پاسخ به آخرين نامه!

رفيق آذر ماجدى با سلام!

١- براى ثبت در اسناد مباحث ميان من و شما، لازم دانستم نظرم را راجع به آخرين نامه ارسالى شما بيان و اعلام کنم. قبل از پاسخ به موارد نوشته شده در اين نامه، ضرورى است به عنوان يکى از نکات جمع بندى اين تجربه بگويم که تا همين جا، از خلال تمام پستى بلنديهاى اين جدل، يک امر تثبيت شد، آن هم اينکه از اين پس، "برکنار کردن" رفيقى، بويژه سردبيرى، امرى ساده و روان در جريان ما نخواهد بود. از اين پس، بدون متانت، بدون درايت، بدون احتساب لطمات و ضرر و زيان اجتماعى و سياسى و درون حزبى اين عمل، هيچ مرجع حزبى و يا در نهادهاى غير حزبى، نخواهد توانست به اين عمل دست بزند. حال که متاسفانه در شرايط نبود نادر، سر کار آوردن افراد، ميدان دادن به کادرها و به رسميت شناختن جايگاه آنها و کارشان، خود در ميان ما، کارى سخت و با مقاومت هميشگى روبرو است، حداقل دستاورد، اين است که نگذاريم همين ماتريال انسانى موجود هم به راحتى مورد آسيب قرار بگيرد. از اين پس، براى برکنار کردن سردبيرى از نشريات ما، آن هم سردبيرى موفق، کسى برنخواهد گشت و به اعتراض خاموش من در همبستگى براى به رضايت کشاندن خود و ديگران رجوع کند.

٢- از نقطه نظر من طلايى ترين سياستها، تا مادام که به دست يک شيوه اصولى، انسانى و اجتماعى رهبرى سپرده نشود، بدل به سياستهايى حاشيه ايى و منزوى و فاقد نفوذ و قدرت اجتماعى ميشود. به نظر من "رهبر" به اندازه خود "خط" براى اثبات حقانيت و عملى شدن آن اهميت دارد. رهبر خوب ميتواند خط و سياستى را ولو اينکه خيلى هم شسته رفته نباشد، صاحب اعتبار کند، بر عکس، رهبر ناوارد، ميتواند طلايى ترين سياستها را با عمل خود، چنان فاقد اعتبار کند، که حتى نتوان براى مردم، تفاوت مضمون درست سياست و نحوه نابجا و غلط اجراى آن را تفکيک کرد.

٣- من هم اميدوارم که نامه دوم دبير در باره برکنارى من از سوى حميد تقوايى، کورسوى عدالتى باشد بر پروسه بحث و جدالى که در طى اين چند هفته جريان داشت. اى کاش اين نامه، چند هفته زودتر مبناى دخالت و موضع گيرى قرار ميگرفت. کمپين دفاع از آزادى کارگران قربانى نميشد، نشريه آزادى زن و سردبير آن هزينه نميشد و.....

٤- به نظر من هم اختلاف ميان ما، فقط بر سر کمپين گل رز نبود. کمپين دفاع از آزادى کارگران ته يک پروسه جدال بر سر سبک و شيوه رهبرى سازمان آزادى زن، دو نگرش مجزا و دو ارزيابى مختلف از نقش و مکان ما و رابطه جريان ما با جامعه و مردم بود.

براى فهم نقد عميقى که من تحت نام شيوه رهبرى غير اجتماعى شما فرموله کرده ام، سواى تمامى مطالبى که در اين دوره نوشتم، فقط کافى است به خود همين نامه آخرت رجوع کنى. رفيق آذر ماجدى عزيز، دوست و رفيق و همسنگر گرامى، شما نحوه برخوردت به من، به تشکيلات و به مردم از بالاست. بدون شک، شما هم مثل تک تک رفقاى رهبرى حزب از توانايى هاى بالايى در زمينه هاى مختلفى برخوردار هستى. اما براى رهبرى يک سازمان توده اى و اجتماعى، به نظر من داراى نقصانهاى جدى هستى.

