انقلاب ايدئولوژيک به سبک رفيق حميد؟

محمد فتاحى ٢٣ جولاى

يکى از کسانى که به رفيق حميد توهم داشت من بودم. فکر ميکردم اتحاد و انسجام حزب برايش مهم است و برايش نقشه دارد. فکر ميکردم مانند فعالين جناحش، که ميخواستند کنگره را بر سر حزب خراب کنند، به حزب برخورد نخواهد کرد. سناريويى که همه را به خوف برده بود، سناريوى درهم پاشى کنگره بود توسط اينها. همه از تصميم کورش براى کانديد کردن حميد خوشحال شدند، نه به خاطر حميد، که به خاطر رد کردن خطر به هم زدن کنگره از طرف هواداران صديق رفيق حميد. بعدا فکر ميکردم ايشان با اينها مرز دارد. فکر ميکردم سخنگوى آنها نخواهد شد. فکر ميکردم متعهد است و مسئول، فکر ميکردم!حالا که روش و منش ايشان را ميبينم متوجه ميشوم که توهم داشتم. روش فعلى رفيق حميد برايش احتمالا کم صرفه تر است. راحتتر است که روى چهارپايه برود و ملت را آنهم در درون حزب کمونيست کارگرى فراخوان دهد که تعهد خود به انقلاب و سوسياليسم را اعلام کنند، همه اعلام کنند و فورا اعلام کنند! باور کردنى است کسى در اين حزب روى چهارپايه برود و به خود اجازه دهد به کادر اين حزب بگويد که به کمونيسم و سوسياليسم و انقلاب و اعتصاب و تظاهرات و مبارزه (آره حتى مبارزه!) قسم بخورد تا قبول شود کمونيسم کارگرى است؟!! قسم بخورند که به شورا ايمان دارند، به کارگر ايمان دارند، به مبارزه طبقاتى ايمان دارند، با سرمايه دارى مخالف اند و ...!!! کله من از اينهمه ذکاوت رفيق حميد سوت ميکشد! اگر بعضيها مينويسند که ايمان آورده اند به انقلاب و سوسياليسم. مرگ بر سرمايه دارى و نابرابرى، تعجب نکنيد. اگر نوشته هاى سطحى اين و آن را در تعريف انقلاب مشاهده ميکنيد، قبل از گريه به حال انقلاب، به حال اينها گريه کنيد. به حال آدمهايى که تحت تاثير آژيتاسيون هاى سطحى، و نه فقط سطحى، فرقه اى، و نه فقط فرقه اى، که حتى غيرسياسى و مملو از تحريف رفيق حميد به اين روزشان برده است؛ که بيايند و بپذيرند که در اين حزب نصف کميته مرکزى که پشت کورش است، مخالفين مبارزه و انقلاب و غيره اند، و در مقابل شان بايد مسيحى وار صليب بر صورت زد و استغفراﷲ کنان لعنت شان کرد! آفرين به اين همه تردستى، و خوشا به حال اين آسودگان!

اين پروسه انقلاب ايدئولوژيک به سبک رفيق حميد است. ميخواهد صفبندى حول فرمول هاى ساده ايدئولوژيک ايجاد کند؛ انقلاب ميخواهيد يا رفرم؟ مبارزه ميخواهيد يا تسليم؟ شورا ميخواهيد يا پارلمان؟ و ابتکارات ديگر از اين دستى.

کسى که تسليم اين قسم ايدئولوژيک ميشود، به سختى ميشود از عضو يک فرقه مذهبى جدايش کرد. به نامه رفيقى مثل على محسنى نگاه که ميکنم، فقط به حالش تاسف ميخورم. امر ايجاد حزب سياسى را هم جزو توطئه هاى شيطان ميداند! ميگويد اين حزب منصورحکمت است، حزب سياسى چه مقوله اى است؟! منصور حکمت نيست تا مقاله اش در همين جوانان کمونيست چند شماره قبل را به اين رفيق نشان دهد که ميگويد هنوز در آغاز ايجاد يک حزب سياسى هستيم، هنوز نيستيم، عزيز من برو بخوان و ياد بگير!

