خير! درست نمى گوييد!

در حاشيه سمينار سوم رفيق کوروش مدرسى

مصطفى صابر

يک احساس

رفقا! سمينار سوم رفيق کورش را در پالتاک شنيدم. البته گويا حتى اينکه اين سمنيار در پالتاک بود و متاسفانه نتوانستيم همه در لندن باشيم و در يک جلسه حضورى حرفهاى ايشان را بشنويم تقصير يک عده مائوئيست استالينست و تصفيه گر در حزب بود که البته دروغ نمى گويند اما موجوديت حزب را تماما پالتاکى کرده و گويا همه فلسقه وجودى شان ضديت با رفيق کوروش است.

نه رفقا اصلا قصد مزاح آنهم در اين موقعيت حساس ندارم. دارم احساسم را ميگويم. تاکيد ميکنم که در جملات فوق حرفهاى کوروش را عينا نقل نميکنم. احساس و اعتراض خودم را نسبت به صحبت هاى او بيان ميکنم. صحيت هاى رفيق کوروش به اندازه عبارت فوق در نزد من به واقعيت ربط داشت. براى مثال تصويرى که او از ١٨ تير امسال ميداد و مقايسه اش با پارسال مرا بسيار متعجب ميکرد. رفيق کوروشى که اينهمه بر «واقع بينى» و چشم در چشم واقعيت دوختن تاکيد دارد حتى يک اشاره هم به اين نکرد که گويا در سياست چيزى هم به عنوان توازن قواى عينى در جامعه وجود دارد، که در چشم حقايقى نظاير اين هم ميشود نگاه کرد که از دو ماه پيش از ١٨ تير امسال و دقيقا به خاطر ١٨ تير پارسال و از جمله وجود حزب، جمهورى اسلامى نيروهايش را به خيابان آورده بود و اختناق بى سابقه اى برقرار کرد که هنوز هم ادامه دارد. طورى صحبت ميکرد که گويا حزب کمونيست کارگرى مرکز عالم است و گويا چون در ١٨ تير امسال «پاسيو» بود آن شد، که ديدييم. تعجبم حزبى که پاسيو بودنش (مثل امسال) و فعال بودنش (مثل پارسال) اينقدر دنيا را عوض ميکند و اينقدر جهان خارج و توازن قوا بين مردم و حکومت و خلاصه همه چيز را تعريف ميکند، چرا رفيق کوروش مدت دو سال است دائما دارد سناريو هاى به قدرت نرسيدنش را مينويسد؟ دو سال است قدم به قدم از طرح شرکت در دولت موقت نوع حجاريان به انقلاب فوريه و دولت موقت حزب و غيره عقب مى نشيند و ما قادر نيستيم او را قانع کنيم که رفيق عزيز، بيا برويم سر بقدرت رسيدنمان طرح بدهيم!؟ واقعا که اگر اسناد ما دست ماموران سيا بيفتد (اشاره به صحبت خود کوروش) از وجود چنين استراتژيست هاى «واقع بينى» در بين ما خوشحال خواهند شد!

وانگهى تا به ١٨ تير برميگردد، خوبست که به ياد بياوريم پارسال چگونه نه فقط رفيق کوروش مدرسى (که دستش درد نکند) بلکه تمام حزب، براى تظاهرات هاى شبانه بسيج شد و دخالت کرد و پيش رفت. خوبست رفيق کوروش به ياد بياورد که آنوقت او ليدر بود و همين طرفدران انقلاب فرهنگى مائويى امروز چطور دور او را گرفتند به او پيشنهاد کردند به لس آنجلس برود او را به تلويزيونهاى مختلف بردند و قاطعانه پشت او بودند. و امسال درست در همان بحبحه ١٨ تير ما در دفتر سياسى جلسه داشتيم بر سرو کول هم ميکوبيديم و به زحمت توانستيم اينرا تصويب کنيم که بحث ها را در اختيار کادرها قرار دهيم تا بتوانيم اختلافات درونى را که کل حزب را فلج کرده است، بطريقى متمدنانه حل و فصل کنيم و حزب را از اين بن بست بيرون بياوريم. و گويا اين بن بست و در خود رفتن حزب نتيجه کار و متد و نگرش مشتى تصفيه گر و فرقه اى اهل انقلاب ايدئولوژيک بود و هيچ ربطى هم به رئيس دفتر سياسى اين حزب و نقش او نداشت. (به اسناد مراجعه کنيد.) تازه همين چپ سنتى ها معلوم نيست چطور جلوى رفيق کوروش عزيز را گرفته بودند که راه حلى پلاتفرمى چيزى جلوى اين حزب پاسيو در ١٨ تير امسال بگذارد. اينهمه را باور ميکنيد!؟ (در ضمن رفقا من به سهم خود ارزيابى ام از ١٨ تير و اشکالات کار خودمان را تا آنجا که بيرونى ميشد گفت در جوانان کمونيست مشروحا نوشته ام. من از ١٨ تير به آن نتايج رسيده ام و رفيق کوروش به اين نتايج!)

