نادر و زمين بازى رفقا

يادداشتهايى در حاشيه سمينار رحمان و کوروش

مصطفى صابر ١٠ آگوست ٢٠٠٤

اين نوشته با تاخير در اختيارتان قرار ميگيرد. عمده آن در همان شب سمينار رفقا رحمان و کوروش (شنبه ٧ آگوست) نوشته شده بود. امروز دستى سر و گوش آن کشيدم. فقط يک نکته را همانشب نتوانستم براى خودم روشن کنم و براى همين هم اين نوشته را نفرستادم. و آن اين سوال رحمان بود که «شما مدلتان براى وضعيت فعلى چيست؟» پاسخ به اين سوال را در نامه اى به رفيق حميد تقوايى نوشته ام. منهم مثل رفقاى ديگر به اين نتيجه رسيده ام که بايد سريعا به کنگره رفت. بايد فورا بحث هاى سياسى را به دست اعضاء داد، بايد اختلافات را علنى کرد و کنگره ٥ را در يک فرصت معقول ولى هرچه سريعتر برگزار کرد. به نظرم حداکثر بايد در طول ٦ تا ٨ هفته آتى کنگره ٥ حزب اين دوره را پايان دهد. اين وظيفه فورى ما در قبال حزب، مردم و کمونيسم در ايران است.

در يادداشت زير برخى ديگر از نکات سمينار رحمان و کوروش مورد بحث قرار گرفته است. از جمله نوعى دفاع از نادر نيز هست و پخش آن ضرورى بود.

کجا نادر اين بود؟

سمينار رحمان و کوروش ساعتهاست تمام شده و من مبهوت دارم به صفحه کامپيوتر و ياداشت هايم از صحبت هاى اين رفقا نگاه ميکنم. کدام جنبه کار اين رفقا در اعلام امضاء ٢١ نفر از اعضاى کميته مرکزى پاى يک پلاتفرم هنوز نانوشته که «بعد اعلام ميکنند» و اينکه اگر در پلنوم بعدى راى نياورد، «راهمان را جدا ميکنيم» با کار منصور حکمت در جدايى از حزب کمونيست ايران مشابهت دارد؟ به نظر من تنها همان کلمات «راهمان را جدا ميکنيم» و بس.

رفقا رحمان، کوروش و ساير رفقاى عزيز ٢١! نکته اين نيست که شما داريد ميرويد و حالا من خوشحال يا ناراحت باشم. نکته اين است که شما تهديد به رفتن تان را داريد زير پرچم وحدت طلبى و تلاشتان براى حفظ وحدت حزب براى ما مطرح ميکنيد! و بدتر از همه اين و خيلى غير اصولى گرى را به منصور حکمت وصل ميکنيد. کى منصور حکمت پلاتفرمى (آنهم هنوز نانوشته) حتى بطور فردى جلوى عبدالله مهتدى و کميته مرکزى آن حزب گرفته بود که اگر امضاء نکنيد من ميروم!؟ کجا داعيه وحدت طلبى و ميتوانيم باهم کار کنيم داشت؟ کى ميگفت «حزب تعدد نظرات و وحدت اراده»؟ تازه مگر منصور حکمت نيامد و نگفت که من تک نفرى ميروم؟ و دلائل رفتنش را مشروح نوشت و گفت چون اوضاع کردستان حساس است و مساله جان آدمها در ميان است من تا آخر پروسه جدايى باقى خواهم ماند؟ مگر نه اينکه منصور حکمت چند سال بود داشت بحث ميکرد، نظر مطرح ميکرد، ايدئولوژى مطرح ميکرد، تاکتيک و برنامه به آن حزب ميداد و ميديد که آن حزب عليرغم پذيرش آن در عمل روى خطى که او ميخواهد برود نمى رود؟ کجا منصور حکمت در تمام طول بحث هايش زيگزاگ زده بود و مثل ماهى از دولت حجاريان و مجلس موسسان به انقلاب فوريه و آخر حزب سياسى لغزيده بود؟ کى منصور حکمت از راى ترسيده بود؟ مگر نه اينکه تا روزى آخرى هم که از آن حزب رفت هميشه به اتفاق آراء انتخاب شد؟ مگر نه اينکه منصور حکمت ميدانست که در کنگره چهار آن يکى حزب قطعا اکثريت را داشت و نرفت؟ به من بگوييد جز همان جمله «راهمان را جدا ميکينم» کدام کار شما شبيه منصور حکمت است؟ ادعاى وحدت طلبى زير پرچم انشعاب؟ گرو گرفتن يک قطعنامه نانوشته و تبديل تصويب آن به شرط شرکت در کنگره بعدى؟ جوش و خروش و مخالفت همه حزب بعد از طرح بحث هاى نظير پلنوم ١٦؟ از پيش مردود اعلام کردن کنگره بعدى؟ اعلام کردن فضاى بحث و جدل و دخالت همه کادرها در سرنوشت سياسى حزب بعنوان «سناريو سياه»؟ فرياد تصفيه ايدئولوژيک و مائوئيسم و پوپولتيسم؟ رفقا! منصور حکمت کوهى از مباحث تئوريک و ايدئولژيک، انبوهى از مواضع سياسى روشن تاکتيکى، دنيايى از بحث سبک کارى و تشکيلاتى و کلى قرار و رهنمود را در مقابل آن حزب قرار داده بود، موضع سياسى خيلى شفاف و روشنى در مقابل آن حزب قرار داده بود و حزب را به انتخاب کشانده بود. شما حقيقتا بحث هاى سياسى تان چيست؟ رفقا هنوز که هنوز است به نظر من وقتى کوروش و رحمان سر مباحث سياسى حتى دو جمله صحبت ميکنند بروشنى تفاوت در آنها مى بينم. (باور کنيد نمى خواهم بدجنسى کنم و تفرقه بيندازم ولى انصافا تزهاى سياسى راست که بر زبان کوروش جارى ميشود، بر زبان رحمان نمى آيد!) بهر حال منظورم اينست که حتى شما خودتان بين خودتان وحدت سياسى نداريد. آنوقت چه چيزتان به منصور حکمت آندوره شبيه است. آخر رفقا مقايسه نابجا هم حدى دارد!