سياست تشکيلاتى اين خط به سبک فرقه هاى ايدئولوژيک است. هر کسى در موضعى با او نيست، يکى از اصول دين را زير پا نهاده است و بايد برود. به جاى نادر که اتوريته اى همه جانبه داشت، اگر کس ديگرى بحث سناريوى سفيد و سياه را نوشته بود، امثال رفيق حميد همراه کل چپ سنتى در تکفير آن زمان چپ شريک ميشد. بحث سناريوى سياه و سفيد هم چيزى از کارگر و سوسياليسم درش نبود، چيزى از مبارزه طبقاتى درش نبود، زبانم لال حتى بحث امضاى مشترک پاى بيانيه با سلطنتيها و بقيه دارو دسته هاى راست بود! نه فقط اين، نادر گفت اگر مستقيما خودمان طرحش کنيم رم ميکنند، و حسين لاجوردى رئيس انجمن پژوهشگران را مامور اين کار کرد، که از روساى راست سياست ايران است. اين کارها دست بردن به راه حل هايى بود که در چنته چپ سنتى نبود. اگر در دوره نادر نبود که حزب کمونيست کارگرى عراق ميخواست در دولت جلال طالبانى ناسيونال عشيره و سوپر آمريکايى هم شرکت کند که راهش ندادند، در انتخابات شهردارى تحت سيطره همان دولت سوپر ارتجاعى هم راى نياوردند، اين چپ چى ميگفت؟ ميدانيد انتقاد آن زمان رهبرى ما به آنها اين بود که چرا شخصيتهاى با اتوريته شان کانديد نشده بودند؟ امثال چپ سنتى امروزى داد ميزند پس مبارزه چه شد؟ هيچ ميدانيد رفقاى حزب کمونيست کارگرى در شهر کرکوک، از طرف مقامات آمريکايى به عضويت در هيئت مديره شهر منصوب شدند؟ بدتر! حتى خبر داريد که قرار بود اگر بتوانند چند صد نفر مسلح با بودجه دولت آمريکايى براى حفاظت از جان و زندگى مردم شهر تامين کنند؟ حالا برويد اين "ديپلوماسى و بند و بست هاى مخفيانه" را به چپ سنتى حالى کن!

ميدانيد منصور حکمت بر امضاى يک طرح مشترک خودمختارى بين کومه له و دمکرات تاکيد ميکرد، ولى موفق نشد؟ دمکرات سلطنتى نيست اما حاضر است يکروزه نوکرشان شود. در سيستم چپ مريخى، هرکدام از اين سياستها کافى است تا سنگباران شويم. تک تک اينها کافى است تا هر فرد فرقه اى از خود بيخود شود که اى داد پس سوسياليسم و اصول ما چى شد؟در دوره نادر تقلايى شبانه روزى بود تا از اين چپ سنتى ببريم. براى ما هيچ زمانى نزديکى به سلطتت و بقيه راستها خطرى نشد، ولى هر روزه ميبايد اين نادر غول بکوشد تا ما را و اين حزب و سنتهايش را از سنن و سبک و طرق چپ سنتى دور کند. شبانه روزى تقلا ميکرد تا از اينها دورمان کند، ولى در آخرين نوشته هايش هم ميگويد که ما به اين چپ نزديکتريم تا به مقصدى که بايد برويم. حالا که فشار مداوم اين غول بر اين چپ و اين حزب پايان يافته است، فرصتى "طلايى" پيدا شده است تا به ميدان بيايد و به اسم ايدئولوژى، از طريق قسم دادن کادرها به کارگر و انقلاب، انتقام خود از اين حزب را بگيرد. نماينده اين انتقامگيرى در دور اول کسانى بودند که جلوى چشم همه ما در کنگره ميخواستند جنجال بپا کنند. قبل از آن هم خود را بصورت حمله به نزديکترين فرد نزديک به نادر، يعنى کورش آغاز کرده بودند. کسى که از نزديکى متد وى به نادر شک دارد، برود بحث انقلاب روسيه وى در سايت انجمن مارکس را گوش دهد، برود بحث حزب و قدرت سياسى وى را همانجا گوش دهد، برود بحث احزاب سياسى و... را در کارگر کمونيست بخوانند، به ابتکار خلاق وى در طرح شعار آزادى و برابرى بينديشند، به متدش در برخورد به زلزله براى سازماندهى يک جامعه، به غيرجناحى عمل کردنش در دوران ليدرى اش فکر کنند، به عمق تئوريک مارکسيستى اش.

