رفقاى عزيز

پس از توزيع توضيحات نشست مرکزى سازمان آزادى زن در ميان کادرهاى حزب رفيق مهرنوش نيز پاسخى نوشته و خواستار توزيع آن در ميان کادرها شده است. او همچنين خواسته است که اسناد مربوط به اين مساله نيز توزيع شود. من به اين خواستهاى او پاسخ مثبت ميدهم نه به اين خاطر که به بحث دامن زده شود و رفقا له و عليه شروع به نامه نگارى بکنند. کاملا برعکس به اين اميد که به اين مجادله که تا همينجا بيش از حد و خارج از ابعاد واقعيش حزب را بخود مشغول کرده نقطه ختمى گذاشته شود. اميدوارم با مطالعه اين اسناد بحثها و نظراتى که هر کس بنا به گفته ها و شنيده هاى خودش داشت کنار برود، همه بتوانند به يک ارزيابى آگاهانه و ابژکتيو از مساله برسند، و همه بتوانيم مساله را پشت سر بگذاريم و به روى فعاليتها و وظايف رو به بيرونمان متمرکز شويم.

رفقا

نظر و موضع من در اسنادى که ميخوانيد بيان شده است. با اين همه لازم ميبينم به شکل يک جمعبندى فشرده نظر خودم را نسبت به نکات کليدى اين مجادله، که نبايد اجازه داد تحت الشعاع مسائل فرعى قرار بگيرد، در اينجا بيان کنم.

١- کمپين گل رز و مساله سانسور. کمپين گل رز مورد تاييد من بود، آنرا يک ابتکار رو بجلو در جهت بحث حزب و جامعه در ايران ميدانستم و اين را بعدا در ستون اول نشريه انترناسيونال نيز علنا اعلام کردم. رفيق آذر انتقاداتى به متن بيانيه کمپين داشت (رجوع کنيد به سند شماره يک ضميمه). من تماما با اين نقد موافق نبودم اما تصحيحاتى را در متن بيانيه لازم ميدانستم و آنرا براى مهرنوش نوشتم (سند شماره ٢). مهرنوش اين تصحيحات را پذيرفت. آذر هم پذيرفته بود که متن تصحيح شده بيانيه ميتواند در آزادى زن چاپ شود. به نظر ميرسيد مساله به نحو اصولى حل شده است، اما به نظر من اساسا بخاطر سابقه اختلافات و اصطکاکها در ساز (که در بياينه نشست اخير مرکزيت ساز بعنوان اختلافات عمدتا سبک کارى و بعضا سياسى به آنها اشاره شده) مساله به اينجا ختم نشد. رفيق مهرنوش در نامه اى (سند شماره ٦ ). به "سانسور" و "حق کشى" رفيق آذر اعتراض کرد و گفت قصد دارد اين بحث را علنى کند. من همانموقع در پاسخ مهرنوش نوشتم عدم درج بيانيه در آزادى زن را سانسور و حق کشى نميدانم. بويژه براى مهرنوش توضيح دادم که چرا طرح علنى اين مساله براى ساز و حزب و کل جنبش ما مهلک و زيانبار خواهدبود. متاسفانه مهرنوش در پاسخى که به نامه من نوشت متوجه اهميت اين مساله نشد و در عوض اصول برنامه يک دنياى بهتر درباره آزادى بيان و علنى بودن اطلاعات و غيره را بمن يادآورى کرد!

٢- با برکنارى مهرنوش از سردبيرى مساله کمپين گل رز کلا به حاشيه رفت و بحث سانسور و حق کشى به شکل برجسته تر و ظاهرا حق بجانب ترى در محور مجادله قرار گرفت. من بطور خيلى خلاصه (سند شماره ١٣) در مورد برکنارى نظر داده ام. اينجا مشروح تر توضيح ميدهم. به نظر من هر سازمان سياسى (و يا حتى غير سياسى) که سردبير نشريه مرکزى اش مسئول سازمان را سانسورچى بداند (و فکر کند توى سر کمپينش ميزند، جلويش را سد کرده است و غيره و غيره) مشکل اساسى در انجام فعاليتهايش خواهد داشت. اين ديگر بحث اختلاف نظر و حتى سبک کارى نيست که بتوان اميد داشت با بحث و تبادل نظر حل ميشود. مساله اينست که سردبير مسئول سازمانش را قبول ندارد، اتوريته اش را نميپذيرد (و اين مساله آنقدر برايش جدى است که ميخواهد آنرا علنى کند) اين مساله تنها با کنار رفتن سردبير و (يا برکنارى مسئول سازمان، در صورتيکه سردبير وى را منصوب کرده بود) ميتواند حل شود. در چنين موقعيتى مسئول سازمان نه تنها حق بلکه وظيفه دارد که براى پيشرفت کار سازمان سردبير را کنار بگذارد.

٣- در رابطه با برکنارى نکات متعددى مطرح ميشود:

- ساز آئين نامه اش معلوم نيست. مسئول ساز حق عزل سردبير را ندارد. پاسخ من اينست که تا زمانى که آئين نامه معلوم شود همان مرجعى حق عزل را دارد که حق نصب سردبير را داشته است. به نظر من حتى در زمانى که ساز به آئين نامه و اساسنامه و کنگره و کميته مرکزى و غيره متکى شود باز هم بايد اين حق تعيين و عزل سردبير با مسئول سازمان باشد. قاعدتا ارگانهاى مافوق هميشه حق بررسى مساله و تائيد (راى اعتماد) و يا وتو کردن اين تصميم را دارند. اما اختيار با مسئول سازمان است. همانطور که در حزب ما عمل ميشود.

- بايد به جامعه توضيح داده شود. گفته ميشود حزب ما اجتماعى شده و مردم دليل ميخواهند. پاسخ من به مردم همين است که اينجا توضيح دادم. همين که در سند نشست ساز هم آمده "بعلت اختلافات اساسا سبک کارى و بعضا سياسى." هر آدم عادى اين دليل را ميفهمد و قبول ميکند. هرکس در يک جمع، در يک کارخانه و يا اداره و موسسه کار کرده باشد اين رابطه بين مسئول وتحت مسئوليت را ميفهمد و ميپذيرد. - ما اجتماعى شده ايم، سردبير محبوب است، ديگر نميشود مسئولين را بسادگى جابجا کرد. به نظر من در هيچ شرايطى مکانيسم تعيين مسئوليتهاى درون سازمانهاى سياسى، نظرپرسى از جامعه نيست. وسيع و توده اى شدن و اجتماعى شدن حزب تغييرى در اين نميدهد. برعکس هر اندازه حزب اجتماعى تر و توده اى تر باشد بيشتر بايد بر اين اصل تاکيد کرد و نسبت به آن حساس بود. همانطور که تعيين سياستهاى يک سازمان با رجوع به مردم صورت نميگيرد، تعيين مسئولينش نيز مکانيسمهاى درونى خود را دارد و به نظر و راى مردم مبتنى نيست.( تعيين مستولين و سياستهاى حزب حتى در حکومت شورائى نيز نبايد به مردم سپرده شود. حکومت شورائى است، اما حزب هيچوقت شورائى نيست.) اينکه اين مکانيسمها و تصميمات بايد بطور علنى قابل دفاع باشد تغييرى در اين اصل نميدهد. در مورد مساله مورد بحث، همانطور که در بالا گفتم اقدام ساز کاملا موجه و قابل توضيح است. اين را هم بگويم که درجه عطف توجه جامعه و يا روابط بيرونى حزب به عزل و نصبهاى تشکيلاتى با همدلى و هم نظرى حزب، رهبرى و کادرهايش، نسبت معکوس دارد. هر چه اتحاد نظر در ميان ما بيشتر باشد، درجه حساسيت جامعه و سئوالها و ابهامات روابط بيرونى کمتر خواهد بود. بحث بر سر نيات واقدامات فردى نيست، بلکه موقعيت ما بعنوان يک حزب اجتماعى است که اصولا درونى نگاهداشتن اين اختلافات را ناممکن ميکند. دقيقا بهمين دليل برسميت شناختن اجتماعى بودن ساز، و يا حزب، بجاى اينکه ما را به صرافت نظر مردم و توضيح بمردم و رجوع بمردم و غيره بياندازد بايد برعکس ما را حتى در طرح اختلافات در نوشته هاى داخلى مان، زبانى که بکار ميبريم و درجه آژيتاسيون و شور و هيجانى که در بحث عليه يکديگر بکار ميبريم، بسيار حساس تر و محتاط تر کند. اگر قبول داريم که حزب نفوذ و محبوبيت اجتماعى دارد، اين را هم بايد بپذيريم آنچه در درون صفوف خود حزب مساله نباشد، مساله مردم هم نخواهد بود. و يا حداکثر با يک توضيح حل خواهد شد. - بهتر بود نشست مرکزى تصميم ميگرفت و نه مسئول به تنهائى. شايد اين شيوه بهترى بود اما تغييرى در اصل مساله نميداد. اکنون که نشست مرکزى ساز تصميم مسئول را تائيد کرده، و رفيق مهرنوش هنوز اعتراض دارد، روشن است که مساله بر سر تصميم فردى و يا جمعى نيست. تا آنجا که به جنبه حقوقى مساله مربوط ميشود همانطور که گفتم مرجعى که نصب کرده است حق عزل هم دارد. اگر نشست مرکزى ساز تصميم مستول سازمان را تاييد نميکرد، مساله کاملا متفاوت ميشد. و در اينصورت باحتمال زياد مسئول استعفا ميداد. اما اکنون که نشست مرکزى هم تصميم مسئول سازمان را تاييد کرده ما ديگر با يک تصميم جمعى طرفيم و اگر نقد و اعتراضى هست بايد جمع رهبرى ساز را خطاب قرار بدهد.

---------رفقا نکات زياد ديگرى در مجموعه نوشته هائى که ملاحظه ميکنيد مطرح شده که وارد شدن به آنها تنها ميتواند توجه را از نکات اساسى منحرف کند و بهمين دليل من به آنها نميپردازم.

در خاتمه باز تاکيد ميکنم که اين نوشته ها براى اطلاع در اختيار شما قرار داده ميشود و نه براى وارد شدن به بحث و جدل. تشکيلات بيش از حد به اين مساله معطوف شده و وقت آنست که آنرا پشت سر بگذاريم. من بخصوص از رفقا مهرنوش و مرکزيت ساز ميخواهم که به اين بحث ادامه ندهند. تنها از آنجا که در آخرين نوشته مهرنوش نکات و سئوالاتى در مورد نشست مرکزى سازمان طرح شده اين حق براى مرکزيت ساز محفوظ است که صرفا در رابطه به چگونگى و ضوابط اين نشست اگر توضيحاتى لازم ديدند مطرح کنند. بجز اين هيچ بحث و نظر ديگرى را در تشکيلات توزيع نخواهم کرد. اين را هم اضافه کنم که اين مساله قرار است بوسيله دفتر سياسى بررسى شود و بى شک اگر دفتر سياسى لازم ديد نظر خود را به تشکيلات اطلاع خواهد داد.