من متاسفم که نتوانستم حرف حساب خودم را در طى اين همه مدت، به باور خود تو تبديل کنم. اما فقط مرور همين نامه آخرت کافى است تا در وراى اين غبارى که به راه افتاده متوجه منظور من بشوى. شما ميگويى: "سازمان آزادى زن سازمانى اجتماعى است و به يمن تلويزيون براى آزادى زن روز به روز اجتماعى تر ميشود" سازمان آزادى زن اولا: تا اجتماعى شدن هنوز فاصله دارد. موانعى جدى دارد. به نظر من خود اين سازمان هنوز ابعاد اجتماعى سياستى را و پرچمى را که بلند کرده و مورد مقبوليت قرار گرفته است نمايندگى نميکند. يک سال و نيم پس از تشکيل اين سازمان، هنوز تعداد افراد و شخصيتهاى شرکت کننده در اولين نشست آن، ( با يا بدون احتساب غايبين) از تعداد شرکت کنندگان در مراسم بنيان گذاشتن آن کمتر است. هنوز هيچ جمع رسمى آزادى زن در ايران شکل نگرفته است. ما در حالى فراخوان تشکيل "جمع ها" را ميدهيم که ان جى او هاى زنان دارند به هم وصل ميشوند، شبکه درست شده است، دارند در خود تهران يک سازمان بزرگ بوجود مى آورند. از بيش از ٥٥٠ ان جى او و محفل زنان، حتى يکى از آنها به صورت جمعى در سازمان ما زيست نميکند. در خارج کشور، حتى در خود محل زندگى شما در لندن، يک کانون زنان نداريم. به آمار سازمان ملل ٥ ميليون ايرانى در خارج زندگى ميکنند. باز هم به آمار اين سازمان تقريبا نصف اين جمعيت زنان هستند. حال فرض بگيريم ١٠٠ هزار نفر زن، از اين ١٠٠ هزار نفر، حتى ١٠٠٠ نفر را ما نتوانستيم به جمع، کانون، شخصيت و عضو اين سازمان بدل کنيم. فاجعه اينجاست که حتى همان ١٠٠٠ نفرى هم که دوستدار ما هستند، عاطل و باطل افتاده و اختيارى ندارند. اجازه داده نشد که وارد اين سازمان شوند. اين است آن رضايتى که از خود داريم؟ نادر وقتى حزب را اعلام کرد، تا آنجا که شنيده ام، در عرض ٥ ماه به اصغر ماموريت داد که تشکيلات را بسازد، آدم جمع کند، کادرها را بياورد. ٦ ماه بعد از اعلام حزب، با شرکت نزديک به ٤٠ کادر که نماينده بودند، ماتريال اوليه اش را به تصويب آنها رساند، حزب را با همين تعداد شريک شد. ماه بعد و سال بعد و سالهاى ديگر، مدام به تعداد اين افراد افزود. حتى براى ماندن آنها که رفتند، تا آخرين لحظه تلاش کرد و جنگيد. دوما: نه ساز و نه حزب، به صرف داشتن تلويزيون اجتماعى نميشود. تلويزيون مکان مهمى در گسترش نفوذ حزب و جريان ما دارد. اما حلقه اصلى، آدم حى و حاضر و زنده است. انسان زنده است که در ارتباط خود با انسانهاى ديگر، آنها را به درون ميکشد و جلب و جذب ميکند. بسيار خطا و خطرناک است، اگر کسى حتى در پس ذهن خود اينگونه بينديشد که به صرف داشتن تلويزيون، احتياجى به نيروى متشکل انسانهاى هم دل و هم جهت با خود ندارد. از احتياج به جلب و جذب افراد و پرورش آنها مبرى است. هيچ درى نبايد به بهانه گشودن در ديگرى بسته شود. من قبلا هم به کنايه از خود شما شنيده بودم که گفته بوديد چون تلويزيون دار شديم، ديگر نشريه آن مکان را ندارد. به نظر من اين شيوه نگرش غلط است. خود همين تلويزيون را فقط به يمن اتکا، به يمن احترام، به يمن عشق و علاقه مشترک کادرها، اعضا، دوستداران حزب ميتوان نگه داشت. امکانات مالى، مطبوعاتى، سازمانى و غيره فقط با اتکا به يک رهبرى داهيانه، سياسى، راديکال، انسانى و اجتماعى ميسر است. فقط با به جريان درآوردن اين سياست ميسر است که همه افراد دخيل در اين مبارزه از احترام، از ارزش برخوردار باشند. تنها حقيقتى که باعث جلب و جذب افراد به حزب و به سازمان ماست همين است که در بيرون اين حزب، در بيرون نگرش اجتماعى و انسانى کمونيسم کارگرى، انسان فاقد اختيار، اعتبار و ارزش است. تنها کمونيسم منصور حکمت است، تنها حزب منصور حکمت است که با دخالت دادن همه انسانها، با همه علائق و استعدادهاى کاملا متفاوت، آن جايگاهى را به خود آنها برميگرداند که در حدفاصل ميان کار براى امرار معاش و فشار خرد کننده زندگى روزمره، بطور کلى غايب است. بيرون اين حزب، من يک مادر تنها هستم، فروشنده فروشگاه مواد غذايى، آن ديگرى راننده تاکسى، يکى دانشجو، يکى بازنشسته و ديگر هيچ! در جنبش منصور حکمت است که "هيچ شدگان" نظام، سروران تغيير تاريخ زندگى خود و بشريت هستند. در جنبش منصور حکمت، قرار نيست اول انسانها صبر کنند تا سوسياليسم برپا شود و هر کس به اندازه استعدادش در جايى دخيل شود، خود مبارزه مشترک موجود، دخيل کردن راى و استعداد و اختيار انسان در قدم اول، در دل خود همين نظام است که باعث ميشود شب نخوابى بکشيم، از تفريح خودمان و حتى بچه هايمان بزنيم. نظامى که ما را از خود بيگانه و بى اختيار ميکند، بر عکس، مبارزه و حزبى که باعث افتخار ما حتى در خلوت خودمان نسبت به وجودمان است. اگر حزب اين خاصيت خود را از دست بدهد، تفاوتش را نيز از دست داده است. هر ذره ايى که ما بى حرمت شويم، يک قدم اساسى حزب، رنگ شاد و متفاوتش را از دست داده است. به اعتقاد من، راه اجتماعى شدن ما، نگرش اجتماعى نسبت به خود اين مبارزه و افراد دخيل در آن است. معيار اجتماعى شدن ما، کاربست اين نگرش بواسطه دخيل کردن همه انسانهايى است که بدون سازمان ما هم، در حال مبارزه براى تغيير اين نظم نابرابر هستند. سازمان، آن نهادى است که قادر است همه اين افراد متنوع و مختلف را با احترام به تنوعشان، براى يک امر مشترک گرد بياورد. آيا ما امکاناتى فراهم کرديم که همين افراد بوسيله ما بيايند و خود سرنوشت خود را نمايندگى کنند؟ آيا اين سازمان را بعد از يکسال و نيم با اين همه انسان مبارز شريک شديم؟ نه، به اعتقاد من در اين باره مقاومت وجود داشت. نشريه آزادى زن که گامهاى مهمى در اين جهت برداشت، اکنون هرس شده است. تشکيلات خارج کشور که بازوى مهم اين سازمان است ولو خودبخودى يا ناخواسته به جاى جلب و جذب مردم، با بى تفاوتى، با پاسخ ندادن، ارزش نگذاشتن و حتى رد صريح و آشکار زنانى که به سمت ما آمدند، ايزوله شد، از گذاشتن سازمان در اختيار مبارزه اين مردم امتناع شد. من فقط اميدوارم جدل موجود راهى به سمت اين افق بگشايد. سازمان آزادى زن براى اجتماعى شدن، نه فقط به تلويزيون، بلکه بدوا و قبل از هر چيز، به يک خانه تکانى سياسى و اجتماعى مهم، در راس خود، براى تغيير نگرش اجتماعى خود به نقش انسان در اين سازمان محتاج است. اين در هيچ اساسنامه ايى نيامده است، چون فرض وجود يک سازمان، در جنبش ما، نقش و مکان انسان و نگرش اجتماعى به آن است.

