اوضاع را دريابيم

گل همينجاست ، همينجا برقص!

رفقاى کميته مرکزى حزب

مدتى است که ميخواستم شماره اول نامه دبير را برايتان بفرستم. نامه دبير قرار است بگويد که ما (من و هيات دبيران) به چه کارى مشغوليم، جهت‌هايمان کجاست و داريم حزب را کجا ميبريم. اين سنتى بود که نادر شروع کرد ولى متاسفانه نتوانست بيش از يک شماره آن را منتشر کند. اما با تغيير شرايط مرتبا آنچه که ميبايست در شماره اول نامه دبير مى‌آمد تغيير ميکرد و کارهاى روزمره هم طبعا مانع تمام کردن آن ميشد. چندين ورژن آن روى کامپيوتر من موجود است. اما اوضاع جديد من را وادار کرد که نوشته‌اى را که پيش رو داريد بعنوان مقدمه نامه دبير شماره ١ برايتان بفرستم و منتظر حاضر شدن بقيه مطالب نمانم.

رفقا

اوضاع سياسى ايران در حال تحولى عميق است. جنبشى که امروز براه افتاده، مستقل از اينکه اين اعتراض ويژه چقدر ادامه کار باشد رو در روئى آخر مردم با جمهورى اسلامى است. امروز روز ماست، روزى است که از مدتها قبل نادر فرارسيدن آنرا پيشبينى کرده بود. اگر قرار است روزى کارى کنيم آن روز امروز است. اين تهييج نيست. واقعا به آخر جمهورى اسلامى رسيده‌ايم. مقطعى است که اگر در آن با قدرت و روشنى و با يک صدا و بعنوان يک ارکستر ظاهر نشويم ميبازيم و کارمان بشدت سخت‌ ميشود. هرچه را جمع کرده بوديم براى روز و مقطعى نطير امروز است. متاسفانه بنظر نميرسد حزب دارد با ريتمى کار ميکند که لازم است. ظاهرا هنوز در دوره فترت بعد از بلنوم ١٦ هستيم. بايد به دوره پايان داد. حزب کمونيست کارگرى امروز نيازمند انست که فورا دنده را عوض کند. حزب بايد با دنده سنگين و پر قدرت وارد جدال براى قدرت سياسى در جامعه شود. مولفه‌هاى ‌اصلى اين تغيير موضوع اين نوشته است. اما قبل وارد شدن به اين مولفه‌ها چند کلمه در مورد اوضاع کنونى:

اعتراضاتى که از ٢٠ خرداد شروع شد مقطع جديدى است: دور آخر کشمکش ميان مردم و جمهورى اسلامى. تا اين مقطع مردم، حتى دانشجويان، اساسا حول اعتراضاتى که ميشد در ظاهر آنرا در قالب "اصلاحات" اعلام کرد به ميدان ميامدند. اعتراض به بستن روزنامه سلام، اعتراض به دستگيرى فلان دو خردادى يا افراط فلان باند فشار و غيره. امروز اين اعتراض مستقيما و بدون واسطه عليه جمهورى اسلامى است. جنبش سرنگونى روى پاى خودش و به اسم خودش وارد ميدان شده. همه ميدانند اين اعتراض براى اين يا آن خواست "اصلاحى" نيست. اعتراض به جمهورى اسلامى است و خواستش سرنگونى رژيم. در نتيجه فضاى جديدى در جامعه و سياست ايران باز شده است. اعتراضى که امروز بصورت تظاهراتهاى شبانه راه افتاده ممکن است ادامه پيدا کند يا فروکش کند اما رودرروئى بى واسطه مدردم با رژيم راهى جز بالا گرفتن ندارد.در اين دعوا بايد يکى از طرفين برنده شود. اين دوئل آخر است. يکى بايد بماند و يکى برود. يا بايد رژيم بتواند سرکوب قطعى کند و خود را براى يک دوره نسبتا طولانى تثبيت کند يا بايد سرنگون شود. جمهورى اسلامى قابليت و قدرت استقرار خود را ندارد در نتيجه سرنگون شدن آن محتمل ترين نتيجه اين رودرروئى است. فروريختن جمهورى اسلامى اجتناب ناپذير است. سوال اين است که جمهورى اسلامى چگونه، حول چه پرچمى و بگرد کدام رهبريى سرنگون ميشود و چه کسى به قدرت ميرسد؟

