به کميته مرکزى و کادرهاى حزب (٢)

نقش ليدر و توقعات ما

بنظر من نقش حزب به مثابه اراده آن بخش آگاه و ميليتانت و انقلابى و پيشرو جامعه در تزهاى حميد کم رنگ است. هر خواننده و شنونده اى اين استنتاج را ميکند که انقلابى در راه است که بخش شرکت توده و آمادگيشان تامين است، تنها مانده حزب برود رهبرش بشود و سازمانش بدهد، اين توهم است. مساله کاملا برعکس است.

اشتباهى که حميد به عنوان ليدر مرتکب شده و ميشود، دست کم گرفتن حزب و انقلابيگرى و ميليتانتيسم و نقش تصميم و اراده آدمها است. کارهايى که يکوقتى مايه خوشحالى و اميدوارى بيش از حد منصور حکمت بود حالا نه تنها کم اهميت و حاشيه اى قلمداد ميشود بلکه تحت عنوان از کوه سرازير شدن، ١٢ مرد و اين گروه خشن و از اين قبيل حتى تحقير هم ميشه. گويا حضور رهبران در داخل، حزب مسلح، پتانسيل ابراز وجود نظامى، حضور در عراق و در کناره مرزها، انتقال بخشى از رهبرى به داخل و غيره.... کارهاى کم اهميت اند و براى در دسترس قرار دادن حزب و يا در جهت تقويت حزب و انقلاب نيست،

حميد ميگويد، حزب قدرت ميگيره، اما بايد انقلاب عظيم سازمان بديم و جامعه را زير و رو کنيم. رهبر جامعه و انقلاب بشيم، با اين گروه خشن نميشه.

اين بى ميلى و بى توجهى به عمل انقلابى در خيلى از بحثهاى ديگر تکرار ميشود. اين روش تعجيل توش نيست. حزب توش بشاش و سرحال نيست.

اين گروه خشن از نظر من، حزب مدعى قدرت و مجموعه آدمهاييست ک تصميم گرفته اند قدرت را بگيرند، به نظر من بدون "اين گروه خشن" و اراده و تصميم آدمها يا انقلابى صورت نميگيره يا اگر بشه مال ما نيست. تبليغ و ترويج در کنار عمل انقلابى و پراتيک و اراده و تصميم و ابتکار و خلاقيت و ايده هاى جديد و کارهاى موثر و هرکولى... مانند حزب در دسترس، تلويزيون، حضور رهبران، آکسيون واحدهاى مسلح شهرى، نشستن در سليمانيه، انتقال فونکسيونهايى به داخل، ديدارها، کنترل محله و.... معنى دارد و جا ميگيرد و شنونده پيدا ميکند. بدون اينها و بدون اين کارها از تصرف قدرت خبرى نخواهد بود. اينها بخشى و بخش عمده قرار گرفتن در راس انقلاب و کسب هژمونى در آن است. بايد نشان بدهى، مردم بايد ببينند و باورت کنند.

چرا اعلام نقشه براى قيام و انقلاب، استراتژى و نقشه تصرف قدرت، آمادگى تشکيل دولت، دادن تصوير و ايميج حزب و شخصيتهاى قدرت، آمادگى نظامى، حضور رهبران در شهرها، سازمان نظامى و... کم اهميت است. پس چکار بايد کرد. چطور بايد در راس انقلاب قرار گرفت؟ اينها مکانيزمهاى قدرت اند، اينها جديدند، اينها کفرآلودند، اينها سنتهاى کمون و اکتبرند. اينها مکانيزمهاى تبديل شدن به نيروى قدرت، به نيروى انقلاب و در راس انقلاب قرار گرفتن اند. تبليغ و ترويج البته بايد کرد و بيشتر و کوبنده تر و اقناعى تر بايد کرد، اما اهرمها و ابزارهاى تبديل شدن به نيروى انقلاب قبل از هر چيزى حزب قوى و حزب قدرت بودن و شدن است.

حميد ميگويد، حزب و قدرت سياسى بدون انقلاب بيارين، نميتونين. بحث انقلاب و حزب و جامعه را آوردم و آلان بحث استراتژى دارم...

