی برای ” دهکهای پایین جامعه” ندارد"

رضا رخشان  با چشمان باز جدل‌های سیاسی جناح های بورژوازی با یکدیگر را نگاه میکند و تشخیص میدهد که شرکت و یا عدم شرکت در چه مبارزه‌ای به امرش کمک میکند. این همان "چیزی" است که قطب نمای او را به حرکت در میاورد. این "چیز" اما جز مبارزات روزمره طبقه کارگر و مطالباتش نیست. مبارزاتی که برای این کمونیسم بورژوایی از اهمیت چندانی برخوردار نیستند. اهمیتی ندارند چرا که جامعه نه جامعه‌ای طبقاتی با منافع گوناگون سیاسی و اقتصادی بلکه جامعه‌ای له و یا علیه رژیم است. جامعه تکانده شده از طبقات. برای هر فعال جنبش کارگری اما مبارزات روزمره اقتصادی طبقه کارگر یا به اعتباری همان چیزی که رضا رخشان ها بدنبال آن هستند، در سیر مبارزات آینده این طبقه اهمیتی بسیار فراتر از کل جنبش سبز و تظاهرات های خیابانی آن دارد.

کمونیسم بورژوایی منقد رضا رخشان که تا دیروز مداح خوان کروبی و موسوی بود، امروز اولترا انقلابی شده است.  برای نمونه یکی دیگر از نمایندگانشان مدعی است که " راه دوم راهی است که رخشان ها و تمامی سندیکاسازان و سندیکالیست و احزاب و فرقه های هم کاسه رخشان و یا منتقدین رفرمیست راست و چپ او به کارگران توصیه کرده و توصیه می کنند. حاصل انتخاب این راه نیز دقیقاً همین فتوحاتی است که آقای رخشان لیست می کند. فروش تمامی آنچه در بالا گفته شد، فروش کل جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر ایران، فروش منافع متحد و جمعی کل طبقه کارگر، شمشیر کشیدن بر هر جنب و جوش طبقاتی توده های کارگر علیه سرمایه، آری فروش همه این ها به چه چیز؟؟!!!، به پرداخت سر موعد دستمزدهای هزاران بار سلاخی شده ای که شکم گرسنه هیچ کارگر و هیچ کودک خانوده کارگری را سیر نمی کند، دستمزدی که امکان پرداخت هیچ سطحی از هزینه دکتر و دارو و درمان هیچ کارگر و خانواده کارگری را نمی دهد، دستمزدی که از 20 درصد خط فقر تعیین شده توسط جنایتکاران دژخیم و درنده جمهوری وحشت و گند و خون و توحش سرمایه داری ایران هم نازل تر است. رضا رخشان بسیار مباهی است که چنان جنبشی و نطفه های شکل گیری و پروسه رشد و بلوغ و شکوفائی و قدرت گیری یک جنبش واقعی نیرومند ضد سرمایه داری را به پرداخت سر موعد چنین دستمزدی فروخته است. چه حقیر و عقب مانده اند سندیکالیست ها و چه محقر است افتخارات وقیح سندیکالیستی آن ها!!! راه نخست راه جنبش لغو کار مزدی طبقه کارگر است و راه دوم راه سندیکاسازان و سندیکالیست ها و تمامی مدافعان فرقه ای و سرمایه سالار سندیکالیسم است"

این جریانات نه مدافع شورا هستند و نه سندیکا. این‌ها خیر آن "چیزی" که رضا رخشان ها بدنبالش هستند را به آن چیزی که در دوره گذشته جنبش سبز بود و ریاکارانه  به آن نام جنبش " ضد سرمایه داری" داده اند میفروشند.  جنبش ضد سرمایه داری  فوق چیزی  جز همان جنبش سبز موجود در خیابان‌ها نبود و نیست.

ما چه طرفدار جنبش سندیکالیستی باشیم و چه طرفدار جنبش شورائی هیچکدام از اینها یعنی نه جنبش سندیکالیستی و نه جنبش شورائی داده های خود به خودی مبارزه  طبقه کارگر نیستند.
در دوره انقلاب اکتبرو یا حتی دوره انقلاب ٥٧  چه این و چه آن هردو نتیجه و ماحصل تبلیغات و کار سیاسی نیروهای معینی بودند که نمایندگان خود و طرفداران و هم خطهای خود را در جنبش کارگری داشتند و هرکدام سعی میکردند  جنبش خودشان را سازمان بدهند. همان طور که فمینیسم داده طبیعی و نتیجه عمل خودبخودی جنبش زنان برای رهایی نیست، به همان درجه هم سندیکالیزم  و یا جنبش شورایی هم جزو داده خود بخودی مبارزه طبقه کارگر برای خواستهای اقتصادی اش نیست. اینها آلترناتیوهای  معینی هستند که  تبلیغ میشوند و آنجا که توانسته اند گسترش پیدا کنند طبعا نشانه موفقیتشان بوده است. این چه در مورد قدرت بزرگ جنبش سندیکالیستی در کشورهای اروپایی و چه خیلی قوی تر و محکم تر از آن در مورد قدرت جنبش شورایی در جریان انقلاب اکتبرهم صادق است.