حميد تقوائى ١٤ ژوئن

-------------------------------------------پس از نوشته مهرنوش، "حقيقت مثل خورشيد است، پنها کردنى نيست"، اسناد زير ضميمه شده است:

ضمائم:

١- نامه آذر به مهرنوش در رابطه با کمپين گل رز

٢- پاسخ مهرنوش

٣- نوشته حميد به مهرنوش در تصحيح متن بيانيه کمپين گل رز

٤- يادداشت حميد به هيات دبيران بهمراه پاسخ مهرنوش

٥- نامه حميد به مهرنوش

٦- نامه مهرنوش در مورد علنى کردن بحث

٧- پاسخ حميد

٨- حکم برکنارى مهرنوش از سردبيرى

٩- ناهيد رياضى به مهرنوش در مورد علنى کردن

١٠- امير توکلى به آذر در مورد برکنارى

١١- پاسخ آذر به امير توکلى

١٢- نوشته مهرنوش به حميد

١٣- پاسخ حميد

١٤- نامه مهرنوش در اعتراض به برکنارى

١٥- نامه اصغر به مهرنوش

١٦- پاسخ مهرنوش

١٧- نامه سازمان آزادى زن به کادرهاى حزب

----------------------------

پاسخ به نامه رفقا آذر ماجدى و مينا احدى، به کادرهاى حزب کمونيست کارگرى

از مهرنوش موسوى

حقيقت مثل خورشيد است. پنهان کردنى نيست!مسئله به سادگى اين است که رفيق آذر ماجدى، وسط بحث سياسى و نقد من به روشهاى کار و برخوردش در جريان کمپين گل رز که من براى دفاع از آزادى کارگران سقز، برپا کرده بودم، تصميم گرفته است بدون ارائه هيچ گونه دليل منطقى و اصولى، بدون هيچ گونه رجوعى به آرا کسى، ولو اينکه حتى اين آرا اشتباه ميبود، ٢ هفته قبل از نشست جمع مرکزى سازمان آزادى زن، راحت و مثل آب خوردن مرا از سردبيرى آزادى زن برکنار کند. تمام توجيهات بعدى اين جريان تماما متاثر از نقد و اعتراضى بر حقى است که در بيرون و درون حزب، در دفاع از سنن و اصول حزب و در مقابل اين روش معين آذر ماجدى صورت گرفت. اعتراض و نقدى که به نارواترين شکلى تماما "کمپينى و جنگ سردى" و عليه " رهبرى حزب" لقب ميگيرد. معلوم نيست اين چه نوع "جنگ سردى" است که خود رفيق آذر ماجدى، متاثر از نقد و اعتراض به حق مخالفينش، قدم به قدم به توجيه و يافتن راه حلهايى براى توجيه عمل انجام شده بر مى آيد. من با فاکت ثابت ميکنم که تمامى ادعاهاى رفيق آذر و خود رفيق مينا در باره علت برکنارى من، حتى از لحاط کرنولوژيک و تاريخى هم صحت ندارد. اين نامه و قرار صادر شده اخير در لندن، تلاشى است که در نتيجه نقد، مخالفت و اعتراض مشروع، به يک روش به غايت غير اجتماعى و غير اصولى در رهبرى سازمان آزادى زن و براى توجيه آن صورت ميگيرد. روشى که مطلقا ربطى به حزب کمونيست کارگرى، سنن و اصول و روش سياسى و اجتماعى رهبرى ما ندارد. تنها ضرر و زيان آن است که متاسفانه متوجه حزب شده است. اين خطا را نميتوان به پا و به حساب کل رهبرى حزب گذاشت. اگر چه متاسفانه در بيرون ما، تفکيک اين امر، براى مردم بسيار مشکل است. آذر ماجدى مرا برکنار کرد، بدون اينکه ارزشى براى مردم قائل شود، خود را ملزم به توضيح علنى اين موضوع بداند و يا حتى از يک سال و نيم کار و فداکارى و فشار و دوندگى من و يک شبکه از زنان و مردان آزاديخواه حول اين نشريه قدردانى شايسته و درخور انسانى بکند. خيلى خونسرد و بدون ملاحضات اجتماعى و انسانى، گويا که دکوراسيون خانه را عوض کرده است، خبر ميدهد که سردبير "تغيير يافت". نه در نشريه به من حق خداحافظى و قدردانى از مردم و خوانندگان داده شد، نه در برنامه تلويزيونى آزادى زن، که حق گوگوش و شکيرا در آن از من بيشتر است. رفيق آذر با يک چرخش قلم مرا "برکنار" کرده است، روى يک سال و نيم کار، روى محبوبيت و نفوذ نشريه ايى که با اين کيفيت در مى آمد، به سادگى خاک پاشيده است. اگر فريادهاى يک سال من در نقد اين روشهاى غير اجتماعى و غير اصولى هم، فرياد زير آب بوده باشد، خود همين روش برکنارى گواه حقانيت نقد من در مقابل اين شيوه رهبرى آزادى زن و حقانيت اصول و سنتهاى تاکنونى حزب کمونيست کارگرى است. اين حکم را من درخواست ميکنم که در اختيار کادرها بگذارند تا بخوانيد و فقط يک لحظه تصور کنيد که اين حکم را بتوان جلو يک عضو حزب که مسئول ميز کتاب است گذاشت، کسى که مسئول مالى است، کسى که در دبيرخانه ايى کار ميکند، کسى که دبير کميته تشکيلاتى است و منتقد بحق سياستهاى اعمال شده است، تا ببينيد معناى آن چيست. سردبير يک نشريه سياسى، عضو کميته مرکزى که در خط جلو سياستهاى اين سازمان، اين سياستها را صاحب اعتبار و نفوذ سياسى و اجتماعى کرده است را نميتوان به راحتى از جايى خط زد، تاريخ را نميشود حذف کرد. اين حکم نه به شايعه نه به کمپين نه به جنگ سرد و نه هيچ چيز ديگرى استناد ندارد، نميتوانست هم داشته باشد، اين توجيهات بعدا سرهم بندى شده است. اين حکم وسط يک بحث و اختلاف نظر سياسى و سبک کارى صادر شده است. هر گونه تلاشى براى وارونه کردن آن به نظر من کش دادن و افزودن بر خطاى فى الحال موجود است. من درخواست در دست رس قرار دادن متن حکم برکنارى خودم و متن اعتراضم به اين حکم را که به دفتر سياسى حزب ارجاع داده ام اينجا عنوان ميکنم. از حميد تقوايى ميخواهم که کليه اسناد اين مباحث را که در نامه رفيق مينا به آن استناد شده است براى قضاوت در اختيار گيرندگان اين نامه ها قرار دهد. قضاوت آن را به عهده وجدان هر فردى که آن را ميخواند قرار ميدهم. براى اين تصميم خودسرانه و فردى، با استفاده از مقام و موقعيت تشکيلاتى، نه از من و نه از هيچ کسى، در هيچ نشست سازمانى نه رايى گرفته شده و نه اساسنامه و اصولى ناظر بر اين کار بوده است. نامه اخير رفيق آذر ماجدى و اعلام اينکه "ما اين تصميم را گرفتيم" صحت ندارد. "مايى" در کار نبوده است. حکم برکنارى من به امضا يک نفر، به امضا رئيس اين سازمان ابلاغ شده است. در خود اين حکم هيچ اشاره ايى به "ما" نشده است. ( اساسنامه اين سازمان، پس از حکم برکنارى من، در لندن به گفته خود گزارش اين نشست اخير تصويب شده است) باز هم به شهادت گزارشى که از نشست ما در لندن وجود دارد، اين اولين نشست اين سازمان و اولين مکانيسم "راى گيرى" است که براى اولين بار بعد از يک سال و نيم که از تشکيل اين سازمان ميگذرد، با حضور ٨ نفر راى گيرى و انتخاب ميشود. نشست به اين مهمى نه جايى قبلا علنا اعلام شده بود، نه من که عضو شوراى مرکزى اين سازمان هستم حتى دستور و آيين نامه جلسه را قبلا کتبا ديده بودم. ٣ هفته قبل از برگزارى جلسه، کتبا درخواست کردم که بالاخره تکليف ما را روشن کنند که اين جلسه بر سر چيست؟ نامه و فايل ارسال آن به آذر ماجدى را من در اختيار کميسيون بررسى دفتر سياسى قرار ميدهم. من پرسيده بودم آيا اين کنفرانس سازمان است؟ جلسه مرکزى است؟ حتى دستور جلسه را نه من و نه يک کدام از رفقاى جمع مرکزى نديده بود. بطور کلى گفته شده بود که ميخواهيم در باره مشکلات سازمان و اساسنامه ارائه شده صحبت کنيم. دستور و آيين نامه جلسه به ما هيچکدام کتبا فرستاده نشده بود. آيين نامه جلسه را من روى روزنه ديدم، آن هم پس از برگزارى آن.همين نامه ايى که رفيق مينا احدى براى آن طومار جمع کرده است را من هم، مثل همه شما ديروز در خطاب به کادرها گرفتم. ولو اينکه در جلسه نبودم، ولو اينکه از سردبيرى برکنار شده ولى هنوز عضو شوراى مرکزى اين سازمان بودم. آيا قرارى را که عليه من مى آورند، نبايد خود فرد "محکوم" شده قبلا ببيند؟ در کجاى دنيا عليه فردى نامه و قرار امضا ميکنند، بدون شرکت خود او، بدون اينکه قبلا به او قرار را نشان داده باشند. پناهنده اگر براى دادگاه نرود، جلسه اصلا تشکيل نميشود. شما چطور نامه و قرار براى محکوم کردن من و حذف کردن يک سال و نيم شب نخوابى و دوندگى را به نشست ارگانى که من عضو رسميش هستم ميبريد، حتى به خود من نشان نميدهيد؟ چگونه است که امضا على جوادى که خود اصلا در اين نشست حضور نداشته است زير اين طومار است ولى من که قرار عليهم صادر ميشود آن را نديدم؟ فرض بگيريم که ادعا کنيد چون من نبوده ام؟ مگر على جوادى بود؟ نشست مگر حضورى نبوده؟ چرا پس امکان حضور و راى از راه دور ناهيد، من، هلاله، امير توکلى را فراهم نکرديد؟ از کانال کدام روابط اقدام کرديد، در کدام مناسبات تعريف شده اين نامه را دست به دست چرخانديد و امضا على جوادى غايب را زير اين طومار و قرار گذاشتيد؟ چرا ما را در اين روابط خودتان راه نداديد، مگر ما غريبه بوديم. مگر ما يک جمع تعريف نشده مرکزى ديگرى، بالاى سر شوراى مرکزى تعريف شده آزادى زن داشتيم و خبرمان نکرده بوديد؟ پشت کدام درهاى بسته، بدون اطلاع کامل همه رفقاى جمع مرکزى، نامه صادر کرديد، چرا امضا هلاله طاهرى، ناهيد رياضى، امير توکلى که آنها هم مثل من "هنوز" عضو اين شوراى مرکزى هستند، زير اين طومار نيست؟ چرا رفيق مينا به على جوادى نهيب نزده است که خوب نيست که تو در اين شرايط "بحرانى" در نشست حضور ندارى و تازه امضايت هم زير اين قرار است؟ چرا خودى و غير خودى کرديد، شما که ميخواستيد امضا جمع کنيد و طومار بنويسيد تا جلو دهان مردم را ببنديد که ميپرسند چرا اين تصميم خودسر و فردى گرفته شده، به ما هم نامه تان را نفرستاديد تا حق نظر داشته باشيم؟ شما که در ابتدا کلى دفاع آيين نامه ايى در باره حقوق رئيس سازمان آزادى زن براى اتخاذ اين تصميم يک نفره کرديد، چطور شد که تا نقد و اعتراض درون و بيرون حزب را ديديد، همان نقدى که "جنگ سردى اش" ميناميد، قرار برديد، امضا جمع کرديد تا نشان دهيد که اين تصميم خودسر گرفته نشده است؟ پس چگونه به خود حق ميدهيد که نقد مخالفينتان را "کمپين" بناميد. چگونه به خود حق ميدهيد اسم اين شيوه هاى به غايت بيگانه با حزبيت را، اين لابيسم علنى و آشکار را روش رهبرى حزب جا بزنيد؟ آيا اگر کسى منتقد اين شيوه هاى به غايت به قهقرا رفته بشود، به "ساحت مقدس" کسى اتهام زده است؟ بايد با تهمت نارواى "جنگ سردى" دهانش را ببنديد؟ اگر قرار و اين نامه حقانيت دارد چرا منتشرش نکرديد؟ حرف حق را که آدم پنهان نميکند. مگر غير از اين است که جلو انتشار يک جمله از آن را در گزارش و استنادش به اينکه تغيير سردبير به نفع پيشرفت سازمان بوده را با يادآورى مضرات و غير عادلانه بودن آن، و پافشارى خود من گرفتند؟ تازه من کل نامه را نديده بودم. چرا اگر راى و نظر على جوادى را که غايب بود دخالت داديد، پيشنهاد رسمى و کتبى رفيق ناهيد رياضى را که درخواست کرده بود اين نشست از تلاشهاى من رسما قدردانى کند، دخالت نداديد، حتى اسمى از آن نمى بريد؟ براى آن امضا جمع نکرديد؟آيا بايد شعور مردم را دست کم گرفت؟ بدنه مارکسيست اين حزب را دست کم گرفت؟ آيا لابيسم از حقيقت زرنگتر است؟ نامه رسمى مشترک ليدر حزب و دفتر سياسى مصوب آخرين پلنوم ما، با تاکيد به وحدت و انسجام حزب، لابيسم را مضر و تقبيح کرده است. رفقاى من خورشيد را ول کرده اند، ساعت شماطه دار جلو ما ميگذارند؟ اين اولين بار در اتخاذ اين روش نيست، جوهر حکم برکنارى من خشک نشده بود، رفيق مينا احدى در ديدار خود با رفقاى بلژيک آن را اعلام کرده و بر عليه من تبليغ ناروا کرده بود. کادر حزب به اين عمل اعتراض کرده است. سردبيرى رفيق سهيلا شريفى را ٢ هفته قبل از راى گيرى نشست، رفيق مينا احدى به رفقاى بلژيک گفته بود. نامه انتقادى رفيق مينا اسکندرى در نزد همه شما هست. آيا اين رفتارها در شان حزب و سنن ماست؟ اين آن روشى است که ما را دعوت به پذيرش آن ميکنيد؟ آيا اين آن نشستى است که ما بايد آن را و احکامش را به رسميت بشناسيم. على جوادى اصلا جزو تقسيم کار نشست شما نبوده است، در خود گزارش اسمى از وى نيست، يک شبه صفحه ايى را در آزادى زن به وى اختصاص داديد به عنوان "سازمانده آزادى زن"، در حالى که در تقسيم کار سازمانى خودتان رفيق شهلا دانشفر را مسئول تشکيلات داخل کرده بوديد. اصلا فرض کنيد من وجود ندارم، حذفم کرديد تمام شد، مردم از شما نميپرسند معنى اين رفتار و حرکات ناجور چيست؟ کجا حزب ما تا به حال در تاريخ حيات سياسى خودش به اين اقدامات دست زده است؟ اسم اين را خودتان بگوييد چه بگذاريم؟ چطور حضور غيبى رفيقى در اين نشست صحيح است، ولى به عضويت ٤٠ نفر زن در بلژيک دست رد زديد، جلو اطلاعيه پيوستنشان به اين سازمان را گرفتيد، راهشان نداديد؟ چطور راى و اراده غيبى رفيقى که موافق شماست درست است، راى و ارده سردبير و خواننده اين نشريه نادرست و جزو نيروهاى لشکر جنگ سردى است؟ احدى از شما نميپذيرد که سردبير، جلو پيشرفت سياسى آزادى زن را سد کرده بود؟ ٦٦ شماره اين نشريه در آرشيو اين ملت هست. ٢ هفته قبل از برکنارى من، رفيق آذر در تلويزيون، با افتخار از نقش نشريه در فعاليتهاى آزادى زن ياد ميکند، يکهو در عرض دو هفته بايد همه چيز را غيب کرد؟ به همين راحتى؟ اجى مجى لا ترجى، فوت؟ همه چيز قرار شد به اين راحتى آلترناتيو حقيقت بشود؟ انتظار هم داريد که لابد کسى نقد و معترض اين شيوه برخورد نباشد!واقعيت اين است که اتخاذ اين تصميم بسيار نادرست سياسى و اجتماعى است که نقد و اعتراض بحق درون و بيرون حزب را در دفاع از حزب و در نقد روشهاى رفيق آذر ماجدى موجب شده است. از درون و بيرون حزب، آذر ماجدى مورد سئوال قرار گرفته است که چرا اين تصميم را گرفته است، اين تصميمى زيانبار بوده است. به ما يک لطمه جدى و اساسى وارد کرده است. در مقابل فشار اين اعتراض، يا بايد روش اصولى را در پيش گرفت. حداقل کارى که ميشود کرد، اعلام اين تصميم به عنوان يک خطاى اجتماعى و سياسى آشکار و بررسى نتايج زيانبار آن و لطمه به رابطه ما با مردم و عدم دفاع از اين خطا، تلاش عملى براى ترميم نتايج زيانبار آن و اعاده حرمت سردبير و رفقاى ديگر و همکارانش و خوانندگان آن است. يا اينکه همچنان ادامه داد، با لجبازى و تکيه به موقعيت تشکيلاتى، دامنه تشعشعات اين لطمه ايى را که به اين سازمان و متاسفانه حتى به حزب وارد شده است، گسترش داد. خطاى آذر ماجدى را خطاى حزب جلوه داد، به منتقدين اين عمل کاملا غير اصولى، غير آيين نامه ايى، غير سياسى و غير اجتماعى تهمت ناروا و ناحق زد. براى رتوش کردن و لاپوشانى کردن آن، کار را خرابتر کرد. از همه بدتر، شعور مردم را تحقير و به هيچ گرفت، گويى که کسانى که گزارش اين نشست را در روزنه ديدند، قوه تشخيص ندارند که در اين سازمان، اول رئيسش برکنار ميکند، بعدا راى، آن هم راى غيبى ميگيرد!! اول برکنار ميکند، بعدا آيين نامه مينويسد!! اول برکنار ميکند، بعدا، آن هم وقتى زير فشار نقد و اعتراض قرار ميگيرد، توضيحاتى به غايت غير مستدل و فاقد ارزش سياسى و اجتماعى و يک جانبه تحويل کادرهاى حزب ميدهد. حزب کمونيست کارگرى را نميشود با غوغا سالارى از حقيقت دور کرد. متين تر و کمونيستيتر اين بود که در يک کلام، بدون اين خس و خاشاک ادعا ميشد که اين تصميم از هر جنبه ايى که به آن نگاه کنى، سوراخهاى گنده دارد. خطا بوده است. عقب نشينى از اين تصميم نه با تغيير لفظ "برکنارى" به "تعويض" و يا "تغيير و جابجايى"، بلکه با توضيح انسانى و نقد صريح اين خطا قابل جبران و ترميم است. اين يک اشتباه ساده نيست، اين يک تصميم گيرى و يک عمل انجام شده، يک خطاى بزرگ است. من سرسوزنى از اصول اعتقاديم کوتاه نمى آيم. برکنارم بکنيد، حذف بکنيد يا نکنيد، من حقيقت را تا به آخر نمايندگى خواهم کرد. حميد تقوايى در پلنوم ١٨ کميته مرکزى اين حزب اعلام کرد که در حزب کمونيست کارگرى حقيقت ميبرد. من يکى، در حرف و عمل خودم به اين مطمئنم. من قبلا هم اعلام کرده و ميکنم که من تنهام. من نه عضو هيچ کمپين و دسته بندى هستم، نه فرمانده لشکرى و نه هيچ چيز ديگديگرى. من يک عضو ساده کميته مرکزى حزبم. جناح من، دسته من، کمپين من، برنامه اين حزب و سنن و اصول و سياستهاى منصور حکمت است. من مسئول اعمال و رفتار خودم هستم. دست از اين فشارهاى روانى و اخلاقى برداريد. جواب نقدم را اصولى و روشن و منصفانه بدهيد. من منتقد جدى هر گونه دسته بندى و هر گونه اعمالى هستم که به وحدت و يکپارچگى اين حزب آسيب بزند. مشخص و ابژکتيو، جلو اين اعمال مى ايستم.

