رفقاى عزيز حميد و کورش

اين نوشته را روز ٢٩ جولاى برايتان ارسال کرده ام. تا امروز نه به ليست کادرها ارسال شده است (شايد هم من دريافت نکرده ام) و نه در سايت قرار گرفته است.

خواهش ميکنم اين را در اختيار کادرها قرار دهيد.

با آرزوى سلامتى

محسن ابراهيمى

٢ آگوست ٢٠٠٤

در باره اختلافات درونى حزب کمونيست کارگرى

در حاشيه سمينار مرکزى رفيق کورش مدرسى

(بخش دوم)

محسن ابراهيمى

در بخش قبل به نکاتى در باره بخش اول سمينار کورش پرداختم که مربوط به ارزيابى تاريخى اختلافات سياسى بود. در اين بخش به سمينار دوم ميپردازم که حول ارزيابى از اختلافات سياسى متمرکز شده بود.

ضمنا، من هم مثل خيلى از رفقا با مباحث پلنوم ١٦ و اسناد مربوط به آن مباحث در همين يک ماه اخير آشنا شده ام. از آنجايى که مباحث اين سمينار مرکزى در ادامه همان نظرات است ناگزير به آن اسناد استناد خواهم کرد.

تصورمان از سرنگونى چيست؟

کورش در اين سمينار تاکيد زيادى داشت که تمام بحثش در باره دولت موقت، خلا در استراتژى حزب و نحوه برخورد به اين دولت موقت مربوط به "بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى" بوده است در حاليکه مخالفين بحثش اين تصوير را ميدهند که گويا کورش ميخواهد جمهورى اسلامى را با رفراندم، با تشريک مساعى با حجاريان سرنگون کند.

کورش درست ميگويد. هم در پلنوم شانزده و هم در ٢٤ تز نوشته شده در سند ٢٤ اگوست ٢٠٠٢، از شرايط بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى صحبت ميکند اما تصويرى که از خود اين سرنگونى و دولت حاصل از آن ميدهد شبيه هر چيزى است جز سرنگونى جمهورى اسلامى. در تصوير کورش از سرنگونى، يا به قول خودش فروپاشى جمهورى اسلامى، فقط جاى جناحهاى حاکم رژيم اسلامى در قدرت عوض شده است. جناح راست رفته است و بخشى از اصلاح طلبان همان رژيم جايشان را گرفته اند. و اين جابجايى دو جناح، به طرز عجيبى در نتيجه "تعرض مردم به ارگانهاى رژيم" اتفاق افتاده است. جناحى از حکومت از اين تعرض در امان مانده است. حجاريان توانسته است نقش يلتسين را بازى کند. اين جناح نه تنها از زير اين تعرض مردم در رفته است بلکه حتى قادر شده است "ميوه دولت" را خودش بچيند.

چرا اين بخش از رژيم از چنين شانسى برخوردار شده است که نه تنها از تعرض مردم در امان مانده است بلکه قادر شده است "ميوه دولت" را هم بچيند؟ کورش جواب ميدهد چون "اهرمهاى باقيمانده دستگاه دولتى را در اختيار دارد." و اين اهرمهاى باقيمانده قاعدتا بايد اهرمهايى مثل سپاه و ارتش و يا بخشهايى از اين ارگانها باشند.

چنين فرضى بشدت دلبخواهى است. واقعى نيست. پيش شرط شکل گرفتن چنين سناريويى اينست که مردمى که ارگانهاى رژيم را مورد تعرض قرار داده اند اجازه دهند بخشى از همان ارگانها در دست بخشى از همان رژيم باقى بماند. اگر توازن قوا ميان مردم و رژيم آنقدر تغيير کرده است که مردم قادر شده اند جناح راست رژيم را پايين بکشند، يک بال رژيم را بچينند مطمئنا اجازه نميدهند همان رژيم با بال ديگرش همچنان پرواز کند و روى شانه دولت موقت بنشيند. مردم دو بال رژيم را يکجا ميچينند. در چنين توازن سياسى بين مردم و رژيم، تانکها دست جوانان ميافتد، حجاريان حتى دور و بر تانکها سر و کله اش پيدا نميشود چه رسد به اينکه بالاى تانک برود و اداى يلتسين را در بياورد.