 من  فعال جنبش‌ سندیکالیستی نیستم  و فکر میکنم که در قالب   جواب  به این حمله کمونیسم بورژوایی به رضا رخشان  نمیتوان به  دفاع یا نقد از سندیکالیسم  پرداخت. رضا رخشان اما بعنوان فعال جنبش سندیکالیستی هزار بار حق دارد  که کل تصویر این چپ بورژوایی از مبارزات اقتصادی طبقه کارگر را مانع فعالیت سندیکالیستی خود بداند. آنچه که اینجا مهم است  نشان دادن اهمیت مبارزات اقتصادی طبقه کارگر است.

بنابراین

تأکید بر اهمیت مبارزات اقتصادی، تاکیدی بر و توضیح امکان طبقه کارگر در متشکل شدنش و دخالتش در سیاست به نفع خود است. شرکت در پروسه تولید بورژوایی برای طبقه کارگر امری اجتماعی است، همین، نگرش این طبقه به خود و خواسته هایش، به شادی به حقوق کودکان، به برابری زن و مرد، به آزادی و به اداره جامعه را شکل میدهد.  نقش طبقه کارگر در تولید و استثمار او رنگی متفاوت به خواسته‌های این طبقه در مقایسه با طبقات دیگر میدهد.  شرکت در تحولات سیاسی برای فعالین این طبقه به معنی نمایندگی شدن همه این‌ها است. بدون تأمین این و یا کمک به ایجاد شرایط تأمین این چرا باید طبقه کارگر در هیچ تحول سیاسی شرکت کند؟  سؤال این است که ابزارهای طبقه کارگر برای شرکت در سیاست چه چیزی جز نقطه قدرتش در تولید سرمایه داری میتواند باشد؟  نقش و جایگاه طبقه کارگر در تولید و امکانی که این به طبقه کارگر برای متشکل شدن میدهدابزار طبقه ما برای شرکتش در هر تحرک سیاسی است. مبارزات اقتصادی و تلاش برای دفاع از معیشت خود امر روزانه زندگی میلیونها انسان کارگر در ایران است و همین اولین امکان طبقه کارگر دردرک موقعیت متفاوت خود در جامعه و متشکل شدنش است.  سیاست بیشتر از هرکس دیگری به طبقه کارگر مربوط است اما کسی که فکر میکند تاکید  بر اهمیت مبارزات اقتصادی دور کردن طبقه کارگر از سیاست است، در عین حال دارد فهمش از سیاست را نشان میدهد! سیاستی که ربطی به زندگی روزانه میلیونها انسان کارکن ندارد، سیاستی که در آن مطالبات اقتصادی را خواستن و شرایط زندگی انسانی تری را به طبقه حاکم تحمیل کردن برابربا طبقه کارگر را دنبال نخود سیاه فرستادن است، این نوع سیاست هیچ ربطی به زندگی طبقه کارگر و متشکل شدنش ندارد.  چپ بورژوایی در جریان جنبش سبز در شرایطی که این جنبش هیچ ربطی به اولیه ترین خواست طبقه کارگر ندارد، آن‌ها سعی کردند فعالین طبقه کارگر را به شرکت در این جنبش و تبدیل شدنشان به نیروی جنبش سبز وادارند.به همین جهت برای آنها همه این‌ها برابر با خالی کردن میدان مبارزه سیاسی است . طبقه کارگر وقتی میتواند در مبارزه سیاسی چیزی را به نفع خود کسب کند که قدرت کسب آنرا داشته باشد. قدرت طبقه کارگر هم در تشکلش در مراکز تولیدی است و راه این هم متشکل شدن و دادن راه مناسب در مبارزات روزمره اقتصادی امروز طبقه کارگر است.

 موانع رشد جنبش کارگری

برای چپ بورژوایی در دوقطبی "رژیم  و ضد رژیم"  اش آنچه که مانع اصلی پیشروی جنبش کارگری اعلام می‌شود  سرکوب حکومت اسلامی است. هنگامی که رضا رخشان به موقعیت شغلی درصد بالایی از کارگران صنعتی اشاره میکند، جوابشان به او بر همین اساس نشان دادن دیکتاتوری حکومت اسلامی است. اگر او به درجه رشد سطح دستمزدها در رشته‌های معینی اشاره میکند، اگر او به سقف سطح دستمزدها بنا به ضرورت همان تحرک سرمایه که در بالا به آن اشاره کردیم میپردازد، متهمش میکنند که برای احمدی نژاد تبلیغ میکند.


