متاسفم!

بهرام مدرسى

مصطفى صابر همانطور که در نامه اولم گفتم مدعى شده بود که نه بام دارد و نه هوا. نامه آخرى او بلافاصله بعد از سمينار کورش نشان ميدهد که او کجا ايستاده است. من شخصا از اينکه مصطفى بالاخره اين جا قرار گرفت طبعا خوشحال نيستم. تلاشم را خواهم کرد تا او را متوجه کنم که اشتباه ميکند، که نظراتى که امروز طرح ميکند را نميتواند به خوانندگان سابقش در نشريه جوانان کمونيست بفروشد. فکر ميکنم که مصطفى صابر به يمن اين ٢ سالى که با سازمان جوانان کمونيست همکارى ميکند، امکان اينرا داشته است که رودروى واقعياتى که ما امروز بايد به آن جواب دهيم قرار بگيرد. مسايلى که از نظر من ابتدا بايد اساسا بهشان فکر کرد، راه حل پيشکشمان! مسايلى که به نظر من اتفافا از طرف کورش دست روى آنها گذاشته شد.

مصطفى صابر طى ٢ سال گذشته سعى داشته که آنجا که روابطش با رفقاى اين يا آن بلوک به او اجازه ميداده است، منصف بماند و بحث کند. من شخصا هميشه از اين نقطه حرکت مصطفى استقبال کرده ام. ميشد با مصطفى بحث کرد، حتى اگر امکان قانع کردنش هم نبود ميدانستم که حداقل گوش شنوا دارد.

نامه اخير او تغييرى را نشان ميدهد. اين تغيير را بايد در متن مواضع رفقايى که مصطفى امروز رسما خود را با آنها تعريف ميکند ديد.

موج حمله را حميد تقوايى و على جوادى و آذر ماجدى با پرچم تصفيه حزب و ضرورت کنار گذاشتن اکثريتى بزرگ از رهبران حزب را آغاز کردند، به دنبال آن سياوش دانشور و محمد آسنگران همافر شدند و پرسشنامه پخش کردند، حميد تقوايى رسما پشت سياست محمد آسنگران رفت و پاى پرسشنامه او را امضا کرد. در اين موقعيت شما حرفى از مصطفى صابر در نقد اين روشها نميبينيد. مصطفى در جواب رفيقى مينويسد که نه بام دارد و نه هوا! براى من همينکه مصطفى از اين روشها دفاع نميکند، همانطور که انتظارش ميرفت اين موج حمله با مقاومت اکثريتى از کادرها روبرو شد. در اين جا هم شما ردپايى از مصطفى صابر نميبينيد. نوشته هاى او حاکى از آنند که او نميخواهد به مسايل اصلى که امروز نگرانى کادرهاى حزب هستند جواب دهد. دست در جيب گذاشته و تلاش ميکند بحث "تئوريک" کند. اين جا انتظار من و فکر ميکنم انتظار همه کسانى که با مواضع مصطفى آشنايى داشتند اين بود که حداقل مقابل اين روشها بايستد و يا حداقل در اين مورد اظهار نظر کند. اما شما چيزى در اين مورد از مصطفى نميشنويد.

با مقاومت اکثريت کادرهاى حزب در مقابل تلاشى که ميخواهد حزب را منحل کند، پرچم هاى " ما بايد حزب را حفظ کنيم" از طرف کسانى که خود بانيان "تصفيه در حزب" بودند بلند ميشود. به نامه آذر ماجدى براى نمونه در اين مورد توجه کنيد. على جوادى خطاب به کادرهاى حزب مينويسد و غيره . . . . اين ها البته به خودى خود بد نيستند، من از کسانى که از تيشه به ريشه حزب زدن دست برميدارند جدا استقبال ميکنم. اين اما سنگرى محکم براى "زدن" رفقايى که ميخواهند حزب را سياسى نگه دارند نيست. پرچم مجلس موسسان هم ديگر امروز براى هر کسى که به خود زحمت داده باشد و بحثهاى کورش را دسته اول خوانده باشد، مجاب کننده نيست. بايد پرچم ديگرى را برافراشت.

اين پرچم را امروز متاسفانه مصطفى بلند کرده است. و من جدا از اين بابت متاسفم. اميدوار بودم که مصطفى حداقل منصف ميماند!

من تنها سوالى از او دارم.

آيا همين ٢ سالى که شما در کنار من بعنوان دبير سازمان جوانان کمونيست کار ميکنيد، دليل کافى براى اين نيست که ميتوان اختلاف نظر سياسى داشت و سياسى ماند و سياسى عمل کرد؟ از اين دفاع ميکنيد؟ اگر آرى، چرا اين را به کل حزب نميتوان بسط داد؟ چرا حميد تقوايى نميتواند با اکثريت بزرگى از کادرهاى اين حزب کادر کند؟ و چرا روشهاى مخربى که از طرف او بکار گرفته ميشوند را نقد نميکنيد؟ و اگر اين براى شما قابل دفاع نيست، ادامه همکاريتان با من را در سازمان جوانان کمونيست چطور توضيح ميدهد؟ من را تشويق به بکارگيرى همان روشها ميکنيد؟