قطعنامه سياسى کنگره سوم، از جايگاه و توان جنبش ملى-اسلامى، چه آن بخش که در قدرت هستند و چه آن بخش که در اپوزيسيون هستند تصوير متفاوتى ميدهد. ميگويد که "با سرنگونى رژيم اسلامى پرونده اپوزيسيون سنتى ملى-اسلامى در سياست ايران بسته ميشود و نيروهاى مختلف اين جنبش به محافل و گروهبنديهاى کم تاثيرى در حاشيه جدال نيروهاى اصلى راست و چپ در جامعه تبديل ميشوند." در ارزيابى کورش از اوضاع، پرونده اين جنبش نه تنها بسته نميشود، نه تنها به حاشيه جدال نيروهاى اصل رانده نميشود، بلکه بخشى از جنبش ملى اسلامى، آنهم بخشى که جزوى از حکومت بوده است تازه در شکل دولت موقت ميداندار ميشود.

يک لحظه فرض کنيم که چنين سناريويى عملا امکانپذير باشد. چيزى که بخشهايى از اپوزيسيون که از در خيابان ماندن مردم تا لحظه سرنگونى کامل رژيم ميترسند برايش تلاش خواهند کرد. حتى اگر با تمام تلاش حزب، جنبشها و احزابى که تلاش ميکنند مردم را از نيمه راه به خانه بازگردانند پيروز شوند، هر دولتى که حاصل شکست قيام مردم باشد دولت ضد انقلاب حاصل اين شکست است. دولت ضد انقلاب در دوره انقلابى است. دولتى است که حزب بايد در مقابلش بايستد. براى به پايين کشيدنش، يعنى تکميل سرنگونى رژيم اسلامى مبارزه کند.

تعدادى از مطالباتى که بر طبق سند ٢٤ اگوست نوشته کورش، حزب قرار است در مقابل اين دولت موقت قرار دهد از نظر پى بردن به ماهيت سياسى اين دولت، اينکه اين دولت هنوز ادامه حکومت اسلامى است قابل تامل هستند. از آنجمله: "اعلام انحلال جمهورى اسلامى، همه قوانينى که منشا مذهبى دارند. انحلال وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران." آيا اين معنايى دارد جز اينکه هنوز سرنگونى به سرانجام نرسيده است؟ جنبش سرنگونى شکست خورده است؟ جنبش سرنگونى نتوانسته است با يک قيام کل رژيم را بزير بکشد؟ ما هنوز در شرايط "بعد از سرنگونى" قرار نگرفته ايم؟ هنوز وظايف پيش از سرنگونى، فعاليت براى نگه داشتن مردم در خيابان، فعاليت براى سرنگونى کامل رژيم در مقابل حزب قرار دارد؟ چرا نبايد مردمى را که به خيابان آمده اند و توانسته اند در سناريوى کورش بخشى از رژيم را به پايين بکشند و رژيم را عملا فلج کرده اند براى ادامه مبارزه فراخوان داد؟

