براى ثبت در اسناد حزب

"اعتراف"

براى بعضى ها ممکن است خنده دار باشد

اين روز ها وقتى بعضى از رفقا(آذر ماجدى ديشب در جلسه گفت و فکر کنم قبلتر هم حميد تقوايى) مى گويند که چون اسناد مباحثات به کادرها رسيده است ديگر احساس آرامش ميکنند و خواب راحتى دارند، نميدانم چرا من نميتوانم به هيچ عنوان آنها را درک کنم. واقعا شما چطور؟ من در همان جلسه دفتر سياسى که اين تصميم گرفته شد تلاش کردم که اين تصميم گرفته نشود، قبل تر از آن هم موافق نبودم به اين شيوه بحثها به کادرها برسد. (مباحث اين جلسه روى سايت هست) و اين لابد اعتراف به خطاى سنگينى است و آدم مورد نفرت کادرها قرار ميگيرد. ولى من الان هم معتقدم که دفتر سياسى ما تصميم بغايت غلطى در اين مورد گرفت. هر بار که به رفقاى شهر فکر ميکنم و هر بار به هزاران هزار نفرى در جامعه فکر ميکنم که اين اميد زندگيشان را ميخواهند نگاه دارند و هر وقت به حزب کمونيست کارگرى عراق و همه عزيزانم در آنجا فکر ميکنم و در سنگرهاى متفاوتى که سالها را در کنار هم بوديم فکر ميکنم که حزب را اينگونه در مقابل چشمانشان ببيند باز هم بر خود ميلرزم و نميتوانم سرم را بالا نگاه دارم. شما ميتوانيد اين کار را بکنيد؟و وقتى استدلال رفقا در همان جلسه و بعد تر را ميشنوم که ميگويند حزب بعد از اين دوره مباحثات منسجم تر بيرون خواهد آمد باز هم من نميتوانم اين همه نگاه سطحى به حزب را درک کنم. اين اسناد در ادامه ٢ سال بحث و جدل و ردو بدل شدن گفته ها و شنيده ها در جلسات بود که تصميم گرفته شد به بيرون داده شود و قبل از هر چيز حرمت و کرامت و شخصيت و سربلندى همه را و قبل از همه رهبرى را بزير ميکشيد که بعد از منصور حکمت نتوانست اين حزب را سرپا نگهدارد و اينگونه زمين گير شده است. و اين را الان من شاهد هستم و خواب و خوراک و زندگيم هم چقدر بهم ريحته بود الان خيلى بيشتر شده است. و تعجب ميکنم بعضى از رهبرى اين حزب خواب و خيالشان راحت تر شده است.

وقتى نامه حبيب عبدالهى را ديدم که فرياد يک کادر حزب از زاويه جامعه و خانواده حزبيش بود، بغضم ترکيد و ياد روزى در چند سال قبل افتادم که اين کمونيست با سابقه، طبق طرحى که گذاشتيم رفت و رهبرى و سنخنگويى پناهندگان در کردستان عراق را بدست گرفت، شروع کار خيلى نگران نيرو و امکانات و کله گنده هاى حزب دمکرات بود، برگشتنى سربلند و مغرور بود، حبيب عبدالهى از آن روز به بعد و تا ماه ها و سال ها بعد يکى از رهبران پناهندگان در کردستان عراق شد. چگونه ميتوانم شبها و روز هاى آرامى داشته باشم که امروز حبيب عبدالهى و پسرش و دخترانش و همسرش از او ميپرسند چرا حزب را به اين روز انداختيد؟ من نميتوانم به آنها نگاه کنم. کسانى که براى اين عظمت و جايگاه ضعيف شده حزب شانه بالا بيندازند و شب ها خواب راحتى داشته باشند را من نميتوانم درک کنم.

در جلسه دفتر سياسى ايرج فرزاد قرارى آورد که اين اسناد را به کميته مرکزى بدهيم. قبول نشد. من حرفم اين بود که حزب را يک سال سر کار نگذاريم و کميته مرکزى و مشاورينش بروند و اين مشکلات را پاسخ بدهند، اين در درجه اول وظيفه اين رهبران است که اين حزب که به آنها سپرده شده است را از اين وضعيت نجات دهند و حزب بدون کنترل رها نشود و کمتر دچار بحران شود. رفقاى ديگرى دنبال اهداف ديگرى بودند و مطمئن بودند که با دادن اسناد اکثريت بزرگ و قاطعى از کادرها با آنها همراه خواهند شد و "راست" حزب که مدتها بود ديگر رسما پوچ اعلام شده بود، رو سيه خواهد شد. من عميقا اين را ميدانستم و به همين دليل خواستم در جلسه اسم من بعنوان کسى که مخالف دادن اين اسناد به کادرها بود ثبت شود.

رفقاى کادر حزب و کسانى که در موقعيت مسئوليت و رهبرى هستيد و ممکن است بيشتر درک کنيد که من به چه مسايلى فکر کرده ام ، چگونه حزب در درون به اين وضعيت خواهد افتاد و از بيرون مورد حمله بيرحمانه دشمنان ما قرار ميگيرد. من به فکر شما نبودم که لازم است سر در بياوريد که چه گذشته است، (که اين مکانيزم درست خودش را داشت) من به فکر حزب بودم که چه بلايى بر سرش خواهد آمد و در چه موقعيتى خواهد افتاد. اين "اعتراف" را داشته باشيد.

اسد گلچينى

٢٧ جولاى ٠٤