خواست ما روشن است. ما ميخواهيم جمهورى اسلامى توسط انقلاب مردم سرنگون شود، حول پرچم ما و بگرد رهبرى حزب ما اين کار انجام گيرد. ما به قدرت برسيم. اما اين خواست ماست و براى تحقق آن بايد اهرم‌هائى را در دست گرفت و بايد در نقش خاصى ظاهر شد. در غير اين خواست و آرزوى ما به وردى تبديل ميشود که بايد بخودمان فوت کنيم. گفتم در اين رابطه کارهاى زياد بايد کرد که در نامه دبير ليست آنرا ميدهم. اما در اينجا ميخواهم روى چند محور حياتى تاکيد کنم:

١ - جنبش بدون رهبرى پوچ است.

 سوال اول اين است که رهبر جنبش سرنگونى در اين دوره کيست؟ موقعيت سياسى کنونى حکم ميکند که کسى که اين دوره رهبر مردم شود، رهبر "نه" مردم به جمهورى اسلامى شده و رهبر آرى آنها، نمايند نظام جانشين جمهورى اسلامى هم خواهد بود. مشکل ما اين است که على‌رغم اينکه جنبش سرنگونى بيش از هرکس و پيش از هر کس جنبش ماست، رقيبى داريم که کل جهان سرمايه‌دارى و ديگر اپوزيسيون جمهورى اسلامى مستقيم يا غير مستقيم دارند آن را بجلو ميرانند. ما در دنياى بعد از جنگ عراق هستيم. آمريکا قدرت عطيمى در سياست ايران شده است. حتى مستقل از درجه فشارى که آمريکا به جمهورى اسلامى مياورد نفس پيروزى آمريکا در جنگ عراق موقعيت اپوزيسيون راست و شخص رضا پهلوى در سياست ايران را به ضرر ما تقويت کرده است. اما اين فاکتورها نبايد بر اين واقعيت سايه اندازد که بالاخره اگر اپوزيسيون راست بخواهد رهبر اين جنبش شود بايد اين رهبرى را در يک شعار، در تصوير از کسانى که قرار است به قدرت برسند و بالاخره در هيات يک ليدر مردم و جنبش عمومى معنى کند. اين درست جائى است که ما وارد تصوير ميشويم. ما نميتوانيم وارد رقابت با راست و آمريکا در زمينه تعداد ارگانهاى تبليغى يا راديو و تلويزيونها شويم. ما نميتوانيم لشگر ژورناليستهاى قلم به مزد از بى بى سى تا سى ان ان يا گله رنگارنک نويسندگان وطنى را کرايه کنيم. اما در زمينه تامين پرچم و رهبرى براى اين جنبش در موقعيت قوى‌ترى از راست هستيم. ما اين کار را بهتر ميتوانيم انجام دهيم. اين قدرت را خط‌مان، تاريخ‌مان، حزب‌مان و شخصيت‌هايمان به ما ميدهد. يک تلويزيون ما و يک شخصيت ما درست با اتکا به همين قدرت جلو چندين تلويزيون و شخصيت آنها قد علم ميکند، مردم را جمع ميکند و اعتماد ميدهد. در نتيجه سوالى که در مقابل ماست اين است که چگونه بايد تمام قد در اين جنگ ظاهر شويم؟ چگونه بايد به اين جنبش رهبرى بدهيم؟

