معنى «انقلاب فوريه» و «دولت موقت انقلابى»

(اختلاف در ارزيابى، تاکتيک و برنامه)

مصطفى صابر

رفقا ترجيح دادم در خطوط کلى نظرم را راجع به آخرين صحبت هاى رفيق کوروش در سمينار دو روزه پالتاکى اش بگويم. هرچند همچنانکه پايين تر خواهد آمد اساسا تکرار بحث هاى سابق است که در دوره قبل و در سمينارهاى ايندوره حميد و رفقاى ديگرى از دفتر سياسى و از جمله من با او داشته ايم. هرچند کوروش استدلالات ظاهرا جديدى مطرح کرده است که نياز هست به آنها پرداخت. اينجا منظورم صرفا بحث هاى سياسى کوروش است.

اين به معنى آن نيست که با ساير بحث هاى رفيق کوروش توافق دارم. اما حتى اگر هم توافق ميداشتم باز نکات زير را در مورد اين نطرات سياسى وى مطرح ميکردم. واضح است اولين کار اينست که آدم تکليف خود را با وجه سياسى بحث روشن کند. همه چيز ديگر يک حزب را ميشود درست کرد اگر خط و جهت سياسى اش درست باشد. کسى که ميخواهد فرقه اى نباشد ابتدا بايد سياست را، يعنى مسائل مربوط به جدال طبقات و جنبش ها و احزاب حول قدرت را در دستور کار خود قرار دهد. کسى هم که بخواهد حقيقتا «مکتبى» و «ايدئولوژيک» نباشد اتفاقا بايد به اختلافات سياسى اهميت درجه اول را بدهد. کسى که بخواهد عادل باشد تنها از سياست صحيح و کمونيستى ميتواند به عدل و انصاف در جامعه و در حزب برسد. کسى که ميخواهد حزب وسيع و توده اى کمونيستى بسازد در وحله اول بايد آن سياست و تاکتيکى را برگزيند که به يک حزب توده اى کمونيستى منجر ميشود. فکر کنم موضوع بسيار روشن است که ابتدا بايد به سياست پرداخت.

همينطور منهم ميخواهم به سهم خود تاکيد کنم اينجا نقد نظرات کوروش است، نه خود کوروش. به نظرم بين اين دو بايد تفاوت قائل شد. اين تعارف نيست. اين شرط انصاف و صراحت در بحث است. شرط اينست که آدم مجال داشته باشد کس ديگر را در بحث قانع کند. وگرنه آنوقت ملاحظه کارى و عدم صراحت حاکم است. من حاضرم مسائل جزئى و کم اهميت کوتاه بيايم بشرط آنکه سر مسائل سياسى و اساسى صراحت و قاطعيت داشته باشيم. متقابلا هيچ دلخورى و نگرانى ندارم که به همين صراحت جواب بگيرم. همينطور بين نظرات کوروش و رفقايى که جانب بحث هاى او هستند نيز بايد تفاوت قائل شد. بنظرم صف بندى موجود حزب صرفا يک صف بندى حول موافقت يا مخالفت با نظرات کوروش نيست. اما براى اينکه به کنه مساله برسيم ابتدا بايد همين وجه سياسى اختلافات را مورد توجه قرار داد. در مورد پايه هاى مادى صف بندى حاضر که به نظر من اساسا ناشى از عقب ماندن حزب از واقعيت اجتماعى و سياسى اش است اميدوارم که بعدا مشروحتر بنويسم. اينجا فقط ميخواهم تکرار کنم که کوروش و همه اين رفقا از رفقاى ارزشمند و تواناى اين حزب هستند که بدون آنها حزب ما به اينجا نمى رسيد. تکرار اين بديهيت بخاطر جو و فضايى است که بيشتر از جانب خود اين رفقا دامن زده ميشود. به نظرم هنوز خيلى زود است که از کنار گذاشتن کسى يا حذف و اينچيزها حرف زد. مبارزه درونى جريان دارد که بايد ديد سرانجام آن به کجا ميرسد. من پايين تر به سهم خود توضيح ميدهم که چرا نظرات سياسى کوروش براى حزب مخرب است و بايد روشن و صريح عليه آن ايستاد. اما ميتوانم تصورش را بکنم که در حزب ما امکان و شرايط مناسبى فراهم باشد تا کسى که نظراتش مخالف خط رسمى است براى جا انداختن نظرات خودش کوشش کند. به شرط آنکه خط رسمى حزب و پراتيک حزب زير سوال نرود و مخدوش و يا معطل نشود. اين ويژگى حزب بعد از منصور حکمت نيست. اين ويژگى حزب زمان منصور حکمت است. اصول سازمانى ما، نوشته خود نادر، همين را ميگويد. از جمله:

«١٣- همفکرى در تعيين هدف مشترک و همگامى در مبارزه عملى براى تحقق آن، اصل اساسى در مناسبات داخلى حزب کمونيست کارگرى است. گسترده ترين تبادل نظر و همفکرى و بيشترين فرجه براى طرح آراء و نظرات مختلف افراد در جريان تصميم گيرى در سطوح گوناگون، در کنار اکيدترين انضباط و همگامى و يکپارچکى عملى در پيشبرد سياست ها و اقدامات مصوب، ارکان تفکيک ناپذير مناسبات درونى حزب کمونيست کارگرى را تشکيل ميدهند.»