کورش ميگويد پيش آمدن يک چنين وضعيتى يک احتمال واقعى است و حزب براى پاسخ دادن به چنين وضعيتى استراتژى ندارد. حزب نميداند که چگونه در چنين وضعيتى هم از پايين و هم از بالا در تغيير اين وضعيت شرکت کند. اولا نقش حزب در جلوگيرى از تحقق چنين وضعيتى در بحث کورش خالى است. ثانيا، حزب قبل از اينکه جنبش سرنگونى تکليفش را با کل رژيم يکسره کند به فکر دخالت از بالا افتاده است. به جاى فراخوان به مردم براى ادامه جنبش سرنگونى، پلاتفرم در مقابل دولتى ميگذارد که در نيمه راه جنبش سرنگونى شکل گرفته است. به جاى اتخاذ تاکتيکهايى که جنبش سرنگونى را به سرانجام برساند در فکر اتخاذ تاکتيکهايى براى شرکت در دولتى است که در مقابل اين جنبش شکل گرفته است. اين استراتژى اگر خلايى را هم پرکند اين خلا را خيلى بد پرميکند. جاى حزب را از راس جنبش سرنگونى به کنار دولتى که بايد سرنگون شود تغيير ميدهد. حزب را در مقابل جنبش سرنگونى و در کنار دولتى که در مقابل اين جنبش شکل گرفته است قرار ميدهد. اين محصول سالها تداعى شدن حزب با جنبش سرنگونى را يکشبه بر باد ميدهد. اين حزبى را که ميتواند مشروعيت چنين دولتى را زير سئوال ببرد به حزبى تبديل ميکند که مشروعيت خودش را زير سئوال ميبرد. حزب به جاى اينکه از مردم بخواهد با شعار "مرگ بر ده وزير" از جمله کرنسکى در ميدان بمانند، خود را حايل ميان مردم و دولت ده وزير ميکند. و اگر حزب بتواند وزيرى وارد چنين کابينه اى بکند در خيز بعدى مردم وزير حزب هم همراه ده وزير به پايين کشيده ميشود.

بحث حزب تاکنون، مخصوصا بحث سلبى-اثباتى اين بوده است که حزب بايد به نماينده نه قاطع مردم به جمهورى اسلامى تبديل شود. به نظر من اين پيش از سرنگونى، در جريان سرنگونى و تا لحظه اى که آثارى از اين رژيم سرجايش است موضوعيت دارد. در سناريوى محتمل کورش، اين سياست حزب از لحظه تشکيل دولت موقت توسط بخشى از خود رژيم قطع ميشود. استراتژى کورش حزب را از نماينده نه مردم به کل حکومت اسلامى به نماينده مطالبات مردم در پيش بخشى از همان حکومت که اينبار تحت نام دولت موقت متشکل شده است تبديل ميکند. حزب، به جاى ادامه دادن نمايندگى نه مردم به بقاياى رژيم به تنظيم رابطه اثباتى اش با چنين دولتى فکر ميکند.

برنامه حزب، برنامه "دولت موقت کمونيستى"!

در سند ٢٤ اگوست ٢٠٠٢، رفيق کورش تلاش ميکند به يک خلا در استراتژى حزب بعد از فروپاشى جمهورى اسلامى جواب دهد. در آن سند، برخلاف قطعنامه هاى سياسى کنگره هاى سوم و چهارم خبرى از انقلاب و قيام کمونيستى و به اين اعتبار از استراتژى حزب براى قرار گرفتن در راس اين انقلاب و رهبرى اين انقلاب هم نيست. مثلث دولت موقت-مجلس موسسان-رفراندم سه ضلع اين استراتژى هستند که رفقاى ديگر قبلا در موردش به طور مفصل نوشته اند.

اين بحث دو سال پيش است که در مقابل انتقادات همان موقع رفقا، رفيق کورش به درجاتى آنرا تعديدل ميکند. مثلا به جاى مجلس موسسان، فرمول مجمع نمايندگان مردم پيشنهادى رفيق حميد تقوايى قرار ميگيرد. اما بحثهاى سمينار مرکزى و مخصوصا پايه هاى اين بحث که در جلسه دفتر سياسى تاريخ ١٩ و ٢٠ اکتبر ارائه شده است نشان ميدهد که اينها فقط خراشهاى کوچکى در يک سيستم فکرى و سياسى برخورد به استراتژى حزب در رابطه با انقلاب ايران هستند.

