به کميته مرکزى و مشاورين و کادرهاى حزب

رفقا! شايد ميدانيد که مدتى است در کردستان عراق هستم.

کار من فراهم کردن ملزومات سفر رفقا به داخل (که انجام شد)، ديدار کادرها و اعضاى حزب در داخل، چاپ و ارسال وسيع ادبيات کمونيسم کارگرى به ايران، فراهم کردن ملزومات چاپ و تکثير و توزيع نشريات و ادبيات در محل، گسترش تسليح حزب و..... است.

در اين زمينه ها و تا کنون:

- با بيش از ١٠ نفر از فعالين اصلى حزب و رهبران جنبشهاى مختلف اجتماعى (کارگران، زنان، دانشجويان، جوانان، معلمان و...) در محل، ملاقات کرديم و دهها نفر ديگر در نوبت قرار دارند که در ماه و هفته هاى آتى ملاقات کنيم. با اين دوستان بر سر تحکيم سازمان حزب در محل، کار و توجه جدى به امر سازمان دادن مبارزه و تشکل کارگرى و تشکلها و نهادهاى زنان، جوانان و اصناف ديگر، نوعى تمرکز جوانان در محلات، خالى کردن زير پاى ناسيوناليسم کرد، گسترش تسليح حزب، چاپ و تکثير و توزيع درمحل و نقشه هاى مشخص ديگر به توافق رسيديم. ما هم اکنون به همفکرى و همکارى براساس يک نقشه واحد خيلى نزديکتر شديم....

- طرحهاى مشخصى براى سازمانيابى کارگران در دستور کار و اجرا قرار گرفته است.

- در محلاتى از شهر چپها و کمونيست کارگريها فضايى ايجاد کرده اند که نفس کشيدن در اين آنجاها آسان تر باشد. اين شرايط و توازن قوا در حال تحکيم و گسترش است.

- نشريات در حال چاپ و امکانات کافى براى ارسال به محل آماده است.

- تيمهاى نظامى قابل توجهى در محل آماده و تجهيز شده اند..

- ملزومات و امکانات کامل براى تداوم حضور رهبران و ابراز وجود نظامى فراهم شده است.

- ..................

رفقا، ميدانم در فضاى موجود حزب شايد کسى حال و حوصله شنيدن گزارش من و اين قبيل حرفها را نداشته باشد، راستش قصد من هم دادن گزارش نيست، اما اين بهانه اى است تا از تک تک شما بخواهم که لحظه اى خودتان راجاى من بگذاريد و قضاوت کنيد:

تصور کنيد که هر روز و شب تعدادى کادر و رهبر و فعال حزب و شخصيتهاى اجتماعى را در مقابل خود و چشم در چشم همديگر داريد، کسانى که با چشمان اميدوار و اتکا به حزب کمونيست کارگرى ايران خطر مرزها را به جان خريده، کار و زندگى را رها کرده و اکثرا با تن خسته اما اميدوار ميآيند تا حزب را ببينند، با رفقاى حزبيشان مشورت کنند و بگويند چکار کنيم و چه نکنيم.

انصافا بگوييد من به اين انسانهاى بزرگ چه بگويم؟ آيا با دل قرص ميتوانم به آنها بگويم که حزب ما جريانى است چنين و چنان (همان تعريفى که تا ديروز همه در موردش مشترک بوديم؟) .

اينها را ميگويم، اما وقتى سرم را برميگردانم و حزب را نگاه ميکنم، احساس تلخى دارم. آيا ميتوانم به اين انسانهاى اميدوار و پرشور همه حقيقت را بگويم؟

شرايط سخت و ناگوارى است. بعضى از آنها ميگويند شنيديم در حزب اختلاف هست، ميگويم آره هست، هميشه اختلاف نظر وجود داشته و خواهد داشت. در حيات منصور حکمت هم اختلاف نظر وجود داشت و سرانجام او حرف آخر را ميزد.... ميگويم نگران نباشيد، اين حزب بزرگتر و قوى تر و جدى تر از آن است که با اختلافات اينجورى بپاشد، خاطر جمعشان ميکنم و ميروند. آيا اين خاطر جمعى واقعيت دارد يا بى پايه و اساس است؟!

من حرفها و بحثهاى اخير را نخوانده و نشنيده ام، ميگويند و خودم هم اطمينان دارم که از جنس و سنخ همان قديميها است اما فضا و فرهنگ حاکم بر آنها بدتر و شايسته کمونيسم کارگرى نيست.

ميفهمم چه خبر است. مطمئنم بحثها و حرفهاى جدى اى هم وجود دارد که اگر در اين فضا نبود، شايد گامها حزب را جلو ميبرد. اما در اين اوضاع و احوال ديگر اين حرفها هرچه باشد، خريدارى ندارد، انگار عده اى (به جناح بنديهاش کارى ندارم) تصميم خود را گرفته اند. انگار ديگر امکان مبارزه مشترک از بين رفته است.

