رهبري سلبي – رهبري اثباتي

شم رهبري کمونيستي در دوره انقلابي

 

 

 

متن کتبي بحث ارائه شده حسين مردابيگي در هفته منصور حکمت در تاريخ ۳ ژوئن ۲۰۰۷

 

مقدمه و معرفي بحث

دليل انتخاب اين تم براي بحث در هفته منصور حکمت اين است که، اولا خود بحث في نفسه مهم است. ثانيا در تحولات سياسي اي که در پيش است، اين مساله و اين متد از رهبري دير يا زود روي ميز ما قرار خواهد گرفت.

 

بحث سلبي – اثباتي يا رهبري سلبي – رهبري اثباتي، تصور ميکنم براي اغلب کساني که اينجا حضور دارند، بحثي باشد  آشنا. اين بحث، بحثي است بر سر سبک و متد و متدولوژي رهبري کمونيستي در دوره انقلابي. بحث رهبري سلبي – رهبري اثباتي، در واقع بيان روشن و دقيق مفهوم مارکسي از رهبري کمونيستي در دوره انقلابي است. که از اساس با متد رهبري ارشاد و آگاهگري در دوره ماقبل آن يعني دوره غير انقلابي، متفاوت است. بحثي است بر سر درک رهبري کمونيستي از وظايف سياسي خود در اين دوره. و ربط  مستقيمي به قدرت سياسي و رابطه حزب و جامعه دارد و به اين اعتبار بحثي است حزب و جامعه اي.

در مورد رابطه منصور حکمت و بحث جنبش سلبي – جنبش اثباتي، همينقدر بگويم که اين بحث را به اين روشني مارکس نکرده است، لنين هم نکرده است، اما مفهوم کمونيسم مارکس يعني اين. مفهوم کمونيسم پراتيک لنين هم يعني اين. منصور حکمت اين مفهوم از کمونيسم مارکس و کمونيسم پراتيک لنين را به روشني اي که تاکنون سابقه نداشته است در بحث سلبي – اثباتي بيان کرده است. يکي از نقاط کليدي اين بحث، تشخيص خصلت سلبي جنبش ماست که به رهبري کمونيستي اجازه ميدهد با اتکاء به آن بتواند وسيعترين توده مردم را با شعارهاي سلبي خود در اين دوره، حول خود بسيج کند. اين بحث و اين متد براي خود منصور حکمت هم تازه بود و  او  چند جا به تازه بودن اين بحث براي خودش هم اشاره ميکند. حتي در يکي دو جا ميگويد اصراري ندارد که کسي آن را از او قبول کند.

 

منصور حکمت در مقدمه بحث سلبي – اثباتي ميگويد:" در سنت کلاسيک تبيين اوضاع سياسي، نقش احزاب  ، مبارزه طبقاتي، مبارزه کمونيستي، قيام و هدف نهايي، شعارهاي اثباتي قرار دارد." ميگويد اما متد او و درک او با اين درک و کلا درک و رسومي که همه از فعاليت کمونيستي در دوره انقلابي دارند، متفاوت است. در اين مورد مثال ميزند و ميگويد، از هر فعال کمونيستي که بپرسي جواب ميدهد بايد شعار اثباتي داد. بعد اضافه ميکند که او از مدتها قبل با اين متد فاصله گرفته بود و هر وقت کسي از او مي پرسيد که  آلترناتيوتان چيست، جواب ميداد، نداريم. وقت خودش معلوم ميشود. ميگويد:" تا قبل از دوره انقلابي، جنبش ما قاعدتا با فعاليت آگاهگرانه و دادن آلترناتيو اثباتي خود در برنامه اش، در تئوري سوسياليسمش و در نقدش از کاپيتاليسم بايد خود را به جامعه شناسانده باشد. دوره سلب، اما دوره کار سلبي است، نه اثباتي."