هر دوى اين نامه هاى ارسالى، به نظر من تقلا و تلاشى براى روتوش کردن، خطاى فاحشى است که اتفاق افتاده است. آن چه شخصا مرا آزار ميدهد اين است که هر دوى اين رفقا گويا اين جنبش را نمى شناسند. مردم و کادرهاى حزب را دست کم ميگيرند. براى خطايى که انجام شده است، به مصلحت فردى و موقعيت آذر ماجدى، به انبان تئورى دست برده اند، دارند سنتهايى ميتراشند که هر کسى شاخ در مى آورد. به موقعيت خود رفيق آذر آسيب ميرساند. راهى که رفقا براى برون رفت از اين فشارها يافته اند، ٢ چيز است. اول اينکه خود حکم را تلطيفش کنند و دورش تزييناتى بچينند. تاريخ را به دلخواه پس و پيش کنند. مينا احدى نوشته است "ما اين تصميم را گرفتيم" او از خود نميپرسد که خوب اگر "ما" اين تصميم را گرفتيم، چرا اسم "ما" و طومارى که بعدا امضا شده زير اين حکم نيست؟ چرا خود اين حکم به تصميم هيچ نشستى اشاره ندارد؟ اگر ذکر اين اسامى ضرورى بود، چرا از اول نبود؟ اگر ضرورى نبود، پس چرا اصلا به آن استناد ميکنيد؟ اين يا يک راى گيرى است و شورايى و جمعى است، يا رفراندوم از بدترين نوع آن است. يعنى اول اقدام را انجام ميدهند، بعدا وقتى با اعتراض مواجه شدند، نشست و راى گيرى ترتيب داده، طومار مينويسند و تاييد ميکنند که "رئيس اين سازمان حق داشت"! آيا از فرط تلاش براى لاپوشانى حقيقت فراموش ميکنيم که تصاوير بسيار نادرستى را جلو همه ميگذاريم. " رئيس سازمان، تصميم ميگيرد و برکنار ميکند، شوراى مرکزى بعدا زير اين تصميم با فاصله دو هفته امضا ميگذارد" مگر شوراى مرکزى اين سازمان بى اختيار است؟ کجاى اين روش اصلا به ما و جنبش ما ميخورد؟ آخر چرا منصور حکمت را به اين اقدام منتسب ميکنيد؟ منصور حکمت رهبر سرکار آوردنها، تشويق و جلب افراد، جذب و جلب مردم بود، نه رهبر برکنار کردن و فرارى دادن افراد. منصور حکمت سنت احترام به راى و بازگرداندن اختيار به انسان بود. کسى که معتقد است "حذف" من باعث پيشرفت اين سازمان بوده است، فقط به اين دو هفته و به همين اقدامات نگاه کند و ببيند که معنى اين اعمال پيشرفت است يا پسرفت از مبانى اصول اعتقادى ما!درست به همين دلايل، هم در درون و بيرون حزب، لفظ "برکنارى" را به تعويض و تغيير و جابجايى استحاله داده اند. من از رفيق آذر ماجدى ميپرسم، اگر عملى آنقدر زشت است که حتى از ترس بروز انتقاد و اعتراض، لفظش را هم جرئت نميکنيم نه در درون حزب و نه در بيرون آن، به سر زبان بياوريم، چرا پس اين همه از اتخاذش دفاع ميکنيد؟ اگر کارى را نشود به مردم گفت، سياستى را نتوان در ملا عام با شفافيت از آن دفاع کرد، چگونه اتخاذش کرديد و بدتر از همه چگونه به حساب حزب ميگذاريد؟ چرا اصلا آن را انجام داديد که حالا مجبور باشيد منبت کارى کنيد. تعويض و برکنارى دو عمل و دو روش متفاوت است. قبول کنيد که مردم شعور دارند. فرق اين را با آن يکى تشخيص ميدهند. اگر تعويض روغنى هاى تهران تابلويشان را عوض کردند و از فردا در مغازه شان "برکنارى روغن" نوشتند، شما هم به همين راحتى اسم حکم برکنارى من را که سفيد روى سياه، خودتان نوشته ايد "تعويض سردبير" بگذاريد! هم ما و هم مردم از شما قبول ميکنيم. اين چه نوع عقب نشينى است که با پز حمله صورت ميگيرد. من از روز اول گفته ام که ما فرقه اسماعيليه نيستيم. سردبير يکى از مطبوعات نزديک به حزب را برکنار ميکنيد، بايد پاسخ بدهيد. برکنارى سردبيرى از يکى از مطبوعات جانبى حزب، بخواهيد و نخواهيد، بيان علنى اختلاف است. حق مردم است که بپرسند چرا؟ من در نامه رسمى به شما نوشتم که دست از اين اقدامات غير اجتماعى و غير سياسى که ضربه ميزند بايد برداشته شود. نشريه را يک هفته منتشر نميکنيد، مردم به سراغ من مى آيند، از من ميپرسند و جواب ميخواهند. شما حتى ارزيابى دقيقى از درجه نفوذ و اعتبار اين نشريه نداشتيد، بسيار متاثر کننده است که مسئول يک سازمانى با برکنارى سردبير نشريه اش تازه بايد به عمق و درجه نفوذ افرادى که با وى کار ميکنند پى ببرد، ارزش و مقام کار آنها را به بدترين شکلى، مردم بيرون ما به او يادآورى کنند. خودتان را جاى من بگذاريد، بايد به مردم دروغ بگويم؟ بگويم دوستان! من با افتخار و سربلندى اعلام ميکنم که برکنارم کردند. اصلا در نزد ما برکنار کردن سردبير يک امر عادى است! يک جابجايى ساده است. برويد خانه هايتان، شتر ديديد نديديد! آيا اين روش برخورد يک مسئول سازمانى است که ادعاى اجتماعى شدن دارد؟ آيا يک جو درايت در اعلام و اتخاذ اين تصميم هست؟ به جاى برخورد و تهمت ناروا به همه منتقدين، يک سوزن هم محض انصاف به خودتان بزنيد! اگر رفيق مينا ميگويد "فرض بگيريم که ما اشتباه کرديم" من فقط از رفيق مينا ميخواهم، براى احترام به حرف خودش هم که شده، يک طومار هم براى همين فرض جمع کند. قبول اشتباه، فرضيه نيست. آنهم نه اشتباه که خطايى فاحش، با تاثيرات سياسى عميق و اجتماعى و همچنين درون حزبى. اگر ما بايد از مينا اين فرض را بپذيريم، به ما نشان بدهد که خود شخص خودش آن را پذيرفته است. کسى که اين اشتباه را خواه با هزار اما و اگر، با هزار حلقه واسط، حتى به صورت فرض پذيرفته باشد، لااقل در کنار منتقدين قرار ميگيرد، نه اينکه بر عليهشان روى کاغذ ناحقى را روا کند. لااقل تلاش ميکند، به هزار و يک وسيله حسن نيت نشان بدهد، قدم عملى براى جبران آن بردارد. چرا پس حتى يک جمله نه در نامه خودش، نه در مراسلات درونى ما، براى اثبات اين فرضيه ننوشته است! چرا حتى يک اقدام دوستانه و صميمانه جهت ترميم اين اشتباه انجام نشده است؟ رفيق ميناى عزيز، اين فرض نيست، قبول کنيد که خطاى مهمى رخ داده است. قبول کنيد که بايد مسئوليت عواقب آن را قبل از همه رفيق آذر ماجدى و همچنين رفقاى ديگر بپذيرند. رئيس يک سازمان، فقط رئيس افتخارات آن نيست، مسئول اشتباهاتش هم هست. نميشود که افتخارات سازمانى نصيب رئيس آن و اشتباهات و ضربات و صدمات جدى آن، نصيب ما شود. يعنى هم برکنار شويم، هم استنتاجات حاصل از اين اشتباه، ولو فرضى، به شانه ما گذاشته شود. فرض کنيد که اصلا همه ادعاهاى شما در مورد من حقيقت دارد، جايى هست، نکته ايى ولو کوچک هست که به اشتباهات و خطاهاى مسئول اين سازمان در روند کار اشاره شده باشد؟ اين است ترازوى عدل و انصاف شما؟!در نامه هاى هم رفيق آذر و هم مينا، گفته ميشود که چون شايعاتى پراکنده شده است، چون جنگ سردى به پا شده است و کمپين و غيره، آنها موظف به اين توضيحات شده اند. يعنى اگر اعتراضى نبود، ما ملزم به توضيح به کسى نبوديم. يک باکس کوچک در آزادى زن کافى بود که به اطلاع برسانيم سردبير تغيير کرده است. اصلا فرض اين سياست اين بود که اعتراضى نباشد و در خلوت وجود اعتراض، اين تصميم به پيش برده شود. به همين خاطر، رفيق مينا ميگويد اصلا تصورش را هم نميکرديم. من نمى فهمم چگونه ممکن است مرجعى تصميم به برکنارى رفيقى، آن هم جلو صحنه سياست، در مکان سردبير يک ارگان رسمى بگيرد و آنقدر از خود متشکر باشد که حتى در محاسبه پشت ذهنش هم "حق نقد و اعتراض" فرد برکنار شده و جامعه ايى که جلو چشمان باز و هوشيار مردم، در آن اين اتفاق مى افتد را اصلا سر سوزنى به حساب نياورد. و براى آن نه فقط شانه بالا بيندازد، بلکه براى مشروعيت بخشيدن به عمل خود، تئورى ببافد و جوسازى کند. ما يک حزب سياسى بزرگ و وسيع و اجتماعى هستيم. چنين سياستهاى جونيوريستى، غير خود باور، غير اجتماعى به تخت سينه حقيقت ميخورد. سياستى که مبناى اتخاذ آن، تاثير اجتماعى، شفاف و علنيت آن نيست، خود فراخوان به شايعه سازى و کمپين کردن و غيره است. خود اين سياست علت العلل چنين فضايى است. خود اين سياست است که روى ديگر سکه محفليسم، پچ پچيسم و شايعه سازى است. حزبيت را ديگر نميتوان هرس کرد، علنيت و شفافيت آن را گرفت و موجب بروز محفليسم و .... نشد. کسى ميتواند جلو اين فضا بايستد، از حزبيت دفاع کند، که از روز اول فراخوان و هشدارش اين بود که تصميمى بگيريد که سياسى، اجتماعى، روشن و شفاف و در انظار مردم قابل دفاع باشد. اگر پايتان در اينجا لنگيد، بدانيد که تا ثريا ميرود ديوار کج! من تقاضاى در اختيار قرار دادن اين اسناد را به کادرهاى حزب دارم تا بخوانند و خود قضاوت کنند که هر کسى کجا ايستاده است.اساس و جوهر اين سياست در نفس خود، غير اجتماعى و بدون در نظر گرفتن موقعيت حزب و با حذف اراده، نظر و اختيار و موقعيت سياسى من و خوانندگان اين نشريه است. گويى که قولا دکوراسيون و مبلمان خانه عوض ميکنند. لابد به مردم چه مربوط که در چهارديوارى اختيارى خانه ما دخالت کنند، چه رسد به سردبير برکنار شده که حتى اعتراض و نقدش در هيچ کجا منعکس نشده و حق انعکاس هم از آن سلب شده است. مبنا و خشت اول اين سياست، ما و سنت اجتماعى اين حزب، شفافيت و علنيت تصميمات آن نبود، بلکه ما را با يک فرقه و محفل کوچک اشتباه گرفته است. تمام شد آن دوران، پلها پشت سر اين سنتها خراب شده است. حزبى که منصور حکمتش به مردم ياد داده است که ما سياستهايمان علنييت و شفافيت دارد. ما حتى گزارش بيمارى رهبر خودمان را هم با مردم ، "قبل از شايعه" درميان ميگذاريم، نميتواند، مجاز نيست و نبايد پشت درهاى بسته تصميم بگيرد، به مردم هيچ توضيحى ندهد. تصميماتش را قايم کند، لحن و جمله را عوض کند و وقتى با نقد و مقاومت و دفاع از سنن تاکنونى مواجه ميشود، با کمپين ناميدن آن، مخالف را مرعوب کند. شجاعت ابراز نظر، موافق يا مخالف، شجاعت دفاع از سنن و اصول تاکنونى ما فقط در يک فضاى حزبى و با التزام به حزبيت، علنيت و شفافيت حزب و تصميماتش و ارگانهاى جانبى آن ميسر است. بايد کارى کنيم که نه فقط من، بلکه هر عضو حزبى بتواند رمان زندگى اجتماعى و سياسى و حزبيش را بنويسد و منتشر کند. بتواند نظر بدهد، نقد کند، اشتباهش را تصيح کند، مشارکت سياسى فعال داشته باشد. اين اصولى است که من از آن دفاع ميکنيم. شما آيا حاضريد حکم برکنارى مرا، خود همين نامه مينا احدى را حتى ١٠ سال بعد هم منتشر کنيد؟ من حاضرم شما تمام نامه هاى مرا و نقدهاى عميق و راديکال مرا عليه نظراتتان در باره کمپين گل رز، هم امروز و هم ١٠ سال ديگر منتشر کنيد! من نامه انتقادى رفيق آذر ماجدى را با آن لحن و شيوه نادرست بر عليه خودم در باره مصاحبه با دختران تن فروش منتشر کردم، آيا حاضريد نامه اعتراضى مرا به تصميم آذر ماجدى در باره برکنارى من، شما هم منتشر کنيد؟ رفيق آذر ماجدى حتى جلو "پوشش خبرى دادن" به کمپين گل رز را در آزادى زن گرفت. اين چه حقى است که يک جانبه و نارواست؟ نابرابر و غير انسانى است؟ آيا در مناسبات ما حقيقت و انسانيت مبناست يا اصول ديگرى؟