فاتح
شيخ
fateh_sh@yahoo.com
٢١
ژوئن ۲٠٠٧
انفصال
نهائي فتح و
حماس
مساله
فلسطين چه
خواهد شد؟
آنچه در
اين هفته در
فلسطين گذشت،
تحولات
برجسته اي بود
که بازتاب و
پيامدهاي آن،
سريعا از
فلسطين و از صحنه
کشمکش فلسطين و
اسرائيل فراتر
رفت و به
سياست هاي
منطقه و جهان
گسترش يافت.
اين بازتاب سريع
و وسيع، يک بار
ديگر جايگاه واقعي
مساله فلسطين
در سياست
خاورميانه و
جهان، و در دل
جدالهاي
خونين جاري را
يادآوري کرد.
هفته
گذشته در پي شش
ماه درگيري
ميان نيروهاي
مسلح فتح و
حماس، همه مواضع
و دفاتر فتح
در نوار غزه توسط
حماس برچيده
شد. حماس سلطه
يگانه خود را
بر سراسر غزه
تحميل کرد.
اين اقدام، بلافاصله
به عمر کوتاه کابينه
انتلافي پايان
داد. محمود
عباس رئيس
حکومت
فلسطين، با
"کودتا"
خواندن اقدام
نظامي حماس،
کابينه
اسماعيل هنيه
را منحل اعلام
کرد و سلام
فياض،
اقتصاددان "مستقل"
و وزير اسبق
دارائي، را مامور
تشکيل يک
کابينه
اضطراري کرد.
اين کابينه
فورا تشکيل شد
و "سوگند" خورد
و به اين
ترتيب پارلمان
فلسطين، که
اکثريت آن با
حماس است، را
دور زد؛ قرار
است کابينه
فياض در آينده
مشخص نشده اي ملزومات
انتخابات
زودرس پارلمان
و رياست
جمهوري را
فراهم کند.
تحولات روزهاي
اخير، گواه
انفصال نهائي
دو جريان فتح
و حماس در
سياست و در حکومت
فلسطين است.
اکنون عملا قلمرو
حکومتي
فلسطين به دو
منطقه غزه و
کرانه غربي
زير اتوريته
دو کابينه
تقسيم شده، که
چشم انداز يکي
شدنشان بکلي
ناروشن است.
تا آنجا که به
فتح و سازمان
آزاديبخش
فلسطين
برگردد، به
نظر ميرسد قاطعانه
کمر به تعيين
تکليف با حماس
بسته اند و تا
همينجا حماس
را به يک
موقعيت تدافعي
و محکوم به انزواي
روزافزون، رانده
اند. در واقع، دولت
مستعجل حماس، چنانکه
انتظار ميرفت،
زير فشار
واقعيات داخلي
و خارجي به
مراتب قويتري
از ساختار "انتخاباتي"
و "دمکراتيک" حاکميت
خودمختار
فلسطين، عملا
و رسما در هم
شکسته است.
حماس از يک
نيروي در
قدرت، مجددا به
موقعيت يک
گروه فشار
اپوزيسيوني،
ولو ميليتانت،
سقوط ميکند. دامنه
عمل و قدرتي
که برد
انتخاباتي
ژانويه ٢٠٠٦، به
حماس داد، در قياس
با موقعيت
بالادست
سياسي-
اجتماعي فتح و
"ساف" بعنوان
پرچمدار
تاريخي ناسيوناليسم
فلسطيني،
بسيار
محدودتر و
شکننده تر از
آن بود که
رهبران حماس تصور
ميکردند. علاوه
بر اين
اتفاقات جهاني
و منطقه اي يکسال
و نيم گذشته،
عرصه را
بمراتب بيشتر
از سابق بر حماس
تنگ کرده است.
روند
عروج و افول
حماس
در مقاله
اي در مقطع
برد حماس در
انتخابات (عروج
حماس: فاشيسم
در مقابل
فاشيسم - کمونيست
٧٨ – ١٤ بهمن ١۳٨٤-
۳ فوريه ٢٠٠٦) ضمن
بررسي روند
عروج حماس، نوشته
ام: "برد
انتخاباتي
حماس
نميتواند
توازن سياسي تاريخي
در صحنه سياسي
فلسطين را يکشبه
بهم بريزد.