رفقا! ناامنى و سختيهاى اينجا و اينجور کارها هميشه برايم قابل تحمل بوده، ميتوانم درب خانه هاى مردم را با شرم بزنم تا يکى دو شب اطاقى در اختيار من و مهمانانم بگذارند، ميتوانم تا لب مرز بدوم و رفقايى که از شهر ميآيند را ضامن بشوم که به عراق بيايند، ميتوانم تا نوک بينى پاسداران پايگاههاى مرزى رژيم بروم و کوره راهى که مين نداشته باشد پيدا کنم تا از آنجا عبور کنم و يا رفقايم را به سلامت به داخل بفرستم و برگردانم. ميتوانم ماهها دورى عزيزانم را تحمل کنم، ميتوانم هر ريسکى را تحمل کنم، اما اين ريسک را ديگر هيچوقت نميتوانم تحمل کنم که خيلى از شماها به آن دست زده ايد، ريسک به فنا دادن همه سرمايه زندگى و مبارزه مشترکمان، ريسک به فنا دادن همه اميد ميليونها انسان آرزومند آزادى و خوشبختى که در وجود کمونيسم کارگرى جستجو ميکنند، آيا باورتان ميشود؟

شايد پيش خود بخنديد و بگوييد اين آدم دور افتاده چقدر پرته! بگوييد اين مبارزه سياسى است و خطر در درون است و کمين کرده و بايد رفعش کرد و تا اين کار نشه کارهاى ديگر بيفايده است، شايد کسى باشه که فکر کنه من دارم کشک ميسابم و خطر و دشمن درونى را نميبينم، شايد ميخواهيد ول کنم و بيام و تو معرکه شرکت کنم، شايد عده اى فکر کنند که من حرفى براى گفتن ندارم و يا بيتفاوتم و يا وسط نشسته ام.... شنيده ام که تعدادى از رفقا هم من را خطاب قرار داده و اعلام موضع ميخواهند....

هر کسى هر فکرى ميخواهد بکند. من حرفهايم را قبلا زده و در ٣ نامه اخير هم هر چه در چنته داشتم روى کاغذ آوردم. من رفقا را از ادامه فضايى که در سمينار حميد تقوايى شاهدش بودم برحذر داشتم و خواهش کردم اين بحثها را بگذاريد تا در مراجع بالاى حزب و در پلنوم تعيين تکليف شود و همينجورى نياوريد و پرت نکنيد وسط جمعيت .من نسخه اى براى آشتى کسى ندارم.

من معتقدم که عليرغم هر ادعايى و تلاشى از هر طرفى، جناح انقلابى و غيرانقلابى در کار نيست. در بالا هم گفتم حتما حرفهاى حسابى ودرستى زده شده و يا گفته خواهد شد؟ اما قاضى کيست؟ حرف آخر را چه کسى ميزند؟ آيا در فضاى کنونى که بوجود آمده اميدى به گوش شنوا براى حرفهاى حسابى و يا حرف آخر وجود دارد؟

من هنوز اميدوارم حرف آخر را پلنوم بزند. اين اتفاق ميفتد اگر همه و يا اکثريت شرکت کنندگانش بخواهند و مصمم باشند حزب را از اين بحران در آورند، که فضاى آلوده را پاک کنند، که گردو خاکهارا کنار بزنند، که جسارت به خرج دهند و کسانى را که خواسته يا ناخواسته جنجال راه انداخته و سرنوشت حزب را به بازى ميگيرند و به صورت رفقايشان چنگ ميزنند، دور بزند، حرمتهاى شکسته شده را باز پس گرداند و سنت کمونيستى منصور حکمت را در مبارزه سياسى پاس بدارد...

من در اينجا ايستاده ام. اين تنها راه نجات حزب است، غير از اين من شخصا در مسابقه هيچ چپ و راست ديگرى شرکت نخواهم کرد...، راه من از حزب تقسيم شده به چپ و راست و يا منشعب شده جدا است. شانس پيروزى تنها با حزب متحد و يکپارچه و مصمم به رهبرى انقلاب و کسب قدرت وجود دارد، شانس و راه ديگرى وجود ندارد، براى هيچکس....

مبارزه سياسى و اختلاف را ميفهمم، بنشينيم و حرفهاى همديگر را گوش کنيم، اما عليرغم هر حرف و اختلافى نقطه عزيمت من داده هاى تا کنونى منصور حکمت است. تا کنون و حالا حالاها اينقدر افق و سياست و تاکتيک روشن جلو روى ما است که نيازى به درافزوده به او نيست. اين داده ها بهترين و محکمترين مبناى وحدت ما و فعاليت مشترک ما است به اينها چنگ بيندازيم و در عين حال به حرفهاى همديگر هم گوش کنيم و به شيوه منصور حکمت بحث کنيم و حزب متحد را به جلو ببريم.

پلنوم آتى يا به اين ماجراجوييها خاتمه ميدهد و يا ميدانى خواهد شد براى راى شمارى جناحى. من در اين مسابقه راى شمارى و اضافه کردن يک راى به جناحى و يا کم کردن از جناح ديگر شرکت نخواهم کرد. اما هنوز قطع اميد نکرده ام.

دوستان! اين حزب ملک کسى نيست، لحافى نيست که هر کس سهم خود را از آن پاره کند. اين حزب همه ما است، حزب رهايى بشر است، اميد ٦٠ ميليون انسان است، کسى حق ندارد سرنوشت اين انسانها را به بازى بگيرد. ما بايد با چنگ و دندان از وحدت اين حزب دفاع کنيم.

حزب در اين مسابقه نا مبارک از هم خواهد پاشيد. اين مسابقه برنده اى نخواهد داشت. اين ميتواند سرنوشت ما نباشد، اين ميتواند سرنوشت انقلاب ايران نباشد. کسانى که اين را نفهمند تاوان تاريخى سنگينى را بر عهده خواهند گرفت. تاريخ آنهارا نخواهد بخشيد ... مظفر محمدى ، ٢٧-٧ سليمانيه.