ميگوييد که کمپين شده و جنگ سرد به راه انداخته اند. مينا احدى ميگويد: "على راستين از ايران نوشت که روش استالينى آذر ماجدى را افشا خواهد کرد." من از همه رفقايى که اين نوشته را ميخوانند، ميخواهم که نامه على راستين را روى وبلاگ آزادى بيان بخوانند، اگر حتى يک کلمه "استالين" در نامه اين عضو جوان حزب پيدا کرديد، من حرف شما را دربست قبول ميکنم. ولى اگر پيدا نکرديد، اگر اين صرفا تهمت ناروا بود، هيچ توضيح و توجيهى را نمى پذيرم. اين يکى از آشکارترين نمونه هاى سرهم بندى شده، براى انتساب انتقاد، به جنگ سرد و غيره است. على راستين نه در کامنتهاى خودش، نه در متن نوشته اش حتى يکجا به استالين اشاره هم نکرده است. در هيچ نوشته ايى، نه درونى، نه بيرونى اين کار را نکرده است. حق و انصاف نيست، که روى هوا، رفقاى داخل را که در ميان ما نيستند، حتى حق دريافت اين نامه را ندارند، مورد حمله قرار دهيم، فاکتى را بياوريم که سنديت ندارد. اين شما و اين وبلاگ آزادى بيان. على راستين عليه کسانى که لجن پراکنى کرده اند، موضع گرفته است. خود رفقاى روزنه ميدانند که حتى همين نامه على راستين که به رفقاى رهبرى حزب رونوشت شده بود، به خواهش من و با بحثى که با وى کردم، قانع شد که در روزنه نزند. چرا اتهام به اين رفيق دلسوز ميزنيد.کمپين کردن و اتهام جنگ سرد به رفقايى که منتقد و معترض به سياستهاى آذر ماجدى هستند، اتهامى سنگين است. کسى که اين اتهام را ميزند، بدوا فقط ميخواهد از زير استدلال کردن و جواب دادن به سئوالات بيرون و درون ما شانه خالى کند. من ادعا ميکنم که بيشتر از خود رفيق مينا و رفيق آذر و امضا کنندگان اين طومار در لندن، براى کنترل دامنه اين ضربات به حزب تلاش کرده ام. من جلو وبلاگ "چنين گفت مارکسيست" ايستادم، نامه اش را از وبلاگ برداشت. متن نامه هاى من در نزد اصغر کريمى ميباشد. من جلو انتشار نامه على راستين از تهران را در روزنه گرفتم. من به اسد حکمت نامه انتقادى نوشتم، من همايون اصفهان را متقاعد کردم به خود رفقا نامه بنويسد به جاى آنکه در سايت خودش حرف بزند، من در کنفرانس آلمان در حضور بيش از ٢٠٠ نفر جلو دفاعياتى که خود را به من منتسب ميکرد، لحن بيانش نادرست بود ايستادم، به حق و بجا نظر خودم را اعلام کردم. من در وبلاگ آزادى بيان، رسما نظر خودم را گفتم. من کارم اين شده، جلو اعتراض علنى ديگران را به شما بگيرم. کارم شده لاپوشانى کردن. من کارم شده خودم را هتک حرمت کردن و سانسور کردن. مورد انتقاد خود رفقايى هستم که از داخل ايران ميگويند تو هم فرقى با اين عمل ندارى، خودت هم دارى هم خودت را سانسور و هم ما را سانسور ميکنى. بيايد رفيق مينا احدى آدرس و تلفن تماس اين شخصيتهاى حقيقى و حقوقى را از دبير کميته داخل ما، از مرتبطين سازمان جوانان کمونيست دريافت کند. بياييد کميته تحقيق و تفحص بگذاريد تا متقاعد شويد که دامنه نفوذ ما تا چه حد است. اما فقط از خودتان بپرسيد که چرا من بايد جلو مردم پاسخ بدهم، پس شما چکاره هستيد؟شما يک اقدام، يک جواب به من نشان بدهيد که محترمانه و رفيقانه به اين همه نامه اعتراضى و انتقادى نوشته ايد؟ به همان مجهول الهويه هايى که خودتان ميدانيد دسته دسته زير کمپين نوبل امضا گذاشتند، جالب است که آنوقت ياد سياست سازماندهى منفصل ما نيفتاده بوديد؟ وقتى همين رفقاى گچساران را براى تهيه اولين گزارش زنده از بم روانه کرديم، اسم و رسمشان را نپرسيديديد؟ حق هم داريد، اين من بودم که دنبال تک تکشان دويدم، از جيب خودم خرج سفر بعد از تجمع پارک لاله رفيقمان را دادم. بزنيد توى سرم که ارتباط دارم. آفرين بر شما! بزنيد! حال شما که سکوت جانبدار کرديد، خيلى محق هستيد و من که جواب نامه تک تکشان را دادم، همدست و فرمانده "جنگ سرد" هستم. هم آنها مقصرند که سئوال کردند، همين رفقاى گچساران و شيراز که پرسيدند که بنا به قانون مطبوعات، اجازه بدهيد حرف سردبير را هم بشنويم. يک جمله اين نامه ها که من مايلم همه آنها را در اختيار کادرهاى حزب قرار بدهند، توهين و اتهام به احدى نيست، نقد اين رفتارهاى به غايت غير اجتماعى است. اين موضع گيرى يعنى اين که همه اين رفقاى بيرون و درون ما، خودشان شعور و عقل براى قضاوت ندارند؟ حتى نميدانند چرا اعتراض و نقد ميکنند؟ آيا اين اهانت به اين عده نيست؟ ولو اينکه با من مرتبطشان کنيد؟ شهلا خباز زاده چى؟ گچسارانى است؟ حسن صالحى از ممسنى است؟ صحرا کيانى رشتى است؟ پس اگر من اين همه ارتباط با مردم دارم، چرا بى مايه جلوه ميدهيد؟ من از شما ميپرسم معنى عملى اينکه نقد و اعتراض را "جنگ سردى" ميناميد چيست؟ بيرون کردن؟ برکنار کردن؟ آمديم مقر حزب ما فردا در تهران بود، جمع شدند و به خطاى من در راس يک سازمانى اعتراض داشتند، فکر کردند که حزب بدکارى کرده که اتوبوس را در فلان منطقه مجانى کرده، در يک جاى ديگر هنوز نکرده، فرض کنيد که جمع شدند جلو دفتر روزنامه ما در همان ممسنى و به برکنارى فلان سردبير اعتراض کردند، معنى اينکه اعتراضشان "جنگ سردى" است چيست؟ از کجا برکنارشان ميکنيم. يا اينکه هنوز داريم در فضاى يک محفل کوچکى که کارى به اين افق ندارد سير ميکنيم؟ روزنامه وقايع اتفاقيه را همين مدتى قبل تعطيل ميکنند، پرستو دوکوهکى در وبلاگ خودش از سير تا پياز جريان و پشت و جلو صحنه و کلکهايى را که براى بستن نشريه زدند مينويسد، بعد شما به من ميخواهيد بقبولانيد که "ما آنقدرها هم مطرح نيستيم" بقبولانيد که "درون تشکيلاتى بوده" بقبولانيد که منطق ما، هر کسى کار خودش آتيش به انبار خودش هست؟ جواب من اين است: "تمام شد آن دوران، غولى که از شيشه درآمده، به همه چيزش کار دارند. نميشود هيچ جورى در شيشه کرد. اين يک پديده مثبت است. باور کنيد آن را". شما خبر نداريد و نميدانيد که دوستداران حزب در خيلى از شهرها خيلى وقت است که با هم مرتبطند. ٥٠ نفر از جوانرود و ثلاث باباجانى که زير کمپين گل رز امضا گذاشتند، باور کنيد فک و فاميل من نبودند، آدرس و فايل نامه شان در نزد اسد گلچينى هست. بياييد شناسنامه ام را نگاه کنيد، من از نظام آباد تهرانم، پدر و مادر و فک و فاميلم هم اعضا و کادرهاى اين حزبند، و جلو چشم همه شما زندگى ميکنند. اجازه بدهيد اين حرفها را چپهاى سنتى پالتاک به ما بزنند.مردم را پس نرانيد، سهيمشان کنيد، جوابشان را بدهيد، اشتباه ميکنند، لحنشان بد است، توضيح دهيد، قانعشان کنيد. اگر البته حق با شماست. اگر نيست، قيافه حق به جانب نگيريد. اين بدترين کار ممکن است. ثانيا از رهبرى حزب تصوير مقام "روحانى" درست نکنيد که نميشود به بالاى چشمش ابرو گفت. همين پس فردا يک جوانى در تهران کاريکاتور ما را ميکشد، خطايى ببيند، طنز مينويسد و جوک و شعر ميگويد. به اين نسل که نميشود مدام درس "مبارزه درون تشکيلاتى" داد. درون و بيرون حزب مدتهاست يکى شده. خودش خودش را باور ندارد. بيرون ما بيشتر اين حقيقت را قبول دارد. بايد به ما سند نشان بدهند. رفيق مينا احدى ميگويد: مهرنوش "به ساز نوشت و اجازه خواست که از بيرون حزب، آذر ماجدى را افشا کرده و اين "حق کشى" در مورد خودش و "سانسور" و غيره را افشا کند." مهرنوش غلط کرد که اين حرف را زد. من عين نامه هاى خودم را ميخواهم که در اختيار همه شما قرار دهند تا بخوانيد. من هيچ کجاى اين نامه از "افشاى" آذر ماجدى حرف نزده ام. اين هم مثل وارونه جلوه دادن نامه على راستين است. من از کمپين گل رز دفاع کردم، گفتم نه فمينيستى است، نه در سنت پرو روس است، نه "مظلوم نمايى" کردن براى خانواده هاى کارگرى است. من نوشتم که دفاع از آزادى کارگر، امر جنبش برابرى طلبى است. فمينيسم جريانى است که تصور ميکند، زنان بايد به مسائل زنان بپردازند و کارگران هم به مسائل خودشان. من منتقد آزادى زن بودم که چرا حتى يک اطلاعيه و يک تلاش براى آزادى کارگران را نه خودش سازمان ميدهد و نه کمپين گل رز را در حمايت خود ميگيرد. رفيق آذر ماجدى مخالف اين کمپين بود و به من دستور داد که حق انتشار آن را در آزادى زن ندارم. من خيلى ناراحت شدم، احساس بى ارادگى کردم، درخواست کردم که حداقل به اين کمپين "پوشش خبرى بدهند" و نوشتم که حتى اگر پوشش خبرى دادن به يک کمپين اجتماعى در دفاع از آزادى کارگران و هتک حرمت خانواده هايشان را هم ندارم، حداقل بياييد و استدلال خود را در نشريه عنوان کنيد تا من هم حق دفاع از اين اقدام را در مقابل مردم داشته باشم. من در هيچ کجاى اين نامه صحبتى از "افشا" کسى نکرده ام. کسى که بحث و نقد علنى حول استدلالات مخالفش را در دفاع از آزادى کارگران "افشا" قلمداد ميکند، لابد خود به عمق موضعگيرى اشتباه خود واقف است. چگونه است که من هم ميخواستم افشا کنم، هم اينقدر حزبى هستم که "اجازه" ميگيرم؟ من در نامه هايى که براى قضاوت آنرا در اختيارتان قرار ميدهند عنوان کرده ام که من حاضرم متنى تهيه کنم که صرفا پوشش خبرى دادن به کمپينى است که خود ليدر حزب آنرا کمپينى خوب و اجتماعى قلمداد کرده است، قبل از انتشار حتى به رئيس آزادى زن و ليدر حزب متن را فرستاده و حک و اصلاح آنرا طلب کنم. آذر ماجدى در دو نامه که يکى به هيئت دبيران حزب ارسال شده بود اعلام کرده بود که با اين کمپين مخالف است و من حق انتشار آن را ندارم. من در طى نامه اى به گيرندگان نامه رفيق آذر ماجدى گفته ام اگر حتى نمى پذيريد که اين کمپين پوشش خبرى هم داشته باشد، بياييد و استدلالات سياسى خود را به مردم بگوييد. من حتى در خود اين متن نوشته شده، عنوان و خواهش کرده ام که در اين باره نظر خود را و پيشنهاد خود را با من درميان بگذاريد. وقايع دست و پا شکسته و نادرستى که رفيق مينا به آن اشاره ميکند، بعد از برکنارى من است. تاريخ را پس و پيش کردن، به اين راحتى امکان پذير نيست. خود رفيق مينا گويى حافظه تاريخ را هم دست کم ميگيرد. من از سردبيرى برکنار شده ام، در اين حکم حرفى از اين مسائل نيست. سخنى از بيرون کردن از کميته و ارگانى نبوده است. اگر رفيق مينا ميخواهد نصف بقيه حکم را مبنى بر "حذف کامل" من، بعدا تئوريزه و عملى کند، بيشتر از اينها بايد انبان استدلالاتش را پر و مستحکم کند. از کدام کميته و ارگان حرف ميزند؟ ما که سازمان هستيم، چرا با ايما و اشاره به در ميگويد که ديوار بشنود. از ميان کميته هايى که من عضوش هستم، کميته آلمان، کميته داخل کشور، کميته مرکزى است. از کدام يک از اين کميته ها قرار است مرا اخراج و بيرون کنند. اين لحن حرف زدن است؟ بياييد يکى يکى از همه اين کميته ها بيرون کنيد، ببينيم راه پيشروى شما باز ميشود؟ بر طبق کدام اساسنامه، کدام اصول همينطورى روى هوا، احکام را پرت و فضاى مناسبات ما را مسموم ميکنيد؟ همه اين احکام سنگين را بايد اثبات کنيد! به اين بحثها با پذيرش خطاى بزرگى که شده و اقدامات عملى جهت ترميم آن پايان دهيد.

