TLogo


تحولات جهان عرب، پایان یک دور

برمبنای سخنرانی در پلنوم ۲۰ کمیته مرکزی حزب حکمتیست


بهرام مدرسی


فوریه ۲۰۱۱


رفقا،
به نظر من ما شاهد پایان یک دوره هستیم. دوره ای که با فروپاشی بلوک شرق آغاز شد. از سال ۱۹۹۰ تا امروز که ۲۰ سال از آن میگذرد، ما شاهد تحرک بی‌نظیر سرمایه و دولتهایش علیه کل طبقه کارگر جهانی بودیم. تحرکی که در ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و حتی نظامی بی‌نظیر بوده است.
نگاهی به ۲۰ سال گذشته بکنید. طی این ۲۰ سال سرمایه بازار‌ آزاد جشن پیروزی خود بر بلوک شرق را  با تحمیل سطح پایین دستمزدها، افزایش بیکاری و سقف سود بی نظیر سرمایه جهانی، جنگ و بیخانمانی از رواندا تا کرواسی و عراق و افغانستان گرفت، انتقال وسیع سرمایه به مراکزی که دستمزد کارگر در آنجا پایینتر است، زدن خدمات اجتماعی که سابقاً با فشار مبارزات کارگری تحمیل شده بودند، میدیای نوکر صفت، ژورنالیسمی که سوار بر تانک های ارتش می‌شود و لایف نشان میدهد که چطور انسان‌ها کشتار میشوند، دستگاه تحمیق و فریبی که ابعادش گیج‌کننده است، پایین آمدن ارزش زندگی انسان، گرسنگی و فقر دایم میلیونها انسان کارکن در جهان، همه این‌ها تنها گوشه‌های کوچکی از زندگی هستند که طی ۲۰ سال گذشته به بشریت  تحمیل شد. انسان را میان دو جبهه شری که خود ساخته‌اند له و لورده کردند. تروریسم اسلامی و تروریسم دولتی و رسمی دولتها تا همین جا زندگی میلیاردها انسان را تباه کرده است. انسان له شده میان بلوک های اسلام سیاسی و ارتش و دولتهای تنها نشانه کوچکی از واقعیت را نشان میدهد.
اگر سابقاً بدلیل وجود بلوک شرق و غرب طرفین مجبور به درجه‌ای احتیاط بودند، طی این ۲۰ سال گذشته سرمایه جهانی لجام گسیخته به جان بشریت افتاد. بشریتی که انقلاب اکتبرش شکست‌خورده است، بشریتی که مجبورش کردند قبول کند که خبری از آزادی و رهایی نیست، بشریتی که مجبورش کردند که یا این نظم نوین جهانی را میپذیرد یا اینکه بمب بارانش میکنند. میدیای جهانی هیچ وقت تا این درجه  نوکر منافع جهانی سرمایه نبوده است. به ادبیات این دوره نگاه کنید، به هنر آن، به موزیک به شوهای گند تلویزیونی که آینده جوانان را در سوپر استار شدن تعریف میکند. به آمار بالای رمان های جنایی و شخصیت‌های مهم این دروه ادبیات جهان نگاه کنید که تمام هنرشان نشان دادن این است که چطور یک انسان  میتواند انسان دیگری را لت و پار کند، به کتاب‌های هنینگ مانکل نگاه کنید. در این دوره شاهد هیچ تحرک سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی نیستیم.  ببینید  که در ٢٠ سال گذشته چه جهنمی به بشريت تحميل کردند. بنظر من ما شاهد پايان آندوره هستیم. نقطه پايان دوره اي  که انسان براي آدم بودن خودش ارزش قايل است و برميگردد و با يک خودآگاهي ديگر به خودش مينگرد و توقعش از زندگي را اعلام میکند و اين تنها به تحولات دنياي عرب خلاصه نميشود. کل جهان را خطاب دارد.
ما شاهد شروع یک خودآگاهی جهانی هستیم. بشریت دارد یکبار دیگر به خود نگاه میکند، به زندگی که به او تحمیل کردند و از زبان مردم تونس و مصر و لیبی و الجزایر اعلام میکند که این زندگی را دیگر تحمل نمیکند. راه بازگشتی به سابق وجود ندارد. این را همه میدانند.
