رمانتيسيسم دوران "ضدرويزيونيستى"

بجاى مقدمه:

قصد نداشتم مطلبى بنويسم و پاسخ کسى را بدهم، اما ديدم که پس از گذشت سالها، به اين دوران مراجعه خواهند کرد و سعى ميکنند تاريخ اين يکى دوساله حزب کمونيست کارگرى ايران را ارزيابى کنند. حقايقى بايد باشد که بتوان بطور ابژکتيو و از زبان افراد دخيل آن دوران، از حزب کمونيست کارگرى ايران و تحولاتى که با مرگ منصور حکمت از سر گذراند، به قضاوت نشست. در اين دوره معين بطور سيستماتيک و نقشه مندى اشخاص معين و رهبران شناخته شده حزب کمونيست کارگرى وبيشتر از هر رفيقى کورش مدرسى در پوشش "مبارزه نظرى عليه سيستم ارتدادى" شان مورد تعرض قرار گرفتند، هتک حرمت شدند و حتى از قيافه و عکس آنها و شيوه نشست و برخاستشان ايراد گرفته شد. فتوا صادر شد و لشکر توده اعضا براى تصفيه حساب قطعى با ظاهرا يک موضع و نظر کفرآلود، در فراخوان کنگره فوق العاده حزبى به کمک طلبيده شد. ميخواهم در عين ارزيابى از تجديد حيات سنتهاى يک نوع سوسياليسم شرقى و معبدى و مائوئى، بر بستر گرايش چپ هميشه موجود غير اجتماعى، اين بار از درون رهبرى حزب کمونيست کارگرى بعد از مرگ منصور حکمت، ماخذى هم براى مراجعه مورخين و هر کس ديگرى که جوياى حقيقت تست تهيه کرده باشم. اين را از زبان و قلم خود، بعنوان يکى از نزديکترين ياران منصور حکمت لازم تشخيص دادم. من نه عيار ايدئولوژيک حميد تقوائى را ميخواهم اندازه بگيرم و نه قصد دارم در تقابل با نوشته هاى اخير اصغر کريمى، سيامک بهارى و محسن ابراهيمى و نه در پاسخ تين ايجر بازيهاى آذر ماجدى و على جوادى و هجويات سياوش دانشور در پاسخ عجولانه و پانيک کرده اشان به سمينار پالتاکى ٥ اوت ٢٠٠٤ کورش مدرسى وارد ميدان افشاگرى متقابل شوم. بر اين باورم که کمپين بى حرمت کردن هر کادر اين حزب، و جعل و تحريف و شيطان سازى از آنان، مستقل از اينکه از نظر سياسى با من موافق باشند يا نه، حتى مستقل از اينکه فعال سياسى باشند يا خير، با اعتقاداتم ناسازگار است. تعجبم در اين است که اين رفقا تصميم و اصرار دارند که اين کمپين هتک حرمت را به ميان اعضا نيز ببرند تا "دستاوردها"ى آنرا در کنگره فوق العاده خود درو کنند و سرتاپاى حزب کمونيست کارگرى را با آن غسل تعميد دهند. اين دستاورد، اما، چيزى جز تصويرى از يک عده خرد شده، افشا شده و تحقير شده نيست. نقطه فرود خيزى که اين رفقا برداشته اند، سقوط حزب کمونيست کارگرى ايران به قعر دره است. من به اين ميدان قدم نميگذارم. اين بار ديگر تصميمم را گرفتم که تورى زير آنها پهن نکنم، ميدانم که پاره اش ميکنند و به احدالناسى گوش نميدهند.ما بارها تاکيد کرديم که رفقاى عزيز! بايد از حزب کمونيست کارگرى بعد از منصور حکمت يک حزب سياسى ساخت، و اين همواره از نگرانيهاى جدى خود منصور حکمت از بعد از همان کنگره اول حزب بوده است. در اولين پلنوم بعد از کنگره اول منصور حکمت بر اين فراخوان تاکيد گذاشت و در آخرين پلنومى که منصور حکمت در آن شرکت داشت، پلنوم چهاردهم، باز در آن راستا حرف زد. در برابر بازار آشفته و فضاى چپ غير اجتماعى که در "مبارزات درونى" اين دوره توسط گرايش چپ فرقه اى راه افتاد و کل فضاى حزب را فراگرفت، ما گفتيم پلنوم آتى چنانچه پلاتفرم جمع ٢١ نفرى اعضاى کميته مرکزى براى ايجاد حزب سياسى را نپذيرد، تصميم ديگرى خواهيم گرفت. اين تصميم تعدادى از رفقا را به وحشت انداخت، و البته عده اى از آنان را ذوق زده هم کرد که بالاخره جنگ فرسايشى چپ مريخى طاقت ما را در تحمل آنان طاق کرد. دريافتند که تنها ميدان عرض اندام و ابراز وجود حاشيه نشينى فرقه اى، يعنى همان مواضع جالبى که در نوشته سياوش دانشور هم نمايندگى شده است، از بين ميرود. در برابر فراخوان ما، توصيه کردند حزب مشغول به خود را حفظ کنيم و با آنها بمانيم که "افشاگريها"ى آنان را باز بشنويم. فرياد زدند به کنگره فوق العاده بيائيد تا با راى به شما نشان بدهيم که کمونيست نيستيد، که سوسياليسم را نمى خواهيد که در همان کيسه اى هستيد که بابک زهرائى و مهدى تهرانى و احسان طبرى جاى گرفته اند، گفتند به کنگره فوق العاده بيائيد تا رسما و علنا به همه نشان بدهيم که ترجمان انسانى "غسل تعميد" چيست.