 مبارزه اقتصادی طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری و حتی در فاشیستی ترین جوامع سرمایه داری مثل ایران به هر حال یک مبارزه موجه برای بورژوازی است. طبقه کارگر بعنوان فروشنده نیروی کار خود حق دارد  بر سر قیمت کالایش مثل هر فروشنده دیگری مبارزه کند و چانه بزند. همین امروز هم اعتصاب در قوانین جمهوری اسلامی ممنوع است اما مبارزه کارگران برای اضافه دستمزد ویا برای  جلوگیری از بیکارشدنشان ویا پرداخت  حقوقهای معوقه شان اعتصاب میکنند. قانون هرچه باشد این مبارزات در جامعه سرمایه داری و در ایران بخصوص موجه بودنشان را لحظه به لحظه به بورژوازی تحمیل میکنند.  بورژوازی امکان آن را ندارد که حتی  در فاشیستی ترین حکومت ها مثل ایران هم در طولانی مدت مبارزات اقتصادی را ممنوع اعلام بکند.
درترکیه با شروع یک دوره ثبات سیاسی و اقتصادی مجبور شدند فعالیت اتحادیه های کارگری را قبول کنند، اتحادیه هایی که خوب در ادامه ضمن حفظ درجه ای از رادیکالیسم مثل اروپا به ابزار احزاب پالمانی تبدیل شدند. درجریان انقلاب ١٩٠٥ این خود تزار بود که فراخوان تشکیل "سویت" ها  برای جمع بندی و اراﺌه خواسته های کارگران را داد. چیزی که بعدا به شوراهای پتروگراد و مسکو تبدیل شدند و بورژوازی را خلع ید کردند. میخواهم بگویم که برای بورژوازی بعنوان خریدار نیروی کار طبقه کارگر درجه ای از مبارزه طبقه کارگر موجه است. اینکه این تا کجا پیش میرود در درجه اول به خودآگاهی طبقه کارگر و در درجه دوم و به توازن قوای سیاسی موجود ربط پیدا میکند.تلاش رضا رخشان در استفاده از توازن قوایی که معتقد به آن است برابر با خیانت به طبقه کارگر معرفی شده است.

 
مبارزه اقتصادی طبقه کارگر سنگ اول آگاهی او  نسبت به خودش به عنوان یک طبقه است. در جریان مبارزه اقتصادی است که طبقه کارگر موجودیت خودش را به عنوان فروشنده نیروی کار درک میکند و در جریان این مبارزه میتواند به یک درک سوسیالیستی نسبت به شرایط خودش برسد و از اینجا و در ادامه میتواند به درک عمومی و اجتماعی طبقه کارگر و ارکان جامعه سوسیالیستی تبدیل بشود. در جریان مبارزه اقتصادی است که طبقه کارگر درک عمیق تری نسبت به رابطه کار و سرمایه  کسب کند و اساسا آن بنیانها و ارزشهایی که ارزشهای اجتماعی و انسانی پایه ای یک جامعه سوسیالیستی هستند  شکل میگیرند و بعنوان استنباط عمومی و اجتماعی طبقه کارگر و به طبع آن کل جامعه تحکیم میشوند. طبقه کارگری که زندگیش را فروش نیروی کارش رقم میزند طبعا نسبت به شادی   در آن  جامعه سوسیالیستی،  نسبت به رفاه در آن جامعه،  نسبت به دخالت کردن در امورات آن جامعه،  نسبت به نوع سازمانی که آن جامعه باید داشته باشد و نسبت به آن شرایطی که انسان بتواند در آن زندگی برابر و درخور داشته باشد و نسبت به سایر طبقات اجتماعی که این رابطه را با سرمایه ندارند، درک میکند. همین درک است که در جریان مبارزات اقتصادی طبقه کارگر میتواند و باید شکل بگیرد. مبارزه طبقه کارگر برای دفاع از سطح معیشتش، برای مقابله با حمله بورژوازی به زندگیش و برای کسب زندگی بهتر از همین جا و به علت موقعیت متفاوتش در تولید به نسبت همه اقشار و طبقات دیگر ناشی میشود
همین موقعیت متفاوت است که به طبقه کارگر امکان میدهد که با رهایی خود کل جامعه را از قید نکبت سرمایه داری با خفقان و دیکتاتوری آن  آزاد کند.