 تا آنجا که به طبقه کارگر جهانی مربوط می‌شود اين دوره مشخصاتي دارد. طبقه کارگر در ايندوره بحراني در بدترين نوع آمادگي سياسي و طبقاتی بسر مي برد.  اگر در دوره هایی  کمينترنی بود و بلوک شرقي بود که بلاخره با نسيم گرم  انقلاب اکتبر گونه ها را سرخ ميکرد،  در این دوره شاهد هیچکدام از این‌ها  نیستیم. شکست بلوک شرق را شکست کمونیسم اعلام کردند.  بادبادک هایی که به این مناسبت هوا کردند خطابش احزاب کمونیستی حاکم بر کشورهای بلوک شرق نبود، همه این احزاب در کمترین زمان ممکن خود را به رقبای غربی خود با قبای دمکراسی متعفنشان رساندند. بادبادک ها رو به طبقه کارگر و جامعه مزدگیر داشت.  بعد شکست انقلاب اکتبر، کمونیسم تبدیل به ابزار اعلام نارضایتی همه چیز شد جز طبقه کارگر، شکست بلوک شرق  این ابزار را برای جنبش های بورژوایی هم بیفایده کرد. همه مخملی و آبی و سبز و بنفش شدند. طبقه کارگر اما بعد از شکست انقلاب اکتبر از تنها ابزار خود برای دخالت در اوضاع سیاسی و حتی بسیار کمتر از آن در مبارزه و مقاومت علیه حمله جهانی بورژوازی محروم شد.  آن کمونیسمی که در این سالها  در سطح جهان  خود را معرفی کرد را خود ما بارها نقد کرده ایم.
گفتم که ما شاهد پایان یک دوره هستیم اما با يک شانس. اگر دوره قبل به دليل شکست انقلاب اکتبر، بلوک شرق انقلابات غير پرولتري و تحرکات بورژوايي  پرچم کمونيسم را در دستشان گرفتند، بعد از شکست بلوک شرق و پایان دوره ای که از ۱۹۹۰ آغاز شد، دیگر کمونیسم و سوسیالیسم پرچم هیچ جنبش اعتراضی بورژوایی نیست. شانس کمونیسم ما، کمونیسم مارکس ولنین و منصور حکمت اینجا است که خودش را به اعتراض طبقه کارگربرساند و وصل کند.  اعترضات جهان عرب تا همين جا برای بشریت و جنبش کارگري در سطح جهاني دستاوردهای مهمی کسب کرده است:
اولا آن تقسيم کار جهاني که اساسش تامین نيروي کار ارزان  بود، بهم خورده. هر اتفاقي در ادامه بیفتد سطح دستمزد طبقه کارگر در منطقه بالا ميرود و همین تأثیرات خود را بر سطح زندگی و دستمزد کل طبقه کارگر جهانی خواهد داشت. ادامه این تحرک را  ما حتی در چین هم شاهد هستیم. بالارفتن سطح دستمزد کارگر چینی یعنی بالا رفتن سطح دستمزد میلیاردها کارگر. سطح بالاتر دستمزد برای کارگران در شمال آفریقا و چین به معنای بالارفتن هزینه زندگی در کل اروپا و جهان خواهد بود. سرمایه مجبور است برای جلوگیری از قیام گرسنگان سطح دستمزدها را بالا ببرد. هیچ رفاهی را سرمایه  داوطلبانه  نمیدهد، خون ریخته شده کارگر مصری و لیبیایی و تونسی برای زندگی بهتر کل طبقه کارگر جهانی بود. آن‌ها پرچمدار پایان دوره ای هستند که فقط مربوط به منطقه عربی شمال آفریقا نیست. این شامل طبقه کارگر ایران هم میشود.
دوماً اعتراض و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر شانس طرح مجدد دارد. اعتراض طبقه متوسط طی همین ۲۰ سال گذشته را ما در چهره‌هایی چون چاوز و یا تحرکات فرانسه و یونان دیدیم.  میدانم که در فرانسه و یونان اتحادیه های کارگری جلودار بودند اما پرچم اعتراض به زندگی مملو از درد و فقر و استثمار را این اتحادیه ها به نمایندگی از جناحی از بورژوازی به دست گرفتند.  قیام های جهان عرب خط پایانی هم بر اعتراض طبقه متوسط هستند. چاوزها  جایشان را به رهبران کارگری مبارزات مردم مصر و تونس و کارگران کانال سویز دادند.