خلاصه هيچ احساس خوبى از شنيدن سمينار سوم کوروش نداشتم. گويى نوارى را از سر به ته پخش ميکنند. همه چيز وارونه بگوش ميرسيد.... مرا ببخشيد اگر همين اول مطلب احساس خودم را با شما در ميان گذاشتم. گاه بيان احساس آدم از هزارتا حرف سياسى و تئوريک بيشتر به خواننده ميگويد که نويسنده چه فکر ميکند... اما چند کلمه هم حرف غير احساسى:

«انقلاب فرهنگى»

تصويرى که رفيق کوروش سعى داشت ارائه دهد اين بود که مساله در برابر حزب کمونيست کارگرى اينست که نتوانسته به يک حزب سياسى متعارف تبديل شود. ظاهرا در حزب دو تمايل و گرايش هست که يکى به گذشته حزب تعلق دارد و به همان روش هاى چپ سنتى عادت دارد و گرايش ديگر به آينده و کمونيسم کارگرى تعلق دارد و عبور به حزب سياسى متعارف را نمايندگى ميکند. اوضاع موجود حزب ناشى از جدال ايندو است. اينکه آيا اين ارزيابى درست است يا نه، فعلا فرض کنيم درست است. مطابق اين ارزيابى رفيق کوروش نتيجه ميگرفت که چپ سنتى ها و گذشته نگر ها برايشان اختلاف نظر با يک نفر جايگاه بى اندازه مهمى دارد و جنگ ايدئولوژيک و آژيتاسيون راه مى اندازند، کادرها را جمع ميکنند و ميگويند به اين نظر حمله کنيد و ميخواهند کلاه بوقى سر کسى کنند و اين درست مثل انقلاب فرهنگى مائو است اين درست همان است که چپ سنتى ها در آن استادند...

فاکت: تا آنجا که بخاطر دارم ماجراى مستعفيون يا آن «شورش آوريل» کذايى از آنجا شروع شد که بهمن شفيق پلاتفرمى براى ساختن يک بين الملل کمونيستى نوشت و منصور حکمت و همين رفيق کوروش جواب دندان شکنى به او دادند که تزهاى شما (بهمن شفيق) براى پاشاندن ١٠ انترناسيونال هم کافى است. حول مبارزه با لاطائلات بهمن شفيق بسرعت جنگ نظرى و سياسى در کميته مرکزى حزب درگرفت که هيچ کس نمى دانست که اين «دوم خرداد زير پرچم کارگر» است که دارد در حزب کمونيست کارگرى قد علم ميکند. آيا منصور حکمت و کوروش مدرسى که آن حساسيت سياسى و نظرى را در مقابل تزهاى غلط و هپروتى بهمن شفيق نشان دادند ميخواستند انقلاب ايدئولوژيک کنند؟ آيا چپ سنتى بودند و «وحدت ايدئولوژيک» و «خلوص ايدئولوژيک» برايشان مطرح بود؟ يا رهبران تيز بين يک حزب کمونيستى کارگرى بودند؟ آيا اگر منصور حکمت و بعد طيف وسيعى از رفقا جلوى آن شورشيان کذايى نمى ايستادند حزب کمونيست کارگرى به آن شکلى که ديديم پا برجا مى ماند؟