رفقا تا وقتى در چهارچوب اصولى نظير اين قرار داريم چرا بايد چيزهايى را وارد بحث کنيم که به اصل بحث لطمه ميزند و در واقع آنرا مخدوش ميکند؟ من ميفهمم که اختلافات ما بطور واقعى چنان حاد شده است که ظاهرا اساسنامه بردار نيست. اما به نظرم حول همين موضوع هم دارد مقادير زيادى آژيتاسيون ميشود. رفقا ميشود حزب را داشت و راه حلى هم براى ادامه اختلافات در چهارچوب حزب (ضمن رعايت اصول سازمانى، برنامه و مصوبات حزب) پيدا کرد. نبايد خيلى مايوس باشيم و يا ياس را دامن بزنيم. ما ميتوانيم از دل اين اختلافات قوى تر و شادابتر بيرون بياييم. ميتوانيم بعنوان حزب انقلاب، حزب تصرف قدرت، حزب سياسى مورد نظر منصور حکمت بيرون بياييم. يادمان باشد جامعه ما را مى طلبد و بايد تلاش کرد با کمترين لطمات و بيشترين روشنى و انسجام از دل اين پروسه بيرون آمد. براى همين باز تکرار ميکنم بسيار مهم است که ابتدا جوانب سياسى اختلافات را روشن کنيم. اين کليد بيرون رفتن هرچه شادابتر و سالمتر از وضع فعلى است.

---------------------------------

١- «انقلابى» شدن دولت حجاريان!

بحث هاى کوروش در ادامه نظرات قبلى او است که حول اوضاع سياسى و استراتژى ما طرح کرده است. به نظر من تز «فروپاشى جمهورى اسلامى» (ولو توسط مردم) حالا جايش را به «انقلاب فوريه» (که انقلاب ميشود اما کمونيست ها به قدرت نمى رسند) داده است. «مجلس موسسان» و «دولت حجاريان» سابق حالا جايش را به دولت موقت انقلابى داده است. نظرات قديم کوروش در واقع «انقلابى» و «چپ» شده است. اين البته محصول مقابله با نظرات او در حزب است ولى مهمتر اينست که اوضاع واقعى خارج از ما (و تا حدى هم تحت تاثير خود حزب و خود کوروش!) به چپ چرخيده و انقلابى شده است. بحث هاى امروز کوروش همان بحث هاى سابق در اوضاع پس از تظاهرات هاى شبانه و ١٦ آذر و شکست رژيم چنج آمريکا و کور شدن افق اپوزيسيون راست بورژوايى در جامعه ايران است. اما اين «انقلابى شدن» نظرات کوروش به نظر من شکاف بين نظرات او و مواضع تاکنونى حزب و راستش انقلابيگرى واقعى در جامعه را متاسفانه حتى عميقتر ميکند.

٢- ارزيابى: انقلاب يا ضد انقلاب!

آخرين روايت نظرات سياسى کوروش نيز آشکارا و تماما عليه قطعنامه کنگره چهارم است. هم ارزيابى از اوضاع و هم نتيجه گيرى هاى ناشى از نظرات او خلاف قطعنامه است: انقلاب آتى، طبق نظر کورش، انقلابى است که بنا به سير محتمل، نه ما بلکه يک دولت موقت انقلابى را به قدرت ميرساند. ما نه در قطعنامه و نه هيچ جاى ديگرى نگفته ايم که سير محتمل اوضاع چنين است. ما نگفته ايم که ما محتملا به قدرت نمى رسيم. برعکس صحبت از شانس ماست. ارزيابى کوروش همينطور تماما متفاوت از ارزيابى هاى تاکنونى حزب است. يعنى عليه قطعنامه کنگره سوم نوشته نادر هم هست. در کنگره سوم ما البته از سرنگونى صحبت ميکنيم و از انقلاب. ولى انقلاب فوريه اى در کار نيست. آنجا همه حالات متنوعى که ممکن است پيش بيايد از نظر ما حلقاتى در يک انقلاب کارگرى است. گفتن اينکه سير محتمل اوضاع انقلاب فوريه است، خلاف اين ارزيابى است. از پيش به اين حالات متنوع محتوايى متعين و البته غير از انقلاب کارگرى داده است. اين ارزيابى از سير اوضاع واقع بينانه، فعال و دخالتگر نيست. اين ارزيابى تماما عليه بحث نادر آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود است. چون از پيش برخلاف نادر به سوال مربوطه جواب منفى داده است: خير فعلا انقلاب فوريه در راه است! اول يک فکرى براى اين بکن تا بعد بگويم پيروزى کمونيسم امکان پذير است يا نه! دقت کنيد نادر ميگويد ما از دو راه، انقلاب يا انتخابات به قدرت ميرسيم. و مساله را بدرست باز ميگذارد. ولى جواب کوروش اينست: از طريق انقلاب به قدرت نمى رسيم (چون انقلاب فوريه ميشود) راه حل انتخابات هم تا آنجا که چشم انداز اوضاع قد ميدهد چيزى جز رفراندم سلطنت طلبان نيست. کوروش عملا انقلاب نادر را کنار گذاشته و انتخابات او را به رفراندم و مجلس موسسان و در واقع شرکت از بالا در يک حکومت موقت تقليل داده است.