من از حميد ميپرسم بدون اهرمها و ابزارهاى موثر و تعيين کننده، بدون درک لحظات تعيين کننده و فرصتهاى معين، بدون کارهاى هرکولى که منصور حکمت گفت، بدون همه اون چيزهايى که در بالا گفتم و گفته ايم به من بگو چگونه انقلاب را سازماندهى و رهبرى ميکنيد؟ چه کسى براى حزب ضعيف و حزب کارهاى کوچک، حزب جونيورها، حزب تبليغ و ترويج، حزبى که حتى اگر قطعنامه هايش قطعنامه انقلاب و کنگره اش را هم کنگره انقلاب بنامد، اما بدون تاثير تعيين کننده و حضور دايم و در دسترس دايم و بدون ايده و بدون ابتکار و بدون جسارت و ... تره خرد ميکند. کدام انقلابه که به نداى يکعده آدم که هنوز با خودشان مسابقه دارند و کسى کسى را قبول ندارد و به قول منصور حکمت نوشته هاى همديگر رانميخوانند و صندلى از زير پاى همديگر ميکشند... جواب ميدهد؟

من ميگويم، يکنفر را توى اين حزب به من نشان بده که اصلا و اساسا فلسفه زندگيش انقلاب کردن و تغيير جامعه از طريق انقلاب نباشه و خودش هم اينو نگه؟ نيست. چه اصرارى در تکرار اين بديهيات است. انقلاب سفره پهن شده و آماده اى براى ما نيست. هر انقلابى ما را به قدرت نميرساند. ميگوييد انقلابى که ما سازماندهى و رهبريش کنيم مورد نظر است. اما تمام سوال اينجا است که اين انقلاب را چگونه سازماندهى و رهبرى ميکنى. جواب اين سوال را منصور حکمت داده. بايد کارهايى کرد. اين حزب مستقيما و بلاواسطه بايد کارهايى بکند. ما هنوز يک مورد ديگر را به اين کارهاى هرکولى منصور حکمت اضافه نکرديم. همانها را ميکرديم و بکنيم اضافه کردن پيشکشمان.

آيا انقلاب از دستور کار و مبارزه منصور حکمت حذف شده بود؟ او چرا مثل اسلاف خود از همان روز اول تشکيل حزب نگفت بريم انقلاب را سازماندهى و رهبرى کنيم. اين اساس برنامه ما هم هست. فراموش کرده بود؟ يا ناگهان روزى ما از خواب بيدار شديم و ديديم انقلاب درب خانه مان را ميکوبد و ميگويد کجاييد بياييد سازمانم دهيد؟ تمام تلاش چند دهه اخير منصور حکمت همزمان با هزار و يک وظيفه ديگر در خدمت احياى کمونيسم مارکس، ايجاد حزب قدرت سياسى بود. او ميدانست و گفت که اين حزب با انقلاب به پيروزى ميرسد، گفت در انتخابات هم ما ميبريم. کودتا بشود ما ميبازيم، اما آنوقت هم بايد کارى کنيم که نتوانند به آسانى از ميدان به درمان کنند....

حميد ميگويد، حزب و قدرت سياسى گوشه اى و پاراگرافى در بحث حزب و جامعه است و يا منصور حکمت هيچ جا در مورد حکومت حزب، دولت موقت، قدرت دوگانه، يا "با اقليت ميگيرم" چيزى ننوشته، در تاييد اين حرفهاى حميد کس ديگرى مياد و ميگه، حزب و قدرت سياسى مال يکدوره ديگر بود!

بحثهاى اينجورى اين التقاطها را هم به دنبال دارد و استراتژى را گم ميکنه. اگر استراتژى حزب کسب قدرت سياسى است که هست پس اين پاراگرافى در گوشه بحثى نيست و اگر اين را بگيم بحث بسيار حياتى حزب و جامعه را کوچک نکرديم. همه اينها اجزاى بهم پيوسته و راهنماى ما براى کسب قدرتند. حزب و قدرت سياسى در تاروپود کارو فکر و عمل ما است، محرک ما است. يک انگيزه انقلابى است. يک اقدام انقلابى براى رهايى انسان است...

بهمين منظور اگر کسى بگه من با ٢ نفر هم شده قدرت ميگيرم اين همان تمايز ماست با کمونيسم حاشيه اى و جونيور و توسرى خور و مخفى کار و خانه تيمى و ليبرال و ريزه خور بورژوازى براى کسب يک کرسى مثل حزب توده.

حالا اگر من اينو بگم و رفيق بغل دستيم بياد بگه اين رابين هوديه، ١٢ مرده، بلانکيسم است، اين يعنى تو مردم را نميارى، اين يعنى شورا لازم ندارى، اين يعنى نگاه به بالا، اين يعنى ائتلاف و غيره.... اين چيزى نيست جز بستن دهن آدمهاى مدعى قدرت.