به بحث سلبي – اثباتي ميشود از زاويه تئوريک هم نگاه کرد، اما اين بحث همانطور که پيشتر گفتم قبل از هر چيز بحثي است بر سر درک و متد و شم رهبري کمونيستي در دوره انقلابي و اينکه رهبري کمونيستي بايد چه کارها بکند و چه کارها را نکند. و بداند که کدام امر مهم را در جامعه پيش ببرد. به اين دليل در اينجا و با توجه به محدوديت وقت من به استنتاجاتي از آن اشاره ميکنم. هرچند که ممکن است براي اغلب کساني که اينجا نشسته اند، آشنا باشند.

 

۱- تفکيک دوره انقلابي از دوره غير انقلابي   

اولين استنتاج از بحث سليي – اثباتي، تفکيک دوره انقلابي از دوره غير انقلابي است. رهبري کمونيستي بايد تفاوت اساسي اين دو دوره را از همديگر تشخيص دهد. منصور حکمت فرق اين دو دوره را به فرق جنگ با مانور تشبيه ميکند. ميگويد :" جنگ مانوري نيست که در شرايط واقعي انجام ميگيرد، بلکه پديده کاملا جديدي است و قانونمندي خود را دارد."

دوره انقلابي نيز  بواقع يک کارزار واقعي است، مانور نيست و مانند جنگ قانونمندي خود را دارد. چطور در جنگ بايد حريف را به مصاف طلبيد، در دوره  انقلابي نيز بايد حريف را به مصاف طلبيد. اين دوره دوره ايست که رهبري کمونيستي بايد در جلو صحنه و در قلب اين کارزار باشد. اين دوره دوره فرمان حرکت به سمت پادگانهاست. روز برويم بگيريم، روز نميخواهيم و روز قبول نيست هاست. در اين دوره، همانند دوره جنگ، بايد آن تسمه نقاله اي را گرفت که ما را پيروز ميکند و به قدرت ميرساند، نه آن تسمه نقاله اي که ما را تعريف ميکند، يا اثباتا ما را بيان ميکند.

 

۲- به ميدان آوردن وسيع ترين توده مردم

هنر رهبري کمونيستي در دوره انقلابي اين است که وسيعترين نيروي مردم را بسيج کند و به ميدان بياورد. اين کار، رهبري کمونيستي را از رهبري اثباتي اي که ارشاد جامعه را زگهواره تا گور وظيفه سياسي خود ميداند، جدا ميکند. به ميدان آوردن وسيع ترين توده مردم در اين دوره با آلترناتيو اثباتي و با ترويج سوسياليسم ممکن نيست. با رفتن روي شعارهاي سلبي ممکن است. روي سلب رفتن حزب و رهبري کمونيستي در دوره انقلابي به  معني کمتر سوسياليست بودن اين رهبري و يا عدول او از سوسياليسم نيست، به اين معني است که ميخواهد وسيعترين توده هاي مردم، يعني کساني را که ميداند با سوسياليسم به ميدان نمي آيند را به ميدان آورد. رهبري اي که ميداند مردم را همه با هم نميتواند سوسياليست کند، ميداند نميتواند با سوسياليسم همه مردم را پشت سر خود بسيج کند. چه جوري ميتوان در سطح جامعه، نه يکي و دوتا را، کارمندها را، مهندسها، دکترها و بقالان را با سوسيالسيم،  سوسياليست کرد؟ اينها با سوسياليسم نمي آيند. با سوسياليسم پشت سر ما بسيج نميشوند. با سوسياليسم از ما فاصله ميگيرند و از ما دور ميشوند. کسي که منفعتش با سوسياليسم اقتضا نميکند را چه جوري ميشود با سوسياليسم سوسياليست کرد؟ اما همين آدمها با شعار همه براي سرنگوني جمهوري اسلامي و  ديگر شعارهاي سلبي ما، مي آيند. و  اگر رهبري انداختن جمهوري اسلامي را از ما قبول کنند. سوسياليسم مان را هم به اين خاطر از ما  قبول خواهند کرد و به آلترنايتو اثباتي ما گردن ميگذارند. نه تنها اين بخش از آدمهاي جامعه، به احتمال قوي بيشتر کارگران را با شعارهاي اثباتي در مورد سوسياليسم، نمي شود سوسياليست کرد. رهبري کمونيستي با رفتن روي سلب در دوره انقلابي، شم خود را در تشخيص خصلت سلبي جنبش خود نشان ميدهد. به کسي کلک نميزند. از اهداف خود کوتاه نمي آيد بلکه نشان ميدهد که خصلت سلبي جنبش خودش را مي شناسد. ميداند که اين به او اجازه ميدهد که وسيعترين توده مردم را حول خود با علم بر اينکه ميدانند که يک حزب و رهبري کمونيستي است، جمع کند. صلح و خاتمه جنگ، شعار بلشويکها در ۱۹۱۷، ربطي به سوسياليسم نداشت. پس چگونه توانست وسيعترين توده معترض جامعه روسيه را پشت سر بلشويکها بسيج کند؟