بعد آنوقت من نفهميدم کجاى من مثل عبدالله مهتدى شد؟ چه کسى آنوقت ها ميگفت همه اين داستان منصور حکمت براى «تصفيه تشکيلاتى» عبداله مهتدى و ياران توسط منصور حکمت است؟ تصفيه گران آمدند شعار کى در آن دعواها در مقابل حکمت بود؟ آنهايى که ميگفتند ما ميتوانيم عليرغم اختلاف سياسى با هم کار کنيم و اصلا به شما هم راى ميدهيم که بمانيد، (همان «حزب تعدد نظرات» کذايى) حرف کى در آن دوره بود؟ «اى حراف هاى تئوريک»، «روشنفکر هاى آکادميک»، يعنى همان «ورجه ورجه کردن جلو دانشگاهى» شعار کى در آن دعواها بود؟ رفقا آخر شب را روز جلوه دادن هم حدى دارد. بدتان نيايد، ها، و من حاضر نيستم شما را به عبدالله مهتدى شبيه کنم. اما چون اين حرفها را ميزنيد مجبورم بگويم کار شما از جنس آن کارهايى است که عبدالله مهتدى انجام داد نه حتى در دوره نادر (که هنوز اينقدر نزول نکرده بود) بلکه بعدها و ضمن جدايى اش از سيد ابراهيم و ساختن باند کذايى اش انجام داد: تهديد، گرو کشى، گريز از مبارزه اصولى، تلاش براى اعمال فشارهاى غير اصولى و غير سياسى بر کنگره و هاى جک کردن آن، و نظير اين.

بازهم تکرار ميکنم، هيچ دليلى نمى بينم که براى اختلافات امروز لازم باشد چيزى از گذشته وارد کرد. بهيچ وجه کسى را با راستهايى آن دوره و هيچ راستى مقايسه نمى کنم. دعواى امروز ما ربطى به دعواى آنوقت در حزب کمونيست و يا تحولاب بعدى آن ندارد. هر گونه الگوسازى از آن دوره به نظر من زهر است. ولى نبايد اجازه داد که کارهاى به غايت نادرست و گروکشانه خودتان را به منصور حکمت نسبت دهيد. حزب و اصوليت و حقيقت به جاى خود، من از نادر دفاع ميکنم. من اين سطور را مينويسم تا هيچ کادر تازه و کسى که از ماجراهاى آن دوره خبر ندارد يک لحظه هم فکر نکند منصور حکمت کارهايى شبيه کارهاى شما کرد.