٢- حزب قدرت

براى اينکه رهبر شويم بايد نشان دهيم ميخواهيم و آماده‌ايم قدرت را بگيريم، ميتوانيم قدرت را نگاه داريم و شخصيت مناسب براى اين کار و اداره جامعه را داريم. دادن اين تصوير ابعاد مختلفى دارد که نادر در بحث حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسى به آن پرداخته است. اينجا من ميخواهم روى يکى از ارکان اين تصوير متمرکز شوم که به اعتقاد من کم به آن اهميت ميدهيم و امروز ميتواند ما را زمين بزند. مسئله اين است که تا وقتى خودمان باور نکنيم که رهبران امروز اين حزب شايسته‌ترين افراد براى بدست گرفتن قدرت و اداره امور جامعه هستند، نه خودمان در اين قالب ظاهر ميشويم و نه ميتوانيم اين تصوير را به بيرون از خودمان، به جامعه، بدهيم. و من فکر ميکنم مشغول اين کار نيستيم. قبل از اينکه بگويم چرا نيستيم اجازه بدهيد بگويم ما که هستيم. صف رهبران اين حزب را نگاه کنيد و با ديگران مقايسه کنيد. من ميتوانم با اعتماد کامل ادعا کنم که هيچ و مطلقا هيچ حزب سياسى در تاريخ ايران به اندازه ما شخصيت و رهبر توانا با کارنامه پاک، با تاريخ روشن، با سابقه باورنکردنى از موفقيت سياسى و سازمانى، با عمق انسانى و راديکال و با جذبه را تحويل جامعه نداده است. از فرط وفور حتى آدم نميداند اسم چه کسى را بياورد. در تمام اپوزيسيون يک نفر در طرفيت حميد تقوائى، اصغر کريمى، مينا احدى، آذر مدرسى، آذر ماجدى، على جوادى، رحمان حسين زاده، عبدالله دارابى، اسد گلچينى، مظفر محمدى، شهلا دانشفر، مريم نمازى، مصطفى صابر، ثريا شهابى، فاتح شيخ، فاتح بهرامى، صالح سردارى و تعداد کثير ديگرى از رهبرى و کادرهاى اين حزب را به من نشان دهيد. مبارزه براى آزادى و برابرى با نام اينها گره خورده است. اينها کارکشتگان و پيروزان نبردهاى عطيم فکرى، سياسى و عملى هستند که رضا پهلوى و داريوش همايون و غيره که هيچ، رامسفلد و تونى بلر و شيراک يک دهم آنرا در کوله پشتى خود ندارند. اگر حتى قرار باشد بر اساس جمهوريت افلاطون کابينه‌اى از لايق‌ترين آدمها را براى حکومت در ايران انتخاب کنيم، به اعتقاد من يک نفر بيرون از ليست رهبرى و کادرهاى اين حزب نمى افتد. ميدانم در مورد هرکدام از اسامى فوق و هرکدام از کادرهاى اين حزب ميشود ليست کاملى از "کاستى‌ها" را رديف کرد. اما کسى که درک نکند که عليرغم اين "کاستى‌ها" ما بهترين اين جامعه هستيم و ما بهترين شانس اين جامعه، حتى يک قدم از فضاى چپ حاشيه‌اى بخود مشغول اينطرف‌تر نگذاشته است. اگر کسى اين را باور نداشته باشد نميتواند عکس آنرا به جامعه و به حزبش بقبولاند. قابليت تصرف قدرت سياسى و از آن مهمتر قابليت اداره جامعه را ندارد و بنا به تعريف اپوزيسيون حاشيه‌اى است.

