بمن راى ندهيد!

سياوش مدرسى

نامه شماره يک

رفقاى عزيز باسلام

مهنم مثل شما مطالب حول مباحث اخير را دنبال کردم احساس من در حين مطالعه آنها فکر ميکنم مثل اکثر قريب به اتفاق رفقا درد، تاثر، اندوه و بعضاً بغض و يا خنده بود.

(بدواً از طولانى شدن اين نامه عذر ميخواهم نقل قولهايى که از منصور حکمت آوردم نامه را طولانى کرد) اينکه حول مسائلى هرچند بسيار پايه اى و جدى در حزب ما بحثى درگير شود امر بديعى نيست، تاسف بيشتر بدليل فضائى است که بر کل رهبرى سنگينى ميکند، ميتوان يک خط را راست يا چپ حاشيه اى دانست، ميتوان يک نظر را بى رحمانه تا عمق نقد کرد اما ايجاد جو اهانت و تهديد ديگر خط قرمزى است که نبايد از آن عبور کرد، ما حزب پرجمدار آزادى بى قيد و شرط بيان و عقيده هستيم، ما حزبى هستيم که مبنايمان انسان و حرمت و کرامت اوست، آيا لازم است بخاطر اين مبانى هويتى اين بار در درون حزب مبارزه کنيم؟

انتهاى هر مبارزه سياسى درون حزبى قاعدتاً چيرگى يک نگرش است، يعنى نظرى به نظر اکثريت تبديل ميشود و نظر ديگر تا دوره ديگر مبارزه در اقليت قرار خواهد گرفت. اگر بگوئيم هدف مبارزه سياسى درون حزبى اين نيست که سياست به راى کادرها و اعضا تبديل شود يک دورغ بزرگ به خودمان و يک عوام فريبى بزرگتر حواله همراهنمان کرده ايم

آيا در مبارزه کنونى درون حزب کمونيست کارگرى ايران هدفى جز اين دنبال ميشود؟

کشمکش کنونى بر سر سياست جارى در رهبرى حزب است.رفقا حزب ما و رهبرى آن فلج و زمينگير شده است براى خروج از اين زمينگيرى بايد يک خط چيرگى پيدا کند تکليف اقليت هم معلوم است بايد فراکسيون بزند مبارزه کند و تلاش کند به نيروى غالب در حزب تبديل شود. اين قوانين بازى حزبى است و بايد عميقاً از آن دفاع کرد و به آن متعهد ماند در غير اين صورت فرمان فروپاشى حزب و يا انشعاب را صادر کرده ايم.

حميد تقوائى به صراحت اين نظر را اعلام کرد، گفت که بايد رهبرى حزب تکليفش روشن شود، آيا اين به معنى تصفيه ايدئولوژيک است؟ اين به معناى تکفير است؟ اين چپ حاشيه ايست؟

چه نيازى هست که براى بسيج و جلب توجه از چنين ابزارهايى استفاده کرد؟

آيا هدف کورش مدرسى در اين مبارزه حزبى و از جمله همين نامه آخرش (٢٤ ژوئيه ٢٠٠٤) اين نيست که آراى بيشترى کسب کند، گيرم با جنجال آفرينى و بازى در زمينى ديگر، عده اى را حول نظراتش متحد کند و دست آخر آرا را بنفع جهت گيرى سياسى که دارد، سنگين کند؟ آيا اين قلم را هم جزو تصفيه ائدئولوژيک چپ افراطى توسط راست عاقل بايد قلمداد کرد؟رفقا من در نامه اى ديگر رئوس نقد سياسيم به نظرات کورش را مفصلاً خواهم نوشت. بطور خلاصه و به اين خاطر که مخالفينم در انتخابات آينده بمن راى ندهند اعلام ميکنم که من با نظرات سياسى کورش مدرسى مخالفم آنرا راست روانه ميدانم نه از اين جهت که اصلاً ديپلماسى توازن قوا را نمى فهمم، جسارتاً منهم معتقدم که ميتوان به مجلس بورژوائى رفت، ميتوان قرار داد صلح با دشمن امضا کرد، ميتوان مثل ماه هاى ژوئيه در روسيه در مقابل انقلاب ايستاد، آنرا به عقب انداخت، ميتوان با دولت عراق و حزب بعث روابط ديپلماتيک داشت، ميشود از اسرئيل کمک مالى گرفت، راستش از شما چه پنهان به يکى از رفقا گفتم که اگر توانش را داشتم کودتا هم سازمان ميدادم، حتى اگر حزب بمن اجازه نميداد.