مهرنوش موسوى

------------

سند شماره يک

در رابطه با کمپين گل رز

مهرنوش عزيزدر يادداشتى ديروز برايت نوشتم که با اين کمپين مخالفم و ملاحظاتى دارم که برايت خواهم نوشت. در اينجا ميخواهم که خلاصه اين ملاحظات را يادآور شوم. من به دو علت با اين کمپين مخالفم:١- اصلى ترين علت مخالفت من زنانه کردن اين کمپين است. ما هيچگاه چنين سنتى را نداشته ايم که بر مبناى جنسيت کمپين و يا سازمانى را بسازيم. ما در دفاع از حقوق زنان کمپين و سازمان درست کرده ايم. هميشه دقت داريم که نه حتى از سازمان زنان يا مبارزه زنان بدون ذکر صفت حرف نزنيم، بلکه از سازمان آزادى زن، کمپين دفاع از حقوق زن، مبارزه براى آزادى زن و جنبش براى آزادى زن صحبت کرده ايم. اين کمپين يک کمپين زنانه تعريف شده است. ِدر ابتدا نوشته شده است: «برگزارى يک اعتراض و مقاومت زنانه» و در انتها هدف کمپين اعلام شده است: «نيروى گرما بخش و شورانگيز زنان را نيز ضميمه ميکنيم.» اين يک سنت فمينيستى است و جريانات چپ سنتى از جمله خط روسى همواره چنين کار کرده اند، زنان براى صلح، زنان عليه سلاح هاى هسته اى، زنان عليه قحطى و ..... اين روش بنظر من اشتباه است و نبايد در جريان ما پا بگيرد. علاوه بر اينکه فمينيستى است و با خط ما خوانايى ندارد، بخصوص در جو آپارتايد جنسى ايران حتى اهيمت آن صد چندان ميشود که هيچ مبارزه و کمپينى را زنانه - مردانه نکنيم.٢- اين مبازه معين عليه نظام هيتلر، فاشيسم، آشويتز و کوره هاى آدمسوزى است. دستگيرى اين فعالين کارگرى در سقز هيچ سنخيتى با اين جنبش ندارد. در تلاش براى جلب مردم و شوراندن آنها و بزرگ کردن کمپين خود، ما دو کار خطا ميکنيم. ١- جنايات هيتلر و مبارزه در مقابل آنرا کوچک ميکنيم و ٢- جمهورى اسلامى را در وضعيت کنونيش قدر قدرت جلوه ميدهيم. هر دوى اينها از نظر سياسى خطاست.چند نکته کوچکتر: ١- اين عده را رهبران کارگرى خواندن بنظر من اشتباه است. نميدانم چرا بايد خودمان مدال رهبرى کارگرى را بر سينه حکيمى يا حتى محمود صالحى بزنيم.٢- «نيروى گرما بخش و شورانگيز زنان را نيز ضميمه ميکنيم.» من خيلى به اين جمله فکر کردم. ايراد اصلى آنرا در بالا ذکر کردم ولى کلا از صدا و معانى اى که چنين عبارتى ميتواند در اذهان ايجاد کند، نگران شدم. راستش جمله وقتى معناى سياسى آن بيربط ميشود، آنگاه حالت اروتيک ميتواند پيدا کند. اينرا ميگويم براى اينکه نشان دهم تا چه حد راستش براى من چنين عباراتى بيگانه است. ما تا کنون اين چنين خود را نمايندگان زنان نديده ايم و نخوانده ايم. ما خود را سخنگو و نماينده يک جنبش معين ديده ايم و معرفى کرده ايم. هيچوقت در چنين موقعيتى قرار نگرفته ايم که زنان را ضميمه کارى، يا کمپينى کنيم. و بنظرم نبايد وارد چنين سنت هايى بشويم.در آخر. بنا به ملاحظات بالا، اين کمپين با سياست هاى سازمان آزادى زن خوانايى ندارد و لطفا آنرا در نشريه آزادى زن منعکس نکن.