حماس براي
مساله فلسطين
راه حل ندارد،
از کانال اين
مساله و با
ارائه يک مشي
"ميليتانت"
در برابر
اسرائيل و
غرب، در صدد
است سلطه
اسلام سياسي
را بر آن
جغرافيا حاکم
کند. حماس يک
گردان اسلام
سياسي در خط
مقدم جبهه جنگ
قدرت آن با
آمريکا و
اسرائيل است."
تحولات
اوضاع از آن تا
کنون به
درجاتي به
زيان موقعيت
اين گردان اسلام
سياسي در
فلسطين عمل
کرده است:
شکست اسرائيل
در جنگ لبنان
و بحراني که
به همين سبب
گريبانش را هنوز
رها نکرده
است، بن بست
روزافزون
آمريکا در
عراق، شکست
بوش و جمهوريخواهان
در انتخابات
آمريکا و روي
آوري
ناگزيرشان به
توصيه هاي
راپرت بيکر-هميلتن
در زمينه
سياست
خاورميانه و
حل مساله
فلسطين،
اجبار آمريکا
به بازي دادن
مجدد گروه
چهار (آمريکا،
اروپا،
روسيه، UN) در خصوص
مساله
فلسطين، دست
بالا پيدا
کردن جمهوري
اسلامي و
اسلام سياسي
در برابر
آمريکا و غرب
و اجبار
آمريکا و غرب
به توجه به
خواستها و سهم
خواهي
ناسيوناليسم
عرب بعنوان يک
نيروي منطقه
اي و يک حريف
شکل دادن به
"نظم جديد"، همه
اين تحولات
بعلاوه خصومت
و مخالفت شان
با عروج حماس، سبب شده
است که آمريکا
و اسرائيل و
اروپا سياست
خود را به سمت
راه اندازي مجدد
پروسه مذاکره
براي حل مساله
فلسطين بر
اساس راه حل
"دو دولت"
برگردانند و
طبعا بعنوان
طرف مذاکره
محمود عباس و
"ساف" را
ترجيح مي
دهند.
به اين
ترتيب، روندي
که از شکست
قرارداد اسلو تا
مرگ عرفات و
بعد از آن، با پافشاري
لجوجانه سياست
فاشيستي راست
افراطي
اسرائيل و در
راس آن شارون،
به تدريج به
عروج حماس کمک
کرده بود،
اکنون با اجبار
آمريکا و
اسرائيل و غرب
به توجه مجدد
به مذاکره
براي حل مساله
فلسطين، به
اضافه تحرک
نسبي
ناسيوناليسم
عرب در دوره
اخير در
مقابله با
پيشرويهاي
جمهوري اسلامي
و اسلام سياسي
در منطقه،
همگي به زيان
موقعيت حماس
تغيير کرده
است. شکست
استراتژي
آمريکا و انگليس
در عراق باعث
شد که توني
بلر همزمان با
شکست انتخاباتي
جمهوريخواهان
بگويد: راه
خروج از بن
بست عراق و کل
خاورميانه به
حل مساله
فلسطين گره
خورده است. در
حاليکه پيشتر
همنوا با بوش
بر آن بود که
پيشرفت
"دمکراسي" در
"خاورميانه
بزرگ" از
کانال "پروسه
دمکراسي در
عراق" ميگذرد.
تجديد نظر
نسبي آمريکا و
اسرائيل در ارتباط
با مساله
فلسطين، جزئي
از تغيير
سياستي است که
در نتيجه بن
بست استراتژي
قلدري نظامي
شان در منطقه
و بخاطر بهبود
موقعيت خود در
رقابت با حريفان
جهاني و منطقه
ايشان به آن
تن داده اند.
مساله
فلسطين چه
خواهد شد؟
مساله
فلسطين امروز
در چارچوب
سياسي ديگري در
قياس با دوره
قرارداد اسلو
و حتي "نقشه
راه" بوش، قرار
گرفته است.