بين سرنگونى و حتى فروپاشى به نيروى مردم، با انقلاب فوريه خيلى فرق است. انقلاب فوريه يعنى انقلابى در اوضاع صورت گرفته است، اما کمونيستها، کارگران، زنان و جوانان به قدرت نرسيده اند. يعنى ضديت همه جانبه با مذهب، آزادى و برابرى، برابرى زن و مرد، خواستهاى رفاهى مردم و همان حقوق جهانشمول انسان که خود کوروش نوشته در قدرت نيستند. اين ديگر نمى تواند انقلاب در اوضاع موجود ايران باشد. اگر جمهورى اسلامى از بالا سرنگون شود و يا حتى مردم آنرا بيندازند ولى يک رژيم نظامى يا حکومت خود گمارده اى پيشدستى کند و خو را دولت اعلام کند تا بورژاوزى را در برابر خطر انقلاب حفظ کند، البته امکان دارد. ولى اين ديگر انقلاب نيست. اين يک ضد انقلاب است. و بين ما هم بايد با همين عنوان شناخته شود. «انقلاب فوريه» در ايران جز يک ضد انقلاب خونين بورژوازى عليه مردمى که شورا تشکيل ميدهند، قرآن ميسوزانند، مسجد را ديسکوتک ميکنند، سوپر مارکت غارت ميکنند، عبا و عمامه آتش ميزنند، مسلح ميشوند، (حالا گيريم حزب کمونيست کارگرى خواب باشد!!) چيز ديگرى نمى تواند باشد. وانگهى معلوم نيست که در پروسه انداختن جمهورى اسلامى توسط مردم چه بلايى سر ارتش و نيروهاى سرکوبگر آمده است. معلوم نيست که چگونه ميتواند دولتى بيايد که منشاء قدرتش جز مردم قيام کننده و جلب اعتماد آنها باشد. رژيم چنج؟ کودتا؟ انقلاب فوريه در اوضاع ايران تناقض در خود است. انقلاب فوريه در ايران چه بخواهيم و نخواهيم لقب پر طمطراق و دست چپى براى رژيم چنج و کودتا و کلا هرگونه راه حل واقعى از بالا حل و فصل کردن مساله جمهورى اسلامى است. عين گفتن اينست که انقلابى در کار نيست. انقلاب در ايران اگر واقعا انقلاب باشد، يعنى مردم به صحنه بيايند، حکومت فعلى را به زير بکشند و حکومت ديگرى را به سرکار بياورند و بهر درجه اى اعمال اراده کنند، (حتى اگر بر فرض محال حزب هيچ کارى نکند و مثلا غرق اختلافات درونى باشد) آنگاه جنبش ما کمونيسم کارگرى که هم اکنون بعنوان يک نيروى اجتماعى حضور دارد تمام قدرت و يا بخشى از قدرت را خواهد داشت. اين حکم اوضاع ايران است. ممکن است که زود از دستش در بياورند. ممکن است شکست اش بدهند، اما انقلابى که در اوضاع ايران صورت ميگيرد نمى تواند کمتر از انقلاب ٥٧ کارگرى و شورايى باشد، نمى تواند يک انقلاب زنانه نباشد، نمى تواند انقلابى عليه مذهب و مظاهر مذهبى نباشد، نمى تواند عليه مظاهر فقر و نابرابرى نباشد نمى تواند در همان اولين قدم ولو با هزار و يک توهم و زمختى محض دست به زير و رو کردن همه چيز نزند. کسى که به اين باور نداشته باشد نه به واقعيت مادى جنبش کمونيسم کارگرى و نه به ارزيابى هاى ما از اوضاع باور ندارد. کسى که اين را باور ندارد به ماهيت واقعى ١٨ تير و فريدون کنار و بهشهر و خاتون آباد و هشت مارس هاى سنندج دقت نکرده است.