نه رفقاى عزيز! ما هويت سياسى و حرمت کمونيستى خود را زير سنگ پيدا نکرده ايم، ما ميخواهيم حزبى باشيم که نمونه مباحث اش، نه نشريات درونى چپ فرقه اى و نوشته هاى امثال محمد آسنگران و سياوش دانشور، که يک حزب سياسى و اجتماعى که بحثهايش آنهائى باشد که در بولتن مباحثات شوروى و جلساتى از نوع سمينار رفقا کورش مدرسى و رحمان حسين زاده در انجمن مارکس- حکمت لندن و آن سنتى باشد که منصور حکمت بنيانگزارش بود. ميخواهيم حزبى باشيم که وقتى طرح استقلال کردستان عراق را مى آوريم، اصلا برايش مهم نباشد که توفان و سربداران و م. رازى چه "انحرافات" و چه سرسپردگى به امپرياليسم و سگهاى زنجيريش را در ما کشف ميکنند، ميخواهيم حزبى باشيم که اگر سناريو سياه و سفيد و دنيا پس از ١١ سپتامبر را نوشتيم و مخاطراتى را براى زندگى ميليونها انسان ديديم، مطلقا در برابر اندرزهاى ملانقطى، که اکنون ديگر امثال آذر ماجدى و هم محفليهايش تماما چنين شده اند، از مسئوليت و اوج اومانيسم کمونيستى خود ذره اى کوتاه نيايد، ما ميخواهيم حزبى داشته باشيم که به اين سوال منصور حکمت:

"آيا پيروزى کمونيسم در ايران ممکن است"؟ پاسخ مثبت بدهيم. متاسفم که بگويم ما در پروژه تبديل کردن حزب کمونيست کارگرى ايران به يک فرقه مهجور و غير اجتماعى با شما شريک نيستيم، متاسفم که به شما بگويم ما نميخواهيم که "باشيم" تا شما موضوعيت تان را با نمونه هاى درخشانى که در مباحث درونى از خود نشان داديد حفظ کنيد.

رفقاى عزيز هوادار حميد تقوائى!