٥-در باره برکنارى من از همبستگى و مقايسه اين دو با هم بايد بگويم که من به اين دليل ساده از همبستگى برکنار شدم که مريم نمازى به من دستور داد که عکس نادر را به عنوان آرم روى نشريه بزنم. من مخالفت کردم. مريم نمازى گفت که آذر ماجدى گفته است که روى همه نشريات ما بايد عکس نادر باشد. من ميگفتم خود آذر ماجدى براى تبديل نظرش به نظر حزب در پلنوم بحث کرده و راى گرفت. شما هم بيا و قرار بده و از دبيرخانه راى بگير. در ثانى اين نشريه غير حزبى است. غلط است که تمام صنايع حزبى و غير حزبى يک اونيفورم بپوشند. ( جهت اطلاع شما به اين يکى نه سانسورچى گفته بودم نه دم از حق کشى زده بودم) وسط بحث و رد و بدل شدن فقط ٢ نامه، رفيق مريم فورى مرا برکنار کرده و در عرض مدت کوتاهى از هيئت دبيران و دبيرخانه مرکزى، به رسم و سنت کار سازمانى رايج ايشان، خط زد. من فقط به خاطر عشق و علاقه زيادم به نادر، اعتراضى خاموش کردم. اين اتفاق تنها چند هفته پس از مرگ نادر افتاد. با درک امروزم که به اين تاريخ نگاه ميکنم، ميبينم سکوت در مقابل سياست ناروا، احترام به نادر نيست، ضد سنت نادر است. اما من اصلا با اين ارزيابى دلبخواهى که "آب از آب تکان نخورد" موافق نيستم. اگر ظرف "آب" را باز هم يک کاسه کوچک فرض کنيم، شايد ارزيابى شما درست باشد. ولى اگر به واقعيت اجتماعى عظيمى که افتاد نگاه کنيم، از قضا آب تکان خورد، سيل آمد، متاسفانه شما متوجه تکان خوردنش نبوديد. در اثر اتخاذ همين سياست در رهبرى فدراسيون، به تدريج "فرار مغزها و دستها" از فدراسيون شروع شد و به بالاترين نقطه آن رسيد. تا جايى که شخصيتهاى اصلى و سياستگذاران آن هم نماندند. دفاتر يکى پشت سر ديگرى به تعطيل کشانده شد. در عرض ٥ سال، نه فقط شخصيتهاى جديد جنبش پناهندگى به شخصيتهاى فدراسيون بدل نشدند، بلکه شخصيتهاى قديمى هم يا کنار گذاشته شدند و رفتند، يا به همت و تلاش شخصى خودشان در محدوده فعاليت خود ادامه دادند ولى نتوانستند روند کلى و سراسرى اوضاع را عوض کنند. فاجعه بارتر از آن، خارج از سوخت و ساز سياسى تشکيلات فدراسيون، خود پناهندگان اقدام به متشکل کردن خود در نهادها و جعمهاى جداگانه کردند. نشريه فدراسيون کاملا از محيط اصلى فعاليتش دور و حاشيه ايى شد. فدراسيون در اثر اتخاذ چنين روشهايى جلو چشم همه ما پر پر زد و کوچک شد، برکنارى من هم سياستى جدا از بستن هر روزه دفاتر، عدم جلب و جذب و سازمان دادن افراد نبود. به اعتقاد من فدراسيون نه به دليل کمبود سياست، نه به دليل کمبود خط، به دليل اتخاذ شيوه ها و سنتهاى غلط، غير اصولى و غير اجتماعى رهبرى آن به اينجا رسيد. فرصت اين بحث جاى ديگرى است. اميدوارم کنفرانس فدراسيون به تحليل عملکرد واقعى رهبرى آن، ضعفها و کمبودهاى جدى آن بپردازد، آن را مرتفع کند. تشکيلات را دوباره روى پاى خود بلند کند.

نمونه فدراسيون اما، براى شما که آن را الگوى خود در اين زمينه قرار ميدهيد، بدترين نمونه است. از قضا موقعيت کنونى فدراسيون هشدارى به سازمان آزادى زن است که اگر جا پاى اين سنت و شيوه برخورد بگذارد، حاشيه ايى شده، شيرازه آن از هم گسيخته خواهد شد، کار به جايى خواهد رسيد که فعاليت در تشکيلاتى که دور و بر خود را هرس کرده است، حتى براى مسئول آن هم شور آفرين و لذت بخش نخواهد بود. مطمئن باشيد که نسل جوان پناهندگان امروز در خارج کشور، به هيچ عنوان اتخاذ چنين سياستهايى را نخواهند پذيرفت. در سوئيس و بلژيک، به خاطر عدم فعاليت فدراسيون، به خاطر اشتباهات ما در برخورد به مبارزه مردم، نمايندگان ما را راه نميدادند. در سوئيس متحصنين، رسما حتى حاضر به پذيرش حمايت ما نشدند. درآلمان ابتکار عمل در يکسال اخير حتى به دست قوم پرستان افتاد. داريوش خواننده دارد تور براى نجات پناهندگان ترتيب ميدهد. در بلژيک هم همه ميدانيم که چه گذشت!

اى کاش يک نفر پيدا ميشد و يقه مرا ميگرفت که چرا نماندم، چرا اعتراض و نقد بحق خودم از آن وضع را ادامه ندادم. شيوه برکنارى من، خصلت نماى آن وضع بود. اينکه اکنون جلو اين رويه ايستادم، اينکه صداى نقد و اعتراض بر عليه اين روش بلند شده است، به خاطر شبح موهوم "فضاى حزب" نيست. فضاى حزب، خارج از پراتيک و روشهاى خود شما نيست. از زبان سوم شخص مفرد راجع به اين فضا صحبت نکنيد. "فضاى حزب" اسم رمز کدام جريان است که تازگيها به هر يک از ما امکان داده است يا بى اصولى بکنيم، يا در مقابل بى اصولى به خاطر اين "فضا" مصلحت گرايى کرده و سکوت کنيم؟ حرف و نقد من به شما، به هيچ "فضا" "جناح" و "بحث" ديگرى در بالاى حزب مربوط نيست. به احدى هم اجازه نميدهم له يا عليه، پشت اين بحث پنهان شده، خودش "فضاسازى" کند. چنان وانمود ميکنيد که گويا اگر کسى نقدى به آذر ماجدى داشت، از يک "فضايى" مى آيد، قصد و هدف ديگرى دارد. "فضا" و "جو" در حزب ما هم کم کم دارد خاصيت "پل پيشمرگه" درون کومله را ايفا ميکند. در کومله هم به قول نادر، شبهى به اسم "پل پيشمرگه" درست شده بود که روسرى سر زنها ميکرد، اجازه نقد مذهب نميداد، تا ميپرسيديم چرا؟ ميگفتند "پل پيشمرگه" ناراحت ميشود. فضايش به هم ميخورد. من هيچ مشروعيتى براى اين "فضا، فضا کردن" قائل نيستم که معلوم نيست طراحانش و افرادش چه کسانى هستند. خود همين تاکيدات، خودش مانع ابراز نظر به شيوه اصولى است. بعضى از رفقا آنقدر خود را اسير اين "فضا" کرده اند که ترجيح ميدهند روى حقيقت پا بگذارند. سکوت کنند، حرف دلشان را نزنند، وارونه بزنند. خاصيت اين فضا فضا کردن، اين است که ميتوان براى شانه خالى کردن از زير بار هر بى اصولى، نه فقط گوشها را به روى نقد و اعتراض بست، بلکه براى توجيه اين بى اصولى گرى، حاميان "به هم نخوردن فضا" را به مدافعين اين روشها بدل کرد. مدافعينى که خود، نه از سر دفاع از اين بى اصولى، بلکه بدتر از آن، براى احتراز از "فضا" بى اصولى را توجيه ميکنند. مقابل کسى که از بى اصولى دفاع ميکند، راحتتر ميتوان ايستاد، کل حزب ميتواند براى دفاع از اصولش بسيج شود، مقابل شبح "فضا" کسى نميتواند بايستد. تنها خاصيتش، فراخوان دادن به "فضاسازى متقابل" است. اين خودش يعنى "فضا سازى سيستماتيک". رفيق ناهيد رياضى پس از ٢ هفته، بطور غير مستقيم در نامه رسمى خود ميگويد از ترس اينکه به من نگويند کمپينى ننوشتم. براى من خواندن نامه ناهيد تاثرانگيز بود.