اما مشکل من با کورش مدرسى اينست که ديپلماسى در آينده اى نامعلوم را به سياست روز حزب تبديل ميکند، در تحليل روند سياسى روز در جامعه ايران با ايشان هم عقيده نيستم! تفسير تئوريک ايشان از انقلاب فوريه و کپى بردارى کودکانه از اين انقلاب را بيشتر سرگرم کننده ميابم. بنظر من کورش خيلى راحت شرايط بينهايت گرانبهايى را که امکان انقلاب سوسياليستى در آن هست را باور ندارد، باور ندارد که در ايران بعد از جمهورى اسلامى دو آلترناتيو حزب کمونيست کارگرى ايران در راس چپ جامعه و آلترناتيو پروغرب در سوى ديگر شيپور آغاز يک مبارزه طبقاتى سخت را خواهند زد، کورش مدرسى امکان پيروزى حزب را نامحتمل ميداند اما منصفانه جداً مصمم است که حزب را اگر نه به قدرت دستکم در بازى قدرت سهيم کند، بهمين دليل هم نيازمند يک حزب متعارف براى چنين مناقشه ايست.

من فکر ميدانم که شعار ًًنافرمنى مدنىً و مجلس موسسان شعار يک جنبش ديگرى است که بقول نادر بکتاش روز و شب عليه آن نوشته ايم، افشا کرده ام و نقداً هم که شکست خورده است، رفقا مجلس موسسان خط آلترناتيو پروغربى براى امروز نيست براى جاشين کردن حکومت بعد از جمهورى اسلامى است اين را هر کودکى ميداند. ما بايد با آلترناتيو چپ خودمان با تمام قوا ظاهر شويم، اگر در آينده مجبور به سازش هم شديم بروى چشم آنوقت در مورد اتخاذ سياست درست بحث خواهيم کرد قرار تصويب خواهيم کرد و به اجرا خواهيم گذاشت.

بگذاريد تحليل اوصاع را از نادر بشنويم نادر در مورد اوضاع امروز حرف ميزند، نه از انقلاب در روسيه يا آلمان.