قبول کنيد که با تصميم ما براى ايجاد يک حزب سياسى منصور حکمتى پانيک کرديد و متوجه شديد فلسفه وجودى گرايش چپ فرقه اى که شما نمايندگى اش ميکنيد ديگر موضوعيت اش را از دست ميدهد. متوجه شديد که ما مصمميم که سيبل تزکيه هاى ايدئولوژيک نشويم و ميخواهيم ميدان حفظ اصالت جنگ "مواضع" را براى صاحبان آن خالى بگذاريم، متوجه شديد که ما در اين رابطه به کنگره اى فوق العاده اى که در يايان اين پروسه بى حيثيت کردن اعضا و کادرهاى حزب کمونيست کارگرى تحت عنوان غسل تعميدى که ليدر حزب پرچمدارش بود، شرکت نميکنيم، متوجه شديد که ما مسئول تر از آن بوديم که در مراسم تدفين حزب کمونيست کارگرى شرکت کنيم.

هر انسان جوياى حقيقتى که از ما بپرسد چرا به فراخوان کنگره فوق العاده از جانب ١١ عضو دفتر سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران پاسخ نداديد، آنان را به عين نوشته هاى تک تک آنان و نوار سمينارهاى حميد تقوائى رجعت ميدهيم.

آنچه را که بعنوان فاکت و تحليل مسائل اين دوره مورد اشاره قرار ميدهم، کمکى به روشن کردن حقيقت و دفاع از حرمت شخصى خود و رفقايم است.

ايرج فرزاد ٨ اوت ٢٠٠٤

ليست آشناى "ارتداد"

تاريخ "پراتيک" غسل تعميد "نظرى"

ظاهرا حميد تقوائى مدال رهبرى يک جناح "چپ" را به سينه خود سنجاق کرده است، و عزم کرده است که تکليف يک نظر "راست" را در رهبرى حزب يکسره کند، و اما وقتى افسران و مشاورين و سربازان ايشان، از سياوش دانشور تا محمد آسنگران را ميبينى و نيش و کنايه شان را و کلماتى که بکار برده اند، به تجديد حيات و ادامه سنتى که چندين بار در همين حزب شکست خورده بود و فقدان منصور حکمت زمينه رشد مجدد آنرا، اين بار در ميان بخش بيشترى از رهبرى حزب، فراهم کرد، ميرسيم.

تا جائى که به خود حميد تقوائى مربوط است، ايشان فوق العاده تلاش ميکند که بگويد هتک حرمتها اولا از جانب همفکران او نيست و ثانيا اگر هم در "متن بحث سياسى" جملاتى هم گفته باشند، زياد جاى ايراد نيست."اساس سوسياليسم انسان است" يک جمله است، اما يک تاريخ است و يک مصاف عظيم؛ و فشرده مانيفست و بيانيه پيروزى کمونيسم اجتماعى منصور حکمت است بر چپ فرقه اى و هميشه خو کرده به حاشيه و مشغول بخود. کمونيسمى که به گفته خود منصور حکمت بعد از عبور از مراحل نظرى فکرى ديگر ميداند "قلب"اش کجا ميزند.

در دور اخير منازعات ظاهرا سياسى نظرى که حميد تقوائى آغازگر آن بود، بحث با مرزبندى نه حتى با نظرات "يک شخص"، که همه جا صراحتا اذعان کردند که منظور کورش است، بلکه با يک سيستم نظرى که بزعم حميد تقوائى دارد آتش به کمونيسم کارگرى و حزب ميزند آغاز و با فراخوان کنگره فوق العاده براى تعيين تکليف و غسل تعميد و تطيهر و پالايش حزب از آن نظرات و صاحبانش ادامه يافت. زان پس کسانى که هيچ جا پيدايشان نبود نوشتجات خود را با مرزبندى با يک سلسله احکام "ارتداد" آغاز کردند و در ادامه، اين فتوا را شامل "هم نظران" کورش نيز کردند.

کمتر نوشته اى از ياران حميد تقوائى را مى بينى که اين جملات شاه کليد آنها و نشان تعرض به تعدادى مرتد نباشد:

طرفداران دولت حجايانى، مجلس موسسان، بدخواهان سوسياليسم و انقلاب و مرتدين ضد برنامه حزب و ...