رهبري کمونيستي اي که از اين مهمترين وظيفه سياسي خود خود را کنار ميکشد، و بجاي آن به ترويج سوياليسم مي پردازد، نه اين کار او و نه اين نوع از رهبري او بدرد دوره انقلابي نميخورد. منصور حکمت در (بحث خود،جنبش سلبي – جنبش اثباتي) يکي دو بار  بدرست ميگويد، اين کار در اين دوره سم است. به جامعه نگاه کنيم . در دوره انقلابي مردم هيچوقت شعارهاي اثباتي نمي دهند. مرگ بر طالبان نه در کابل نه در تهران! حکومت زور نميخواهيم، پليس مزدور نميخواهيم! حجاب نميخواهيم. تبعيض جنسي موقوف. تبعيض موقوف، فقر موقوف، فقر نميخواهيم! اينها همه شعارهاي سلبي اند. حال اگر مردم مرگ بر جمهوري اسلامي ميدهند و شعارهاي سلبي ميدهند رهبر کمونيستي بيايد و برود جلو مردم به ايستد و به ترويج سوسياليسم بپردازد و بگويد چگونه با آن وضع مردم را بهبود مي بخشند، يا مزد ها را تعيين ميکنند، و به طرف مقابلش هم بگويد خوب اين از ما، حالا شما بگوئيد به بينيم چه جوري حکومت خواهيد کرد؟ به قول منصور حکمت مردم به او همان جوابي را ميدهند که به رهبر جبهه ملي دادند که قانون اساسي بلژيک را از رو ميخواند.

منصور حکمت در بحث سلبي – اثباتي روي هنر رهبري کمونيستي در اين دوره که بايد مدام حرکت سلبي را در ميان مردم بيدار کند، بارها تاکيد ميکند. که اين وجهه سياسي از کار است که بايد کوبيده شود. که با جهت گيري اثباتي در دوره اي که جامعه دارد جهت گيري سلبي را تجزبه ميکند، رهبري کمونيستي فقط حزب و جنبشش را حاشيه اي خواهد کرد.

 

۳- دوره انقلابي، دوره سلب و  انتخاب سلب است    

برخلاف درک عمومي و کلاسيک از فعاليت کمونيستي در دوره انقلابي،  يعني دادن آلترناتيو اثباتي، دوره انقلابي، دوره آلترناتيو اثباتي نيست. دوره کار  و شعارها و فراخوانهاي سلبي است. حتي اگر حزب کمونيستي اي نشرياتي دارد که روي آلترناتيو اثباتي مي کوبند، بايد بخش رهبري سلبي آن از رسانه هاي خود، راديو يا تلويزيون، برود روي متد سلب و از آنجا رو به مردم آنان را با شعارهاي سلبي بسيج کند و به ميدان بياورد. اشتباه محض است اگر رهبري کمونيستي در دوره انقلابي، انقلاب را با ارشاد  و شعارهاي اثباتي رهبري کند. منصور حکمت در همين مورد  ميگويد، "اگر متدولوژي دوره آگاهگري و جنبش سازي دارد وارد دوره انقلابي ميشود، بايد همراه با آن متد و شيوه نگاه کردن خود را تغيير دهد و برود پاي سلب." معني اين گفته منصور حکمت اين است که متد ارشاد و آگاهگري بدرد دوره انقلابي نميخورد. که رهبري اثباتي نميتواند جاي رهبري سلبي را بگيرد؛ همانطور که مطهري نتوانست جاي خميني را در انقلاب 57 بگيرد. در دوره انقلابي، کار اثباتي، آگاهگري و ارشاد کسي را حول حزب و رهبري کمونيستي بسيج نخواهد کرد.