٣- اختلاف در برنامه: معنى انقلاب فوريه

دولت موقت انقلابى که کوروش مطرح ميکند نهايتا عليه برنامه موجود حزب است. برنامه حزب هيچ صحبتى از يک انقلاب که کمونيستها را به قدرت نمى رساند نمى کند. بحثى از فاصله «فوريه تا اکتبر» نيست. دقت کنيد که اگر قرار بود ما با انقلابى مواجه باشيم که کمونيست ها نمى توانند قدرت را بگيرند مى بايست علاوه بر حکومت کارگرى، حکومتى را براى انقلابى که ما را به قدرت نمى رساند تعريف ميکرديم. اگر اين کار را نمى کرديم عين انفعال و هپروتى بودن مى بود. ما بايد در برنامه مان مشخصات چنين انقلاب محتمل و در مرکز آن دولت اش را تعريف ميکرديم. حکومتى که از نظر ما وظيفه اش ميشد فراهم کردن شرايط براى قدرت گيرى کمونيسم. دولت موقت انقلابى به ناگزير به يک فاز ماقبل انقلاب کارگرى و به ضرورت تغيير برنامه موجود ما و طرح شعارى نظير جمهورى انقلابى منجر ميگردد. اين مغلطه است که بگويم براى مثال وقتى نادر برنامه يک دنياى بهتر را مينوشت انقلابى در کار نبود و در نتيجه نيازى نداشت وارد اين بحث شود. گويى شعار جمهورى انقلابى که تا سال ٦٣ و ٦٤ و بعد تر (اما بطور حاشيه اى) ميداديم مال دوره هاى انقلاب است!! خير ربطى به جريان داشتن و يا نداشتن انقلاب ندارد. پيش بينى يک مرحله يا استقرار يک دولت در جريان مبارزه طبقاتى که نه کمونيستها که بورژوازى را (حال هر بخش آنرا، حال مثل «انقلاب فوريه») به قدرت ميرساند، امر يک برنامه کمونيستى در اوضاع ايران نه فقط امروز بلکه بيست سال پيش هم هست. از اوضاع سياسى مشخص در نمى آيد. پايين تر به مساله جمهورى انقلابى باز ميپردازم، اما اينجا خواستم تاکيد کنم که وقتى بر انقلاب فوريه و دولت موقت آن بعنوان سير محتمل تاکيد ميکنيم داريم به مساله اى برنامه اى ميپردازيم.

دقت کنيم که دولت موقت انقلابى مقوله تاکتيکى نيست. آنچه که در مقوله تاکتيک ميگنجد اين مساله است که در اين دولت موقت انقلابى شرکت کنيم يا نه. (بحث دو تاکتيک لنين که ميگويد بايد شرکت کرد و انقلاب را از بالا نيز به پيش راند) ولى قائل شدن به يک دولت موقت انقلابى که سير محتمل هم هست لازمه اش ارزيابى متفاوت از کل اوضاع سياسى و اقتصادى ايران و بحران جمهورى اسلامى است. يعنى يک ارزيابى برنامه اى متفاوت.

بدتر از آن اينست که خود ما را مبتکر و قوه محرکه يک دولت انقلابى موقت تعريف کنيم. خواه اين دولت موقت شراکتى و ائتلافى باشد و يا بدتر و عجيب تر از آن «دولت حزب کمونيست کارگرى» باشد که اداى يک دولت موقت را در مى آورد. به وقت خودش ما ممکن است براى حفظ قدرتمان هزار کار بکنيم. اما اساس برخورد ما اينست که نيروى عظيم مردم را در صحنه نگاه داريم. اساس برخورد ما اتکاء به قدرت گيرى بلافصل مردم يعنى خودمان است. اساس برخورد ما تصرف تمام قدرت توسط حزب و کارگران و مردمى هستند که دنبال ما هستند. اسم اينها انقلاب سوسياليستى است. دولت اين تحولات اگر از ٢٥ فاز مختلف هم بگذرد در همه حال يک خاصيت مشترک دارد: دولتى است براى استقرار فورى سوسياليسم. دولت کمونيستى. با هر توهمى هم که مردم و يا حتى خود حزب ما وارد ماجرا شوند بطور عينى اينها حلقات يک انقلاب سوسياليستى در اوضاع ايران ميتواند باشد، وگرنه فورا شکست خواهد خورد. هر انقلابى که در ايران در بگيرد ما از پيش و بنا به اوضاع ايران که بسيار متفاوت از روسيه ١٩١٧ است مستقيما و از همان ابتدا براى انقلاب سوسياليستى ميرويم. نيروى اصلى اين انقلاب بطور واقعى نيروى اجتماعى جنبش ماست و ما موظفيم که شرايط پيروزى اين انقلاب و تصرف قدرت از بالا را فراهم آوريم. اينکه وسط راه مجبور باشيم با شيطان هم دولت ائتلافى شرکت دهيم چيزى است که ممکن است به ما تحميل شود و ما بايد به وقت خودش راهى براى آن بيابيم. همانوقت هم به همين صراحت به مردم توضيح ميدهيم. اما ما مجاز نيستيم از پيش مرحله اى يا دولت موقت انقلابى و يا عجيبتر «دولت موقت کارگرى» در برنامه مان تعريف کنيم. اين يعنى اينکه از همان اول ما ترديد داريم و يا مايوس شده ايم که انقلاب بعدى ميتواند و بايد انقلابى سوسياليستى باشد. اين يعنى باز تعريف تمام کمونيسم کارگرى تا آنجا که به ارزيابى اش از اوضاع ايران برميگردد.