بى اختيار به ياد جملاتى از راديو پکن در سالهاى اواخر دهه ٤٠ و اوائل دهه ٥٠ شمسى افتادم:

لئوشائوچى؛ اين مرتد، اين اعتصاب شکن، اين خائن، اين پرووکاتور، اين خروشچف چين ....

و منظره هاى بعدى رژه گارد سرخ با کتابچه نقل قول از "صدر مائو" در خيابانها براى ادب کردن مرتدين و بسيج ميلياردى توده ها عليه ظاهرا "نظرات" يک نفر!!

ياد جلسات کنگره اول کومه له افتادم که در جلسات طولانى غسل تعميدها، هر کس به نوبت ميبايست از خودش انتقاد کند که به خاطر آلوده شدن به افکار انحرافى و بورژوائى به سازمان "خيانت" کرده است. غسل تعميد آنوقتها رسما "در پيش گرفتن زندگى حرفه اى زحمتکشى"، يا عبارت درون فرقه اى، اردوگاه کار "داوطلبانه" بود!! ياد دهها نفر ديگر افتادم که پس از سالها شرکت در مبارزه مسلحانه اگر جائى اظهار "نظر" و يا حتى تمايل ميکردند که ميخواهند در واحدهاى غيررزمى سازماندهى شوند، "آش بتالى" لقب ميگرفتند و بعد آن تا آخر عمر روزگارشان سياه.

و مقايسه کردم با فراخوانهاى پى در پى على جوادى و اصرار حميد تقوائى و تومار همفکرانش که بايد دفتر سياسى برگزارى کنگره ٥ را براى تعيين تکليف نهائى با نظراتى که "تيشه به ريشه حزب" ميزند، در دستور بگذارد و به آن راى دهد.

زور و تحريک و بسيج نيرو در برابر نظر

منطق حميد تقوائى ظاهرا بسيار "منصفانه" و بدون بکار گيرى هيچ اهرم نيرو و زور است، نميخواهد عليه شخصى تعرض کند، نميخواهد کسى را تصفيه کند، نميخواهد کسى را گوشه ديوار بگذارد. فقط ميخواهد آن نظرات طورى کوبيده شود که ديگر در ارگانهاى مرکزى کسى جرات نکند آنرا نمايندگى کند، يا بايد آنرا پس بگيرند و يا از مخيله خود بايگانى کنند، چون آن "نظرات"، دقت کنيد نظرات، براى حزب و منافع حزب سم اند. در هيچ مقطعى منصور حکمت نظر را با زور پاسخ نگفت و زور و تحريک عواطف عقب مانده او را مرعوب نکرد. يادمان نرفته است که در مقابل پدافند کميته رهبرى کومه له در تقابل با سند "ارزيابى" معروف منصور حکمت، او گردآورى نيرو در جلسه با "مسئولين ارگانها" را به هيچ گرفت.

اما اکنون تحريک احساسات و بسيج براى تعيين تکليف و غسل تعميد حزب شکل فکاهى نيز بخود گرفته است. القاب و نشانهائى در اين تکرار بالماسکه اى انقلاب فرهنگى گفته و نوشته ميشود که واقعا موجب مزاح است. و حميد تقوائى به روى خود نمى آورد که دارند از او رهبر تبديل کردن حزب کمونيست کارگرى ايران به جريانى فرقه اى ميسازند، متوجه نيست که "هم نظران"ش دارند پلهاى پشت سر او را خراب ميکنند. در رزم نامه ظاهرا نظرى و سياسى "درون حزبى"، شعار برخى از سربازان جبهه نبرد مواضع، "زنده باد حميد تقوائى" نقش بسته است. او لابد بايد بداند که اين زنده باد و مرده بادها رو به جامعه نيست، که شعار و ريچوال سکتى و فرقه اى است و مرسوم شدن يک رابطه منحط مريد و مرادى سنت شرقى. حميد تقوائى شايد نميداند که او را دارند هول ميدهند که به سنتهاى تجربه شده و سپرى شده در زندگى سياسى اش بازگردد. شايد در اين دوره "خطير تعيين تکليف" لازم مى بيند از جفائى هم که بر منصور حکمت هم وارد ميشود، بگذرد، شايد فضاى تحريکات مشاورين کمتر مسئولش چنان او را گرفته است که متوجه نيست تاريخ اتحاد مبارزان کمونيست از زبان خود منصور حکمت ثبت شده است و نميشود آنرا دستکارى کرد.