  طبقه کارگر ديد که اينها جواب نيستند. اعتراضات فرانسه و يونان و اتحاديه هاي کارگري مختلف در اقصي نقاط جهان نشان داند که آنها هم جواب نبودند. قیام های جهان عرب مستقلا و مستقيما طبقه کارگر و کل جامعه  را در مقابل نظمي که به او  تحميل کرده اند قرار داد.
جنبش اعتراضی طبقه کارگر در منطقه به نظر من جنبشی سوسياليستي است، سوسیالیستی است چرا که مستقیماً به شرایط زندگی طبقه کارگر جهانی وصل است، سوسیالیستی است چرا که مقابل استثمار وحشیانه طبقه کارگر و به این اعتبار کل جامعه کارکن ایستاده است. این در بنيادي ترين تعريفش سوسياليستي است. آن کسي که مي گويد انقلاب بورژوايي يا همگاني است را من  میفهمم  اما هيچ چيز سوسياليستي تر از اين نيست که سطح کيفيت زندگي ميلياردها آدم کره زمين در نتيجه اين انقلابات بالا برود.  هیچ چیز سوسیالیستی تر از خواست زندگی مرفه برای میلیونها کارگر نیست. هیچ چیز سوسیالیستی تر از گارد طبقه کارگر در تونس یا مصر برای تحمیل شرایط زندگی و کار مناسب به سرمایه جهانی نیست. این شانسی برای جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر است.
 سوماً فعلا معلوم نيست که جابجايي قدرت سياسي به کجا مي انجامد اما من فکر ميکنم که يکي از دستاوردهاي عظيم اين انقلابات اين است که طبقه کارگر مستقلا به اسم خودش امکان پيدا کرده وارد مبارزه شود. من معتقد نيستم که سوسیالیسم تنها متعلق به احزابي است که به خودشان کمونيست مي گويند. آن مبارزه طبقه کارگری که سطح زندگي و دستمزد را در این سطح ماکرو بالا مي برد سوسياليستي است. آن مبارزه اي که در سطح وسيع پيامش اين باشد که اگر مي خواهيد تغييري در زندگي تان ايجاد کنيد بايد به نيروي خودتان و طبقه تان متکي باشيد و رابطه خودتان را با سرمايه تعريف کنيد، سوسیالیستی است.  من در ايندوره تنها به اين تعبير قايل نيستم که آدمها رابطه شان را با دولتها دوباره تعريف مي کنند. از اين فراتر را بايد ديد، آدمها دارند رابطه خودشان را با سرمايه مجددا تعريف مي کنند. و اين تا مغز استخوان سوسياليستي است. طرف مي گوید که انتظار من از زندگي چيز ديگري است. با يکي از کارگران تونسي مصاحبه ميکردند  ميگفت روزي ۱۰ ساعت کار مي کنم ولی نمیتوانم خانواده‌ام را تأمین کنیم  در حالی که فلانی هيچ کاري نميکند و ميليارد ميليارد پول در کيسه دارد. اين به نظر من صرفاً تجدید تعریف رابطه با قدرت سياسي نيست  بلکه تجدید تعریف رابطه با سرمايه و سرمایه داران است. شاه که رفت خواست مصادره کردن اموالش از طرف مردم زیاد مطرح نبود، عکس  فرح همسرش  با بيکیني  پخش مي شد و مي گفتند طرف مشغول عیش و نوش بوده است. امروز اما بلافاصله خواست مصادره اموال بن علي و مبارک صادر مي شود. مجبورند این احکام را صادر کنند.  طرف ميگويد که من ثروت توليد کردم، منم که دارم هر روز از نو چرخ زندگي را مي گردانم، تو چکاره هستي؟ و اين را تنها رو به بن علي و مبارک نميگويد به صاحب کارش اخطار ميدهد. انسان کار کن و طبقه کارگر بخصوص انتظارش از زندگي و از خودش عوض شده است.