به بخشى از مصاحبه ام با منصور حکمت که براى نشريه پوشه شماره ٥ آماده شده بود توجه کنيد: سياوش مدرسى: از نظر شما اردوى سرنگونى طلب اردوئى يک دست و "همه با هم" نيست. سؤال اين است که چرا احزاب و سازمانهاى سرنگونى طلب پروژه و يا حکومت آلترناتيوشان را بجز مواردى معدود، کمتر مطرح ميکنند؟ از نظر شما عمده ترين آلترناتيوهاى حکومت اسلامى کدام ها هستند؟منصور حکمت: به اين دليل ساده که آلترناتيو حکومتى همه نيروهاى اصلى جامعه براى مردم معلوم و دانسته است. بنظر من تصوير خام و نسبتا کودکانه اى بخصوص ميان سياسيون مهاجر ايرانى در اروپا از عالم سياست وجود دارد که فکر ميکنم شايد تحت تاثير روايت تلويزيونى انتخابات هاى غربى است. در اين دنياى "ديسنى" گونه سياست، احزاب پلاتفرم هايشان را ميدهند، شب در تلويزيون راجع به آن بحث ميکنند، بعد مردم سرِ شام و در رختخواب و سرِ کار اين پلاتفرم ها را مقايسه ميکنند و تصميم ميگيرند که سر جمع کدام پلاتفرم به مزاجشان سازگار است و روز انتخابات ميروند و به آن راى ميدهند. اما نه در اروپا و نه در ايران، قضيه اين نيست. احزاب سياسى، بعنوان بخشهاى متشکل جنبش هاى سياسى، با افق هايى کمابيش آشنا براى مردم، با مشخصات سياسى و ايدئولوژيک و شعارهايى که بعضا صد سال قدمت دارند جلوى هم صف کشيده اند. بخشهاى مختلف مردم بسته به فضاى جارى جامعه هر بار به چپ و راست و مرکز جلب ميشوند. سؤال عمومى معمولا اين نيست که پلاتفرم احزاب چيست، بلکه اين است که اولا، جنبش اجتماعى پشت اين احزاب چه موقعيت ماکروى متفاوتى خلق ميکند، چه چيز را پايان ميدهد و چه روندى را آغاز ميکند و ثانيا، کدام جنبش و احزابش واقعا قدرت پيروزى دارند. وقتى مردم انگستان جانشان از تاچريسم به لبشان ميرسد، عليه محافظه کارها راى ميدهند. اما در ميان احزاب اپوزيسيون ميروند و حزب لـِـيبــِـر را انتخاب ميکنند، حتى اگر پلاتفرم ليبر رسما ادامه سياست هاى محافظه کارها باشد. چون بطور اجتماعى، در تلقى عمومى مردم، از نظر عينى، ليبر تنها آلترناتيو معتبر موجود در مقابل محافظه کارهاست.به هر يک از اهالى ايران مراجعه کنيد به شما خواهد گفت، و منهم ميتوانم به شما بگويم، که هر کدام از اين نيروها سر کار بيايند ايران به چه شکلى درميآيد. کسى منتظر مطالعه پلاتفرم کسى نيست. مشکل بر سر ترسيم خطوط نظام آتى نيست. بلکه بر سر استراتژى سرنگونى است. بر سر پيدايش نيرويى است که مردم آن را قادر به رهبرى يک مبارزه ريشه اى عليه رژيم اسلامى بيابند.در پاسخ به بخش دوم سؤال، روشن است که اپوزيسيون ايران طيف هاى متنوعى دارد. سير رويدادها ميتواند هر يک از اين طيف ها را براى دوره اى به قدرت پرتاب کند. اما سؤال اصلى اين است که کدام جنبشها و جريانات سياسى، کدام احزاب به معنى وسيع کلمه، ميتوانند قدرت را نگاه دارند و يک موقعيت اجتماعى و سياسى ادامه کار و بازتوليد شونده براى يک دوره را بوجود بياورند. بنظر من اينجا ديگر دو جنبش و جريان هست. يکى کمونيسم کارگرى است و ديگرى ناسيوناليسم محافظه کار طرفدار غرب. مابقى جريانات در کشمکش اين دو جريان اصلى به حاشيه پرتاب خواهند شد. منظورم از کمونيسم کارگرى فقط حزب ما يا فقط يک حرکت حزبى نيست. منظورم آن جنبش وسيع اجتماعى و طبقاتى است که بر مبناى يک پرچم ماکزيماليستى کمونيستى (که مفاد آن در برنامه ما آمده است)، با افق "سوسياليسم فورا" و اساسا به نيروى راديکاليسم طبقه کارگر قد علم ميکند. اين جنبش، بعلاوه، پرچم سکولاريسم و اسلام زدايى، پرچم رهايى زن، پرچم رفع تبعيض در همه اشکال آن و پرچم نوگرايى و خلاصى از سنتها و اخلاقيات کهنه را بدست دارد و بنظر من مورد حمايت پرشور اکثريت مردم کشور و افکار عمومى پيشرو جهان خواهد بود. اين قطب معتبر چپ در جامعه ايران خواهد بود. در مقابل، حزب راست، يعنى محافظه کاران و مليّون طرفدار غرب، مورد حمايت سرمايه ها و بنگاهها و دول غربى خواهند بود. اين طيف فقط شامل سلطنت طلبان نيست. بنظر من شاخه هاى مختلف جبهه ملى، مصدقيون و جمهورى خواهان متفرقه، عظمت طلبهاى ايرانى همه به اين صف تعلق دارند. افق سياسى اين جريان تبديل ايران به چيزى مانند مصر يا ترکيه است. يک نيروى سوم، و بنظر من بى ثبات و از نظر سياسى عقيم نيز وجود دارد و آن يک ائتلاف ملى - مذهبى و شرقـــزده متشکل از اپوزيسيون پروخاتمى امروز، "دگرانديشان" کمونيست ستيز و بخش اعظم چپ سنتى است. اين جريان امروز بصورت يک جبهه اعلام نشده در داخل و خارج کشور فعال است. شخصيتها و سنتها و دستور کار و مراسم و اعياد و زبان مشترک خودش را ايجاد کرده است. اين جريان به نظر من فقط تا زمانى ميتواند مطرح باشد که رژيم اسلامى هست و لاجرم بحث تعديل آن مطرح است. زوال رژيم اسلامى پايان عمر مفيد اين نيروى سوم است.