من در نامه دوره پيش نوشتم، به سنندج رفتم و اگر امکانش را داشتم براى يک شب و ٢٤ ساعت شهر را به خيزش عليه جمهورى اسلامى ميکشاندم و ٢٤ ساعت در سنندج حزب قدرت داشت و ميدونم شايد نميتونستيم حفظش کنيم و شايد هم ميتونستيم. حالا کسى بياد و به من بگه کار تو بلانکيستى است و يا تز از کوه سرازير شدنه... چى بگم؟!

آيا من هم مجازم بگويم که در بحثهاى منصور حکمت حرفى از "بريم جمهورى سوسياليستى تبليغ کنيم"، "شورا بسازيم"، "انقلاب سازمان بديم"، نيست؟ اين کار نه درست است و نه واقعى. اين هم واقعى نيست که گويا تا منصور حکمت بود اوضاع بحرانى نبود و يا صداى پاى انقلاب بعد از او به گوش ما رسيد. او وقتى گفت ما در انقلاب پيروز ميشويم. منظورش از ما، اين حزب موجود و منظورش از انقلاب هم انقلاب محتمل در ايران بود، نه انقلاب على العموم. او بحران جمهورى اسلامى را بارها و با بحران آخر هم توضيح داده بود، او نفرت ميليونى از رژيم را شاهد بود، او آرايش نيروها را به روشنى توضيح داد، جايگاه راست و چپ و ميانه را نشان داد. او گفت آلترناتيو رژيم، چپ يعنى ما و راست يعنى بورژوازى پروغرب است. او گفت ما شانس پيروز شدن داريم. او گفت دريچه اى به روى ما باز شده است. او گفت انقلاب ما را به پيروزى ميرساند. آيا او فراموش کرد بگويد برويم انقلاب را سازمان بدهيم و رهبرى کنيم؟ آيا او اين وظيفه بديهى را فراموش کرده بود يا انقلاب را نديده بود، آيا ١٨ تير اين را گفت؟

رفقا! اوضاع بحرانيه و اين تازه نيست از ١٠ سال قبل اين شرايط بحرانى وجود داشته است بحران آخر را گفتيم. توده ها منتظرند و گاها متوهم و مرعوب قدرت استبداد، پيشروان آمده اند. اقليتى که هنوز مراحل متعددى از توهم به اصلاحات و... پشت سر نهاده و هنوز بسيار التقاطى است. تمام وظيفه بر دوش حزب افتاده است که بعنوان حزب مدعى قدرت و توانا و ميليتانت و کاردان و پرامکان و پرمدعا و مسلح (در کردستان) و حاضر در صحنه و در دسترس و با سازمان حزب در محل و با همراهى رهبران و فعالين جنبشهاى موجود با آن ... بياد و بگه من اين رژيم را مياندازم. در يک سلسله تظاهرات و اعتصاب و خيزشهاى شهرى و قيامهايى که سازمان ميدهد و رهبرى ميکند کار جمهورى اسلامى را ميسازد. اين حزب و در اين شرايط موجود آيا ميتواند به اين وظايف عمل کند؟

در اين جا ديگر کار از تبليغ و ترويج جمهورى سوسياليستى و شورا بسيار فراتر است. وظايف بسيار پراتيک تر و اقدامات هرکولى است. ضمن اينکه جمهورى سوسياليستى و شورا را هم تبليغ ميکنى و ضمن اينکه مجامع عمومى کارگرى را بعنوان اقدامى مبرم و فورى به کارگران و رهبرانش توصيه ميکنى و ميخواهى اجرايش کنند اما هنوز به کارها و اقدامات و حرکات قاطع و پرسر و صدا و تکان دهنده و بحرکت درآورنده جامعه نيازداريم.