راستش، قبل از ليدر شدنش هم عبداﷲ مهتدى در نوشته کثيفش عليه رهبرى حزب، از کورش به عنوان کسى که حزب را به سلطنت طلبان و راستها نزديک ميکند، "افشاگرى" کرد که جواب گرفت. و برويد نگاه کنيد از کيها جواب گرفت. در تمام سالهاى گذشته، تمام ادعاهاى چپ سنتى عليه ما به خاطر "نزديکى" ما به سلطنت طلبان و راستها و مجاهدين و سايرين بوده است. مطلقا کسى از آنها ما را چپ تر به حساب نياورد، به غيراز کومه له در مقاله محمد نبوى که جناح مقابل ما، جناح رفيق حميد، را هوادار فعاليتهاى کارگرى تعريف کرد، ما را هم دمکراسى طلب و سکولاريست!

سخنرانيها و آژيتاسيونهاى سطحى اين روزهاى رفيق حميد، آنهم در دفاع از مبارزه و انقلاب در اين حزب!!، بيش از هر چيزى صداى اين چپها را به گوش من ميرساند. صداى آنهاست وقتى به خود اجازه ميدهد کادرهاى حزب را فراخوان ميدهد به سوسياليسم ايمان بياورند.

در سنت تشکيلاتى اين سيستم فکرى فرقه اى، هيچ جايى براى کسى نيست که غيراز اصول دين چپ سنتى چيزى بگويد. نتيجتا امروز در کنگره چهار طرح حذف در پيش ميگيرند، و کسانى که سازماندهى مردم و انقلاب داستان زندگى شان است را ميخواهند به اسم مخالفين انقلاب حذف کنند. مهرنوش را به خاطر يک کار کفرآميز کنار گذاشتند که خواسته بود زنان را پشت کارگران زندانى به صف کند. بعدا توجيه شان شد توطئه وى عليه رهبرى! تمام اين دوره هم سبک کار رفيق حميد، اساسا محفلى بوده است. و حالا که سرش به سنگ خورده است، کادرها را به کمک ميطلبد تا ضمن قسم دادن هاى ايدئولوژيک به انقلاب و سوسياليسم، پشت خط فرقه اى، نه فقط خط بلکه فرمولبنديهاى ايدئولوژيک، و نه فقط اين، پشت فرمول ساد و سطحى انقلاب را قبول دارى يا نه؟ به خط شان کند! چه افتى؟ چه سنتى؟ چه خطى؟! من دارم به تدريج شاخ درمياورم رفقا!

در سياست، اين خط مثل چپ سنتى، داراى اصول خود است، منتها مثل آنها بى ضرر به حال طبقه حاکمه، بى خاصيت، بى ابتکار، نافعال و پاسيو در عمل. برويد انشاهاى در وصف انقلاب را از هر کسى از اين خط در درون حزب را بخوانيد و با نوشته هاى هر احدى از چپ سنتى مقايسه شان کنيد. برويد ويتامين اين نوشته ها را با امثال نويسندگان نوع انقلابيون کومه له امثال بهرام رحمانى، و با هر احدالناسى از اين چپها که در مورد مزاياى انقلاب کاغذ سياه ميکنند مقايسه کنيد. کسانى که تلويزيون دارند، بروند و افشاگريهاى ضدرژيمى تيپيک چپ سنتى را از کانال جديد در تلويوزيون خودمان ببينيد. برويد ويتامين نشريه انترناسيونال هفتگى را با ويتامين جهان امروز کومه له، با تکبرگى راه کارگر و... مقايسه کنيد! اصلا ميدانيد شماره چند هفتگى درآمده است؟ اگر جوانى به شما گفت اين نشريه مال بازنشسته هاى سياسى است، جواب چيست؟ نقص از سردبير نيست، نقص از برنامه ساز تلويزيون نيست، نقص از مقاله نويسان نيست، نقص از خط سياسى بى خاصيتى است که يقه احدالناسى در اين کره خاکى را نميگيرد تا ملت دردشان بيايد. علت در خطى است که توضيح اصول را کافى ميداند. برويد مقاله رفيق على جوادى در مورد شعار آزادى و برابرى را بخوانيد که شعارى سلبى است. ايشان رفته آنرا به شعارى بى خاصيت و اثباتى تبديل کرده و اندر فوايد آزادى و برابرى انشا نوشته است. اين نه از کم سوادى اين رفيق، که نيست، از خطى است که او دارد. از سياستى است که او پيشه کرده است. شهرت على در ايران به خاطر اين انشاها و اين نوع تبليغ نيست، به خاطر مجادلات دوره هاى قبل است با مخالفين حزب.

