با سياوش مدرسى موافقم!

تناقضات طرح حميد

محمد فتاحى ٢٩ جولاى

حميد تقوايى در نامه دبير شماره ٣ اعلام کرده که خطى که از نظر وى راست است، نبايد در کميته مرکزى نمايندگى شود. با اين حساب نصف اعضاى کميته مرکزى که امروز در جناح بنديهاى درون حزب پشت کورش اند، از نظر حميد راست هستند و نبايد در کميته مرکزى بمانند. شما فعلا اين حکم مسخره را فراموش کنيد که گويا اين جناحبندى به بحثى سياسى و درونى متکى است که دو سال قبل در يک جلسه از طرف کورش عنوان شده است. اين خط پرت متوجه نيست که آن بحث دو سال قبل، امروز معيار اتحاد متحدين کورش نيست، چون دعواى امروز بر سر آن بحثها نيست. بحران فعلى در رهبرى مربوط است به سبک رهبرى حميد که با هر کس که در رهبرى اختلاف نظر داشته باشد کار نميکند، و دست به حذف ميبرد. منتها اين بحث را ول ميکنم و به تناقضاتى مراجعه ميکنم در سنت حميد که ميتواند مبناى تعمق هر فرد مسئولى در اين حزب باشد. حدس من اين است که واقعيات موجود در اين تناقضات، سياوش مدرسى را به فکر يک راه حل منطقى کشانده است؛

فعلا از کميته مرکزى بحث را روى فعاليت حزب در کردستان متمرکز ميکنم. ميتوان نشان داد که براى بخش مهمى از تشکيلات و فعاليت هاى حزب همين نتيجه گيرى ها صادق است. طبق نظر حميد، ايشان نميتواند با امثال رحمن حسين زاده کار کند، چون تفاوت نظرات شان مانع است، رحمان از نظر وى راست است. هر کسى اين را هم ميداند که تنها تشکيلاتى که در ايران پايش روى زمين است، همين است که تحت رهبرى رحمان کار ميکند. اگر رحمان در کميته مرکزى نباشد، معلوم نيست سياست کميته مرکزى چگونه در اين بخش حزب، يعنى قويترين بخش حزب نمايندگى ميشود؟

تناقض ديگر اين است که اين بخش از جامعه، توده وسيعى از کادرها و اعضا و فعالين حزب در داخل که پاسپورت مانع دخالت شان در حزب است، چه گناهى کرده اند که بايد تحت رهبرى کسى کار کنند که لياقت عضويت در رهبرى حزب را ندارد؟

تناقض سوم حميد در جوابگويى به اين سوال شروع ميشود که مشکل وجود رحمان در راس اين تشکيلات عظيم را چگونه حل کند؟ نميتواند خلع مسئوليتش کند، چون منتخب کميته اى است که به تنهايى توان رهبرى چند حزب را دارد. کميته اش را هم براى رسيدن به اين هدف نميتواند منحل کند. چون اعضاى کميته اش مثل مسئول کميته خارج حزب نيستند امروز انتخابش کنى و فردا برکنار، کسى هم صدايش درنيايد. اينها قبل از اينکه وارد اين حزب شوند رهبر بوده اند. سالهاست رهبرند، حزب آنها را رهبر نکرده است، اين آنها بوده اند که حزب را رهبر مردم کرده اند.

رهبران متحد اين کميته را هم، کار در يک کميته مشترک متحد نکرده است. خيلى مواقع اختلافات درون کمته کردستان عمده تر بوده از اختلاف حميد با کورش، ولى هيچگاه به مانعى در مقابل اتحاد تبديل نشده است. علت اين است که اتحادشان از سر منافع جنبش کمونيسم کارگرى بوده است، نه از سر اين موضع و آن موضع سياسى. دقيقا مانند اتحادى که با کسى از جنس کورش دارند که متکى به سنت و جنبش است نه به مواضع سياسى اينجا و آنجاى کورش. احتمالا خيلى ها در کميته کردستان همه مواضع سياسى که کورش اتخاذ کرده است را قبول نداشته باشند، يا صاحب نظرات متفاوتى باشند، همانگونه که در اسناد هم ديده ميشود، ولى اين مانع نميشود که پشت کورش به خط شوند.