من مصطفى کى را بايد ببينم که بتوانم فارق از هياهوى آى استالينست ها و انحلال طلبان آمدند به حزب اعلام کنم که رفيق کوروش عزيز ما امروز تزهاى سياسى اى مطرح کرده است که به نظر من براى پاشاندن ده تا حزب کمونيست کارگرى بعد از منصور حکمت کفايت ميکند؟ آيا اگر همه کادرهاى حزب را فرابخوانم که به اين تزها يک نه محکم بگوييد مائوئيست هستم؟ آيا رفيق کوروش که آنوقت کنار منصور حکمت ايستاده بود و عليه يک نظر، يک سياست بغايت ارتجاعى شمشير ميزد مائوئيست و استالينيست و چپ سنتى بود و ميخواست انقلاب فرهنگى کند؟

«حزب سياسى متعارف» يا حکمتى؟

رفيق کوروش منظما بر حزب سياسى متعارف تاکيد ميکند. هرچه بيشتر اين حزب متعارف سياسى را بر ميشمرد بيشتر شبيه «حزب دمکرات، حزب جمهوريخواه» و نظير اينها ميشود. به نظر من اين حزب متعارف سياسى با آن حزب سياسى منصور حکمت تفاوت هاى اساسى دارد. مهمترين تفاوت اينست که حزب سياسى منصور حکمت، مدرن، علنى، رسمى، تعريف شده و همه اينها هست بعلاوه اينکه بر خلاف حزب سياسى متعارف، اتفاقا نا متعارف است. يعنى خلاف جريان است. يعنى هميشه متکى بر سياست هاى کمونيستى روشن و تعريف شده است. حزب خلاف جريان را از تعريف منصور حکمت حذف کنيم هيچ چيز از حزب سياسى نوع منصور حکمت باقى نمى ماند. آنوقت ميشود همان حزب دمکرات و جمهوريخواه. آيا قرار است به آنجا برويم؟ قطعا نه. ولى اگر حزب خلاف جريان بايد داراى بالاترين انضباط و وحدت اراده باشد که اساسا ناشى از وحدت نظر و روشنى سياست آنست، آنوقت باز به مساله بالا برميگردم، چرا رفيق کوروش اينهمه اصرار دارد که بگويد مهم نيست اختلاف سياسى داريم. بايستيم و کارمان را بکنيم. انصافا کسى که ميخواهد خصلت اساسى حزب سياسى منصور حکمت يعنى معطوف به سياست و قدرت سياسى بودن (آنهم به شيوه و با سياستى کمونيستى) را کمرنگ کند قادر خواهد بود حزب کمونيستى منصور حکمتى را حفظ کند؟ يک آن تصورش را بکنيد که کسى در پلنوم ١٦ جلوى کورش نايستاده بود. يک لحظه فکر کنيد کسى از رهبرى حزب جلوى پلاتفرم ها و تزهايى که در همين سمينار سوم هم هنوز از اساس آن دفاع کرد نايستاده بود. فرض کنيم که اصلا حزب بعد از منصور حکمت تماما روى خط کوروش پيشرفته بود، تماما متعلق به آينده بود، اصلا کاملا به يک حزب متعارف سياسى تبديل شده بود. آيا آنوقت الان بر پرچم ما به جاى همان آزادى و برابرى، شعار دولت موقت بعلاوه مجلس موسسان بعلاوه رفراندم (که در سند کوروش آمده) حک نشده بود؟ آيا امروز سلطنت طلب ها يک کلاه بوقى سر تک تک ما اعضاى اينگونه حزب متعارف سياسى نگذاشته بودند و دور شهر نمى چرخانند؟ انصافا در اين دو ساله اين کى بود که از حزب سياسى منصور حکمت، از اولين شرط آن، يعنى سياست کمونيستى، قاطعانه دفاع کرد؟ کوروش ميگويد من که شعار آزادى و برابرى را در مقابل رفراندم سر زبانها انداختم، من طرفدار رفراندم هستم؟ ولى کوروش جان اگر ما همه براى بحث شما در پلنوم ١٦ دست ميزديم آنوقت ميتوانيد حدس بزنيد ما و شما الان کجا ايستاده بوديم؟

در ضمن، رفقا! من هم هزار و يک ايراد به حزب موجودمان دارم. از تشکيلات خارج گرفته تا داخل تا غيره. از همين اول مه (که نه فقط کوروش بلکه خيلى از ما به عدم حساسيت رفقاى داخلمان در مرزبندى با امثال محسن حکيمى ها معترض بوديم و در جهت دادن اين حساسيت تلاش ميکرديم) تا سازمان آزادى زن، سازمان جوانان کمونيست و غيره پر از ايراد و اشکال هستيم. ما خيلى کارها در زمينه مدرن کردن حزب، علنى و رسمى کردن آن، در دسترس کردن آن، اجتماعى کردن آن در دستور داريم. ولى بالاخره اساس حزب سياسى منصور حکمت در سياست حاکم بر آنست. دقيقا همين دارد در بحث هاى کوروش تقليل داده ميشود.