من نقد معينى به يک شيوه معين رهبرى در آزادى زن دارم. بحثم نه ربطى به ساير مباحث درون حزب دارد، نه مرتبط کردن آن را ميپذيرم. هر سياستى را هم سواى مضمون آن، همچنين از نتيجه عملکردش، از پراتيک سياسى و اجتماعى آن قضاوت ميکنم. آن چه تغيير کرده است موقعيت بيرون حزب است که متاسفانه از درک آن عاجزيم. "فضاى درونى" تناقض ميان درک موقعيت بيرون ما، با روش و عملکرد درونى ما با خودمان است. فضاى هر جايى وقتى ريلکس ميشود که حرفها با احترام زده شود. با زير فرش پنهان کردن حقايق به خاطر "فضا" اين جو تا ابد مى ماند و به پستوى محافل و خانه ها رانده ميشود. مگر نه اينکه اعتراض خاموش من در همبستگى در احتراز از "فضا" عدم تکرار بى اصولى را گارانتى نکرد؟ اگر خاموش بودن درست بود، بايد محصول ميداد. بايد طرف مقابل هم حساب کارش را ميکرد. برکنارى رواج پيدا نميکرد!

براى حرف زدن هم اولين شرط اين است که خود طرفين درگير در بحث اينقدر به "فضا" استناد نکنند. حرف حسابشان را بزنند. تفاوت من و شما اين است که من مدام به موقعيت اجتماعى حزب در بيرون استناد ميکنم، شما به درون! آن هم غير واقعى و به "فضاى خود ساخته"

٦- من بدهکارى به گذشته هيچ کسى ندارم. اصلا نه فرهاد بشارت را ميشناسم، نه ادعاى ٢٥ سال سابقه و مبارزه دارم. نه حتى ٢٤ ساعت با نادر از نزديک بوده ام. ولى تا مطمئنم حرفم حق است کوتاه نمى آيم. اعلام ميکنم که روش برخورد شما هيچ سنخيتى با روشهاى رهبرى منصور حکمت ندارد. به نظر من اصلا خود اين شيوه غلط است. يک نوع تفاوت نسلى را در بالاى حزب ما در حتى شيوه پيشبرد مبارزه درونى ما هم نشان ميدهد. على راستين همش ٢٠ سال دارد، چه ميداند فرهاد بشارت کى بود؟ ٢٤ روز هم با منصور حکمت نبوده است. آيا بالاخره حق دارد انتقاد خود را به شما مطرح کند يا نه؟ تازه وقتى حزب سرتا پايش ( به جز رهبريش) دارد هر روز جوانتر و جوانتر ميشود، استناد به ربع قرن مبارزه، باور کنيد بعضى وقتها نقطه قدرت نيست. باويچ ٧٢ ساله را تيم فوتبال کرواسى وقتى مدام براى مربيگرى صدا ميکند، مفسر ورزشى متوسط آلمان هم از اين حرف ميزند که ساختار فوتبال اين کشور يک اشکالى دارد، مريض است که حتى يک جوان ٣٠ ساله، بالا نمى آيد و مربى فوتبال مملکت نميشود.

اين شيوه نسل قديم است که مدام در وسط هر بحثى، گذشته را به رخ ميکشد. من وقتى وارد حزب شدم که امثال فرهاد بشارت ميرفتند. به من چه مربوط که فرهاد بشارت چه کرده است. مگر من به شما گفتم رفيق آذر، طاهر خالدى عضو کميته مرکزى وقت کومله هم مرا به خاطر روسرى سر نکردن در حضور ٧٠ نفر از کادرها و پيشمرگان خلع سلاح کرد. ( از قضا به من حق دفاع هم داد) من تازگيها متوجه شدم که بحثهاى منصور حکمت در باره قدرت سياسى و جامعه را رفقاى متفاوتى از زواياى متفاوت هضم کرده اند. من که بيرون شما بودم، از بحثهاى مستعفيون اصلا خبر نداشتم، وقتى بحثهاى نادر را در باره حزب و جامعه خواندم يک نکته مهم که باعث جذب من و ورودم به حزب شد، بحث شخصيتها و حزب و جامعه بود. من از بحث نادر اين را متوجه شدم که در ساختن اين آينده هر تک نفرى موثر است. متوجه شدم که منصور حکمت دارد افراد جنبش خودش را صدا ميزند که بيايند و دخيل شوند و بر خلاف دوره کومله، بى اختيار نيستند، اينکه پيروزى يا شکست به دست خود افراد است. احساس اينکه من هم يک مخاطب اين بحث هستم، احساس اينکه در حزب کمونيست کارگرى، براى تغيير جهان موجود، من هم به عنوان مهرنوش، نه به عنوان سربازى در لشکر پيشمرگان، هم لباس و هم رنگ بقيه، يکسانسازى شده، ميتوانم و بايد نقش ايفا کنم، به پاهاى من قدرت برگشتن داد. آنها که رفتند بر عکس، احساسم اين است که با اين بحثها جاى خود را تنگتر يافتند. همان فرهاد بشارت را هم بر خلاف گفته شما تا جايى که من مجبور شدم ته و توى گذشته را در بياورم، هيچ وقت نادر "برکنار" نکرد. تحقيق هم نکرده ميدانستم که منصور حکمت، رهبر برکنار کردن نبود، رهبر سر کار آوردنها بود و از قضا تنها کسى بود که مقاومت بعضى از رفقاى بالاى حزب را براى بالا آمدن افراد با شجاعت ميشکست. اين هم يکى ديگر از توضيحات دلبخواهى وقايع است. مدتها بعد از رفتن فرهاد، نادر به خود من تشکر و تصيح نوشت که نقش خود فرهاد در ساختن همبستگى چه بوده است. تازه فرهاد ميخواست همبستگى را ببندد. من که براى بستن ٢ هفته آزادى زن، کلى داد و فرياد زدم. من که براى نبستن در سازمان آزادى زن به روى مردم، کلى جدل کردم و گذاشتند شما به من شليک کنيد. چه ربطى اين دو به هم دارد به جز همان "فضا سازى" که شبح آن روى سر ما چرخ ميزند؟ شما به خاطر مرور تجربه نادر نيست که به فرهاد بشارت رجوع ميکنيد، به خاطر خاصيت "رفتن" فرهاد و مقايسه آن با برکنارى من است. من از روز اول گفتم که اين غوغا سالاريها نميگيرد. من نميدانم شما چه کارى کرده ايد که مدام مجبوريد به گذشته هم که رجوع ميکنيد، به بدترين نمونه ها رجوع کنيد. يعنى يک تجربه خوب سراغ نداريد؟ چرا مدام خودتان را به برکنار کردنها و اخراج کردنها وصل ميکنيد؟