با آرزوى موفقيت

آذر ماجدى

١٠ مه ٢٠٠٤- مهرنوش جان، قرار شد که اين مساله را در هيات دبيران بحث کنيم در نتيجه من اين نوشته را در اختيار هيات دبيران قرار داده ام.

کمپين گل رز براى آزادى فعالين کارگرى در اول ماه مه شهر سقز!

نامه سرگشاده به شخصيتها، سازمانها، کانونها و نهادهاى مدافع حقوق زن!

دوستان عزيز! گل رز، نام محله ايى در شهر برلين آلمان است که در سال ١٩٤٣ شاهد برگزارى يک اعتراض و مقاومت زنانه براى آزادى بيش از ٢٠٠٠ نفر از دستگيرشدگان توسط حکومت فاشيستى هيتلر بود. حدود ١٠٠ نفر از زنان ساکن محله گل رز برلين، در مقابل ساختمان اردوگاه اسراى خود در ٢٧ فوريه اين سال تجمع کرده و با صداى بلند، عليرغم خفقان، عليرغم برپايى کوره هاى آدم سوزى آشويتش، آزادى زندانيان دربند و عزيزانشان را متحدانه خواستار شدند. با اعتراض و مقاومت اين زنان، در عرض يک هفته، تعداد تحصن کنندگان به ١٠٠٠ نفر رسيد. اين اعتراض باعث نجات جان و آزادى بيش از ٢٠٠٠ نفر از زندانيان دربند در اردوگاههاى مرگ هيتلر شد! در تاريخ مبارزه براى آزادى اسراى دربند، "مبارزه زنان محله گل رز برلين" نيز ثبت شده است. ما ميخواهيم مبارزه خود را براى آزادى دستگير شدگان فعال کارگرى در اول مه سقز، به مبارزه زنان "محله گل رز برلين" وصل کنيم! کمپين گل رز نام اين تلاشها از سوى همه فعالين و دست اندرکاران حقوق زن براى نجات و آزادى اسراى دربند کارگرى در سقز است. بدين وسيله اعلام ميکنيم نظامى که در آن کارگر، حتى حق برگزارى آزادانه مراسم روز جهانى اش را ندارد، بلکه به خود حق ميدهند کارگران را دستگير، ضرب و شتم و هتک حرمت کنند، نظامى انسانى نيست و در نزد جهان متمدن محکوم و با خشم و اعتراض مردم مواجه است. در اين نظام به طريق اولى نميتوان هيچ گونه اثرى از حقوق مدنى و شهروندى، حقوق زن و کودک يافت. معيار و محک اصلى هر جامعه براى ارزيابى حقوق شهروندى اش، حقوق، شان و حرمت کارگر است. در نظام وارونه حاکم بر ايران شريفترين و عدالتخواهترين کارگران، به جرم دفاع از حق و حقوق انسانى خود دستگير و روانه زندان مى شوند، در حاليکه قاتلان دختران و زنان را به "خاطر خدا" و حکومتش در روزى زمين، جايزه "ناموسى" ميدهند، نظامى که در آن خشونت به کارگر و زن وجه مشخصه و معرفه اش در سراسر جهان است.بوسيله اين کمپين ما صداى اعتراض خود را به دستگيرى فعالين و رهبران کارگرى شهر سقز، محمود صالحى، جلال حسينى، برهان ديوانگرد، هادى تنومند، محمد عبدى پور، اسماعيل خودکام و محسن حکيمى بلند ميکنيم و به جنبش وسيعى که هم اکنون براى آزادى اين فعالين حق طلب آغاز شده است، نيروى گرما بخش و شورانگيز زنان را نيز ضميمه ميکنيم. اين کارگران را صرفا به خاطر شرکت در يک راهپيمايى مسالمت آميز در بزرگداشت روز جهانى کارگر در شهر سقز دستگير کرده اند. ماموران انتظامى در مقابل چشمان فرزندان محمود صالحى و همسرش، بطور دسته جمعى بر سر وى ريختند، عينکش را شکستند و لبش را پاره کردند. پسر ١٤ ساله وى را که به دفاع از پدرش برخاسته بود، مورد ضرب و شتم قرار دادند. وى در مقابل اين اعمال وحشيانه فقط با فرياد "زنده باد اول مه" عکس العمل نشان داده است.نجيبه صالح زاده، همسر محمود صالحى در بخشى از نامه سرگشاده خود براى آزادى همسر و ياران وى، خطاب به آنا بيوندى، نماينده کنفدراسيون بين المللى اتحاديه هاى آزاد کارگرى مينويسد: "در همان روز اول ماه مه وقتى به خانه برگشتم، ديدم مامورين امنيتى حريم خانه ام را شکسته و زندگى خصوصى ام را بهم ريخته اند. از مامورين خواستم که مجوز قانونى تفتيش خانه ام را نشان دهند. آنها با مسخره و تحقير کردن گفتند که مجوز از دادستان دارند. يکى از مامورين بنام علاء کرمى را ميشناختم. خطاب به او عليه ورود به خانه، نقض حريم زندگى خصوصى و بهم ريختن وسائلم اعتراض کردم. آنها کتکم زدند. من زير کتک و همسرم در زندان، در چنين حالتى به اين فکر ميکردم که ما تنها نيستيم و همين به من شجاعت ميداد."

کمپين گل رز هدف خود را آزادى اسراى دربند کارگرى در اول مه سقز قرار ميدهد. به همين خاطر اعلام ميکنيم که :١- ما خواهان محکوميت نظام اسلامى در دستگيرى و اذيت و آزار فعالين کارگرى در اول مه سقز هستيم. همه سازمانها، کانونها، احزاب و شخصيتهاى زنان و سازمانهاى بين المللى را فرا ميخوانيم که اين خشونت آشکار را محکوم کنند. خواستار آزادى فورى کارگران دربند شوند.

٢- ما ضرب و شتم نجيبه صالح زاده و کودکان وى، ضرب و شتم و هتک حرمت همه خانواده هاى اسراى دربند کارگرى را شديدا محکوم ميکنيم. اين رفتار نقض حقوق اوليه انسانى و مغاير با تمامى مفاد کنوانسيونهاى موجود ناظر بر حقوق زنان و کودکان است. ما خواهان محکوميت گسترده کليه سازمانهاى بين المللى زنان به خاطر ضرب و شتم بستگان اين زندانيان دربند ميباشيم. کليه کسانى که در اين تعرض به حقوق انسانى شريک بوده اند، فورى بايد به مردم معرفى و در مراجع بين المللى محاکمه شوند.

٣- ما از همه نهادها، شخصيتها و کانونهاى مترقى و انساندوست ميخواهيم که تا هر آنجا که مقدور است، به ديدار خانواده هاى دستگير شده رفته، با آنها اعلام همبستگى کنند و به نشانه پيوستگى قلبهاى ما در کمپين گل رز، به همسران و کودکان همه دستگير شدگان گل رز هديه کنيد! با برپايى مراسمهاى همبستگى در شهرها، محلات و... مختلف، اين جنبش را تقويت کنيد.

٣- به نام خود و سازمانها و کانونهايتان به مجامع بين المللى دفاع از زندانيان سياسى، اتحاديه و شخصيتهاى کارگرى از داخل و خارج کشور نامه سرگشاده اعتراضى بنويسيد. از آنها بخواهيد که با اعمال فشار سياسى موجب آزادى دستگير شدگان اخير شوند!

٤- به خانواده هاى کارگران دربند کمک و هميارى مالى کنيد.

٥- در سايتها، وبلاگها و رسانه هايى که در اختيار داريد، خبر دستگيرى آنها، کمپين گل رز و اهداف و اقداماتش و نامه هاى حمايتى را درج کنيد.

٦- طومارهاى اعتراضى جمع کنيد.

٧- در خارج کشور، جمعى به ديدار رهبران اتحاديه هاى کارگرى، شخصيتهاى زنان مدافع حقوق انسانى، سازمانها و احزاب زنان رفته حمايت آنها را جلب کنيد.

ما در اطلاعيه هاى بعدى، اخبار مربوط به اين جنبش را و اهم اقدامات خود را به اطلاع شما ميرسانيم.

مهرنوش موسوى- سردبير هفته نامه آزادى زن، عضو شوراى مرکزى زنان مبارز آلمان، متشکل از دهها نهاد و کانون زنان و حمايت از حقوق انسانى!

شهلا خباز زاده، فعال و حامى حقوق زن

سهيلا کيانى، فعال و حامى حقوق زن

-------------------------------

سند شماره ٢

رفيق آذر عزيز با سلام!