بازهم داستان زندگى ما

رفقا گويا منصور حکمت گفته است که داستان زندگى رفقايى که از تجربه کومه له آمده اند، داستان حزب و قدرت و سياسى است. من حتما تلاش ميکنم بحث هاى او در پلنوم ده را پيدا کنم که ببينم او در چه متنى اين حرف را زده است. اما اين حرف بدانگونه که رحمان و کوروش دارند اينروزها و در سمينارهايشان تکرار ميکنند، حرف ارتجاعى اى بيش نيست. مثل اينست که به من بگوييد که چون تو در «اتحاديه کمونيستها» در زمان مارکس و انگلس شرکت نداشتى، نمى توانى مانيفست کمونيست را که بيانيه آنها نيز بود، بفهمى. مانيفست کمونيست بروشنى مبانى همان تئورى حزب و قدرت سياسى منصور حکمت را مطرح ميکند. معلوم نيست که چرا امروز نمى توان مانيفست را حالى کسى کرد که در جنبش هاى قرن نوزده نداشته است. و يا لنين و منصور حکمت را به کسى آموخت که نمى داند لنين خوردنى است يا پوشيدنى. رفقا اين بحث تجربه و سابقه را مبناى حقيقت قرار دادن مذهب و خرافه است. ته اش ناسيوناليسم است. فقط پوششى چپ و راديکال دارد. ناسيوناليسم را به قهرمانان کمونيست مبارزه با ناسيوناليسم (يعنى همان رفقايى که از تجربه کومله آمده اند) فقط با اين پوشش چپ ميتوان فروخت. اين کارى است که متاسفانه دارد هر روز با صراحت بيشترى انجام ميگيرد.

و خيره شدن به قدرت؟

«خيره شدن به قدرت» هم به خودى خود هيچ ايرادى که ندارد، و قطعا حسن است. بالاخره قدرت سياسى مهمترين ابزار تغيير در جوامع طبقاتى کنونى است. حزبى که تصرف قدرت امرش نباشد حزب سياسى نيست. اما اگر اينرا هم يکجانبه کنيم و امر قدرت گيرى به تعريف کمونيسم تبديل شود، آنوقت همان اشکالى را پيدا ميکند که تعبير رضا مقدمى از بحث «انتقال طبقاتى نشد» داشت. بحث کمونيسم کارگرى نادر تاکيد شديدى بر نقش طبقه کارگر و کمونيسم طبقه کارگر و دخالتگرى اين کمونيسم در جدالهاى اجتماعى و متکى شدن بر مبارزه طبقه دارد. رضا مقدم صاف و ساده از اينها کارگرى شدن حزب و دويدن در قفاى کارگر را ميفهميد. لابد از نظرگاه امثال او يک اتحاديه کارگرى و احزاب سوسيال دمکرات به مراتب «کارگرى» تر از حزب کمونيست کارگرى منصور حکمت بود. (که به همان معنى محدود و اکونوميستى رضا مقدم از «کارگرى» درست هم بود.) او کمونيسم کارگرى را هرگز نفهميد و از سر تعلق صنفى و عقب مانده و نهايتا ناسيوناليستى اما بقول خودش طبقاتى (و در واقع جنبش ملى اسلامى و جناح چپ آن، چپ سنتى) غش کرد. کسى هم که از حزب و قدرت سياسى نادر خيره شدن به قدرت را فهميده (که بازهم تاکيد ميکنم به خودى خود پديده مثبتى است) و متوجه نيست که همه بحث بر سر قدرت گيرى کمونيسم، قدرت گيرى حزب کمونيستى با افق و برنامه و عمل کمونيستى است، قدرت گيرى حزب کمونيستى در راس جنبش اجتماعى و عظيم اش و براى به ميدان کشيدن اين جنبش است است. کسى که قدرت سياسى بهمان اندازه برايش از محتواى واقعى و اجتماعى، يعنى سياسى اش خالى شده که کارگر در نزد رضا مقدم بود، آنوقت وقتى پلاتفرم رفتن به دولت هاى نوع حجاريانى و يا تز «حکومت حزب کمونيست کارگرى» را جلويش بگذارند، حساسيت و قاطعيت کافى نشان نخواهد داد. اين «خيره شدن به قدرت» رفقاى عزيز، فردا ميتواند ما را در کنار سلطنت طلب و حزب دمکرات در دولت هاى موقت اشان بنشاند. ما قطعا و فورا و در اولين فرصت بايد قدرت را بگيريم. با دو نفر هم اگر ميشود بايد جمهورى اسلامى را انداخت و قدرت را گرفت. اما بايد بلافاصله اعلام کرد ميخواهم کمونيسم را برقرار کنم و جنبش و طبقه مان را به ميدان بکشيم. همه اين قدرت قدرت کردن که هرچه بيشتر هم بکنيد من بيشتر با آن موافقم، بايد کمونيستى باشد. من هيچ «واقع بينى» که مرا از کمونيسم دور کند و راه مشخص قدرت گيرى کمونيسم را به من نشان ندهد قبول ندارم. و منظورم از کمونيسم هم همان است که نادر به ما ياد داد. جنبش اجتماعى اى که ميخواهد بردگى مزدى را نابود کند. «خيره شده به قدرت» بدون توجه به اين محتواى کمونيستى اش مثل «کارگر کارگر» امثال رضا مقدم بورژوايى و غير کارگرى است. همانقدر که به قول نادر کسانى که ميگويند حزب کمونيستى نمى تواند بدون کارگران قدرت را بگيرد، کلاهبردارند، همانقدر هم کسى که ميخواهد قدرت را بگيرد و کمونيسم را زود ميداند و فکر ميکند مردم (بخش عمده آن کارگر) رم ميکنند، دارد کلاه از سر ما مى ربايد. همانطور که رضا مقدم به ته جنبش ملى اسلامى رسيد اين يکى هم به ته جنبش ناسيوناليسم پروغرب و ناسيوناليسم کردى وصل خواهد شد.