من قبل از اينکه در سال ٩٨ فرم عضويتم را امضا کنم به نادر زنگ زدم و گفتم چرا و چند نفر رفتند، من نگرانم. ( نادر هم بر خلاف تصوير القايى شما، دستهايش را به هم نماليد، جوابش اوخ جون نبود) نادر ناراحت بود، گفت ٧٠ نفرى هستند. گفتم ناراحت نباش، با بحثهايت ما را صدا کردى، من خودم با خانواده ام ٧٠ نفرى ميشويم. برگه بفرست اومديم!

در جدل آزادى زن، نه شما منصور حکمت هستى و نه من فرهاد بشارت. اين برخورد غلط و نادرست است. اين برخوردها را ديگر هرگز به رفيق ديگرى نکنيد.

٧- به نظر من با اين توضيحات خود، بدتر از قبل واضح کرده ايد که عدم حضور على جوادى و امضا نامه بشيوه نادرست و غير اصولى بوده است. قبول کنيد که باز هم استدلال پرهيز از "فضا سازى" استدلال مناسبى براى عدم ارسال نامه به ساير اعضا شوراى مرکزى نيست. ( اول فضا را ميسازند و بعد هم بقيه رفتار بعدى را به آن وصل ميکنند. دلبر جانان من برده دل و جان من، برده دل و جان من، دلبر جانان من) شما که نامه خود را به چند ١٠٠ نفر کادر ارائه داديد و اين "فضا" با وجود تذکر ليدر حزب، که در سطح کميته مرکزى هم بحث ادامه نيابد، مانعتان نشد، ميتوانستيد از ابتدا اصوليتر رفتار کنيد و پاى چنين اقداماتى نرويد. وقتى به عنوان رئيس سازمان اجازه ميدهيد درگوشى برکنارى کسى را خواستار شوند، ادامه اين روند به راى درگوشى و نظر درگوشى هم ميرسد. شما فرصت کافى داشتيد که بقيه را هم براى حضور در پالتاک با خبر کنيد. تعداد مصاحبه ها و مقالات اعظم کم گويان و تلاش سياسى و اجتماعى وى بسيار بسيار فراتر از على جوادى در آزادى زن است. اين دليلى که مى آوريد، خود ميدانيد که آب ور ميدارد. من قبلا نظرم را در اين باره گفته ام. نکته مهم من در باره اين نشست همانى است که گفتم، بعد از يکسال و اندى فعاليت، زير خط توقع است که گردن خود را براى شرکت ٨ نفر در آن با لب تاپ و بدون لب تاپ بالا بگيريم. خانه روش ما از پاى بست ويران است.

٨- روش اصولى پذيرش اشتباه "لپى" به اين بزرگى، ( تفاوت على راستين و اسد حکمت در نامه رفيق مينا احدى) اين است که نويسنده خود طومار، آن را اذعان کرده و توضيح دهد. توضيح "تيمى" اشتباهات هم، به نظر من روش درستى نيست. تازه من معتقدم کل نامه "اشتباه "غير لپى" بوده است. اين يک نمونه آشکارش بود.

٩- اميدوارم که لفظ "شما در نيمکره ديگرى" هستيد، سهوى بوده باشد. ربطى به شبح "فضا" نداشته باشد. من تقسيم جريانمان را به دو نيمکره يا اصولا دو نيمه و دو... حتى در لفظ هم اشتباه ميدانم. بگذريم که اگر گاليله در قطب شمال هم بود، دست از نظريه کروى بودن زمين بر نميداشت. حقيقت، حقيقت است. با تابيدن و نتابيدن خورشيد، گرمى و سردى نيمکره هاى زمين، قرار نيست حقايق مربوط به دنيا و مافيا تغيير پيدا کند. شما هم طومارتان را عليه من به وسيله ساکنين دو قاره مختلف به امضا رسانديد. روزى که شما جلسه داشتيد، لس آنجلس شب بوده است. خود بگوييد که چه کسانى در تاريکى به خود حق ميدهند وجود نور را انکار کنند؟

گلايه کرده ايد که بيش از ١٠٠ صفحه نوشته ام. خوب اين يکى از مضرات برکنارى سردبيرى است که هفته ايى ١٠ صفحه مطلب، گزارش، مصاحبه، اطلاعيه و.... مينوشت!

با آرزوى موفقيت براى همگى.

اين نامه را براى همه گيرندگان نامه رفيق آذر ارسال ميکنم. شخصا با وجود تاکيد رفيق آذر براى ارسال به کادرها، خواهان ارسال آن به کادرها نيستم. مگر اينکه تصميمات دوباره عوض شوند. دفاع را در محضر کادرها هم حق خود ميدانم.

زنده باد منصور حکمت!

زنده باد نادر!

زنده باد حزب کمونيست کارگرى!

مهرنوش موسوى، عضو با افتخار و سربلند کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى ايران

آلمان، ٢٢ ژوئن ٢٠٠٤

حقيقت مثل خورشيد است. ولى شما در نيمکره ديگر بسر ميبريد!