٤- خلاء در استراتژى

در حزب کمونيستى کارگرى به هيچ وجه عيب نيست که از «مجلس موسسان»، «قيام خشونت تحميل شده به ماست»، «با يک نفر شده قدرت را ميگيريم» و غيره صحبت کنيم. اتفاقا اگر بشود با مسالمت آميزترين و کم دردسرترين حالت جمهورى اسلامى را از سر راه برداشت، بايد همين کار را کرد. معطوف به بالا بودن هم بخودى خود هيچ عيبى نيست. بشرط اينکه کسى نشان بدهد چطور اين امر در خدمت کمونيسم و در خدمت پايين است. ولى اين کلمات نامقدس که جاى خود دارد، و حتى کلمات مقدس ما نظير شورا، حزب، قدرت سياسى، سوسياليسم، حکومت کارگرى و غيره نيز ميتواند در متن واقعى اوضاع دقيقا در خدمت طبقات حاکم و به خانه فرستادن مردم و شکست انقلاب و سوسياليسم قرار گيرد. جوهر واقعى بحث کوروش (تا آنجا که به نظرات سياسى اش مربوط است) به اين برميگردد که ميخواست به يک خلاء در استراتژى ما پاسخ دهد. متاسفانه کوروش پاسخ اش به اين خلاء پاسخى راست بود و الان هم ميکوشد کوتاه نيايد و خود را از تک و تا نياندازد و هرچه بيشتر ميگذرد متاسفانه بيش از پيش در آن غرق ميشود.

به اعتقاد من پاسخ صحيح به اين خلاء را ما با توجه به داده هاى موجود فعلا داده ايم: منشور ما و قطعنامه اى که حول آن داده ايم (که کوروش هم گفت ٧٠ درصد نظرش را تامين کرده بود) پاسخ صحيحى بود به يک وضعيت که ممکن (و نه قطعى و الزامى و نه حتى سير محتمل) است پيش آيد. شرايطى که جمهورى اسلامى رفته باشد و ما هنوز در قدرت نباشيم. منشور سياست ما را در چنين شرايطى روشن کرده است و از يک زاويه کمونيستى، دخالتگرانه و چپ اين را روشن کرده است. کنگره چهارم نيز چنين وضعيتى را در قطعنامه خود پيش بينى کرده و ميگويد چه بايد بکنيم. به نظر من بعد از منشور، قطعنامه سياسى کنگره چهارم و قطعنامه هاى ديگرش (حقوق جهانشمول، مذهب زدايى، زنان) ما بسيار آماده تر از گذشته هستيم تا با يک شرايط احتمالى که قدرت حاکم رفته و ما هنوز در قدرت نيستيم برخورد کنيم.

اين به معنى اين نيست که در آينده ما شايد لازم باشد در لحظاتى حرکت خود را تصحيح کنيم. ولى راه حلى که کوروش مطرح ميکند، همانطور که بالاتر سعى کردم توضيح دهم ديگر پر کردن يک خلاء نيست. بلکه انداختن ما به دامن راست جامعه است. برگرداندن سر حزب به سمت ديگر، به سمت بورژوازى، به سمت نگاه به بالا، استنکاف از انقلاب سوسياليستى در اوضاعى است که بطور عينى چنين انقلابى به يگانه راه حل ممکن براى پاسخ دادن به مسائل مردم بدل شده است. انقلاب سوسياليستى نه بطور کلى. انقلاب سوسياليستى اى که در ايران شانس اش لحظه به لحظه بالا ميرود، همان چيزى که بقول منصور حکمت دارد بطرف ما پرت ميشود و اگر نگيريمش زمين مى افتد! همين که ما بايد برويم و قدرت را بگيريم.

٥- يک سوال و يک پاسخ متافزيکى

کوروش ميکوشد بحث دولت موقت (که بعدا البته انقلابى و حتى حزبى شد) را به بحث هاى دو تاکتيک لنين ارجاع دهد. اين ارجاع فاقد هرگونه پايه اى است. بحث دولت موقت انقلابى لنين در شرايطى است که از پيش معلوم است که ما با انقلابى روبرو هستيم که تحولات بورژوايى در جامعه روسيه را به سرانجام ميرساند و مهمتر از آن شرايط طورى است که هنوز نمى شود ١٠٠ هزار کارگر سوسياليست داشت که با آن انقلاب سوسياليستى کرد. طرح دولت موقت انقلابى لنين راه داهيانه او براى قدرت گيرى کارگران و کمونيستها در يک کشور اساسا دهقانى و در دل يک انقلاب بورژوا دمکراتيک است. طرح دولت موقت انقلابى کوروش درست برعکس قرار دادن مانعى از پيشى جلوى پرولتاريا و حزبش در ايران است. آنهم در آستانه انقلابى که فقط سوسياليسم و به قدرت رسيدن کمونيست ها ميتواند آنرا به پيروزى برساند. از نظر لنين «ديکتاتورى دمکراتيک کارگران و دهقانان» معنى پيروزى پيگير و انقلابى بر تزاريسم است که بهترين شرايط را براى سوسياليسم فراهم مى آورد. دولت موقت (انقلابى) کوروش درست برعکس براى آن مطرح ميشود تا معنى پيروزى پيگير و انقلابى بر جمهورى اسلامى را که فقط ميتواند يک جمهورى سوسياليستى باشد را مخدوش کند. هر کس فکر ميکند انقلابى به جز انقلاب کارگرى در ايران ٨٣ ميتواند پيروز شود به نظرم به سرمايه دارى امروز و اوضاع ايران دقت ندارد. يا اينکه کودتا و يک دولت دست راستى را با انقلاب و دولت موقت انقلابى اشتباه کرده است.