اين دوران شورانگيز است نه فقط بدين خاطر که دیکتاتوری مثل بن علي را فراري دادند يا جنايتکاري مثل مبارک سقوط کرد بلکه بدين خاطر که انسان کارکن در اين دوره  وارد چنین  میدانی شده است. این دوران شورانگیز اما  در ناآماده ترين دوران اتحاد و آگاهي  طبقه کارگر جهانی دارد اتفاق می افتد، چیزی که در عین حال امکاني است براي کمونيسم ما، کمونیسم مارکس و لنین و منصور حکمت.
  اينکه اين تحولات به کجا خواهد انجاميد هم به همین شانس بستگي  دارد. سؤال این است که آیا کمونیسم ما خودش را به اعتراض این طبقه میرساند؟ آیا کمونیسم مارکس و لنین و منصور حکمت میتواند برای اولین بار بعد از انقلاب اکتبر به ابزار حمله طبقه کارگر تبدیل شود؟
منصورحکمت و کورش مدرسی جایی گفتند که کمونیست ها بعد از شکست انقلاب اکتبر، کمونیسم را برای احزاب خودشان گذاشتند و مبارزه طبقه کارگر را خودبخودی و تردیونیونیستی دیدند، من میگویم که امروز این کمونیسم شانس این را دارد که خود را به مبارزات طبقه اش وصل کند.اما در عین حال این کمونیسم میتواند کناری بایستد و منتظر شود تا سیاست کمونیستی بر مبارزات طبقه کارگر حاکم شود، میتواند نبشیند ونق بزند که احزاب کمونیستی در منطقه وجود ندارند، همه این‌ها را میتواند انجام دهد، اما میتواند کار دیگری هم بکند. میتواند کمونیسمش را به این جنبش و اعتراضات سوسیالیستی بچسباند، با به رسمیت شناختن این مبارزات، با دخالت در آن‌ها و با فهم اینکه کمونیسم ما پیش از شکست انقلاب اکتبر جایش آنجا بود. این آن شانسی است که قبلاً به آن اشاره کردم.
سخنرانان دیگر این بحث درمورد نتایج سیاسی این انقلابات در جهان عرب، رابطه غرب، آمریکا و اسرایل و سیاست‌های چین و روسیه صحبت کردند، من با اکثریت بحث‌های رفقا در این چهارچوب توافق دارم. سؤال شد که روند اوضاع را با توجه به این فاکتور ها چگونه میبینم؟
به نظر من اولین نتیجه این رویدادها  فعال شدن سوسیال دمکراسی خواهد بود. منظورم از سوسیال دمکراسی هم فقط احزاب قانونی آن در غرب نیستند.  سوسیال دمکراسی برای نمونه در اروپا خود طی ۲۰ سال گذشته رهبر اجرای راست ترین سیاست‌های بانک جهانی بوده است. در آلمان، در انگلیس، در ایتالیا و فرانسه و  در کشورهای آمریکای لاتین.  در خلا عدم حضور کمونیسم  ما ، این سوسیال دمکراسی است که تلاش میکند خود را در راس اعتراضات طبقه کارگر قرار دهد. احزاب فوق از همین امروز پرچم بالابردن دستمزدها را در اروپا بلند کرده اند. به نظر من یکی از نتایج این قیام ها و انقلابات تلاش برای رادیکال نشان دادن اتحادیه های کارگری خواهد بود.  این اتحادیه های سعی میکنند نشان دهند که فاصله معینی از دولت و احزاب سوسیال دمکراسی دارند. سوسیال دمکراسی تلاش میکند نقش تاریخی خود را در مهار کردن اعتراض طبقه کارگر ایفا کند. همانطور که قبلاً گفتم  کشورهاي غربي مجبورند دستمزدها را بالا ببرند و  سوسيال دموکراسی مجبور است تلاش کند که به پرچم این تحرک تبدیل شود وگرنه طبقه کارگر از آنها عبور خواهد کرد.
دوران جدیدی در حال رقم خوردن است.  شورانگيزترين فاکتور این دوران حتي اگر به انقلاب سوسياليستي هم منجر نشود اين است که طبقه کارگر اعتماد دوباره به نيروي طبقاتي خود را باز یافت.

با تشکر از رفیق فواد عبداللهی که زحمت پیاد کردن این سخنرانی را کشیدند