استراتژي
ميليتاريستي
آمريکا پس از ١١
سپتامبر و بويژه
پس از حمله به
عراق و در
شرايط بن بست
کنوني اين
استراتژي،
خواه ناخواه
چارچوبهاي سياسي
پيشين
خاورميانه را
بهم ريخته
است. اکنون
جمهوري
اسلامي و
اسلام سياسي در
خاورميانه موقعيت
دست بالايي،
ولو موقت، در
برابر آمريکا
و اسرائيل
پيدا کرده
است. اکنون چه
آمريکا، چه
اسرائيل، چه
اروپا، چه
روسيه (که با
توجه به شکست
آمريکا در صدد
است موقعيت
شوروي سابق در
خاورميانه را
براي خود کسب
کند) و چه
ناسيوناليسم
عرب بعنوان يک
نيروي منطقه
اي مدعي سهم
از نظم جهاني،
با وضعيت
جديدي در خاورميانه
روبرو هستند
که مشخصه آن
تضعيف موقعيت
قدرقدرتي
آمريکا و
تقويت موقعيت
جمهوري اسلامي
و اسلام سياسي
است.
در اين
چارچوب سياسي
جديد، آمريکا
و اسرائيل ناچارند
در برابر
پيشروي
جمهوري
اسلامي و اسلام
سياسي به حل
مساله فلسطين
و به فشارهاي
ناسيوناليسم
عرب، بيشتر از
سالهاي قبل
گردن بگذارند.
و دقيقا در
ميان نقاط
تمرکز اسلام
سياسي در
منطقه يعني جمهوري
اسلامي،
اسلام سياسي
در عراق، حزب
الله در لبنان
و حماس و غيره
در فلسطين،
اين حماس است
که ضعيف ترين
حلقه اسلام
سياسي است.
اگر روزي
اسرائيل و
آمريکا به
حماس و اسلام
سياسي نياز
داشتند تا
براي عرفات و
ناسيوناليسم
عرب مزاحمت
ايجاد کند،
امروز برعکس،
به محمود عباس
و
ناسيوناليسم
عرب براي
تضعيف حريف
دست پرورده و
طغيان کرده
خود، يعني
اسلام سياسي
نياز دارند. استقبال
آمريکا و غرب
و اسرائيل از
اقدامات محمود
عباس را در
اين چارچوب
جديد سياسي
خاورميانه اي
و در رابطه با
موقعيت کنوني
آنها در توازن
منطقه بايد
سنجيد و فهميد.
در چنين
شرايطي البته
فشار اقتصادي
و نظامي و تحميل
گرسنگي و
ناامني
هرروزه به
مردم غزه توسط
اسرائيل و غرب
به بهانه
حاکميت حماس
بر آن منطقه،
علاوه بر جنبه
شديدا ضد
مردمي و ضد
انساني آن،
ميتواند
موقعيت حماس
را در برابر
محمود عباس در
انظار مردم
تقويت کند.
حماس و همه
جريانات
اسلام سياسي
تاريخا از فلاکت
و استيصال و
ستمديدگي
مردم فلسطيني
و عرب که حاصل
جنگ و
اشغالگري
اسرائيل و
آمريکا و ناتواني
ناسيوناليسم
عرب در
جوابگوئي به
آن بوده است
تغذيه کرده
اند و هنوز مي
کنند.
کمونيست ها و
هر عنصر پيشرو
و آزاديخواه
در منطقه و
جهان بايد
فشار مبارزه
خود بر آمريکا
و اسرائيل
براي گردن
نهادن به حل
فوري مساله
فلسطين از
طريق برسميت
شناختن فوري
دولت مستقل و
متساوي
الحقوق فلسطيني
را ده چندان
کنند. اين يک
راه واقعي کشيدن
فرش از زير
پاي اسلام
سياسي است. ما
ميگوئيم و
تکرار ميکنيم
که دفاع از حل
مساله فلسطين
يعني خاتمه
دادن فوري به
اشغال
سرزمينهاي
فلسطيني توسط
اسرائيل و
برسميت
شناختن دولت
مستقل
فلسطيني،
مقابله با
قلدري نظامي و
جنگ افروزي
آمريکا در
خاورميانه و
هر جاي ديگر
دنيا،
سرنگوني
جمهوري اسلامي
به نيروي
مردم، خروج
فوري آمريکا و
متحدانش از
عراق و تشکيل
يک دولت
سکولار و
غيرقومي در
اين کشور و
دفاع از
سکولاريسم در
خاورميانه و
همه جوامع
اسلامزده، يک
پلاتفرم
مشترک دوره
کنوني براي کمونيست
ها و
آزاديخواهان
در خاورميانه
و سراسر جهان
است.