سياوش مدرسى: شما در همان مصاحبه در واقع سير سرنگونى جمهورى اسلامى را از سير يک انقلاب اجتماعى، بنوعى جدا ميکنيد و يا به بيان درست تر پايان کار جمهورى اسلامى را نقطه اى در سير آتى انقلاب در ايران ميدانيد. لطفا زمينه هاى ادغام يا انفکاک اين دو مقطع را بيشتر برايمان توضيح بدهيد.منصور حکمت: شايد به دليل استبداد طولانى و اين واقعيت که حکومتهاى استبدادى را بايد بزور پايين کشيد، چپ هاى ايران عادت دارند دو مقوله سرنگونى و انقلاب را هميشه با هم ببينند. بنظر من اين دو مقوله لزوما هميشه با هم نيستند. واضح است که رژيم اسلامى با مسالمت بزير کشيده نميشود و مردم ناگزير خواهند شد زور بکار ببرند. اما هر اعمال فشار و زور از جانب مردم، يک انقلاب نيست. بنظر من جمهورى اسلامى که هم اکنون در مقابل معضلات اقتصادى ايران به زانو درآمده است، حکومتى است اسلامى در يک موقعيت ضد اسلامى در برابر مردمى ضد اسلامى، و زير فشار مردم کنار خواهد رفت. اين روند ميتواند اشکال مختلفى بخود بگيرد. جنبش تظاهراتى و اعتصابى، نافرمانى هاى مدنى وسيع مردم، زد و خوردهاى موضعى با حکومت، کودتا و ضدکودتا، انتخاباتها و لغو انتخاباتها همه محتمل اند. اما ماحصل اين روند نهايتا از ميدان خارج شدن رژيم اسلامى است. اين تازه بنظر من ميتواند شروع يک انقلاب در ايران باشد. انقلاب کارگرى، انقلاب کمونيستى. اين را براى تبليغ و تهييج نميگويم. بنظر من اوضاع بورژوازى ايران وخيم است. حکومت فعلى اش رفتنى است. جايگزين کردن بدون واسطه اين حکومت با يک حکومت پليسى - نظامى که قادر به برقرارى يک اختناق مشابه و ممانعت از گسترش جنبش کمونيستى و چپ و آزاديخواهى در ايران بشود ابدا ساده نيست. چنين تلاشى به احتمال قوى فورا توسط مردم به رهبرى چپ در هم شکسته ميشود، از طرف ديگر تصور برقرارى يک نظام پلوراليستى و در همان حال ممانعت از پيشروى و پيروزى "انتخاباتى" کمونيسم کودکانه است. حتى برقرارى دوفاکتوى آزادى هاى سياسى براى يک دوره دو ساله به عروج يک کمونيسم دهها ميليون نفرى در ايران ميدان ميدهد. در نتيجه يک فرصت تاريخى مهم براى جامعه ايران دارد فراهم ميشود. اينجا ديگر بحث "درود بر فدايى، سلام بر مجاهد" نيست. بيست سال گذشته است. بنيادهاى کمونيسم ايران امروز بسيار محکم تر و آمادگى سياسى، سازمانى، فکرى و روحى کمونيسم کارگرى براى دخالت در اوضاع بسيار بيشتر از دوران انقلاب ٥٧ است. بنظر من تخريب جمهورى اسلامى، تازه ميدان را براى جدال جدى تر نيروهاى اصلى طبقاتى در ايران باز ميکند.

(تاکيد از من است)

نادر بعدها بعد از شکست دوخرداد در مورد سياستى که در دوران ليدريش اتخاذ ميکند مينويسد:

دستور براى بحث و تصميم گيرى در هيات دبيران

رونوشت جهت اطلاع رفقاى کميته مرکزى

دستور براى بحث و تصميم گيرى در هيات دبيران

رونوشت جهت اطلاع رفقاى کميته مرکزى

رفقا، موضوعات زير، و اقدامات مشخص ترى در رابطه با اينها، در روزهاى آتى در دستور جلسات هيات دبيران است. لطفا هر ايده و نظر و توصيه اى داريد براى من بفرستيد. رفقاى کميته مرکزى اگر مايل به حضور در نشستهاى وسيع هيات دبيران هستند ميتوانند با من تماس بگيرند تا از جزئيات آن با خبرشان کنم.