از همين مسير کميته کردستان مشکل کورش هم به مشکلات حميد اضافه ميشود. کميته کردستان پشت کورش است. کورش اگر خارج کميته مرکزى هم قرار گيرد، قدرت و نفوذ سياسى او خط دهنده کميته کردستان است، نه دستورات ليدر. حميد به عنوان ليدر حزب دستور ميدهد در شهرها حوزه سازمان داده شود. کورش موافق شبکه هاى حزبى و کميته است. کميته کردستان بدون مخالفت اصولى با حوزه، دست به کارش نميشود، چون تشکيلات ما در داخل شهرها همين حالا متکى به سياست کورش، يعنى شبکه کادرها و فعالين است، طورى که در بعضى وقايعش صدها کادر و عضو و فعال حزبى با هم شرکت ميکنند. هر مراسم ازدواج کادر و فعال حزبى، دعوت صدها نفر حزبى با اسم و رسم را به دنبال دارد.

نتيجتا رحمان، کورش و لشکرى از کادرها و رهبران حزبى همگى معضلاتى اند در مقابل طرح يک بنى کردن حميد و دوستانش.

تناقض ديگر از زاويه نگاه مردم است. حزبى که کادرهاى استخوان خرد کرده در جنگ و انقلاب و سازماندهى در جامعه را از رهبرى اش کنار مينهد، جرات نميکند به جامعه بگويد در جهت سازماندهى انقلاب شما، رهبران شما را از ستاد فرماندهى شما و انقلاب کنار نهاديم. من ميدانم آن زمان حميد ميتواند به حقوق نمايندگان کنگره در انتخابات اشاره کند، ولى رهبران مردم که در کنگره انتخاب نميشوند،آنها خود بدون کنگره رهبرند. کسى که مصوبات و انتخابات کنگره را به مردم نشان دهد، جواب ميگيرد پس اين کنگره و اين انتخابات و تصميمات اشکال داشته اند.

تناقض بعدى از زاويه نيروهاى اپوزيسيون است. امروز ما تنها نيروى ضد فدراليسم در ايرانيم. تنها نيروى اجتماعى فدراليست هم در کردستان است. حزبى که براى کسب قدرت در ايران خيز برميدارد، اول بايد تکليف خود با حزب دمکرات کردستان را تعيين کند. سناريوى فدراليسم بدون حاشيه اى کردن اين سياست حزب دمکرات، جلوى قدرت گيرى ما ايستاده است. کمونيسم کارگرى نميتواند مدعى قدرت شود و فدراليسم را کنار نزند. و همه ما ميدانيم که کنار زدن فدراليسم دمکرات از مسير سمينار پالتاکى و مقاله نويسى در مورد بلاياى فدراليسم نميگذرد، از مرز و نيروى مسلح و جبهه و جنگ ميگذرد. اين يعنى بايد آدمهاى زنده، و نه آدم، بلکه فرمانده هان و رهبرانى تصميم بگيرند در محل جلوى اين سناريو بايستند. اين يعنى جابجا کردن نيرو، ساختن ارتش و نيروى نظامى، و کارهايى از قبيل آنچه که تاحال در روى خاک، و نه بر کاغذ، شده است. اينها يعنى "بلاى" کميته کردستان و کورش با شعار يک بنى کردن حزب توسط حميد و دوستانش دست بردار نيست!