ميدانم که جمهورى اسلامى صرفا راه حل انقلابى و پرولترى ندارد. بحران جمهورى اسلامى راه حل بورژوايى و غير انقلابى (و اکنون بايد گفت ضد انقلابى) هم دارد. همچنانکه قطعنامه کنگره سوم و نادر بروشنى ميگويد و هنوز اين حکم به قوت خو به قوت خود باقيست: جدال آينده ايران سرانجام جدال بين دو جنبش کمونيسم کارگرى ناسيوناليسم پروغرب خواهد بود. اما همانجا نادر از ناسيوليسم پروغرب بعنوان يک «جنبش ارتجاعى» نام ميبرد. ممکن است در مراحلى اين جنبش ارتجاعى مجبور باشد «انقلابى» بشود ولى وظيفه ما دقيقا اينست که پيشاپيش و با حرارات زياد آنرا افشاء کنيم. امروز در همان مبارزه بر سر جمهورى اسلامى بايد نشان بدهيم که اين فقط ما هستيم که نماينده نه مردم به جمهورى اسلامى هستيم. ما بايد همين امروز و در مبارزه براى سرنگونى جمهورى اسلامى ميدان را تماما از راست بگيريم. و اين به ما ميگويد که هزار بارتر بيشتر و با صداى بلند تر بايد بگوييم مردم عليه جمهورى اسلامى بايد انقلاب کرد. اين موضع در جزئيات و با فرض حالات مختلف و با در نظر گرفتن تغييرات اوضاع پس از کنگره سوم، در قطعنامه کنگره چهارم آمده است. اکنون بيش از پيش، بيش از زمان نادر امر سرنگونى جمهورى اسلامى به امر انقلاب (که فقط ميتواند کارگرى باشد تا به پيروزى برسد) تبديل شده است. يک انقلاب ناکام و نيمه تمام (جمهورى اسلامى را بيندازد ولى قدرت را به بورژوازى بدهد) غير ممکن نيست. ولى اين سير محتمل نيست. محتمل تر اتفاقا در اين است که در دل اين انقلاب کمونيست ها قدرت را بگيرند. ثانيا اگر بخواهد انقلاب آتى ناکام بماند اين با يک حمام خون تمام عيار و يک سناريو سياه صدبار سياهتر از عراق ممکن است. و اگر ميخواهيد جلوى اين سناريو را بگيريد، اگر ميخواهيد انقلاب آتى ناکام نباشد بايد از هم اکنون بگوييد انقلاب واقعى در ايران نمى تواند و نبايد انقلاب فوريه باشد. اصلا ما نمى گذاريم. بايد انقلاب اکتبر و صد پله از آن ضد مذهب تر، آزادى خواهانه تر، برابرى طلبانه تر و بى کم و کاست يک انقلاب عظيم کمونيستى قرن بيست و يکم باشد! ما اينرا تضمين ميکنيم. اينها آژيتاسيون نيست رفقا. اوضاع واقعى و موقعيت حزب ما به اينجا رسيده است.

بعبارت ديگر سوال «انقلاب دمکراتيک يا سوسياليستى» يا بقول کوروش «انقلاب فوريه يا انقلاب اکتبر» در زمان ما نيز سوالى متافيزيکى است. در ايران انقلابى مشخص عليه جمهورى اسلامى در حال شکل گيرى است. از پيش روشن است که پيروزى نهايى اين انقلاب فقط ميتواند يک انقلاب کارگرى باشد. اما اينکه خود اين انقلاب بطور مشخص چه باشد، آيا حتما پيروز ميشود را کسى نمى تواند از حالا معلوم کند. در واقع نه انقلاب فوريه است و نه انقلاب اکتبر، اگر کسى بخواهد حدس و گمانى بزند و واقع بين باشد به نظر ميرسد بسيار طوفانى تر و عميق تر و کارگرى تر از انقلاب اکتبر باشد. اما بايد ديد. بستگى دارد که ما چه ميکنيم. اما کسى که ميگويد خير انقلاب فوريه در راه است پس در استراتژى ما خلاء است و براى اين انقلاب آماده نيستيم و در دل يک انقلاب فوريه قدرت را به بورژوازى خواهيم باخت، از پيش به سوال متافزيکى انقلاب دمکراتيک يا سوسياليستى پاسخ متافزيکى خود را داده است: «انقلاب فوريه»!