در سمينار مرکزى، کورش از امکان قيام کمونيستى، از امکان تشکيل دولت کمونيستى - دولت موقت کمونيستى- صحبت ميکند. اين يک قدم به جلو نسبت به سند ٢٤ اگوست است که در آن امکان انقلاب، امکان به قدرت رسيدن حزب کمونيست کارگرى و در نتيجه روشن کردن استراتژى حزب براى رسيدن به چنين موقعيتى تماما غايب است.

در سمينار مرکزى، کورش، اگر چه بسيار گذرا، به همان سئوالاتى باز ميگردد که در جلسه اکتبر دفتر سياسى طرح کرده بود: اينکه جمهورى اسلامى طى يک قيام کمونيستى سرنگون شده و ما به قدرت رسيده ايم. و سئوال ميشود که اگر ما به قدرت برسيم چکار ميکنيم؟ آيا ما دولت موقت هستيم؟ آيا ما دولت مستقر هستيم؟ براى تبديل شدن از دولت موقت به دولت مستقر بايد چکار کنيم؟ در اينجا فقط در سطح سياسى به مسئله پرداخته ميشود. جواب کورش اينست که ما که در نتيجه قيام يک اقليت کمونيستى سرکار آمده ايم هنوز دولت موقت هستيم. و اينکه دولت موقت کمونيستى رفراندم خواهد گذاشت تا مردم در مورد آينده نظام تصميم بگيرند. از نظر کورش حکومت کمونيستى محصول قيام کمونيستى وارد دوره اى خواهد شد که شبيه دوره بين انقلاب فوريه و اکتبر در روسيه است.

تشبيه موقعيتى که ما در راس يک قيام کمونيستى به قدرت رسيده ايم به فاصله بين انقلاب فوريه و اکتبر در انقلاب روسيه قياس نادرستى است. در فوريه بلشويکها به قدرت نرسيده بودند و يک فاکتور مهم سياسى در فاصله بين فوريه و اکتبر اين بود که بلشويکها تلاش ميکردند به قدرت برسند. چيزى که در انقلاب اکتبر به وقوع ميپيوندد. در حاليکه در سناريوى مورد بحث کورش ما در حال حاضر در قدرت هستيم. ما از نظر موقعيتمان در قدرت سياسى در موقعيت بلشويکهاى اکتبر هستيم. بلشويکهاى به قدرت نرسيده در فوريه معلوم است که نميتوانستند اجراى فورى برنامه کمونيستى را در دستور بگذارند. لنين شش ماه پيش از انقلاب اکتبر، شش ماه پيش از تسخير قدرت توسط بلشويکها در تزهاى آوريل از انقلاب کارگرى و انقلاب سوسياليستى صحبت ميکند. بعدا به اين خواهيم رسيد که از نظر کورش حتى در شرايطى که ما در قدرت هستيم هنوز اجراى برنامه کمونيستى را آغاز نخواهيم کرد.

سئوالهاى سمينار مرکزى و پاسخ به آنها در سحطى پايه اى تر در جلسه دفتر سياسى ١٩ و ٢٠ اکتبر ٢٠٠٢ مطرح شده است. مباحثى که مغاير با اصول پايه اى جهت گيرى حزب کمونيست کارگرى است.

اين بخشى از صحبت کورش در آن جلسه دفتر سياسى است که بنا براهميتش مستقيما نقل ميکنم:

"اگر ما قدرت را گرفتيم جنسش چيست؟ چه کارهايى را ميتوانيم و چه کارهايى رانميتوانيم انجام بدهيم؟ فرض کنيم ما همه قدرت را داريم. در نتيجه انقلاب ايران به رهبرى حزب کمونيست کارگرى جمهورى اسلامى سرنگون شده است و دولت حزب کمونيست کارگرى تشکيل شده است. سئوال اينست که اين چه جور دولتى است؟ آيا يک دولت سوسياليستى است؟ آيا از روزى که به قدرت ميرسد شروع ميکند به پياده کردن سوسياليسم؟ شروع ميکند به لغو کردن مالکيت بر ابزار توليد؟ شروع ميکند اجزا سوسياليستى برنامه حزب کمونيست کارگرى را پياده کند؟ ... مردم همه چيزهايى که حزب را با آن ميشناسند هنوز آن اجزا سوسياليستى برنامه اش نيست. از بحث سلبى اثباتى اين را گرفتيم .و درست هم هست که از سر سوسياليسم نيست که شما را انتخاب ميکنند. از سر نه گفتن به يک سيستم موجود. وقتى شما از سر نه گفتن به سيستم موجودى دارين رهبر ميشين يک ارتش را، يک مردمى را پشت خود جمع ميکنيد که يک پتانسيلهايى دارد و يک پتانسيلهايى را ندارد. به نظرم اگر حزب در شرايط متفاوت قدرت را بگيرد، در نتيجه پروسه انقلاب عليه جمهورى اسلامى به قدرت برسد و از فرداى قدرت شروع کند برنامه سوسياليستى اش را به عنوان مبانى کارش تعيين بکند ضزب اول صفوفى که پشتش جمع شده اند، مردمى که پشتش جمع شده اند، توده اى که پشت اش جمع شده اند از هم ميپاشد. چون آن توده اى که از سر يک چيز ديگر آمده با تو، از سر يک خواست ديگه آمده. پايه تو ميپاشه اصلا.

و بعد ادامه ميدهد:

عروج سوسياليسم به عنوان آلترناتيو در مقابل سرمايه دارى مستلزم پولاريزه کردن محيط، نه عليه جمهورى اسلامى، مستلزم پولاريزه کردن عليه آلترناتيو بورژوايى در جامعه است. اگر اين تفکيک را متوجه نشويم به ماجراجويى ميافتيم. پيش خودم فکر ميکردم خوب من قدرت را ميگيرم فردا سوسياليسم را اعلام ميکنم؟ خوب نصف آدمهايى که پشت تو جمع شده اند، همان آدمهايى که تو را به قدرت رسانده اند نميدانند، هنوز اصلا متوجه صورت مسئله نيستند."

و باز هم ادامه ميدهد که حتى اگر حزب کمونيست کارگرى در نتيجه يک انقلاب سر کار آيد هنوز کاراکتر دولت موقتى دارد. دولتى که در بيانيه اش فعلا فقط بخش دوم برنامه اش را اعلام ميکند تا مردم بعدا "در مورد نظام آينده آن جامعه تصميم بگيرند. و از نظر حزب نظام آينده بايد يک نظام سوسياليستى باشد." از نظر کورش کسى که فکر ميکند "اگر فردا حزب قدرت را بگيرد اعلاميه سرنگونى جمهورى اسلامى توام با اعلاميه پيروزى سوسياليسم" ميدهد "ترکيب طبقانى و خصلت آن جنبشى که پشت خودش جمع کرده" را تشخيص نميدهد. نيمداند که با اين کارش "آن جنبش را بهم ميپاشه".