اينکه ما اين حکم را قبول داريم يا نه معيار ابژکتيو دارد. پذيرش اين حکم پيش از هرچيز در تصويرى منعکس ميشود که ما از خودمان به جامعه ميدهيم. اين تصوير در رفتار رهبران ما با هم، در احترامى که براى هم قائل هستند، در تصويرى که از همديگر به جامعه ميدهند، در ميدانى که بهم ميدهند و حمايتى که از هم ميکنند منعکس ميشود. رهبرانى که همديگر را واقعا در اين جنگ قبول ندارند و باهم در اين ظرفيت رفتار نميکنند را جامعه و حزب بعنوان رهبر خود نميپذيرد. ما در اين زمينه مشکل داريم. رقابت، کم احترامى به هم، بزرگ نکردن هم در چشم جامعه و کشيدن چارپايه از زير پاى هم مشکل قديمى ما بوده که نادر بارها در مورد آن هشدار داده است. اين مشکلات ممکن است جنس اخلاقى داشته باشند اما بالا آمدن آنها و بروزشان تماما سياسى است. رقابت و تنگ نظرى در جرايانات راست ماهوى است. اما رفتار آنها باهم، در مقابل جامعه، بکلى با ما متفاوت است. شايد اين رگه‌اى از رياکارى را در خود داشته باشد، اما بنطر من واقعيت اصلى در خصلت اجتماعى آنها و اعتماد طبقاتى به توانائى شان است. واقعا همديگر را قبول دارند. درمقابل "عوام" به دکتر و مهندس‌هايشان ارج ميگذارند و آنها را شايسته وزارت و وکالت ميدانند. ما همديگر را انقلابى ميدانيم. در اين شکى نيست اما کاليبر، اهميت و جايگاه سياسى و اجتماعى همديگر را به رسميت نميشناسيم.

موقعيت امروز جامعه ايران ادامه اين فضا را بى معنى ميکند. ما بايد تصميم بگيريم که به وضعيت کنونى و اين مشکل خاتمه ميدهيم. جنبش سرنگونى، حزب ما و جنبش سوسياليستى امروز به يک صف فشرده رهبرانى که يک آينده را در مقابل جامعه قرار ميدهند، پرچم واحدى را برداشته‌اند، بيشترين احترام را شايسته همديگر ميدانند احتياج دارد.

حزب تشنه قدرت سياسى بايد خود را همين طور ببيند. بايد رهبرى خود را بعنوان رهبران مردم و کابينه آينده جامعه معرفى کند و با آنها در همين ظرفيت رفتار کند. مسابقه‌اى براى پست در ميان نيست. چيزى که در ميان است جلو گذاشتن صفى از رهبران، تقسيم کار در ميان آنها و لانسه کردن (شناساندن و بزرگ داشتن) آنها و تبديل آنها به رهبران جامعه است. ملزومات کافى را داريم: کارنامه سياسى درخشان، خط و روشنبينى و قابليت عملى و بالاخره حزبى که ميتواند با قدرت متشکل خود معجزه کند. اينها اهرم‌ها قدرت مقابله با راست را به ما داده است. شرطش اينست که که واقعا بخواهيم اين کار را انجام دهيم. در اين رابطه به دو نکته بايد توجه کنيم:

- رفقاى شناخته شده ما کسانى که ميتوانند قشنگ حرف بزنند و مردم را جلب کنند بايد بدون نگرانى از رقابت‌هاى سنتى در صف اول تبليغات ما قرار گيرند. اين در مورد راديوهاى محلى و تبليغات سراسرى حزب صادق است. بايد سعى کرد از راديو و تلويزيونها و نشريات مختلف ايرانى و خارجى براى اينها بعنوان رهبران مردم مصاحبه گرفت، آنها را مطرح کرد و لانسه کرد. اين کار واقعا وقتى عملى ميشود که نشان دهيم که رقابت بر سر تعداد دفعات مصاحبه و قاپيدن بلندگو از هم به گذشته تعلق دارد. ما يک تيم هستيم با يک تقسيم کار. هرکس کارى را که بهتر بلد است انجام ميدهد. نهايت احترام را براى هم واقعا قائل هستيم. تمام تلاشمان اين است که براى حزب و رهبرى آن اتوريته و اعتبار کسب کنيم.