رفيق مهرنوش عزيز

در پاسخ به نامه مفصل شما ذکر نکاتى را لازم ميدانم.قبل از هر چيز بايد بگويم که کاملا با جمعبندى رفيق حميد تقوايى موافقم و لذا لزومى نمى بينم که به نکاتى که رفيق حميد به آنها پاسخ گفته بپردازم، صرفا به بعضى از آنها اشاراتى ميکنم. نزديک به دو ماه است که غائله اى در حزب براه افتاده است که انرژى و تمرکز زيادى از رهبرى حزب و سازمان آزادى زن را بخود اختصاص داده است. کمپينى براى آزادى فعالين اول ماه مه براه افتاد و بدنبال آن کمپين ديگرى براه افتاد که حزب و سازمان آزادى زن را به اسارت گرفت. فعالين کارگرى آزاد شدند، رهبران حزبى و سازمان آزادى زن هنوز در اسارت بسر ميبرند. اميدوارم که نامه حميد تقوايى بتواند به اين کمپين پايان دهد و ما شاهد آزادى حزب و سازمان آزادى زن نيز باشيم. رفيق عزيز، در مقابل صد صفحه آژيتاسيونى که شما ظرف اين مدت عليه من و سازمان آزادى زن نوشته ايد، من ترجيح دادم، تا زمانى که اين نامه هاى قطور در ميان دفتر سياسى و شوراى مرکزى سازمان آزادى زن پخش ميشد، فقط به نکات اساسى اشاره کنم و وارد رد و بدل مکاتباتى نشوم، ولى حالا که اين صحبت ها به ميان کادرهاى حزب رفته است، درست و اصولى ميدانم که به مسائلى که عنوان شده است پاسخ گويم و جاى هيچ شک و شبهه اى باقى نگذارم.رفيق مهرنوش، بنظر ميرسد که ما در دو نيمکره مختلف زندگى ميکنيم. آفتاب شما براى ما تاريکى است. شما بهتر از هرکسى ميدانيد که در سازمان آزادى زن چه گذشت، و در رابطه با کمپين گل رز چه گذشت و اگر انتخاب ميکنيد که بنويسيد: «مسئله به سادگى اين است که رفيق آذر ماجدى، وسط بحث سياسى و نقد من به روشهاى کار و برخوردش در جريان کمپين گل رز که من براى دفاع از آزادى کارگران سقز، برپا کرده بودم، تصميم گرفته است بدون ارائه هيچ گونه دليل منطقى و اصولى، بدون هيچ گونه رجوعى به آراء کسى، ولو اينکه حتى اين آراء اشتباه ميبود، ٢ هفته قبل از نشست جمع مرکزى سازمان آزادى زن، راحت و مثل آب خوردن مرا از سردبيرى آزادى زن برکنار کند،» باين خاطر است که ميخواهيد حقيقت را وارونه جلوه دهيد. نه، دوست عزيز مساله اصلا به اين سادگى نيست. شما کمپينى تشکيل داديد، من به آن نقد داشتم، نقد سياسيم را گفتم و از شما خواستم که به اين علت که بيانيه اين کمپين با سياستهاى سازمان آزادى زن مغاير است آنرا در نشريه منتشر نکنيد، شما در پاسخ به اين نامه من، مرا متهم به سانسور کرديد و از رهبرى حزب اجازه خواستيد که مرا افشاء کنيد. در هر سازمانى از عفو بين الملل، تا فدراسيون پناهدگان، از حزب سوسيال دموکرات تا حزب کمونيست کارگرى اگر سردبير نشريه سازمان يا هر مسئول ديگرى رئيس سازمان را به سانسور متهم کند و بخواهد که آنرا علنى کند و عليه رئيس سازمان افشاءگرى کند، سردبير را کنار ميگذارند. به همين سادگى. نميشود عليه مسئول سازمان «افشاءگرى» کرد، او را متهم کرد و بعد هم انگار نه انگار که اتفاقى افتاده به کار ادامه داد. اين نه فقط بى حرمتى به رئيس که بى حرمتى به خود سازمان نيز هست. آيا اين ديکتاتورى است؟ خير. آيا اين غيراصولى است؟ خير. آيا اين «غيراجتماعى» است؟ راستش نمى فهمم که اين ديگر چه صيغه اى است که از اين کمپين اخير در دهان هواداران کمپين عليه رئيس سازمان آزادى زن افتاده است. ما تاکنون چنين مقوله اى را در اصول سازمانى حزبى مان نداشتيم. در اساسنامه اى هم که در نشست شوراى مرکزى باتفاق آراء بتصويب رسيد، جنين موردى پيش بينى نشده است، در اصول سازمانى حزب کمونيست کارگرى هم چنين مقوله اى را نداريم. اين اختراع شماست و به مذاق عده اى در حزب خوش آمده است و بدون آنکه به مفهوم واقعهى آن دقت شود و يا در آن تعمق شود به اين ور و آنور پرتاپ ميشود. سازمان آزادى زن سازمانى اجتماعى است و به يمن تلويزيون براى آزادى زن روز به روز اجتماعى تر ميشود، ولى اصول سازمانى آن بتصويب توده ها نميرسد و براى عزل و نصب و هر فعل و انفعال ديگر در آن نيز به توده ها ارجاع نميشود و رفراندوم نميکنيم. توسل جستن به اين مقوله يک عوامفريبى بيش نيست. براى مه آلود کردن و خاک آلود کردن فضا است.