اين صحبتها يکه دهه بعد از تصويب برنامه حزب در کنگره اول مطرح شده اند که در آن با وضوح کامل اعلام شده است: "طبقه کارگر موظف است به مجرد کسب قدرت سياسى، اجراى برنامه کمونيستى خويش را آغاز کند." دقت کنيد: اجراى برنامه کمونيستى نه حتى فقط اعلام آن. يکه دهه بعد کورش ميگويد حتى اگر ما در راس يک انقلاب به رهبرى حزب کمونيست کارگرى به قدرت برسيم (دقت کنيد که حزب کمونيست کارگرى در راس يک انقلاب به قدرت رسيده است) هنوز سوسياليسم را اعلام نميکنيم چه رسد به اينکه اجرايش را آغاز کنيم. چه اتفاقى افتاده است؟ امکانات مادى جامعه براى برقرارى فورى سوسياليسم ته کشيده است؟ وزن دهقانان و خرده بورژوازى در اقصاد بالاتر رفته است؟ مردم به راست چرخيده اند؟ حزب کم نفوذتر شده است؟ قدرت اجتماعى حزب کاهش پيدا کرده است؟ روشن است که جواب همه اين سئوالات منفى است. کمونيسم در سطح جهان مجددا معتبر تر شده است. حزب قدرتمند تر شده است. مردم به چپ چرخيده اند. اما اگر جواب همه اينها مثبت هم بود، ذره اى در اين جهت گيرى بنيادى حزب تاثير نميگذاشت چون حزب برقرارى فورى کمونيسم را از هيچکدام از اين زمينه ها استنتاج نکرده است. حزب ميخواهد به مجرد کسب قدرت سياسى برنامه کمونيستى اش را آغاز کند چون در يک جامعه سرمايه دارى توانسته است در راس يک انقلاب و يک قيام کمونيستى به قدرت برسد.

کورش ميگويد ما شروع نميکنيم به دست بردن به لغو مالکيت بر ابزار توليد، شروع نميکنيم به پياده کردن اجزا برنامه سوسياليستيمان، چون مردم از سر سوسياليسم نيست که ما را انتخاب کرده اند. از سر نه گفتن به سيستم موجود ما را انتخاب کرده اند. اگر ما از فرداى قدرت شروع کنيم برنامه سوسياليستى را به عنوان مبناى کارمان تعيين کنيم اين مردمى که ما را از سر نه گفتن به سيستم انتخاب کرده اند از هم ميپاشند. اينها پايه ما هستند و پايه ما ميپاشه. اينها هنوز متوجه صورت مسئله نيستند.

اولا، اگر ما در راس انقلاب مردم به قدرت برسيم به اندازه کافى گواه اينست که مردم آنقدر صورت مسئله را فهميده اند که در مقابل راست، چپ را انتخاب کرده اند. مردم قبلا در خيابانها به ما راى داده اند. ثانيا، مردم به هر دليلى ما را انتخاب کرده اند به همان دليل هم با ما خواهند ماند. چون، اعلام سوسياليسم، اعلام لغو کار مزدى به معناى دست کشيدن از آن مطالباتى که مردم ما را به خاطر آنها انتخاب کرده اند نيست. تحقق مطالبات مردم، در کنار فرمان اصلى کمونيسم، يعنى اعلام و آغاز اجراى برنامه کمونيستى، جزو اولين فرمانهاى حکومت ما خواهد بود. کارگرانى که ما را به خاطر رفاه و آزاديشان انتخاب کرده اند، زنانى که ما را به خاطر مخالفتمان با تبعيض جنسى انتخاب کرده اند، جوانانى که ما را به خاطر دفاعمان از حرمت و رفاهشان انتخاب کرده اند، مردمى که ما را به خاطر ضديتمان با مذهب انتخاب کرده اند با همان فرامين اول حکومت سوسياليستى متوجه خواهند شد که به حق ما را انتخاب کرده اند. معلوم نيست همين مردم در عين حاليکه به يمن حکومت ما تغييرات راديکال در وضعيت زندگيشان را تجربه ميکنند چرا با اجراى برنامه کمونيستى از دور ما پراکنده خواهند شد. اگر صحبت از يک دوره انقلابى است که حزب را به قدرت رسانده است، مردم در چنين دوره اى، با اولين تغييرات در زندگى اقتصادى و سياسى و اجتماعيشان نه تنها در ابعاد عظيم و با سرعت خيره کننده اى متوجه "صورت مسئله" خواهند شد بلکه سمپاتى عظيمى به پاسخ ما به مسئله پيدا خواهند کرد.