به نظرم منصور حکمت پيشتر و بهتر از ما انقلاب را ميديد. او نميخواست با طرح صداى پاى انقلاب، ما را و حزب را از انجام وظايف سنگينى که او را براى رهبرى و سازماندهى کردن اين انقلاب آماده ميکند غافل کند. او از اين احتمال و رويداد که همان انقلاب است به عنوان دريچه اى که به روى ما باز شده ياد کرد تا به ما گوشزد کند که کارهاى غول آسايى بايد کرد تا به قدرت رسيد. خلاصه کردن و آسان کردن اين راه با عناوينى چون سازماندهى و رهبرى کردن انقلاب، با بريم شورا درست کنيم، حوزه درست کنيم، جمهورى سوسياليستى را تبليغ کنيم... به نظرم دور زدن و يا شايد طفره رفتن از کارهاى غول آسايى است که ما حتى از اضافه کردن يک مورد ديگر به آنچه که منصور حکمت به آن اشاره داشت تا کنون عاجز بوده ايم. بريم انقلاب را سازماندهى و رهبرى کنيم، و بگيم چطور؟

آيا مشکل کار تا حالا تبليغ شورا و جمهورى سوسياليستى بوده؟ يکوقتى منصور حکمت گفت، کار ما تبليغ اثباتى جمهورى سوسياليستى نيست. کار ما "نه" به جمهورى اسلامى است. بريم رژيم را بيندازيم. هرکه رژيم را انداخت مردم دور حرفهاى اثباتيش هم جمع ميشوند و به آن گوش ميکنند. آيا آن دوره تمام شد؟ ما جمهورى اسلامى را انداختيم و حالا مردم منتظرند ببينند ما چه ميگيم؟ مردم هنوز منتظرند تا که جلو ميافتد و اين رژيم را مياندازد. هنوز رهبر جنبش سرنگونى شدن کار فورى و بدون برو برگرد ما است. مردم اگر ببينند و باور کنند که ما ميتوانيم اين رژيم را بيندازيم با ما ميان. با ما ميان تا اين رژيم را بيندازيم بخاطر تبليغ خوب و چشم وابروى جمهوريمان نميان، اگر توانستيم رژيم را بيندازيم به جمهورى سوسياليتسيمان راى ميدهند. مردم تا ديروز حاضر بودند امريکا بيايد و رژيم را بيندازد. خوشبختانه ما جدى ترين نيروى سرنگونى طلب بوده و هستيم، جامعه هم سرنگونى ميخواد و اگر ما بخواهيم و بتوانيم مدام به چپ ميچرخد، اين آن دريچه اى است که به رويمان باز شده. درست است فردا خيليها سرنگونى طلب شده و ميشوند، آنچه که ما امروز ميکنيم تعيين ميکند درميان جنبش سرنگونى طلبى دست بالا خواهيم داشت يانه.

منصور حکمت گفت جنبش چپ درست کنيد. رهبران جنبش را به چپ بکشانيد. سياست چپ را به ميان جنبش دانشجويى، جنبش زنان، جوانان، کارگران و ... ببريد. اگر پرچم جنبش سرنگونى شعار و سياستهاى چپ شد ما ميبريم. اين آن انقلاب مورد نظر ما است،. پس ميبينيد که انقلاب حلقه آخر اين ماجرا است. حلقه آخر يک کار سخت و عظيم و يک کوه کار و کارهاى غول آسا است.

مردم بايد در ناصيه ما توانايى سرنگون کردن رژيم را ببينند، کسب قدرت را ببينند. بايد ببينند. ما را در دسترس و در ميان خود ببينند. آنجا که دشمن هست، رو در رو و در صحنه. اين کار همه ما است. از تلويزيون و راديو و کمپينها و آکسيونها و حضور رهبران در داخل و حضور سازمان حزب در داخل و حضور رهبران چپ در راس جنبشهاى اجتماعى در ميان کاگران، جوانان، زنان، در کارخانه و دانشگاه و محله، در کنترل محله، حضور شعارهاى راديکال و چپ در اعتراضات و تظاهرات توده اى، حضور سازمان نظامى و فعاليت سياسى و تبليغى و پتانسيل ابرازوجود نظامى در کردستان...

مساله مهم ديگر اينه که حميد به نقطه قوتهاى حزب بى تفاوتى و بى توجهى نشان ميدهد و اين براى حزب قدرت به شدت زيانبار و مرگباره. متاسفانه کميته قدرتمند حزب در کردستان که نشانه و نمونه قدرت حزب در ايران است با اين حرفها به عنوان نقطه ضعف نشان داده ميشود و کم مانده به عنوان سد راه سازماندهى و رهبرى انقلاب معرفى شود!

کورش ميگويد انصاف نيست. من ميگويم مساله بى انصافى نيست. مساله نشناختن نقطه قدرت حزب است. محلى ديدن کار است. و اين اشتباه بزرگ سياسى است. کاش ما اين توازن قوا و اين قدرت و موقعيت را در شرکت نفت و ذوب آهن و يا در تهران يا شمال و آذربايجان هم داشتيم. مساله يا همه چيز يا هيچى نيست.