حزب و قدرت سياسى: محور اصلى اختلاف

اما وارد شدن حميد تقوائى و مشاورين او به زمين فرقه پرستى غير اجتماعى، بدون زدن پرچم منصور حکمت ممکن نيست. حميد تقوائى "کشف" کرد که "انقلاب" خيلى مهم است، که اصلا حزب و قدرت سياسى در دوره منصور حکمت با فاکتور دراماتيک انقلاب روبرو نبود. ميبايست فرمول عامه پسندى در بى اعتبار کردن مباحث منصور حکمت در کنگره ٢ و ٣ جستجو و کشف ميشد تا بتوان پرجمى را برفراشت. مى بايست "تفاوتهاى ما" را منسوخ اعلام کرد تا دوران طلائى ائتلاف چپ "ضد رويزيونيستى" ايران که در آن حميد تقوائى خود را سر مييند، زنده شود. مى بايست با بلندکردن پرچم: بى اعتبارى بخش مباحث "شفاهى" منصور حکمت، نوستالژى دوران مصافها و پالايشهاى نظرى مارکسيسم انقلابى با "رويزيونيسم" به شکل کاريکاتور شده و کليشه اى در ميان کسانى چون سياوش دانشور احيا شود. چنين دستکاريهائى با حضور منصور حکمت از ناممکنات بود.

اما بحث هاى منصور حکمت بيش از اندازه کافى به درون جامعه و دنياى بيرون رفته است، چاپ شده است و با آنها دو دوره از تندپيچهاى کمونيسم کارگرى، تصادفا با حضور کمتر قابل مشاهده حميد تقوائى و غيبت تقريبا کامل برخى از هم نظران فعلى او، و همت و رزم ما دوش بدوش منصور حکمت، مائى که اکنون بايد حکم ارتدادمان را از لابلاى نيش زهرآگين على جوادى و آذر ماجدى تحويل گرفته و هضم کرده باشيم، رد شدند. ميبايست کارى کرد کارستان تا بشود سنت دوران پايان يافته و عبور داده شده "افشاى رويزيونيسم" و اثتلاف ضدپوپوليستى، که دست بر قضا رهبر اين دوران هم خود منصور حکمت است و خود او باز در "تفاوتهاى ما" واضح و روشن و صريح از آن عبور ميکند، را احيا کرد. اين بدون زدن زير قول و قرارهاى کتبى و رسمى خود حميد تقوائى از جانب خود او غير ممکن بود.

بطلان تعهدات رسمى بالا، مجوز تحريک از پائين

يک مقام رسمى حزب، ليدر، نميتوانست عليه رئيس دفتر سياسى، يک مقام ديگر رهبرى حزب، پروسه اختلافات را به کانالهائى غير از آنچه خود نهادهاى رهبرى تعيين ميکرد، بکشاند بدون اينکه امضاى خود از اسناد و نامه هاى مصوب و مکتوب را پس بگيرد.