٦- دولت در دوره هاى انقلابى

عجيب تر ربط دادن بحث دولت موقت انقلابى کوروش به بحث منصور حکمت در «دولت در دوره هاى انقلابى» است. آنجا منصور حکمت دارد از خصلت دولت در دوره انقلابى صحبت ميکند. او مثل لنين و مارکس دولت گذار از سرمايه دارى به سوسياليسم را ديکتاتورى پرولتاريا (حکومت کارگرى) ميداند اما دو فاز را در عملکرد و خصلت اين دولت سوسياليستى تشخيص ميدهد که درافزوده بزرگ او در مارکسيسم است. او ميگويد که دولت کارگرى در دوره انقلابى به معناى اخص، مرحله اى را از سر ميگذراند که سياست و انقلاب براى آن تعيين کننده است. همه چيز تابع اين است که اين دولت مقاومت هاى موجود را بشيوه اى انقلابى درهم بشکند، پيروزى خود را تثبيت کند تا بتواند بعد سراغ اقتصاد و وضعيت روتين برود. اين دولت از همان روز اول البته دولت کارگرى است، دولت سوسياليستى است اما دولتى در دوره انقلابى (به معناى اخص کلمه). از اين بايد نتيجه گرفت هر وقت که ما به قدرت برسيم بلافاصله جمهورى سوسياليستى اعلام خواهيم کرد. حتى اگر حتى بعد از ١٠ سال هم هنوز اين دولت نتوانسته باشد خود را تثيبت کند و بازسازى اقتصادى مناسبات نوين را شروع کند، از همان روز اول جمهورى سوسياليستى است. دولت کارگرى است. خصلت تعيين کننده اين دولت موقت بودن آن نيست. اين اتفاقا خصلت ميراى آنست. خصلت تعيين کننده اش انقلابى بودن آن است. بشيوه اى انقلابى در تلاش لاينقطع است که در اولين فرصت ممکن وجه موقتى خود را زوال بخشد. يعنى از همان روز اول و هر چقدر بتواند ميکوشد سوسياليسم را معمول کند. از همان روز اول ميکوشد هر چه سريعتر به حالت متعارف برسد. اما در عين حال چون تجربه روسيه و جمعبندى حکمت را داريم و ميفهميم که دولت ما نيز در دوره هاى انقلابى دولت خاصيت سياسى و انقلابى دارد. معلوم نيست چرا از اين بحث منصور حکمت امروز بايد نتيجه گرفت دولت موقت انقلابى يا دولت موقت کارگرى مورد نياز هست؟ اين درست عکس نتيجه اى است که منصور حکمت ميخواهد بگيرد. منصور حکمت دولت در دوره هاى انقلابى را گفت که ما اتفاقا با شناخت اين مکانيسم اين دوره موقت را به کوتاه ترين زمان ممکن کاهش دهيم و از اشتباهات بلشويکها بپرهيزيم. حالا عده اى از رفقاى ما ميخواهد اين دوره را به يک مرحله تام و تمام که دولت خاص خودش را دارد (دولت موقت کارگرى!) يا دولت حزب کمونيست کارگرى ارتقاء دهيم! اگر منصور حکمت زنده بود به اين «ارتقاء دهندگان» تئورى هايش چه ميگفت؟

٧- چرا جمهورى انقلابى نه!

اشاره شد که منصور حکمت جمهورى انقلابى را کنار نگذاشت چون ديگر انقلابى در کار نبود. کنار نگذاشت که بعدا در يک دوره انقلابى به آن برگردد. کنار گذاشت چون ديگر حزب کمونيستى تشکيل شده بود که ميتوانست ستونى براى تحقق حکومت کارگرى باشد. جمهورى انقلابى براى شرايطى بود که از پيش مى شد نا آمادگى پرولتاريا را ديد، فقدان حزب و يک جريان کمونيستى قوى و متحزب و اجتماعى را ديد. حزب کمونيست ايران و بعدها حزب کمونيست کارگرى اين خلاء را پر کرده بود و يا صحيح تر ميرفت تا پر کند. منصور حکمت به اين دليل بر «آزادى، برابرى، حکومت کارگرى» پاى فشرد تا همين وجه را تقويت کند. بر خلاف نظر کوروش که فکر ميکند ما حالا بايد دنبال عبور از انقلاب فوريه تا اکتبرمان باشيم، منصور حکمت اين عبور را در شرايط واقعى ايران (که با روسيه خيلى فرق دارد) در همان سال ٦٣ شروع کرده بود. بعد از آن براى منصور حکمت اوضاع روز به روز آماده پيروزى مستقيم پرولتاريا و کمونيستها در انقلاب بعدى بود. ملزوماتى که يک جمهورى انقلابى بايد فراهم ميکرد بدرجات زيادى پيشروى کمونيسم کارگرى در ايران داشت فراهم ميکرد. منصور حکمت مثل لنين هيچگاه ديد مرحله اى از انقلاب نداشت. او ملاحظه اصلى اش (باز مثل لنين و مثل مانيفست) درجه آمادگى پرولتاريا و حزبش بود. نه فقط در برنامه حزب کمونيست کارگرى که بيش از ده سال بعد از دولت در دوره هاى انقلابى نوشت، ديگر هيچ صحبتى از دولت موقت و جمهورى انقلابى نيست بلکه در آخرين بحث هايى که در اين سطح داشت (آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود) بيش از پيش به اين نتيجه رسيده بود که اگر اين حزب کمونيست کارگرى «جوينيور» بازى در نياورد و به خودش بى باور نباشد (و از جمله درست در معرکه يک انقلاب عظيم اجتماعى سراغ انقلاب فوريه نرود!!) ميتواند و بايد قدرت را بگيرد. به همان روش و به همان ترتيبى بگيرد که منصور حکمت در قطعنامه ها و بحث هاى کنگره سوم اش (و از جمله بحث جنبش سلبى و اثباتى) گفته بود. همانطور که همه آنها مجددا و در اوضاعى کمى متفاوتر و نزديکتر به يک انقلاب در قطعنامه کنگره چهارم مورد تاکيد قرار گرفته است.