- با رهبرى حزب نبايد بعنوان مفسرين و تحليل‌گران سياسى بلکه به عنوان رهبران جامعه روبرو شد. کسانى که بايد به مردم بگويند چه بکنند و چه کنند. کارى که امثال رضا پهلوى ميکنند. رهبران حزب رهبران مردم هستند بايد در اين قالب ظاهر شوند، در اين قالب مخاطب قرار گيرند، احترام شايسته چنين جايگاهى را به آنها بدهيم.

٣ - ارکستر بدون رهبر

يک مولفه اساسى تامين رهبرى براى جامعه جلو گذاشتن ليدر است. نقش ليدر بسيار بيشتر از اينکه نقش درون حزبى باشد نقش سياسى رو به جامعه است. هيچ جريانى بدون اينکه سياست را شخصى (personalize) کند بجائى نميرسد. اين هسته بحث حزب و جامعه و حزب و شخصيت‌ها است. اما در راس يا بهتر بگويم در جلو صف شخصيت‌ها و رهبرانى که ما در مقابل جامعه ميگذاريم بايد ليدر حزب باشد. مسئله اين است که هر حزبى ميخواهد ليدرش، و بهمراه او کل رهبرى حزب، را به رهبران جامعه تبديل کند. کسانى که قرار است فردا وزرا، کميسارها و مسئولين بخش‌هاى مختلف جامعه باشند. مردم بايد اين قابليت را از آنها قبول کنند. حزب کمونيست کارگرى اگر آلترناتيو رضا پهلوى را در مقابل جامعه قرار ندهد نميتواند در مقابل رقيب خود تاب بياورد.