پيروز باشيد

نادر

١٤ ژوئيه

١- رويدادهاى روزهاى اخير، با همه شتاب خيره کننده و نقش دگرگون کننده اش، تائيد و تاکيدى است بر درک درست حزب از روندهاى سياسى اصلى در جامعه ايران و رابطه مردم و رژيم. مردم جمهورى اسلامى را نميخواهند. هر گشايش سياسى و هر عقب نشينى رژيم، به نه به يک نقطه تعادل ماندگار و يک جمهورى اسلامى قابل دوام تر، بلکه به تعرض گسترده تر مردم به بنياد هاى رژيم و به اوجگيرى مبارزه براى سرنگونى کليت آن دامن ميزند. اين رويدادها بر تحليل حزب از رابطه مردم با خاتمى، و اين حکم که کثريت مردم از پديده خاتمى و کمپ دوم خرداد براى گسترش مبارزه سرنگونى طلبانه استفاده ميکنند کاملا صحه ميگذارد. شعارها و روشهاى مردم معترض در اين روزها نه دورنماى جامعه مدنى خاتمى، بلکه منظره انقلاب ٥٧ را جلوى چشم همه ميگذارد.

٢- قبل از هرکس، اين جنبش و انقلاب ماست که دارد ساخته ميشود. اين حزب کمونيست کارگرى است که دارد ميدان پيدا ميکند. اين خط ماست که دارد برد پيدا ميکند. صرفنظر از اينکه امروز چه کسانى در اين مبارزات ميداندارند، در طيف احزاب سياسى ايران فقط ما هستيم که اين روند انقلابى را تماما خواسته ايم، به استقبالش رفته ايم، و آن را در انطباق کامل با سياستمان ميبينيم. اين رويدادها دارد ما را صدا ميکند و حزب بايد عملا، و به پيگير ترين و مبتکرانه ترين شيوه پا به ميدان بگذارد. بايد جنبيد.

(تمام تاکيدها از نادر است)

رفقا انقلابى در ايران درحال شکل گيرى است براى هدايت و رهبرى آن بايد بجنبيم، من نظرات رفيق کورش را باهر انگيزه خيرى که از نظر هوادارانش باعد فرموله کردن آن شده گردشى تاسف آور به راست ميدانم.

بنابراين لطفاً نام من را بياد داشته باشيد و جداً خواهش ميکنم که فقط موافقين نظراتم بمن راى بدهند و گرنه با کمال ميل و داوطلبانه به صف اقليت در حزب خواهم پيوست. نامش را هم تصفيه نمى گذارم.

در ضمن جهت اطلاع رفقايى که احتمالاً نميدانند سابقه سياسى من اگر از کورش بيشتر نباشد کمتر نيست، ١٢ سال در کومه له بوده ام. هرگز يک ثانيه از فعاليت در حزب کمونيست کارگرى ايران غفلت نکرده ام، بسيارى از رفقاى رهبرى و کادر اين حزب را دوست دارم و بازهم علاقه دارم در کنارشان به مبارزه ادامه دهم. و اگر نظراتشان را هم راست بدانم آنرا اعلام ميکنم و نه اجازه اى از کسى خواهم گرفت و نه و جرات و جسارتى براى نقدشان کم خواهم آورد.

رفقا

نامه ٢٤ ژوئيه رفيق کورش را جدى نگيرد، نامه از سر عصبانيت نوشته شده اما هدفش روشن است رفيق کورش ميخواهد اکثريت را حول نظرش متحد کند، مخالفينش را در اقليت قرار دهد و در يک کلام سياست را به راى تبديل کند اين حق طبيعى و حزبى ايشان است همانقدر که حق طبيعى حميد تقوائى است، نام اين کار هم تصفيه نيست، انقلاب ايدولوژيک نيست، فرقه اى و حاشيه اى هم نيست، اما اينکه چرا به در اين ميدان براى جلب توجه و بسيج نيرو پشت سرش ميجنگد را بايد به حساب کم آوردن در ميدان بحث سياسى گذاشت.

رفيق کورش لطفاً در پاسخ به سوالات رفقا انرژى صرف کنيد باور بفرمائيد به اين ترتيب نيروى جديترى را پشت نظراتتان قرار خواهيد داد و ده متر آنطرفتر مجبور به توضيح سياستهايتان براى آن ليستى که مطرح کرده ايد نخواهيد شد.

زنده باد حزب کمونيست کارگرى!

زنده باد منصور حکمت!