رفقايى که امروز صحبت از جمهورى انقلابى ميکنند (و الحق اين صد پله روشنتر و اصولى تر است از مجلس موسسان و دولت حجاريان و دولت موقت انقلابى و دولت موقت کارگرى و دولت حزب کمونيست کارگرى) خوب است يک لحظه به نيروهاى اجتماعى واقعى که قرار است در اين جمهورى انقلابى (که ساختار آن عينا مثل جمهورى سوسياليستى شورايى است و بر دخالت و اعمال اراده مستقيم مردم متکى است!) شرکت نمايند توجه کنند تا متوجه شوند در دنياى واقع تنها جمهورى انقلابى ممکن در ايران فقط ميتواند يک جمهورى سوسياليستى باشد. نيروى محرکه و فعال چنين جمهورى اى کارگران، زنان و جوانان خواهند بود. سلطنت طلب به همان جمهورى انقلابى ما خواهد گفت سوسياليسم. غرب هم همين را خواهد گفت. اما اين جمهورى انقلابى مردم به همان اندازه انقلابى است و انقلابى ميماند که سوسياليستى بشود. يعنى اتفاقا برنامه خود را نابودى بردگى مزدى و تجديد سازمان کل توليد و بازتوليد اجتماعى بر مبنايى مالکيت اشتراکى و سوسياليستى قرار دهد. اگر اين افق را نداشته باشد يک روز هم دوام نخواهد آورد. تنها وجود يک خط قوى سوسياليستى و کارگرى کمونيستى در يک جمهورى انقلابى مفروض است که ميتواند مقاومت هاى ضد انقلاب (يعنى بورژوازى جهانى و داخلى) را در هم شکند. اينجا ما با تزاريسم سر و کار نداريم و جامعه هم جامعه دهقانى نيست. اينجا سرمايه دارى قرن بيست و يک است. و اگر اينطور است چرا بايد از جمهورى سوسياليستى کوتاه آمد؟ اين سوال فقط يک جواب دارد: جمهورى انقلابى تعارف است. لااقل «انقلابى» اش تعارف است. همانطور هم که دولت موقت انقلابى نيز «انقلابى» اش تعارف است. گفتم که نظرات کوروش اساسا همان نظرات مطروحه در پلنوم ١٦ است (که البته خودش نيز بر اين تاکيد دارد) که حالا کمى انقلابى شده است.

به نظرم نه اين حزب و نه هيچ حزب انقلابى ديگرى (اگر باشد) با اين نظرات قادر نخواهد در يک شرايط انقلابى عمل کند و انقلاب را به پيش براند. اين نظرات از پيش انقلاب را به بورژوازى واگذار کرده است و نتايج عملى آن براى چنين حزبى و مردمى که دنبالش آمده اند بسيار وخيم خواهد بود. اين سناريوى شکست انقلاب آتى است. با اين تئورى حزب کمونيستى عملا دنباله رو راست جامعه خواهد شد. اما راست هيچ توهمى ندارد و در اولين فرصت جامعه را به خاک و خون خواهد کشيد و اين کمونيست هاى متوهم را هم سر خواهد بريد. اگر در اين دوره ما براى سازماندهى کارگران و مردم حول حزب، حول قيام و انقلاب به نيروى حزبى وسيع و اجتماعى ظاهر نشويم اوضاع آتى ايران «انقلاب فوريه» يا بعبارت ديگر يک ضد انقلاب سياه و تيره تر از اوضاع عراق خواهد بود. نبايد اجازه دهيم چنين اتفاقى بيفتد.

٢٤ جولاى ٢٠٠٤