ما در اين زمينه بشدت مشکل داريم. تاريخ ما يعنى جدالى که در فاصله پلنوم ١٦ تا ١٧ داشتيم، ترس من از اينکه جلو دويدن ميتواند منجر به اغتشاش شود (هميشه اين احساس را داشتم که بار ما شيشه و شکستنى است) و بالاخره ندانستن دقيق قواعد بازى مانع از آن شد که در اين دوره بتوانيم از فونکسيون و نقش ليدر استفاده دست بکنيم. حزب ما رو به جامعه بى ليدر است. مشکل اين نيست که پلنوم ليدر انتخاب نکرده‌ايم. مشکل اين است که با اين ليدر هيچکارى نميکنيم. بگذاريد چند عرصه يا نمونه را مثال بياورم. - وقتى رضا پهلوى چيزى ميگويد، جريان او دوره مى افتند که پيام رهبر مردم به مردم اين است و از او نقل قول مى آورند به احترامش ( و راستش به احترام پستش که ليدر آن جناح شده) بزرگش ميکنند، خود را به او منتسب ميکنند و به جامعه مى‌قبولانندش. تيم او کابينه رضا پهلوى است. سنت آنها ميتواند از يک آدم بيکاره با استعداد متوسط رهبر جامعه بتراشد. ما ليدر حزبمان را ميتوانيم ناديده بگيريم، ميتوانيم در مقابل مردم منتقد او ظاهر شويم، حرفى که ميزند را يکى از حرفهاى موجود در حزب معرفى کنيم و فاصله خودمان را با او نشان دهيم، اگر هم پيامى بدهد ميرود در ليست پيام‌ها در روزنه و اطلاعيه بعدى بهشهر بالايش قرار ميگيرد. خبرى است مثل ساير خبرها "فلانى چيزى گفته" خواستيد برويد بخوانيد. انواع اطلاعيه صادر ميشود ليدر هم گاهى پيامى ميدهد، چيزى مينويسد در رديف همانها قرار ميگيرد. راست گفته رضا پهلوى را مثل خبر داغ براى مردم تکرار ميکنند، تفسير ميکنند، باز ميکنند و معنى ميکنند. ما اعلام ميکنيم که اينهم يک مقاله، يک پيام يا اطلاعيه ليدر، سرى تکان ميدهيم و حرف خودمان را ميزنيم. يادمان نيست چه گفته و حتى اگر حرفش را تکرار ميکنيم يادمان نيست اين حرف اوست و يا اگر هم يادمان باشد خجالت ميکشيم يا "جالب نميدانيم" به او اشاره کنيم. اين شيوه کار بازنده است. قد و احترام حزب کمونيست کارگرى به اندازه قد و احترام ليدرش است. جامعه حزب کمونيست کارگرى همانقدر جدى ميگيرد که حزب کمونيست کارگرى ليدرش را. فرهنگ سياسى ما هنوز با اين واقعيت کنار نيامده است. و تا وقتى اين قاعده بازى اجتماعى را نفهميم شانسى براى برد نداريم. - حزب کمونيست کارگرى اگر بخواهد در جامعه و در دنياى سياست شانسى داشته باشد بايد با يک صدا با يک خط ظاهر شود. حزب کمونيست کارگرى مثل ارکسترى است که اگر رهبر نداشته باشد، و همه قبول نکنند که او رهبر ارکستر است، مهم نيست يک ميليون نوازنده (رهبر) زبردست داشته باشد. چيزى که از اين ارکستر شنيده خواهد شد صداهاى نهنجارى است که هر کس را فرارى ميدهد. امروز حزب کمونيست کارگرى رهبر ارکستر ندارد. هرکس دارد ساز خود را ميزند و يک نفر هم در يک گوشه گاهى با چوبش ورجه ورجه ميکند. اينهم روى ديگر همان سکه است. نه ليدر حزب به موقع عکس العمل نشان ميدهد و نه وقتى هم نشان داد کسى آنرا بعنوان خط رسمى حزب تحويل ميگيرد، سعى در ترويج و جانداختن آن ميکند از آن ماتريال تبليغى ميسازد يا اعلاميه‌هاى صادره را با آن وفق ميدهد. نوشته ليدر و پيام و بيانيه ليدر حزب هم يک صداى ديگر در ميان موج صداها است. همه نشريات و راديو ها و اطلاعيه‌هاى حزب را يکبار ديگر از اين سر نگاه کنيد ببينيد چند بار خود را به نوشته‌ها، پيام‌ها و بيانيه‌ها و موضع گيرى‌هاى ليدر منتسب کرده‌اند يا اصلا در مورد آن حرفى زده‌اند. ميگويند در مورد فلان مسئله سياست ما روشن نيست وقتى نوشته يا پيام يا بيانه ليدر حزب را جلو بگذاريد با علامت تعجب و استفهام روبرو ميشويم، اين که نظر فلانى است من ملاحظه‌دارم. بحث درمورد حق اساسنامه‌اى ليدر نيست. اين حق وجود دارد. بحث بر سر اهميت فهميدن وجود اين فونکسيون، جدا کردن آن از فرد و هضم آن در سيستم حزب است. در احزاب ديگر هرکس ميخواهد بداند سياست آن حزب چيست نگأه ميکند ببيند ليدر آن چه ميگويد. اين هم شامل جامعه و هم حزب ميشود. تنها اينطور ميشود صداى مفهومى از اين ارکستر در آورد.

انتقاد من به شخص خاصى نيست. يک فرهنگ سياسى را معرفى ميکنم که خود بخودى در جريان است. فرهنگى که ته آن فرقه‌اى بودن و غير اجتماعى بودن است که بهتر از هر کس نادر آن را به نقد کشيده است.

تا آنجا که به من مربوط است، حزب بدون ليدر به جائى نميرسد. شرايط بيرونى حکم ميکند که ليدر حزب و حزب بايد همانطور ظاهر شوند که قرار است بشوند. در نتيجه بايد دوره فترت را آگاهانه تمام کنيم. ما موظف هستيم آلترناتيومان را در مقابل جامعه قرار دهيم با او همصدا شويم. من بايد نقشى که براى آن انتخاب شده‌ام را بازى کنم و از همه تشکيلاتها و ارگانهاى حزبى انتظار داشته باشم در همين ظرفيت با ليدر حزب رفتار کنند.