به اين معنا، برخلاف بحث کورش، ما از بحث سلبى-اثباتى اين را نگرفته ايم که چون مردم ما را از سر سلبى، از سر نه گفتن به جمهورى اسلامى انتخاب کرده اند، پس ما بايد بحث اثباتيمان را - که به يک معنا نه گفتن به کل نظام اقتصادى اجتماعى سرمايه دارى است - تا اطلاع ثانوى کنار بگذاريم. اگر ما در راس انقلاب و قيام کمونيسى قادر شده ايم جمهورى اسلامى را بزير بکشيم و خودمان به قدرت برسيم يعنى در موقعيت اجراى فورى پايه اى ترين بخش برنامه مان، برنامه کمونيستى مان فراهم شده است.

اتفاقا، برنامه حزب هم اين پيش بينى را کرده است که اعلام سوسياليسم با مقاومت مواجه ميشود و بايد اين مقاومت را در هم شکست. اما نه با مقاومت و پراکنده شدن مردمى که پشت ما جمع شده اند و هنوز گويا صورت مسئله را نفهميده اند بلکه با مقاومت بورژوازى که اتفاقا چون صورت مسئله را خوب فهميده است تا آخرين نفس خواهد جنگيد.

"... ميتوان تصور کرد که تلاش براى خلع يد اقتصادى و سياسى از بورژوازى با چه عکس العمل و مقاومت قهر آميزى روبرو خواهد شد. خشونت بورژوازى و دولت او عليه انقلاب کارگرى، عليه اراده اکثريت عظيم مردم که زير پرچم طبقه کارگر براى برقرارى يک جامعه نوين به پاى ميخيزند، امرى عملا اجتناب ناپذير است. انقلاب کارگرى بايد دولت بورژوايى را به زير بکشد. مقاومت بورژوازى را در برابر انقلاب و بويژه در مقابل اشتراکى شدن وسايل توليد، حتى پس از در هم شکسته شدن قدرت دولتى اش ادامه خواهد يافت. از اين رو تشکيل يک حکومت کارگرى که اين مقاوت را خنثى کند و فرمان انقلاب را به اجرا در بياورد، امرى حياتى است."

ملاحظه ميکنيد که برنامه، برخلاف بحث کورش، نه از مقاومت مردم، بلکه از مقاومت بورژوازى صحبت ميکند. نه از پراکنده شدن مردم بلکه از قرار گرفتن دو قطب سياسى و طبقاتى در مقابل هم حرف ميزند. البته اگر دولت کمونيستى حاکم، اجراى فورى برنامه کمونيستى اش را در دستور نگذارد حتما اين قطب بندى هم کاهش پيدا ميکند. جايى براى آن نمى ماند چون ديگر قطب ما قطب خطرناکى تلقى نميشود. هنوز نه گفتن به ارکان نظام سرمايه دارى را آغاز نميکند. هنوز برنامه اثباتى اش که همان نه به بنياد سرمايه است، نه به مالکيت خصوصى بر ابزار توليد است، نه به کار مزدى است شروع نميکند.

اين رکن پايه اى برنامه حزب کمونيست کارگرى است که به مجرد کسب قدرت سياسى، اجراى برنامه کمونيستى را آغاز خواهد کرد. و درست به خاطر همين با مقاومت بورژوازى روبرو خواهد شد. برنامه حزب کمونيست کارگرى، با وقوف کامل به اين مقاومت، هيچ مرحله اى براى شروع برنامه کمونيستى اش تعريف نکرده است. اين يک تمايز اصلى حزب کمونيست کارگرى و کمونيسم کارگرى با انواع کمونيسمها و سوسياليسمهاى بورژوايى است. رفيق کورش، مابين به قدرت رسيدن حزب و آغاز اجراى برنامه کمونيستى، با استناد به نا آمادگى مردم و عدم وقوف مردم به صورت مسئله، مرحله اى وارد ميکند. مرحله رفيق کورش مغاير با اين رکن پايه اى برنامه حزب است که براى آغاز اجراى برنامه کمونيستى مرحله اى قائل نيست.

٢٩ جولاى ٢٠٠٤