مى بايست زير نامه مشترک ليدر با رئيس دفترسياسى، که مفاد آن مورد تبادل نظر و توافق خود ليدر و دفتر سياسى بود، زده ميشد تا دوباره اعلام شود که عليرغم "پوچ" اعلام کردن چپ و راست در حزب، يک مبارزه بين راست و چپ در حزب در جريان است، که رهبر چپ اش خود حميد تقوائى است. ميبايست قطعنامه هاى کنگره ٤ را که در آن هيچ پلاتفرم چپ و راست و غيره اى طرح و به راى گذاشته نشد، براى همين بازيهاى فرقه اى مصادره شخصى کرد، ميبايست اين حقيقت که قطعنامه ها قبلا در جلسات دفتر سياسى حک و اصلاح شدند و تغيير يافتند، در ملا عام زير پا له شود، ميبايست احساس مسئوليت ما براى حفظ و يکپارچگى حزب و تصميم ما براى حمايت از ليدرى حميد تقوائى، عليرغم اينکه او را نماينده و رهبر خود نميدانستيم با جمله معروف "کلاه سرتان رفت" از جانب خود حميد تقوائى به ريشخند گرفته ميشد تا چنين جعلياتى در دايره "هم نظران" حميد تقوائى به فروش رود. ميبايست از پرنسيپ ما در افشاى تلاش آنان براى تبديل کردن کنگره به کودتا سو استفاده شود تا بشود در باره آن دروغ بافت. حميد تقوائى در سمينار پالتاکى خود مشروعيت ارگانهاى موجود حزب، دفتر سياسى، هيات دبيران و ليدرى را راسا باطل اعلام کرد. اعلام انحلال حزب بدين ترتيب لازم بود تا بجاى اتکا به مکانيسمهاى حزبى، به شيوه صدور فتوا و بسيج توده ها، به شورش و متوسل شد و ميدان را به ماجراجويان سپرد. آيا واقعا چنين روشهائى را جز در ميان خرده فرقه هاى توفان و سربداران سراغ داريد؟

سومين و آخرين ايستگاه

حميد تقوائى و کسانى که پشت او صف بستند، مانور شکست خورده اى را دوباره در حزب تمرين کردند: مانورمستعفيون و شورشيان آوريل و نيز تقلاهاى گرايش ناسيوناليسم کرد درون کومه له، با وجوه تشابه و اختلافاتى.

تشابه اين است که هر دو پرچم حمله شان به "کفرها"ى منصور حکمت و رفقاى او از کنگره دو حزب به بعد، "چپ" است. به نوشته هاى اين دوره هاى ايرج آذرين و عبدالله مهتدى مراجعه کنيد: منصور حکمت به اصول مارکسيسم پشت کرد، راست شد، بلانکيست شد و حزب را بجاى طبقه گذاشت و "انقلاب را تخطئه کرد"( چه تلاقى عجيبى!) و به تدريج هوادار اتحاد با سلطنت طلبان. مشابه است چون هر دو "تجديد نظر" در يک نظر را به گردن طرف مقابل انداختند. ديگر نيازى به هيچ چيز ديگر نبود، کلمات و کدها بازشناسى شدند: دولت حجاريان، مجلس موسسان، سوسياليسم را نميخواهيم و... درست انگار کپى: لئوشائوچى؛ اين مرتد، اين اعتصاب شکن، اين پرووکاتور، اين خروشچف چين... جملات آغازين نوشته هرکسى شد که خواست سنگى به طرف ما و کورش مدرسى پرت کند. مشابه است چون دقيقا با همان هياهوهاى مستعفيون و ناسيوناليسم کرد درون کومه له يکبار ديگر پروسه حمله به کفرهاى منصور حکمت از سر گرفته ميشوند.

اما از جوانبى متفاوت است، اينها نه دوخردادى شده اند و نه مرعوب ناسيوناليسم.

متفاوت است چون منصور حکمت در ميان ما نيست و ميشود بنام او جعل کرد. متفاوت است چون آذرماجدى موقعيت "بيوه مائو" را در ميان بخشى از رهبرى حزب و از جمله نزد اصغر کريمى و حميد تقوائى تثبيت کرده است. متفاوت است چون در شرايط فقدان منصور حکمت ميتوانند پيروزى همان بحثهاى مستعفيون را در رهبرى حزب با انشا نويسى در مورد "انقلاب" و رد حزب و قدرت سياسى و مباحث کنگره سوم در ميان تعدادى از رهبرى حزب بعنوان دستاوردها و "درخشش" حزب در دوره ليدرى حميد تقوائى، عليرغم پاسيفيسم آشکار حزب در اين دوره، ثبت کنند. متفاوت است چون پاتک "تخطئه انقلاب" اين بار نه از جانب ناسيوناليسم عقب مانده کرد در رهبرى کومه له، که از زبان ليدر حزب کمونيست کارگرى آغاز شده است.