و آيا اين مساله تنها مساله اى بوده است که چنين تصميمى را الزامى کرده است؟ خير. تمام رفقاى مسئول در سازمان آزادى زن در جريان تنش و اصطکاک افزاينده درون سازمان هستند. همکارى ما غيرممکن شده بود. بارها از من خواسته شده بود که سردبير را تغيير دهم و من بخاطر وضعيت حزب، همان وضعيتى که به شما اجازه و امکان داده است که نزديک به دو ماه در اين حزب فضا بسازيد و اخلال ايجاد کنيد، تعلل ميکردم و تصميم گرفته بودم که تعيين تکليف در مورد آنرا تا نشست بتعويق اندازم. اقدام آخر شما راهى براى من باقى نگذاشت. رفيق عزيز شما يکبار ديگر نيز در شرايط مشابه اى قرار گرفته ايد ولى بعلت فضاى متفاوت حاکم بر حزب اتفاقا آب از آب تکان نخورد. شما از سردبيرى همبستگى هفتگى نيز کنار گذاشته شديد، بدلايل مشابه. ولى در آن مقطع توده ها اعتراض نکردند، از اردوگاه هاى پناهندگى طومار جمع نشد، مريم نمازى به استالينيسم متهم نشد. بسيارى حتى متوجه نشدند. اگر اکنون اين غائله براه ميافتد، بخاطر فضاى سياسى حزب است که نه تنها به کمپين و فضا سازى عليه رئيس سازمان آزادى زن امکان ميدهد، بلکه از آن استقبال ميکند.دوست عزيز روش هاى منصور حکمت و سنت هاى منصور حکمت را نيز بياد ما نياوريد. بعنوان کسى که ٢٤ سال از نزديک روش ها و سنت هاى او را ديده ام و دنبال کرده ام، فکر نميکنم که شما احتياج به چنين کارى داشته باشيد. بگذاريد اتفاقا يک مورد نسبتا مشابه از تاريخ اين حزب را به شما يادآورى کنم. در آن مقطع شما در اين حزب نبوديد و از اين ماجرا دست اول اطلاع نداريد. منصور حکمت در زمانى که فرهاد بشارت دبير فدراسيون بود، بدنبال حرکتى که بنظر او مغاير با اصول ميامد، به فرهاد بشارت اعلام کرد که ايشان ديگر کانديد حزب براى دبيرى فدراسيون نخواهد بود و با کانديد فرهاد بشارت براى دبيرى نيز در جلسه دفترسياسى مخالفت کرد. براى اطلاع شما، فرهاد بشارت شخصيتى بسيار اجتماعى بود، در آن مقطع اجتماعى ترين شخصيت حزب بود، در آنموقع هم چند صدا بلند شد. آنها نيز به انبان جنگ سردى متوسل شدند که با قاطعيت تمام از منصور حکمت پاسخ گرفتند و بهمن شفيق، عضو کميته مرکزى وقت در پلنوم بشدت مورد انتقاد منصور حکمت قرار گرفت. ضمنا در آنموقع هم حزب اساسنامه نداشت. فرهاد بشارت و جعفر رسا با چند نفر ديگر در حزب به مسموم کردن فضا مشغول شدند، منصور حکمت در کنگره دوم عليه اين اقدامات آنها و محفليسمشان، در جلسه رسمى کنگره صحبت کرد. نوارهاى هم کنگره دوم و هم پلنوم مورد اشاره در آرشيو حزب وجود دارد. ولى خوب اين حزب بعد از منصور حکمت است. ظاهرا ميشود ترور شخصيت کرد، فضا سازى کرد و بخشى از رهبرى حزب را هم با خود همراه کرد.ضمنا من از شما در نشريه قدردانى و تشکر کردم. صحبتى از برکنارى شما نشد. اينکه هنوز نشريه روى سايت نرفته نامه هايى به دفتر سياسى حزب ميرسد حاوى نکاتى يکسان که «برکنارى شما را محکوم ميکند» و روش مرا «تقبيح» ميکند را بايد به حساب چه گذاشت؟ به حساب تله پاتى نامه نويس ها؟ رفيق عزيز، از نوشته درون نشريه هيچکس به ديکتاتورى من نميرسد. در بهترين حالت، بخاطر «محبوبيت» شما ممکن است عده اى اول نامه بنويسند بخود شما و يا من و بپرسند که چرا سردبير عوض شده، نه اينکه محکوم کنند و تقبيح کنند. رفيق عزيز اين نامه ها ديکته شده است. آيا اين معناى اجتماعى شدن ماست؟رفيق مهرنوش عزيز، يک مورد ديگرى که بجاى آفتاب سياهى بر حقايق پاشيده شده است، مورد نشست شوراى مرکزى است. ما از نزديک به سه ماه پيش در مورد اين نشست صحبت کرديم، در جلسات پالتاکى و من در ماه مارس در نامه اى که در پاسخ به اتهامات شما نوشتم اعلام کردم که تاريخ آخر ماه مه است و از همه خواستم که اگر مشکلى براى شرکت دارند اطلاع دهند. تعدادى از رفقا گفتند که نميتوانند شرکت کنند، عمدتا بعلت مالى ولى شما تا يک روز قبل از نشست به درخواست پى در پى من و مريم کوشا، مسئول سازماندهى نشست اعلام نکرديد که آيا شرکت خواهيد کرد يا خير. حتى وقتى که تاريخ کنفرانس آلمان اعلام شد من به رفيق نسان نودينيان تلفن زدم و از او خواستم که در صورت امکان کنفرانس آلمان را به تعويق بياندازد، چون فکر ميکردم براى رفيق مينا احدى، خود شما و رفيق نسرين رمضانعلى مهم است که در هر دو مجمع شرکت کنيد. رفيق نسان گفت که امکانپذير نيست. از اول هم گفته بوديم که نشست علنى نيست، همانند پلنوم حزب است. در مورد دستورجلسه نيز در جلسه پالتاک صحبت کرده بوديم. ليذر حزب، رئيس هيات دبيران حزب و دبير تشکيلات کل کشور، رفيق اسد گلچينى نيز به نشست دعوت شده بودند. و اينها همه قبل از کمپين گل رز بود. همه چيز قبل از آن سازمان يافته بود.رفيق مهرنوش آژيتاسيون بس است. عباراتى چون «در کجاى دنيا عليه فردى نامه و قرار امضا ميکنند، بدون شرکت خود او، بدون اينکه قبلا به او قرار را نشان داده باشند» فقط عوامفريبى است و تلاشى است براى مه آلود کردن فضا. رفيق عزيز با اين حساب نشست باين خاطر که شما تصميم گرفتيد در آن شرکت نکنيد مى بايست به مساله تغيير سردبير نپردازد و هيچگونه قرارى در اين زمينه تصويب نکند. اين ديگر نميدانم چه سيستم کار سازمانى است. شايد در سيستم جديدى که شما ابداع کرده ايد، که قرار است به «توده ها» براى فعل و انفعالات داخلى سازمانى و تغيير پست ارجاع کرد، به اين شيوه بايد کار کرد. قرار مزبور در جلسه پيشنهاد شد، به بحث گذاشته شد و بعد بر سر آن راى گرفته شد. اگر در نشست حضور داشتيد ميتوانستيد هم قرار را ببينيد و هم در بحث حول آن شرکت کنيد. شما امکان فرجام خواهى مى بايست داشته باشيد و داشتيد. دوست عزيز من از شما خواستم که به نشست شوراى مرکزى سازمان بياييد و اگر مساله اى داريد در آنجا مطرح کنيد. اين نشست صلاحيت برخورد به اين مساله را داشت. ممکن بود بجاى تائيد اين تصميم و ضرورى تشخيص دادن آن، راى ميداد که تصميم اشتباه بوده است و شما بايد ابقاء شويد، آنوقت انتخاب با من ميبود که کماکان کانديد رياست بمانم و يا صرفنظر کنم. شما انتخاب کرديد که در اين نشست شرکت نکنيد. و کماکان از طرق ديگرى اعتراض تان را به اين تصميم به پيش ببريد. اين کار غيراصولى است، اين کار غيرحزبى و غيرسازمانى است.توضيح کوتاهى درباره شرکت رفيق على جوادى در نشست. على جوادى قرار بود به لندن بيايد در روزهاى آخر بعلت مسائلى نتوانست به لندن بيايد از من خواست که در صورت امکان، تلفنى يا از طريق اينترنت در مباحث شرکت کند. من نيز گفتم که در صورت امکان اينکار را خواهيم کرد. وجود لپ تاپ مريم نمازى بما اجازه داد که او از طريق اينترنت در بخشى از مباحث شرکت کند ولى دقيقا بخاطر عدم حضورش در جلسه در راى گيرى شرکت نکرد. رفقاى ديگر هم اگر علاقمند بودند ميتوانستند اين درخواست را مطرح کنند. رفيق مهرنوش اتفاقا ما همگى در جلسه بارها از اينکه شما حضور نداشتيد ابراز تاسف کرديم. برعکس آنچه ميخواهيد بطور تلويحى به خواننده القاء کنيد تمام شرکت کنندگان از اينکه شما شرکت نکرديد متاسف بودند. ميخواستند حضورا با شما صحبت کنند، نظرتان را بشنوند و نظرشان را بشنويد. ولى اين انتخاب شما بود که در اين نشست شرکت نکنيد. نامه رفيق مينا احدى اتفاقا براى پرهيز از همينگونه اتهاماتى که چپ و راست پرتاپ ميشود فقط براى کسانى ارسال شد که در مباحث نشست بودند و باين خاطر براى رفيق على جوادى نيز ارسال شد.نوشته شما تلاش دارد اعتبار و مشروعيت نشست شوراى مرکزى را بزير سوال ببرد. بنوعى ما را به محفليسم متهم کند. شما اين اتهامات را پيش از اين هم به من زده ايد، هوادارانتان نيز در جلسات ديگرى همين کار را کرده اند. اعضاى شوراى مرکزى به زير سوال برده شده اند. از اين صحبت شده است که اين رفقا چگونه به عضويت شوراى مرکزى درآمده اند، متهم شده ام که رفقاى خودم را به شوراى مرکزى دعوت کرده ام. «خودم آورده ام و خودم برده ام» يادتان هست؟ اين جمله تاريخى شماست. من همان پاسخى که در آن جلسه و به شما داده ام را در اينجا تکرار ميکنم. اين رفقا از فعالين عرصه جنبش آزادى زن هستند، براى سازمان آزادى زن فعاليت کردند، بطور نمونه رفيق على جوادى بيشترين تبليغ را براى سازمان آزادى زن، پيش از آغاز بکار تلويزيون خود سازمان، از طريق تلويزيون يک دنياى بهتر انجام داده است، از جمله با خود شما بعنوان سردبير نشريه آزادى زن مصاحبه کرده است، در نشريه قلم زده اند، باز هم بعنوان نمونه شما تعداد زيادى مصاحبه با ايشان در نشريه انجام داده و بچاپ رسانده ايد، عموما «اجتماعى» و سرشناس اند، خود ابراز علاقه و درخواست کرده اند که در سازمان آزادى زن فعال باشند. اين دوستان همانگونه به اين جمع پيوسته اند که شما پيوستيد، به دعوت من. ضمنا اکثريت اين رفقا از مرکزيت حزب کمونيست کارگرى و سايرين از کادرهاى قديمى و با سابقه اين حزب اند. من کسى را از کوچه به اين جمع دعوت نکرده ام. در مقابل اين اتهام که رفقاى خودم را به اين جمع دعوت کرده ام، فقط بايد بگويم که افتخار ميکنم که اين رفقاى کمونيست با سابقه و «اجتماعى» از رفقاى من هستند.