با جلو آمدن و شکل گرفتن حرکت و جنبش سلبي، واضح است که بتدريج آلترناتيوها مطرح ميشوند. اين بحث در جامعه بالا ميگيرد که حالا چه کسي جاي جمهوري اسلامي را خواهد گرفت. چه کسي ميايد حرکت سلبي مردم را که شکل گرفته و شروع شده است، رهبري ميکند و ميزند و ميگيرد و نگاهميدارد و از آنهم مهمتر اوضاع را فيصله ميدهد؟ آن وقت واضح است که رهبري جنبش سلبي را تحويل کسي نميدهند که گويا بيشتر از همه گفته است يا ميگويد مرگ بر جمهوري اسلامي. مردم به يک آلترناتيو سياسي اجتماعي نياز دارند. مثل هرجاي ديگر دنيا، در ايران و  در آن شرايط معين نيز ميروند و صحنه را نگاه ميکنند. به آن آلترناتيوي روي خوش نشان ميدهند که اين اعتبار و انسجام و قدرت را در او به بينند که ميتواند بيايد و بزند و بگيرد و نگاهدارد. بقول منصور حکمت،" مردم، انسان، بهترين مخلوقات طبيعت اند که ميتوانند سر خودشان کلاه بگذارند. ميگويد، انسان اگر خيال کند پديده اي به نفعش است و جواب نياز او را ميدهد حتي براي آن خود را به آتش مياندازد."

 مردم ممکن است از فرط استيصال به قوم پرستان و فاشيست ها پناه ببرند، داريم مي بينيم که پناه مي برند. اگر خودشان را مجاب کنند که جز اين راهي نيست و اين پديده اي را که نميخواهند اينها ميتوانند برطرف کنند، به اينها پناه مي برند. اگر چپ نباشد مردم به ناچار راست را انتخاب خواهند کرد. کسي تصور نميکند که در جامعه آمريکا و يا انگلستان مردم مثلا تروتسکيست ها را به جاي حزب دمکرات کلينتون و يا حزب ليبر بلر انتخاب کنند. ميروند ميان جمهوريخواه و دمکرات و يا ليبر و محافظه کار حساب خود را ميکنند. پس در اين دوره حزب و رهبري کمونيستي، بايد نيروي قابل ملاحظه اي در صحنه سياسي ايران باشد. بايد نيروي نظامي قوي داشته باشد. بايد در شهرها و محلات شهرها حضور داشته باشد. بايد آن اعتبار و انسجام لازم را کسب کند که مردم بگويند که اين حزب ميايد و ميزند و ميگيرد و نگاهميدارد و  از آنهم مهمتر مخمصه را پايان ميدهد. اکثريت مردم به نيروئي چشم ميدوزند که نه تنها قدرت را بگيرد که به مخمصه نيز خاتمه دهد. اين جاست که  قدرت و اعتبار و انسجام رهبري سياسي کمونيستي در جامعه، نيروي نظامي اش، رهبران سياسي و حاضر در صحنه اش، در ابعاد مختلف، کاليبر سياسي بالاي رهبري کمونيستي اش، بويژه طبقه کارگر که قرار است تحت رهبري اين حزب مصافهاي بعدي را به پيش ببرد، بايد اين رهبري را در اين دوره در کنار خود تجربه کرده باشد. وگرنه دنبالش نمي آيد. به اين آساني ها نيست. اينها آن تضمينهايي است که مردم را پشت حزب و رهبري کمونيستي، پشت ما  مي کشاند و مردم به ما روي خوش نشان ميدهند. با اين حال و نهايتا، بين چپ و راست در جامعه مردم ناچار از انتخاب خواهند شد. اگر ما نباشيم، راست را از هر نوع آن انتخاب خواهند کرد. بهمين سادگي