خط رفيق حميد، خطى است مثل بقيه چپها، که ما طبق آن فعاليت ميکنيم، تصوير اين است که ما باورهاى خود را به جامعه ميگوييم، توده ها به ميدان انقلاب ميايند و ما هم رهبرى را بدست ميگيريم...!

اين خط، مبتکر نيست، خلاق نيست، دخالتگر نيست، فرصت ساز نيست که هيچ، در از دست دادن فرصت هم استاد است، مثل فرصت زلزله، که ميبايست با تاکتيک کورش پشت تلويزيون ميرفتيم و جامعه داغ شده را تکان ميداديم.

نگاه کنيد غيراز ما در اپوزيسيون ايران هيچ نيرويى نيست که فدراليست نشده باشد، سناريويى که ميتواند بزرگترين بلاى جامعه باشد. از بعداز کنگره قرار مربوطه اش کنارى افتاده است و به تصويب نميرسد، که نميرسد! علت اين است که نميخواهيم يقه ديگران را بگيريم، ميخواهيم فقط اصول تخطى ناپذير خود را براى خود تکرار کنيم. وقتى هم به اين نقد دارى، مورد سرزنش اين چپ سنتى قرار ميگيرى که مگر مخالف انقلاب و سوسياليسمى!؟

برخورد اين چپ به انقلاب چقدر سطحى است! انگار اگر خيلى انقلاب انقلاب کردى، انقلاب خودش ميايد. اين خط متوجه نيست انقلاب ما را بايد سازمان داد، آمدنى نيست. انقلاب ما يعنى انقلاب بلشويکى، پديده اى ناگهانى نيست، بايد بزرگش کرد و ساختش. و براى اين کار حزب سياسى قدرتمندى لازم است که بتواند تسخير قدرت به قول نادر در چهارشنبه اى را سازمان دهد. ما بايد قدرتى سازمان دهيم و توسط آن قدرت، روزى برويم و قدرت را تصرف کنيم، يعنى قيام بلشويکى رفقا! قيام على العموم، انقلاب على العموم ما را به قدرت نميرساند. قيام و انقلابى که راه افتاده، لابد افق نيروى ديگرى را بدست گرفته است، و آنگاه اين ماييم که عقيبيم. در کردستان عراق جلوى چشم ما قيام شد، به اندازه کافى هم ارتجاعى. انقلاب ضدامپرياليستى در ايران شد، رهبرش قاطع ترين ضدامپرياليست ايدآل چپ، يعنى خمينى شد. ما به سازماندهى انقلاب نوع خودمان نيازمنديم، به سازماندهى انقلاب بلشويکى نيازمنديم آنطور که لنين کرد. ادعايى که ميگويد من مخالف انقلابم، ميگويم براى اين ادعاها به اندازه ادعاى روضه خوانان تره خورد ميکنم. پشيز خيلى سنگين تر است از وزنى که من براى اين ادعاها قايلم.

خلاصه کنم؛

خط رفيق حميد سياست را به ايدئولوژى تبديل ميکند، ايدئولوژى را به ايمان فرقه، تشکيلات را به محفل و سازمانى در رديف چپهاى بى خاصيت، پاسيو و "بى ضرر" تبديل ميکند، که ربطى به "خطر" سوسياليسم ندارد. حالا هم ميخواهد در يک ماجراجويى سياسى حزب را به سقوط ببرد.

کادر حزب مدعى قدرت آنى نيست که در انقلاب ايدئولوژيک وى شرکت کند، آنى است که از حزب کمونيست کارگرى دفاع ميکند، و براى پيشروى اش سبک و سنت و فرهنگ و سياست و پراتيک فرقه اى را کنار ميزند.

زنده باد حزب!

زنده باد همه ما!