به همین دلیل مبارزه اقتصادی طبقه کارگر و درکی که این طبقه از دل این مبارزه اقتصادی در باره موجودیتش و موقعیت متفاوتش در جامعه سرمایه داری بدست میاورد، می تواند به یک درک سوسیالیستی تبدیل شود و تصویر جامعه سوسیالیستی و آن نظم نوینی را که  دیکتاتوری طبقه کارگر باید ایجاد کند را به دست بدهد.  همین اساسا نقطه اختلاف اساسی مارکس با سایر منقدان جامعه سرمایه داری را تشریح میکند. این نه فلسفه ای برای مطالعه که واقعیت زندگی و مبارزه طبقه کارگر برای دفاع از حیاتش است. مبارزات اقتصادی طبقه کارگر میتواند به این درک سوسیالیستی مسلح بشود یا نشود. همین دلیل تلاش نیروها و احزاب سیاسی مخلتف را برای دادن یک درک معین به مبارزات اقتصادی طبقه کارگر را بیان میکند.

  اختناق حکومت اسلامی را اما بهانه گرفتن برای دوری از مبارزات فوق و یا ناچیز شمردن آن  تنها میتواند کمک به همان فضای اختناق  برای بورژوازی باشد. در دو قطبی "رژیم  و ضد رژیم"  کمونیسم بورژوایی  بنابراین طبیعی است که  وظیفه درجه اول مبارزه طبقه کارگر اقدام برای شکستن دیوار اختناق  است. طبقه کارگر را از ابزار اصلی‌ اش در دخالت در مبارزه سیاسی و اجتماعی که همانا مراکز کارش و مبارزات روزمره آن هستند محرم میکند و او را برای شکست دیوار اختناق به خیابان‌ ها فراخوان میدهد. نگاهی به تبلیغات ریاکارانه همین صفی که امروز به نقد رضا رخشان نشسته‌اند در ضرورت پیوستن به " توده های در خیابان" تنها نمونه کوچکی از این ارتجاع ضد کارگری است.

نتیجه

جامعه ایران جامعه‌ای طبقاتی است.  بورژوازی  برای  امر خود به طبقه کارگر محتاج است. بسیج و اقناع توده های میلیونی طبقه کارگر حول شعارها و اهداف احزاب و گرایشات گوناگون بورژوایی  در لحظه لحظه زندگی امر روزمره این طبقه است. دستگاه عظیم تحمیق مذهبی، پارلمانتاریسم، دمکراسی، پلیس و زندان و ارتش و میدیای محلی و جهانی همه در خدمت این امر قرار دارند. طبقه کارگر ناخودآگاه و غیرمتشکل تنها ضامن ادامه حاکمیت بورژوازی در ایران و جهان است. تلاش‌های کمونیسم بورژوایی را باید بعنوان بخشی از همین تحرک روزمره بورژوازی در ایران دید.

طرد و افشای گرایشات و جریانات بورژوایی در مبارزات طبقه کارگر قدم اول در تأمین امکان خودآگاهی این طبقه نسبت به خود است.

 

 همانطور که داروين به قانون تکامل جهان ارگانيک و موجودات زنده پى بُرد، مارکس هم قانون تکامل تاريخ بشر را کشف کرد؛ اين حقيقت ساده را که تا قبل از او در زير کوهى از ايدئولوژى پنهان شده بود، اين حقيقت که بشر پيش از آنکه بتواند به سياست، دانش، هنر، دين و جز اينها بپردازد، بايد بخورد، بياشامد، سرپناه و پوشاک و غيره داشته باشد؛ اين که بنابراين توليد وسايل مبرم مادى، و نتيجتاً ميزان رشد اقتصادى کسب شده توسط هر مردم معيّن يا در هر دوره معيّن، آن زيربنايى را تشکيل ميدهد که بر روى آن، دولت، مفاهيم حقوقى، هنر و حتى نظرات آن مردم در مورد مذهب تکامل پيدا کرده‌اند... و در پرتو اين نور است که بنابراين بايد همه اينها را تبيين کرد، نه برعکس، آنچنان که تا حال شده است.  - انگلس: سخنرانى در کنار گور مارکس

--------------------------------

موخره: بعد از پایان این نوشته مقاله‌ای از بهمن شفیق در دفاع از رضا رخشان "بنام آنتی سندیکالیسم راست در پوشش چپ – چگونه کمیته هماهنگی مانع ایجاد تشکل کارگری می شود " به دستم رسید. بهمن شفیق تلاش کرده است که در این نوشته   کمیته هماهنگی، تشکیلش و مواضع بعدی آن  را تاریخا  به منصور حکمت و مباحثاتش در رابطه با جنبش طبقه کارگر وصل کند.  من اما اگر جای بهمن شفیق بودم، نقد خود از منصور حکمت را مستقل از این تاریخ نگاری منتشر میکردم تا هم این تاریخ نگاری دل بخواهی نشود و هم نقدش از کمیته هماهنگی جای خود قرار بگیرد.