چه کسى دنبال مرتد ميگردد!

کوروش در سمنيار سوم اش شبحى از انتقادات مخالفين اش ساخت و به آن شبح تاخت. کسى نگفته بود که کوروش على الاصول سوسياليسم را قبول ندارد. کسى نگفته بود کوروش على الاصول برنامه را قبول ندارد. کسى نگفته بود کوروش على الاصول نمى خواهد بلافاصله کمونيسم را معمول دارد. کسى نگفته بود او على الاصول انقلاب را قبول ندارد. صحبت بر سر بحث هاى معينى بود. بحث بر سر خط سياسى معينى بود که عملا و نهايتا منجر به اين ميشود که از امر سوسياليسم استنکاف ميشود. عملا منجر به عدول از برنامه منجر ميشود. رفقا اين تفکيک خيلى مهم است. اتفاقا بر خلاف گفته کوروش که مخالفينش را به کسانى که دنبال روزيونيسم و ارتداد ميگردند متهم کرد، اين خود کوروش است که فکر ميکند کسى مثل من ميگويد او مرتد شده است. خود اوست که از کمونيست بودن خلوص نظرى و ايدئولوژيک را ميفهمد و در سمينارش سعى کرد تا نشان بدهد که على الاصول مخالف رفراندم و مجلس موسسان و نظير اينهاست. روى اينها کسى شک نداشت. لااقل من شک نداشتم. همه بحث اتفاقا اينست که اگر آن دو سندى را که کوروش در سمينارش خواند و در بندهاى از آن به سوسياليسم قسم خورده شده است را در شرايط مشخص بگذاريد، از آن اين درمى آيد که ما در اوضاع مشخص عملا دنبال راست جامعه مى افتيم. هر دو سندى که کوروش در سمينارش اشاره کرد مفصلا از جانب رفقاى مختلف و از جمله من مورد نقد قرار گرفته و خواهش ميکنم نقد کليت آنها را مجددا بخوانيد. اينجا من وقتتان را با تکرار مکررات نمى گيرم. بعوض ميکوشم به نکات ديگرى بپردازم که آخرين ورژن اصرار کوروش بر خط راست و بغايت غلط اش که هر بار به نوعى از آن دفاع ميکند، بپردازم.