پيغمبر آرى يا خير؟

رفقا ما نگفتيم که يک پيغمبر به اسم کوروش آمده و عده اى دورش جمع شده اند. راستش حتى پيغمبران هم در متن اجتماعى بايد توضيح داد. ولى آيا کسى که پرچم واقعى اش و آنکه در دنياى واقعى با آن بسيج ميکند و آدم دورخودش جمع ميکند همانا «اينها را نمى شناسيد»، «تجربه مشترک» ، «داستان زندگى اينها حزب و قدرت و سياسى»، «اينها را ميخواهند تصفيه کنند» است، جز يک گرايش متکى بر عرق و تعصب و گذشته گرايى و من آنم که رستم بود پهلوان، هست؟ آيا اين جز مذهب چيزى هست؟ نه مذهب به معنى متعارف. مذهب از آن نوع که ناسيوناليسم هست. مثل ميهن گويا چيزى است که از پيش در قلب ناسيوناليستها ريشه کرده است و کسى هم نمى تواند توضيح دهد. بايد آنرا حس کنى، بو کنى، نفس عميق بکشى تا بقهمى که حب وطن چيست. خب وقتى کسى «داستان زندگى اش حزب و قدرت سياسى است» جز اينکه در حال و هواى او باشى نمى توانى حزب و قدرت سياسى را بفهمى. جالب است که وقتى در دنياى زمينى پاى حرف اين پيام آوران غير مذهبى «حزب و قدرت سياسى» مى نشنيد متوجه ميشويد تمام محتواى عملى همين امروز برويم قدرت را بگيريم، تمام آموزش هاى آنها از «داستان زندگى شان» براى ما جز رفتن به زير علم دولت موقت، «اين انقلاب ما را به قدرت نمى رساند»، مردم از سوسياليسم رم ميکنند، نبوده و نيست. خير رفقا، پيغمبر و مذهبى در کار نيست. دوره مذاهب و نقش سياسى آنها بسر آمده و لااقل در ايران ديگر جايى ندارد. اما ناسيوناليسم يک مبناى ايدئولوژيک جدى بورژوازى و يک تکيه گاه آن براى به حاشيه راندن کمونيسم است.