٤ - اپوزيسيون رژيم يا اپوزيسيون اپوزيسيون؟

روشن است که ما براى رهبرى جنبش سرنگونى، براى رهبرى مردم با اپوزيسيون راست در رقابت تمام و کمال هستيم. اينجا من حزب دمکرات کردستان را هم در اين ليست ميگذارم. اما نکته اين است که رقابت ما با راست، رقابت در مبارزه براى سرنگونى جمهورى اسلامى است نه در مبارزه با خود اين راست. بحث من اين نيست که اينها را نبايد نقد کرد. بايد حتما اين کار را کرد و يک جز ثابت کار ماست. بحث اين است که اولا ما بايد خود اثباتا پرچم نه به جمهورى اسلامى را تعريف کنيم، ثانيا بايد از سر بدست گرفتن ابتکار سياسى و عملى در مبارزه براى سرنگونى است که ميتوانيم جلو برويم. در غير اين صورت راست ابتکار سياسى را بدست ميگيرد و ما منتقد راست و افشاگر آن خواهيم شد. بجاى اپوزيسيون رژيم، اپوزيسيون اپوزيسيون ميشويم. اين قبول موقعيت بالا دست راست است. برخورد از پائين به راست است. هرچقدر راديکال و پر سرو صدا و فعال هم که باشيد تعييرى در تصويرى که از رابطه خودتان با راست را ميدهيد نميدهد. مردم هم همين را ميبينند و ميپذيرند. اين البته مرضى است که در تاريخ چند ده سال چپ دنيا مزمن شده. ما اين سنت و اين تاريخ را نقد کرده‌ايم اما تنها هوشيارى دائم ما ميتواند مانع افتادن مجدد در اين سرازيرى شود. حجم اصلى تبليغات ما، در داخل و خارج، بايد رو به مردم باشد. بگوئيم چه بکنيد و چه نکنيد. راه نشان دهيم و پرچم بدهيم، متحد کنيم، سازمان بدهيم و فضاى اعتراض عليه جمهورى اسلامى در خارج و داخل را به انحصار ابتکارات خود درآوريم. هدف تبليغات و کمپين‌هاى ما جمهورى اسلامى و اسلام سياسى است. ما بايد پرچم سرنگونى جمهورى اسلامى و آزادى و برابرى را برداريم و در اين مسابقه از رقيب جلو بيفتيم. پيشروى‌هاى اخير راست حالت پانيکى را بوجود آورده که بعضا ما را به عکس‌العمل صرف يا ضديت خشک با اردوى مقابل رانده است. بعضى از تبليغات ما عليه سلطنت طلب‌ها و حزب دمکرات کردستان اين رنگ را از خود نشان ميدهد.

يک مثال ديگر برخورد مسئله رفراندم است. امروز بنظر ميرسد جز ما کل اپوزيسيون پشت اين شعار رفته است. در مقابل اين شعار ما شعار "مرگ بر جمهورى اسلامى" "زنده باد آزادى و برابرى" را بعنوان شعار جنبش سرنگونى مطرح کرده‌ايم. اپوزيسيون راست رفراندم را بعنوان شعار مردم هوا کرده و دارد آنرا به مردم مى‌قبولاند. به ما و به همه فشار آورده که چرا به صف مردم (دقت کنيد صف مردم و نه صف راست) نميپيونديم؟ ما که خواست واقعى مردم را مطرح ميکنيم بجاى ظاهر شدن در موقعيتى که راست خود را بعنوان نماينده جامعه قرار ميدهد، بعنوان اپوزيسيون رفراندم ظاهر ميشويم. تبليغاتمان نقد رفراندم است نه تبليغ کردن، بسيج نيرو، جلب مردم حول شعار خودمان بعنوان شعار طبيعى جنبش سرنگونى (و نه فقط حزب کمونيست کارگرى). ايجاد فضائى که ديگران مجبور باشند توضيح دهند چرا به صف مردم نميپيوندند.