 

۴- درک رهبري کمونيستي از وظايف سياسي اش

درک رهبري کمونيستي از وظايف سياسي اش، گرهي ترين و مهمترين استنتاج از متد منصور حکمت در بحث سلبي – اثباتي است. منصور حکمت در ارزيابي از فعاليت حزب کمونيست کارگري آن دوره در پلنوم چهارده هم، آخرين پلنومي که منصور حکمت در آن شرکت داشت، در همين مورد ميگويد:" اين، (يعني درک حزب و رهبري کمونيستي از وظايف سياسي اش)، جلوتر زدن از خود بحث سلبي – اثباتي است.

حزب و رهبري سياسي کمونيستي بايد جامعه را بشوراند. بايد جامعه را تکان دهد. منظور با شعار دادن صرف و به زور هل دادن و  "تعميق" بحران سياسي نيست. يا با حزب دارد کار خودش را ميکند، نيست. حزب و رهبري کمونيستي بدون اينکه جامعه را بشوراند نميتواند کاري از پيش ببرد. براي اين کار رهبري کمونيستي بايد پاسخگو و جوابگوي آن مصافهاي اجتماعي – طبقاتي اي باشد که در جامعه در جريان است. اين آن اهرمي است که حزب و رهبري کمونيستي را به وسط صحنه سياسي جامعه در مقياس وسيع پرتاب ميکند. مثال بلشويکها در اين مورد بازهم مثال گويايي است. بلشويکها در ۱۹۱۷ ميگفتند صلح و ميخواستند به جنگ خاتمه دهند. جبهه اصلي نبرد اجتماعي – طبقاتي جامعه روسيه در آن دوره نپذيرفتن جنگ و خاتمه دادن به جنگ بود.  سرنوشت و آينده هر نيرو  و گرايش سياسي اجتماعي اي نيز به موضع سياسي و پراتيک آن در قبال جنگ گره خورده بود. جنگ، آري يا نه؟  مردم حتي نان را هم از  قبل نفي جنگ ممکن ميديدند. بلشويکها اين را تشخيص دادند. نماينده نه مردم به جنگ شدند. رفتند قدرت را گرفتند و به مردم گفتند ميخواهيد با هم جنگ را خاتمه دهيم و نان را هم تقسيم کنيم؟ مردم هم قبول کردند  رفتند پشت بلشويکها و  آلترناتيو حکومتي شان را نيز به اين خاطر از آنان قبول کردند.

مثال منفي در اينمورد ، سازمانهاي چپ راديکال در انقلاب ۵۷ است. منصور حکمت در اين مورد مثال زنده اي از سازمان پيکار مياورد که فکر ميکنم خاطر عده زيادي باشد که اينجا نشسته اند. ميگفت، صفحه اول نشريه اش راجع به بچه هاي خودشان بود که از حزب الله کتک خورده بودند، صفحه دوم راجع به سود ويژه بود. صفحه سوم زن در کارخانه، صفحه چهارم خلقها. و داشت اثباتا جامعه را ارشاد مي کرد. اين در حالي بود که جمهوري اسلامي انقلاب را سرقت کرده بود و داشت خود را براي سرکوب خونين انقلاب آماده ميکرد. منصور حکمت ميگفت:" سازمان پيکار به جاي اينکه همه اش روي دفاع از سکولاريسم و آزادي بيان بکوبد و به مردم بگوبد که تن به حاکميت جمهوري اسلامي ندهيد و اينهم عواقبش. مشغله اش سود ويژه کارگران بود."