اما از جهاتى اين تند پيچ براى کمونيسم کارگرى، شامل حزب کمونيست کارگرى ايران، سخت تر است. سخت تر است چون در غياب منصور حکمت هرچه را که قابل تصور کردن نيست به منصور حکمت منتسب ميکنند، از درد دلهاى شخصى اش مثال مى آورند و از هم محفلى با او در سالها پيش. سخت تر است چون بزرگى و عظمت درياى عاطفى اعضا و کادرها و هوادران کمونيسم کارگرى با شخص منصور حکمت را گرو گرفته اند، خود را "بيوه" او معرفى کرده اند و بسيارى وصاياى نگفته و غير مستند را به او وصل ميکنند. ميخواهند "شفاهيات" و سخنان منصور حکمت را فاقد اعتبار و به تدريج کوه مکتوبات او را به سجاياى شخصى او و گفتگوهاى او فقط با تعدادى از دوستان سابقى که خود آنها تعيين ميکنند چه کسانى اند، در روابط شخصى و زندگى خصوصى تنزل دهند. ميخواهند منصور حکمت را به يک مرشد و يک کاهن و يک ريش سفيد فرقه اى تقليل و تنزل دهند.

نميتوانيد! دوستان گرامى! من سالهاست از منصور حکمت آموخته ام که گماشته و مريد هيچ احدى و فدائى بى اراده و "نظر" و اختيار مصالح عاليه هيچ حزب و مقامى نباشم. عرق به مراتب سخت جان تر سازمانى و علائق محفلى با دوستان بسيار نزديک و هم زندانى و دوست خانوادگى را بخاطر تقاوت بنيادى در انتخابهاى سياسى گسسته ام. من رها شده توسط کمونيسم منصور حکمت را نميتوانيد به اسارت مجدد در تعصبات سکتاريستى بازگردانيد. منصور حکمت به منهم آموزش داده است هرگاه بين سياست و حقيقت، حتى هرگاه بين منافع حزب و حقيقت تناقض ديدم، جانبدار حقيقت باشم. و من به اين آموزه ها که با زندگيم عجين شده است ديگر خو کرده ام و عميقا وفادارم.

من و رفقايم نميگذاريم کمونيسم منصور حکمت را به مذهب فرقه هاى مهجور تبديل کنيد. ما مسئوليت ساختن يک فرقه شبه مائوئيستى از حزب کمونيست کارگرى ايران را تماما بر عهده شما ميگذاريم و کوچکترين سهم و نقشى در اين سير سقوط و قهقرا را تقبل نميکنيم.

در باره شعارها

گاهى تحولاتى پيش مى آيد که شعارهائى نامربوط متن عينى آنها، از محتوا تهى و بى مسما ميشوند. در افشاگريهاى مثلث آذر ماجدى- على جوادى- سياوش دانشور هر از گاه در برابر ما مينويسند: " محکم به محکمى حزب" و يا "خدا حافظ رفيق". قدرى سبک است، اما ناچارم توضيح کوتاهى بدهم. اينها کلمات منصور حکمت بودند در مقابل مستعفيون که هجوم آوردند تا حزب را بهم بزنند. اما رفقاى بسيار با انصاف! فراموش نکنيد که هجوم آنها بخاطر کفرهاى حزب و قدرت سياسى منصور حکمت در کنگره دوم حزب بود. وقتى خود حميد تقوائى همان پرچم مستعفيون را در رهبرى حزب به اهتزاز درآورده است، وقتى حميد تقوائى صريحا اعلام ميکند که بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت مورد قبول خود او نيست چون شفاهى بودند، وقتى ميگويد براى روحيه بود، وقتى ميگويد حزب کمونيست کارگرى ايران نبايد استراتژى کسب قدرت را بر بحث حزب و قدرت سياسى منصور حکمت استوار کند، وقتى ميخواهيد سايه سياستهاى منصور حکمت را آگاهانه و نقشه مند از روى حزب کمونيست کارگرى ايران کنار بزنيد، فکر نميکنيد در حالى که خود شما پرچم مستعفيون را در رهبرى حزب برافرشته ايد، اين نوع ظاهر شدنتان در مباحث درونى زيادى ناشيانه و وارونه است؟ دوست ندارم به سوابق اشاره اى داشته باشم، اما نگاهى به صف خود و به صف ما بياندازيد، ببينيد در آن دوره اى که منصور حکمت خداحافظ رفيق را نوشت، چه کسانى در کنار منصور حکمت قاطع و بى ابهام، شبيخون آن راهزنان سياسى را پس زدند؟