چاره چيست؟حزبى سياسى با معيارهاى روشن، که در آن، هر ارگانى تعريف خود را دارد، وظايف خود را دارد، و ميداند چه بکند يا نکند. اين يعنى يک رهبرى که متحدا آنچه را برمبناى سياستهاى مصوب شده درست ميداند عملى ميکند، صرفنظر از اينکه نظرات سياسى هر تک آدمى در مورد زمين و زمان چى هست. حزبى که بر مبناى مصوبات و سياستهاى معين متحد است. خارج از اين مصوبات و سياست و موازين تعيين شده حزبى هم، هر کس ميخواهد صد نظر داشته باشد، اصلا مضر نيست! بگذار کسانى در رهبرى باشند که فکر ميکنند بايد فردا قدرت گرفت. بگذار کسانى باشند بگويند کودتا هم راهى براى رسيدن به قدرت است. بگذار کسانى باشند بگويند نظرات نادر را در موارد شيوه کسب قدرت و انقلاب درست نميدانند، بگذار کسانى باشند که در نقد لنين کتاب مينويسند،... همه اين رهبران مادام که سياستهاى مصوبه حزب را اتخاذ ميکنند، چه کسى حق دارد بگويد خود بخود بد است؟ حزب کمونيست کارگرى هيچگاه در دوران حيات خود منصور حکمت روى خط وى نبود. اين را خود وى بارها به کميته مرکزى متذکر شده است. حالا کسى بيايد خود را نايب وى تعيين کند که خط نادر اين هست و آن نيست، و براى ديگران نسخه صادر کند کسى جدى اش ميگيرد؟ هر کسى حق دارد خط نادر را و کمونيسم کارگرى را آنطوريکه ميفهمد تفسير يا اتخاذ کند. ضمانت پيشبرد اين خط قانع کردن ديگران و جلب اتحادشان است. کسى که هر روز اين و آن را از سر فلان و بهمان اظهار نظر و موضعگيرى به جنبش ديگرى وصل کند، هر روز کاشف گرايش نوينى در حزب شود، اگر کاره اى در اين حزب باشد، شک دارم چندساله احدى را کنار خود ببيند. اين سياست براى نگهداشتن حزب، براى حفظ قدرت حزب، براى در کنار هم قرار دادن رهبران حزب، نه تنها درست، که مسئولانه هم هست. شما فرض را بگيريد با فتواى ايدئولوژيک حميد اگر امروز نصف رهبران در بهترين حالت به موقعيت خارج کميته مرکزى رانده شوند، يک فتواى ديگر براى کنار نهادن بقيه "راست ها" کافى است که حميد درب اميد انقلاب به سبک خودش را هم که بيشتر به طوفان در فنجان ميماند ببندد.

اينها را که گفتم، از نظر خودم مسائلى اند که هر فرد واقعبينى را مثل سياوش مدرسى به يک چاره جويى سياسى و مسئولانه ميکشاند.

واقعياتى مشابه ميتوانند سياوش مدرسى و هر آدم واقعبينى را به اين جهت سوق دهد که کنار گذاشتن اين صف قدرتمند از کميته مرکزى يک غير ممکن است، و بايد موازينى طرح کرد که طبق آن بتوان با هم کار کرد.

مشکل ديگر حميد سياست تشکيلاتى وى است. از نظر ما حميد را ميشود در رهبرى داشت و باهاش کار کرد. حميد نه راست است نه دشمن کمونيسم کارگرى و نه کسى که از ما کمتر کمونيست است. حميد را ما ميتوانيم به عنوان بالاترين موقعيت تشکيلاتى تحمل کنيم. مشکل دست و پاگير براى خود وى، خط و سياست فعلى اش است که با راست دانستن جبهه ما، فردا اگر به موقعيت اقليت کشيده شود، و ارگانهاى رهبرى در دست ما باشند، يا حتى بخشى از ما جزو کميته مرکزى باشيم، او و دوستانش نميتواند زير سقفى و يا همراه کسانى که از نظر آنها راست اند، کار کنند، و اگر با خود صادق باشند بايد بروند.