بعنوان جمعبندى:١- ٨ نفر در جلسه حضور داشتند. اين اکثريت جمع شوراى مرکزى است، از نصف بعلاوه يک هم بالاتر است. تمام جلسات حزبى، دفتر سياسى و پلنوم و کنگره هم با نصف بعلاوه يک رسميت دارد.

٢- قرارها در جلسه پيشنهاد شد، مورد بحث قرار گرفت و به راى گذاشته شد.

٣- رفيق على جوادى در مباحث بهمان شيوه اى که گفتم شرکت داشت و در راى گيرى شرکت نکرد.يک نکته ديگر. شما خيلى حق بجانب بطور تلويحى رفقاى غايب در جلسه را مخالف قرار و يا تصميم تغيير سردبير قلمداد ميکنيد. اين رفقا اعلام موضع علنى نکرده اند. در صحبت شفاهى با من نيز چنين نگفته اند. حتما خودشان اگر لازم باشد اعلام موضع ميکنند.رفيق مهرنوش بالاخره تکليف تان را روشن کنيد. نميتوانيد هاى و هوى کنيد و به فردى بودن تصميم ايراد بگيريد و وقتى نشست سازمان باتفاق آراء تصميم را تائيد ميکند و آنرا براى پيشبرد فعاليت سازمان ضرورى تشخيص ميدهد، حقانيت و مشروعيت نشست را زير سوال ببريد. اين ديگر بى اصولى است. يک نکته ديگر. على راستين نامه بسيار تحريک آميز و زشتى خطاب بمن نوشته است، همان فردى که شما در گزارش به مردم در آغوشش گرفته ايد و از او قدردانى و تشکر کرده ايد، ولى استالينيسم نه در نامه او بلکه در نامه اسد حکمت ذکر شده است. مينا احدى در اينجا يک اشتباه لپى کرده است. ولى راستش در ماهيت امر فرقى ندارد. براى تصحيح فاکت ها ذکر اين نکته ضرورى بود.

با احترام

آذر ماجدى

١٥ ژوئن ٢٠٠٤