"بسلامت" رفيق مصطفى صابر!

در پاسخ به "خدا حافظ رفيق" مصطفى صابر احساس دوگانه ام را بيان ميکنم. متاسفم که در ادامه مسير خطرناکى که حزب کمونيست کارگرى ايران را به يک فرقه حاشيه اى و غير اجتماعى ميرساند، مصمم تر شده و ترديدها را کنار گذاشته ايد، خوشحالم که در برابر اين جدا کردن سرنوشت و تغيير پروژه زندگى سياسى تاکنون مشترک، با رضايت وجدان و اراده براى گسست از تعلقات فرقه اى، که احساس حقارت و بى نظرى و روحيه گماشتگى و هتک حرمت انسان و له شدن حقوق و آزاديهاى مدنى و فردى او شرط دلبستگى به آنست، بگويم:

"بسلامت"!

کسانى که کاليبر خود را تشخيص داده اند و ترجيح سياسى شان اين شده است که بجاى يک حزب سياسى مدرن و کمونيستى و پرداختن به مسائل اساسى جامعه، يک فرقه دائما بخود مشغول داشته باشند، دير يا زود از حافظه چپ جامعه حذف خواهند شد. همينجا ميخواهم اطمينان بدهم که جايگاه چنين بسترى سياسى جاى هيچ نگرانى براى افشاگرى را باقى نميگذارد. متقابلا دوست دارم اعلام کنم که کارنامه همين مدت قلم زنى و افشاگريهاى اين رفقا با کانديد کردن و ثبت نام ما در ليست سياه مرتدين و "رويزيونيستها" به من اثبات کرده است که اين رفقا تصميم دارند روش خود را قاطعانه تر ادامه دهند. هر مطالبه و هر تلاشى براى متوقف کردن اين سنت چپ مريخى در حزب کمونيست کارگرى ايران بعد از منصور حکمت با سد مقاومت مدافعان همان سنت برخورد. تلاش ما اين بود که در برابر اين سقوط بارها تور پهن کنيم. نگرفت. وقتى کسانى باشند که اصرار عجيبى بخرج دهند که بگويند پروژه هايشان کوچک و غير اجتماعى است. وقتى به اين نتيجه رسيده باشند که تلاش منصور حکمت براى نگاه کردن آنان بخود بعنوان انسانهاى بزرگ را برسميت نميشناسند و ميخواهند خود با تصميم و اراده خويش به جائى که به آن عادت داشتند رجعت کنند، من شخصا هيچ نگران افشاگريها و صدور احکام ارتدادهاى کنونى و آتى شان نخواهم بود. خبر دارم که انبوهى از چنين ادبياتى از جانب م. رازى و توفان و سربداران و تراب اس در افشاى "انحرافات" کمونيسم کارگرى و منصور حکمت پخش شده اند. باور کنيد بخش قريب به اتفاق آنها را حتى نخوانده ام. فقط ميتوانم بگويم متاسفم که تعدادى از رفقايم را در جريان اختلافات درونى بالاى حزب کمونيست کارگرى ايران در اين ميدان يافتم. اين کوچک شدن رفقاى خود و منقبض کردن حزب کمونيست کارگرى ايران را ضربه اى به خود و لطمه اى جدى به زندگى سياسى خود نيز ميدانم. تاسف اينجاست که آنان اين سقوط تراژديک خود را شکوهمند تصور کرده اند.