سنندج اگر مال ما باشد که بايد باشد، به خاطر استقرار خودمختارى در کردستان نيست. بلکه سنگرى است براى تقويت کمونيسم و انقلاب و حزب در سراسر ايران. اين کم است؟ ليدر حزبى که حتى يک سر سوزن اين موقعيت حزب را در اين منطقه دست کم بگيرد به اشتباه بزرگ سياسى دچار شده و ضرر بزرگى به حزب ميزند. دو قطبى کردستان، ايران و يا ازکوه رفتن و انقلاب، نداريم. اين خطاى فاحشى است که نميتوان با بى انصافى توضيحش داد. بايد جلوش را گرفت و بايد به همان مسيرى انداخت که منصور حکمت انداخته بود و مايه دلگرمى و خوشحاليش بود. من از حميد ميخواهم جايگاه واقعى اين بخش حزب (کميته کردستان) را که نقطه قدرت بزرگ حزبه دريابد و به آن پشت نکند! در کنار ما بايستد و به عنوان ليدر حزب کارهاى بزرگى را که تا حالا شده و باز در دستور داريم تاييد و تقويت کند و ارزش و قرب و احترامش را نگه دارد و به کل حزب، آنجاييکه اين نقطه قوت خدشه دار شده، برگرداند. اين کمترين توقع از اوست.

من نميخواهم از سنگر کميته کردستان با حميد و ديگران حرف بزنم. بلکه به عنوان عضوى از کميته مرکزى حزبى حرف ميزنم که ميخواهد و بايد در راس انقلاب براى کسب قدرت قرار بگيرد. و اين وقتى امکان پذير است که در کنار هم باشيم و الا با اين روند کنونى شکست روى شاخ همه مان است. فقط با هم شانس پيروز شدن داريم. اين شانس را از همديگر نگيريم. اين دريچه را کور نکنيم. به حرفهاى همديگر به دقت گوش کنيم، همديگر را تکميل کنيم. قرب و منزلت و احترام همديگر را نگه داريم. به قول منصور حکمت به ايستادن در کنار همديگر افتخار کنيم و اين را به همه نشان بديم. رفقا! تعجب نکنيد اگر بيشتر حرفهايم رو به حميد است. آخر او ليدر اين حزب و على القاعده محور وحدت حزبه. متاسفانه فضا طورى است و حميد خودش را در موقعيتى قرار داده که من بايد بهش بگم خواهش ميکنم يکسان و برابر در کنار همه ما باش. يکجانبه نشو. تمام حزب را ببين، ما حميد را ليدر حزب کرديم. به ايستادن در کنارش افتخار کرديم. انتظار داريم به عنوان ليدر، وحدت اين حزب مساله اول و اصليش باشد. همانطوريکه مساله اول همه ما است. تقويت اين حزب و حرمت رهبرى و کادرهايش مساله و مشغله دايميش باشد. راه ديگرى اگر هست فنا دادن حزبه و ما با اين راه نيستيم. اين نداى تنها من نيست. اين نداى ٩٩ در صد کادرهاى اين حزب و نداى جامعه در آستانه تغيير ايران است که راه نجاتش در وحدت ما و در قدرت ما است.

رفقا!

من عليرغم هر اختلاف و يا سايه روشن اختلافى، به تمام تلاشهاى مثبت رفقا در اين دوره ارج ميگذارم. از جمله بحث حميد در مورد تعين بخشى به رهبران و جنبش سوسياليست کارگرى و يا بحث در رابطه با استراتژى تصرف قدرت سياسى، که هنوز کار داره، يا بحث کورش در باره حزب توده اى، کنترل محلات و... يا حرف رحمان در باره تاکيد بر اهرمها و ابزارها و تعيين نقشه و.... همه اينها از نظر من تلاشهاى صميمانه اى هستند که بايد شنيد و در موردشان حرف زد و از آنها قطعنامه و نقشه کار در آورد و تصميم گرفت. من به سهم خود در اين راه خواهم کوشيد ما به کمک و همکارى همديگر براى پشت سر نهادن فورى اين وضعيت نابسامان کنونى احتياج داريم. دستهايمان را بهمديگر بدهيم. مظفر محمدى ٣-٦-٢٠٠٤