اين هم لازم بود. اما مصاف اصلي نبرد در جامعه در آن دوره اين نبود. هم اکنون جامعه را دارد آب مي برد. نه تنها نقشه خاورميانه را ميخواهند عوض کنند که دولت آمريکا طرح نيم قرن ماندن در منطقه را تدارک مي بيند. ممکن است فردا بلاي عراق را سر جامعه ايران بياورند. دل خوش کردن به کاري در حاشيه جامعه که جواب اين اوضاع نيست. حزب و رهبري کمونيستي ميتواند دهها نشريه داشته باشد که مردم را آگاه ميکنند. اما سرانجام  بقول منصور حکمت بايد امر مهمي را که در دستور جامعه قرار دارد به پيش ببرد. اگر اکنون نخواستن جمهوري اسلامي آن مصاف اصلي است که حزب و رهبري کمونيستي را از اين کانال عبور ميدهد بايد به رهبر اين نخواستن مردم تبديل شود. حزب و رهبري کمونيستي بايد جوابي باشد به نخواستن و نپذيرفتن مردم. بايد جوابي باشد در مقابل کساني که ميگويند نه نميشود، فايده ندارد، جمهوري اسلامي سرنگون نميشود. اينجاست که به رابطه ما و مردم ميرسيم. رابطه اي که در سياست و در  کسب قدرت سياسي و در رابطه حزب و جامعه در درجه اول اهميت قرار ميگيرد. آنچه که منصور حکمت در پلنوم چهارده هم به آن گفت، رابطه ما و مردم به بهانه جمهوري اسلامي. رابطه ما و مردم، نه رابطه ما و جمهوري  اسلامي و نه حتي رابطه مردم و جمهوري اسلامي. اينکه مردم تحليل ما را از جمهوري اسلامي و از سير اوضاع به تحليل خود تبديل کنند. بينش ما را به بينش خود تبدل کنند. بدانند که هر پس و پيش و عقب و جلوي بکنند، وضعيت همين خواهد بود. بگويند حزب، ما، راست ميگوئيم و بايد جمهوري اسلامي را بياندازند. اعتراض در جامعه وجود دارد بايد وجود آن را فرض گرفت. هنر رهبري کمونيستي در اين است که خواست مردم، نارضايتي مردم را به خواست خود و خواست و نارضايتي خود را به خواست و نارضايتي مردم از اوضاع  تبديل کند. و از اينطريق در ميان مردم براي خود جا باز کند. به اين ميگويند تحکيم رابطه ما و مردم. و اين کار نقد و نقد و نقد و جنگيدن رهبر سياسي در جلو صحنه است. با کتاب را از بر خواندن و ترويج و توضيح واضحات اين کار مقدور نيست.

اگر اين اتفاق بيفتد، مردم خودشان براي سازماندادن بقيه کار ها از ما سوال خواهند کرد و حتي سوال نکرده اقدام خواهند کرد. اين را ما بارها در کردستان ايران تجربه کرده ايم. اينکه کارگران، و مردم عل العموم در مقياس وسيع، بگويند، حزب، حزب حکمتيست و فلان کس و فلان کس از رهبران سياسي اين حزب، چنين و چنان ميگويند بايد رفت و سازمان داد. اگر اين حاصل شود ما قدرت شده ايم و اين لحظه کي بايد شلوغ کرد  و کي به خيابان آمد را براي ما تعيين ميکند. در اين مورد بايد بيشتر صحبت کرد.

 

و آخرين نکته در مورد منصور حکمت،  همه ميدانيم که منصور حکمت و کمونيسم منصور حکمت پديده اي نيست مربوط به گذشته، مربوط به حال  است، رو به آينده است. نسل بعدي با اين پديده چکار خواهد کرد، بخودش مربوط است. اما ما بعنوان همدوره ها و همرزمان منصور حکمت، ديوني داريم در اين مورد. اين فرصت و اين دريچه اي که از آن صحبت ميکرديم، هنوز باز است هرچند آگاهيم به اين که مشکلات زيادي در اين راه پيش پاي ماست. همه آنهم چه بخواهيم چه نخواهيم به ما، به حزب حکمتيست گره خورده است. کمونيسم را ما بايد به قدرتي در جامعه تبديل کنيم و اين را ما مديون تاريخيم، مديون کمونيسميم و مديون منصور حکمتيم. مجددا با تشکر از رفقا که اين فرصت را به من دادند.