حزب سياسى يا زمين بازى

دائما ميشنويم که حزب سياسى در مرکز اختلافات است. باشد ولى اينرا از کسى ميتوان پذيرفت که در همين قدم اول جلوى پلنوم حزب سياسى يک پلاتفرم نانوشته نگذاشته باشد و نگويد اگر راى ندهى من با تو نيستم. از کسى ميتوان پذيرفت که از پيش کنگره فوق العاده حزب را سياه اعلام نکرده باشد. بالاخره حزب سياسى قرار است با بند و بست (بخوانيد «درايت») سر پايش بماند يا بر مبناى سياست روشن و شفاف و علنى کمونيستى و بر اساس انتخاب آگاهانه اعضا و کادرهاى آن؟ حتى اگر هم بپذيرم که مساله رفقا يک حزب سياسى است با اين رفتارهاى اخيرشان و کار عجيب کوروش و ٢٠ رفيق ديگر که ما را در مقابل «انتخاب سياسى» قرار دادند، اين نتيجه را ميگيرم که حزب سياسى کمونيستى در کار نيست. چون سياست روشن کمونيستى در بين نيست و کنگره و علنيت و بحث و انتخاب آگاهانه هم مائوئيسم و تصفيه ايدئولوژيک نام گرفته است. تنها چيزى که مى ماند رعايت هم ديگر است. اجترام به همديگر به اعتبار داستان زندگى قبلى مان. به اعتبار سابقه و گذشته مان. رفقا اين ها خيلى خوب و انسانى است ولى ديگر حزب کمونيست کارگرى نيست، «حزب سياسى متعارف نظير حزب دمکرات و غيره» است. ما را ببخشيد که بعد از اين همه عمر هنوز اين حزب سياسى متعارف بورژوايى را نفهميديم و الگو قرار نداديم. ما هر حزب سياسى کمونيستى بخواهيم تعريف کنيم اينها اجزاء تعريف اش است: برنامه کمونيستى، سياست کمونيستى، کادرهاى بسيار روشن و مسلط بر کمونيسم کارگرى، وسيع ترين علنيت و شفافيت و تصميم گيرى بر اساس انتخاب آگاهانه و صد البته يک رهبرى کمونيستى و دور نگر و معطوف به قدرت سياسى بودن و غيره. لطفا به تزها و رفتارهاى خودتان در اين مدت نگاه کنيد و ببنيد چطور با انقلاب دمکراتيک و جمهور انقلابى و دولت حزب کمونيست کارگرى برنامه حزب موجود را زير سوال برديد (صحيح تر کوروش گفت و شما معلوم نشد بالاخره قبول داريد يا نه). چطور درست در بحبه به چپ چرخيدن جامعه و در دستور قرار گرفتن سرنگونى انقلابى جمهورى اسلامى گفتيد خير فروپاشى ميشود، انقلاب فوريه ميشود و تاکتيک هاى غير کمونيستى مقابل ما قرار داديد. چطور بحث و دخالت کادرها و شفافيت سياسى و مبارزه با موارد فوق را سناريو سياه و هياهو و هوچيگرى ناميديد. چطور دست آخر ما در مقابل اين انتخاب سياسى گذاشتيد که يا پلاتفرم ما را بپذيريد يا ما ميرويم. يعنى گرو کشى کرديد. ممکن است بگوييد از حزب سياسى کمونيستى چه باقى گذاشته ايد؟ وقتى ميگوييد « ما ميخواهيم ضوابط حزبى برقرار باشد و زمين بازى تعريف بشود تا بعد برويم سر انقلاب، درک از انقلاب، دولت موقت و غيره صحبت کنيم»، آيا معلوم نيست که موضوع حقيقتا نه حزب سياسى است، نه حتى ضوابط حزبى و نه حتى درک از انقلاب و دولت موقت و نه حتى حزب و قدرت سياسى بلکه صاف و ساده موضوع همان «زمين بازى» است که شما همچنان يک طرف بازى باشيد؟ که در کنگره «تصفيه» تان نکنند و جزو بازى باشيد؟

رفقا اميدوارم آخر و عاقبت تان به خير شود. ولى آينده شما را همين امروز ميسازد. شما که براى اين چيزها حزب را ترک ميکنيد آينده بسيار ناخوشى در پيش داريد. متاسفانه سناريو سياه آنجاست.