انقلاب بطور کلى

در همين سمينار سوم يک نکته که کوروش بارها تاکيد کرده است بيشتر برجسته شد. او گفت: من انقلاب کمونيستى را ميگويم زنده باد انقلاب. چرا به خيابان بروم بگويم زنده باد انقلابى که مرا به قدرت نمى رساند. اين آنارشيسم است... (نقل از يادداشتهايم از صحبت هاى کوروش.) کوروش همينطور بارها تکرار کرده است که گويا يکعده پيدا شده اند که بطور کلى شيفته انقلاب اند. انقلاب بطور کلى. جملات فوق که نقل کردم در نقد همين انقلابيون هپروتى و آنارشيست بود. اما در جملات کوروش کمى دقت کنيد و آنرا در اوضاع و احوال مشخص امروز بگذاريد تا ببينيد دوباره از ته آن همان دولت حجاريان و مجلس موسسان بيرون مى آيد. اگر منظور از انقلاب بر خلاف گفته کوروش انقلاب بطور کلى نباشد، که نيست. اگر منظور همين انقلاب مشخصى باشد که حتى بقول خود کوروش هم «نسيم اش» وزيده است، آنوقت اگر ما نرويم در خيابان و نگوييم زنده باد انقلاب، آيا همين انقلاب در حال شکل گيرى هيچ وقت کمونيستى خواهد شد؟ به نظر من که محال است. اگر ما در راس اين انقلاب قرار نگيريم (و در راس آن قرار گرفتن مستلزم خيلى کارها و قبل از همه گفتن قاطعانه و پر شور «زنده باد انقلاب» است) اين انقلاب کمونيستى نخواهد شد. خوب پس از کجا بفهميم بالاخره کمونيستى است؟ کوروش از جايى فهميده است که نيست و چون نمى خواهد آنارشيست باشد نمى خواهد برود توى خيابان بگويد زنده باد انقلاب، تکليف چه ميشود؟ انقلاب جارى که دارد شکل ميگيرد کمونيستى نمى شود. و انقلابى که در ميگيرد و ما در راس آن نيستيم چه مى آورد؟ جز دولت حجاريان و فعال مايشائى راست در جامعه؟ سوال اينست که کوروش از کجا معلوم کرده بود که اين انقلاب ما را به قدرت نمى رساند؟ هيچ او فقط حدس زده است. نگاه اين حزب کرده و ديده نمى تواند. بجاى اينکه از اين نتيجه بگيرد اى بابا دارد انقلاب ميشود و اين حزب نمى تواند و بايد هزار بار بيشتر آنرا براى انقلاب و براى پيروزى اين انقلاب يعنى به قدرت رسيدن کمونيست ها آماده کرد، نتيجه گرفته است که يقه کسانى را بگيرد که دارند ميگويند زنده باد انقلاب. آيا اين همان تز قديمى کوروش نيست که فروپاشى ميشود و ما قدرت نميگيريم پس برويم خودمان را براى شرکت در دولت هاى موقتى که بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى شکل ميگيرد آماده کنيم؟ آيا از اين برخورد کوروش هيچ اشتهايى براى رهبرى و سازماندهى انقلاب و تصرف قدرت و برقرارى سوسياليسم مى بينيد؟

رفقا! از زمان مانيفست تا حالا همه انقلابات جهان معاصر ميتوانسته کمونيستى باشد يعنى به قدرت گيرى کمونيست ها منجر شود بشرط آنکه کمونيستها براى آن آماده مى بودند و فعالانه در آن شرکت ميکردند. از ١٩٠٥ تا ١٩١٧ تا ١٣٥٧ و تا ١٣٨٣ يا ١٣٨٤ و غيره. خوب سوال اينست آيا در ايران امروز حزب آنقدر شناخته شده هست، آنقدر افق روشن و نيروى کادر دارد، نيروى اجتماعى آنقدر دنبال حزب است، رهبرى آن از آن حداقل برخوردار هست که تا «نسيم انقلاب» ميوزد با حرارت تمام بگويم «زنده باد انقلاب» و اتفاقا کارى کنيم که همين انقلاب معين به پيروزى کمونيسم منجر شود؟ کوروش جوابش از پيش نه است. تازه براى ما کلى تئورى هم مى آورد که متد امثال حميد تقوايى غلط است. تازه معلوم ميشود که ايراد حميد اينست که آژيتاتور انقلاب است! آيا معلوم نيست که اين وسط منشويک کيست؟ آيا معلوم نيست که اين وسط چه کسى عليرغم همه نيات خير و سوسياليستى اش درست وقتى که بزرگترين شانس سوسياليسم (يعنى يک انقلاب در ايران ٢٠٠٤ با اين حزب بزرگ و قوى که بقول منصور حکمت به مراتب قوى تر از حزب بلشويک قبل از قدرت است) فراهم شده است، نمى خواهد بطور مشخص و در عمل سوسياليست و انقلابى باشد؟