علاوه بر اينها علاقه دارم به معضلات دورتر جبهه حميد هم اشاره کنم، که نميتوانند از چشم متحدينش دور باشند. در جبهه کورش کسى با هم رقابت ندارد، چون اتحاد بر مبناى سنت و منفعت جنبش است. در جبهه حميد، هر موضع متفاوت سياسى ميتواند به تفرقه اى در جمع شان تبديل شود، چون يگانگى نه بر مبناى سنت و جنبش، که بر مبناى فرمول ها و احکام است. من ميتوانم اتحادم با مهرنوش را عليرغم هر اختلاف نظرى در فلان و بهمان موضعگيرى از سر جنبش مشترکمان و تقلايمان براى حفط حزب توضيح دهم، آذر ماجدى نميتواند، على جوادى نميتواند، حميد نميتواند. علت هم نه در نيت بدشان، که در سنتى است که در پيش گرفته اند. اين سنت فقط با کسانى ميتواند کنار بيايد که کپى همديگرند. نتيجتا در زندگى سياسى اين سنت، متحد کردن پنج نفر کنار خود يک غير ممکن است. قبول موازين حزبى براى اينها سخت است، چون معيارهاى اتحادشان نه جنبش و سنت، که مواضع و اصول خدشه ناپذير است. و هر زمان ميتوانند بر مبناى موضعگيرى فردى در مورد مسئله اى، بامبول دربياورند و بورژوا و توطئه کشف کنند. همين سنت در کار سياسى موجب ميشود در هر تندپيچ و مسئله اى کسانى مثل مهرنوش و اسعد کوشا کنار زده شوند، و نهايتا راه انشقاق مسير هر جريان چپ سنتى اى را بپيمايد که رفته اند.سنت چپ حاشيه اى به دليل بى ربطى اش به جامعه از درک رابطه جامعه و حزب هم عاجز است. همين دليل موجب ميشود به راحتى از کنار نهادن رهبرانى حرف بزند که محصول دو دهه کار و زحمت اين جنبش، محصول دو دهه تقلاى خودشان در دل تحولات از قبل از انقلاب اند. فکر نميکند تغيير در موقعيت اينها به آسانى تغيير در تشکيلات خارج و فلان حوزه خارج کشورى نيست. فکر ميکند هر کس با راى کنگره وارد کميته مرکزى شد، جزو رهبران جامعه هم ميشود. فکر ميکنند رابطه مردم با حزب نه از سر علاقه و رابطه سياسى و معنوى و اعتماد به انسانهاى معين، که از سر درستى مواضع تصويب شده در کريدورهاى حزب است. متوجه نيست کادرها و رهبرانى که پاى شان روى زمين جامعه است را نميشود با کسان ديگرى مقايسه کرد که اين موقعيت اجتماعى را بدست نياورده اند. متوجه نيست فردا اگر عبداﷲ دارابى بخواهد از اين حزب هم برود، به راحتى و به تنهايى نميتواند، چون مردم دنبالش ميکنند، در حاليکه کنده شدن از حزب براى رفيقى که بودنش در حزب يا خارج حزب تغييرى در موقعيت اجتماعى و روابط پيرامونى وى نميدهد، هزار برابر راحت تر است. اگر تشکيلات کردستان در جريان استعفاهاى سال ٩٩ تکان نخورد، فقط از سر درايت سياسى شان نبود، فقط از سر اين نبود که بقول منصور حکمت "حزب و قدرت سياسى داستان زندگى شان بوده است". بلکه از سر اين هم بود که اگر ميخواستند هم از ترس مردم جامعه جرئت نميکردند. ميدانستند نه فقط کومه له و دمکرات و اين سگ و آن گرگ، که مردم هم دنبالشان خواهند کرد. ميدانستند در جنبشى هستند که عليرغم هزار و يک اشکال و ضعف و اختلاف بر سر اين و آن موضوع، بايد پشت هم را محکم بگيرند، تا در چشمان مردم با عزت و احترام بمانند. ميدانستند اگر هرکدام دنبال راهى برود، دسته جمعى در چشم جامعه باخته اند. نهايتا منفعت جنبش شان، نياز اتحاد جنبش شان، و ضرورت حزب پر قدرت شان ناچارشان ميکند کنار هم بمانند. اين اتحاد را کسى که از سر محفلى، عرق ملى، فرهنگى و قومى نگاه کند، بايد برود و به حال خود به خاطر درک ضعيفش از جنبش کمونيسم کارگرى بگريد. اتحاد اينها محصول سياست، سنت، جنبش، تاريخ و فاکتورهاى متعدد اجتماعى است. همين مسئله خود اين افراد را به سياست، سنت، جنبش، تاريخ و محبوب جامعه و سمبل هاى کمونيسم کارگرى تبديل کرده است. کسى که انسانها را حاملين يک مقدار موضعگيرى و اصول ميبيند، نميتواند اين حقايق را درک کند.

کوتاه کنم، سياوش در وسط اين دعواها کلاه خود را قاضى کرده، و از نظر من متوجه حداقل بخشى از اين واقعيات شده است، به همين خاطر از نظر من همان ندا را ميدهد که سياست درستى است. سياست حزب تنوع نظرات و اتحاد عمل، که از طرف کورش پيشنهاد ميشود، سياستى مسئولانه است، و هر کس که علاقمند به حفظ حزب است را به دور اين سياست فراميخواند. اين همان چيزى است که کورش با يک تيزبينى مسئولانه از روز اول بعداز نادر طرح کرد و نوشت. کسى که شعار آزادى و برابرى را به دست جامعه ميدهد، نميتواند نسبت به سرنوشت حزب صاحب اين جامعه مسئولانه عمل نکند.