ما بيش از هرکس رهبر و نماينده مردم هستيم اين را بايد باور داشت. ما رهبر و نماينده مردم در سرنگونى جمهورى اسلامى و ايجاد دنياى بهتر هستيم. در اين ظرفيت بايد به راست برخورد کرد. در جدل سياسى نقد ما به راست بايد افشاى ناپيگيرى آن در مبارزه با جمهورى اسلامى و تامين خواست‌هاى مردم است. تبليغات ما عليه راست بايد جدا هرچه سريعتر از اين برخورد از پائين و اپوزيسيونى به راست پرهيز کند. در دوره‌اى که در آن قرار گرفته‌ايم بايد از موضع مدعى ديگر، و محق‌تر، قدرت با اينها رفتار کنيم.

٥- دسترسى به مردم کليد پيشرفت -

امروز ديگر کسى نيست که نقش راديو، تلويزيون و نشريات پر تيراژ را در سياست نفهمد. لااقل در ميان ما نيست. امروز روشن است که آنکس که زنده به مردم دسترسى دارد ميتواند رهبر مردم شود، ميتواند خود را به عنوان وارث طبيعى قدرت بقبولاند. حزب کمونيست کارگرى بدون تلويزيون هر روزه و بدون راديو ٢٤ ساعته بجائى نميرسد. شانسى ندارد. اگر بسرعت تلويزيون زند و هرروزه حزب را راه نيندازيم باخته‌ايم. به اعتقاد اين من مهمترين پروژه ما در دوره کنونى است که مستلزم تغيير شيوه کار رهبرى حزب خواهد بود. ما با کمک على جوادى مشغول راه‌اندزى اين پروژه هستيم. کل پروژه براى ما ماهيانه حدود ٨٠٠٠ پوند خرج دارد. ما بايد بتوانيم در سراسر تشکيلات ٥٠ نفر را پيدا کنيم که حاضر باشند هرکدام بصورت اضطرارى ٢٠٠٠ پوند به اين پروژه بدهند. تا خرج يکسال آن را تامين کنيم. ميدانم هيچ کدام از شما چنين پولى نداريد اما اگر امروز روز تعيين تکليف است آنوقت آيا توقع بى موردى از ک م اين حزب است که هرکدام قبول کنند و فورا از هر طريق ٢٠٠٠ پوند براى اين پروژه به ما برسانند؟ گمان نميکنم. در چارچوب همين مسئله دسترسى من براى مدتى (اميدوارم تا راه اندازى تلويزيون هرروزه حزب) به لس آنجلس خواهم رفت تا بتوانيم حضور دائمى و زنده‌مان در مقابل مردم را تامين کنيم.

رفقا

ما طرف امروز يا فردا دستورلعمل‌هائى براى مقابله با شرايط حساسى که با آن روبرو هستيم را برايتان ميفرستيم. انتظار من اين است که از هيات دبيران تا پائين‌ترين کميته تشکيلاتى فورا و دقيق پاى اجراى اين اقدامات بروند.

رفقانادر ما را تا اينجا آورد. جاى خاليش را عميقا همه احساس ميکنيم. هرروز صد بار از خودمان ميپرسيم اگر اينجا بود چه ميگفت و هرکدام به عقل خودمان جوابش را پيش‌بينى ميکنيم. من مطمئن هستم که اگر امروز با ما بود مثل مارکس ميگفت گل همينجاست همينجا برقصيد.

دست همه شما را ميفشارم

کورش مدرسى

١٤ ژوئن ٢٠٠٣