بازهم در باره جمهورى انقلابى

کورش باز تکرار کرد که منصور حکمت جمهورى انقلابى را در برنامه حزب کمونيست کارگرى نياورد چون انقلابى در کار نبود. (باز از يادداشتها ميگويم.) من نمى دانم منصور حکمت در «کميسيون برنامه» به کوروش چه گفته است. اگر هم چنين حرفى زده به نظر من درست نيست. جالب است که منصور حکمت وقتى شعار آزادى برابرى حکومت کارگرى را مطرح ميکند، در همان نوشته هنوز از جمهورى انقلابى هم دفاع ميکند. (فکر کنم سال ٦٣ باشد به سايت حکمت رجوع کنيد.) حال آنکه انقلاب ٥٧ در سال ٦٣ قطعا شکست خورده است. (اين نکته را على جوادى به من ياد آور شد.) انقلابى در کار نيست و شعار جمهورى انقلابى هنوز هست. اين ماجرا در تمام دوره حيات حزب کمونيست ايران کجدار و مريز ادامه دارد... به نظر من براى حکمت فقط يک انقلاب هدف است، انقلاب سوسياليستى. و هر انقلاب مشخصى هم بشود او ميخواهد آنرا سوسياليستى بکند. و البته تنها راه انقلاب سوسياليستى کردن هم همين است. مثل لنين با تمام قوا به دل آن انقلاب ميزند تا هر اندازه ميتواند پرولتارياى سوسياليست را در دل آن قوى و به برقرارى قدرت کامل خود نزديک کند. از همان مقطع سال ٦٣ مى بيند که بايد يک حزب کمونيستى در ايران شعار اصلى اش در مورد حکومت بايد حکومت کارگرى باشد. از وجود يا عدم وجود انقلاب حذف جمهورى انقلابى را نتيجه نگرفت. از آمادگى حزب پرولتاريا نتيجه گرفت. تازه خود منصور حکمت در قطعنامه کنگره ٣ دارد بر اين تاکيد ميگذارد که سرنگونى جمهورى اسلامى ميتواند مقدمه يک انقلاب باشد. در صحبت حول ١٨ تير صراحتا به رابطه سرنگونى و انقلاب در ايران ميپردازد. در پيام کنگره سوم به کارگران (که فکر کنم او نوشته و يا بهر حال اوکى کرده است.) به صراحت دارد به کارگران ميگويد که بايد در راس مبارزه براى سرنگونى قرار گرفت و در عين حال بايد انقلاب کرد، انقلاب سوسياليستى. ميخواهم بگويم منصور حکمت به روشنى يک انقلاب در افق تحولات ايران مى بيند. انقلابى که بايد سوسياليستى باشد. پس او انقلاب را ميديد و به صرافت جمهورى انقلابى نيفتاد!

جمهورى انقلابى که کوروش مطرح ميکند در خوشبينانه ترين حالت جز ايجاد توهم و ناروشنى در صفوف کمونيستها نسبت به برقرارى حکومت کارگرى بعنوان ضامن و معنى پيروزى انقلاب بعدى هيچ حسن ديگرى ندارد. کوروش فکر کنم اينجا بود که گفت برويم روى اين کار تئوريک کنيم. من حقيقتا کار تئوريکى در اين زمينه لازم نمى دانم. هيچ مشکلى سر راه کمونيستم نيست. مشکل واقعى چگونگى قدرت گيرى کمونيسم، مسائل واقعى حفظ قدرت، و برقرارى فورى سوسياليسم است. چرا بايد دنده عقب زد؟ آيا شرايط براى قدرت گيرى کمونيسم آماده نيست؟ خب بحث «آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود» کجا ميرود؟

يک ياد آورى

رفقاى عزيز نکات ديگرى هست، ارزيابى کوروش، مثالى که از بحث نادر در مورد اعتصاب آورد و غيره و غيره ولى خستگى اجازه نمى دهد و فردا کلى کارهاى ديگر هست. فقط ميخواستم بگويم که سمينار کوروش از لحاظ سياسى تکرار همان خط و جهت گيرى غلط او بود. به اضافه مقادير بيشترى از دشنام هايى که معمولا در بيرون صفوف ما به کمونيستها ميدهند. متاسفم که اينطور بود. من بيشتر مصمم شدم که اتفاقا راه پيشروى حزب امروز از مبارزه قاطع با نظراتى که کوروش مطرح ميکند ميگذرد. همانطور که در نوشته قبلى هم نوشتم به نظر من بايد تلاش کرد تا رفقاى هم نظر کوروش پلاتفرم هاى سياسى شان را بنويسند. سمينار سوم کوروش نمونه ديگرى از اين بود که وقتى پلاتفرم روشن و شفافى وجود نداشته باشد ميتوان تا ابد بحث ها را تفسير کرد، به حاشيه زد و هر چيز مربوط و نامربوطى را به ميان کشيد تا اصل بحث گم شود. بالاخره حزب هاى سياسى «متعارف» مورد کوروش هم حول پلاتفرم سياسى متحد ميشوند.

پيروز باشد

زنده باد حزب کمونيست کارگرى.

مصطفى صابر ٣١ جولاى ٢٠٠٤