نامه ات را خواندم و در رد ملاحظاتت اين نکات به نظرم ميرسد:١- اول اينکه من "اين کمپين را زنانه" نکرده ام. کمپين حزب سر جاى خودش ميباشد. من يک کمپين معين با ابتکار خودم راه انداخته ام و ميخواهم طيف مخاطب ديگرى را با توجه به شخصيت و اعتبار زيادى که من و رفقاى ديگر در ميان فعالين جنبش آزادى زن در ايران و در خارج کشور داريم، جلب و جذب اين جنبشى که حزب راه انداخته است، با کلام و راه ديگرى بکنم. من دارم مخاطب ديگرى را جلب و جذب ميکنم. دارم نيرو در يک مقياس اجتماعى به "اين کمپين" اضافه ميکنم. من معتقدم بايد زنان و سازمانها و نهادهاى فعال اين جنبش را مستقيم مورد مخاطب قرار داد. اين کارى است که در باره کمپينهاى کارگرى يا نکرده ايم، يا کم کرده ايم و با تلاش و ابتکار اين بار من، دارد به تلاشهايمان افزوده ميشود. من ميخواهم در ليست امضا اتحاديه هاى کارگرى، دهها امضا سازمان و احزاب زنان را هم اضافه کنم، من ميخواهم تلاش کنم نيروى جنبش برابرى طلبانه را هم پشت سر کارگران بياورم. جنبشى که بعضا عادتش داده اند فقط به مسائل مربوط به "زنان" بپردازد. همانگونه که کارگران را ميخواهند عادت بدهند که به مسائل ستم بر زن کارى نداشته باشند. در يک کلام، من به پيام حزب لبيک گفته، دارم در جنبشى که خودم در آن اعتبار دارم، نيروى اجتماعى به کمپين و فراخوان حزب افزوده ميکنم. تجربه همين چند ساعتى که از پخش ويژه نامه گل رز ميگذرد، نشان ميدهد که اين مخاطب با اين کمپين سرش را برگرداند و ديد که صدايش ميزنند. اينکه ما براى مسائل مختلف مثل چپهاى سنتى و يا "پرو روسها" جنبش راه نمى اندازيم، راستش مقايسه اى است که يک "ايراد گيرى" بيش نيست. ميخواهد توى سر يک ابتکار و تلاش جالب بزند. من براى اثبات حقانيتم در راه انداختن اين کمپين به جاى رجوع به اينکه از چه کسى و چه سنتى دور بشوم، به واقعيت رجوع ميکنم. واقعيت به من ميگويد که اگر حتى ٥٠ نفر زن در ايران صداى ما را بشنوند، کاروانى راه بيندازند، گل رز دستشان بگيرند و به سقز رفته درخانه عايشه را بزنند و با مريم اعلام همبستگى کنند، اين حزب برنده اين جنبش است. من ميدانم که اگر امضا ٥٠ سازمان زنان، شخصيت و کانون را در خارج کشور پاى خواستهايى که در اين کمپين فرموله کرده ايم بيايد، کارى که از قضا بر خلاف ادعاى تو، هيچ فمينيست و پرو روسى هيچ وقت نميکند، برنده اين جريان حزب کمونيست کارگرى است. من ميدانم و عميقا به اين معتقدم که اگر ١٠٠ زن، که از قضا ظرف امروز و فردا داريم راهش مى اندازيم، يک کاروانى بشوند و با گل رز به دست به سمت پارلمان آلمان رفته و خواهان آزادى کارگران و محکوميت هتک حرمت خانواده هاى کارگرى شوند، برنده اين جريان کارگران و حزبشان است.اين کمپينى براى عدم ترانسپورت زباله هاى اتمى نيست. اين کمپين کشاندن زنان ايران و خارج به دفاع از کارگران است. کارى که نه آنها ميکنند و نه کسى به سمتشان ميرود که بکنند. به نظر من اين نقصان است که در ليست امضا کمپين ما در کنار اتحاديه هاى کارگرى دهها سازمان و حزب زنان نباشد. کسانى به من براى اين کمپين پول ميدهند، امضا ميدهند، ابراز همبستگى ميکنند که الزاما ممکن است با آن ديگرى نکنند. همين امروز از کانادا و آلمان ٥٠٠ يورو براى کمک به مريم و عايشه و زنانى که همسرانشان زندانى هستند جمع و به ما خبر دادند که ما هم تحويل رفيق رحمان يا اصغر يا هر کسى که مسئول است ميدهيم. چرا بايد براى "منزه" بودن خود، از گرفتن حمايت آنها صرف نظر کنم. بترسم که مبادا فمينيستى بزنم. مگر مطالباتى که مطرح کردم راست بود؟ فمينيستى بود؟ پرو روس بود؟ تازه مگر اتحاديه چه برترى به سازمانهاى زنان دارد؟ کجاى اين اقدام "زنانه مردانه کردن است؟از قضا به نظر من کمپين گل رز به خال زد. من هم روانشناسى افکار عمومى غرب را ملحوظ کردم، هم جنبش و فعال تشنه ابتکار و سنت غربى در ايران را! اين را من نميگويم. نامه هايى که همين امروز آمده ميگويد. من مطمئنم اگر فلان زن کادر حزب کمونيست ايران و يا راه کارگر را جلو انداخته بودند و مشابه اين کمپين را که من راه انداختم، راه انداخته بود، در جمع بنديمان ميگفتيم : " ديديد عقب مانديم، حيف شد؟!" که از قضا داشت زمينه هايش هم آماده ميشد. اينهايى که در صدد حذف ما هستند، بيکار ننشستند. چرا وقتى رفيق خودمان اين کار را انجام ميدهد، دست رد به سينه اش ميزنيم و در جيب کسان ديگر ميريزيم. اين ايرادگيرى است. نگرشى غير اجتماعى است. کافى است به جنبش گسترده مردم ايران براى نجات افسانه نوروزى مراجعه کنى، ميبينى که چقدر گسترده، با چه طيفى از مخاطب متنوع، با يک خواست معين رژيم را فلج کرد.من با اين سنت برخورد به شدت مخالفم که يک جمله ايى را با ذره بين از يک مطلبى در بياوريم و روى آن يک بحث سوار کنيم. به مقاومت زنان در خيابان رز برلين دنيا ميگويد "مقاومت زنانه" از کى تا به حال گفتن کلمه "زنانه" باعث زنانه مردانه شدن شده است؟ انقلاب آتى ايران را منصور حکمت "زنانه" خواند! ١٨ تير سال گذشته را از ليدر تا قلم بدستان حزب همه "زنانه" خواندند. همه اينها قصدشان زنانه مردانه کردن بود؟ يا اينکه اگر بخواهيم نيروى زنان را ضميمه اين جنبشى که راه افتاده بکنيم، شد آپارتايد جنسى؟ من با اين کمپينى که راه انداختم همين امروز و هم فردا يقه تک تک کسانى که نام فعال حقوق زن و بشر روى خود گذاشته اند را ميگيرم. زير فشارشان ميگذارم که از کارگر حمايت کنند. من مطمئنم کمپين هاى بعدى کارگرى، از خود ايران، چند فعال زن که به دست ما نگاه کردند، جلوتر خواهند آمد. حساسيت به خرج خواهند داد. من به اين عميقا اعتقاد دارم که بر خلاف نگرش تو، جنبش برابرى طلبى از قضا براى تکاندن سموم فمينيستى بايد بيايد و کنار کارگر بايستد.

٢- به من و کمپينى که راه انداختم، بيرون حزب يک نوع ديگر برخورد کرد. ذره بين دست نگرفت، دنبال مقايسه هيتلر و قدر قدرتى جمهورى اسلامى بيفتد. بيرون حزب مرحبا گفت. خوشحال شد، از ٤٠٠٠ هزار نفرى که با تلاش من و امير توکلى و رفيق لادن و کمک خالد حاج محمدى تا سحر شب يکشنبه اين ويژه نامه را دريافت کردند، دهها ايميل به ما سرازير شد که نشانه نشاط و شوق و اميد مردم بود. از تهران نامه نوشته که بگوييد چه کنيم. از شهر .... نوشته ما يک ان جى اوى زنان هستيم، آدرس خانه مريم را بده برويم سقز. يک وبلاگ نويس در وبلاگ خود نوشته، آفرين به گل رز بدستانى که براى آزادى کارگران مقاومت ميکنند! از ميان اين مردم احدى اين استنباط را نکرد که اين مقايسه باعث توهم قدر قدرت بودن حکومت ميشود. نفس خود اين کمپين جالب و زيبا، قدرت جنبش ما و اعتماد به نفس ما را در مخاطب قرار دادن جنبشهاى مختلف اجتماعى ميرساند. مردم ميگويند، دست به کارگران بزنند، حزب همه مردم را، جامعه را، روى سرشان ميريزد. اين خرده گيريهاى غير اجتماعى متاسفانه کم و بيش رايج شده اخير در ميان خود ماست که به جاى ارزيابى مثبت از نتيجه کارمان، تشويق و دلگرمى دادن به کسانى که خلاقيت را به خرج ميدهند، فورا متوسل به زير ذره بين بردن کلمات و زدن توى سر آنها ميشويم.جواب "اروتيک" بودن جمله ايى را که نيز به آن استناد کرده ايى نميدهم. به نظر من اينگونه مته به خشخاش گذاشتنها در شان مناسبات رهبرى ما نيست. به جاى مشغول شدن به اين امر، بايد به تقويت اين تلاشها پرداخت. اين برخوردها چشمه اين تلاشها را خشک ميکند!

در آخر:من اين نامه را ٣ روز پيش براى شما و رفقاى جمع مرکزى سازمان آزادى زن فرستادم. هيچ عکس العمل و جوابى در عرض ٢ روز نشنيدم. بعد از ٢ روز که قبل از انتشار ويژه نامه بازهم ايميل زده و خواهشا خواستار اين شدم که امضا کنيد، تنها دو خط ايرو فارسى نوشته بودى که مخالف هستى و تذکر داده بودى که در نشريه آزادى زن اين کمپين را نگذارم. باز هم در نامه اخير اين تذکر داده شده است. تذکرى که قبلا در جريان کمپين شيرين عبادى هم شنيده بودم با وجودى که بعدها همه به اين افتخار کرديم که با همين يک گوشه کارى که ما عليه نوبل کرديم، ولو کوچک، سازمان آزادى زن فرسنگها به جلو رفت.تذکر دادن در باره اينکه اين مطلب نبايد در آزادى زن بيايد را نيز برخوردى از بالا و بوروکراتيک ارزيابى ميکنم. من " صفحه بند" هفته نامه آزادى زن نيستم. من به اصطلاح "سردبير" اين هفته نامه هستم و مسئول اين سازمان به جاى تذکر اين امر در اولين نامه ايرو فارسى خود، مبنى بر عدم امضاى کمپين فوق و حق عدم درج آن، بايد سنت و روش ديگرى را براى "اقناع" سردبير قبل از هر چيز به کار ببندد. تازه سازمان آزادى زن، يک سازمان غير حزبى است. در هيچ يک از بيانيه هاى ما، گفته نشده است که نبايد افرادش کمپين گل رز راه بيندازند و نشريه اين سازمان را براى تلاشهاى اين چنينى خود مورد استفاده قرار ندهند. در سازمان ما، حتى "فعال فمينيست" هم بايد بتواند حق حرف زدن در نشريه اش را داشته باشد، چه رسد به سردبير و عضو کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى ايران. فقط يک لحظه تصور کنيد که اين دستور تشکيلاتى را به سردبير، در آزادى زن به چاپ برسانيد، مردم کشور خفقان زده و حق حرف زدن ممنوع ايران، به شما چه ميگويند؟ ثانيا چرا در وسط بحثى که "يک همسنگر" شما قانع نشده، روشى را به کار ميبريد که قبل از آنکه متوجه قانع کردن خود وى باشد، از خطاى احتمالى وى جلوگيرى کند، از موقعيت و اعتبار وى محافظت کند، متوجه اعمال اتوريته رئيس يک سازمان به سردبير آن و تعريف مکانهاى تشکيلاتى است؟ شما اصلا از من پرسيدى که آيا من ميخواهم اين کمپين را در نشريه بياورم؟ تازه مگر غير اين است که قرار وضع کرده اى که همه مطالب را قبل از صفحه بندى نگاه کنى، هنوز مطالب فرستاده نشده، چه جور خود را محق ميبينى تذکر بدهى؟ آن هم بعد از ٢ روز که متن اين نامه در نزدت بود، کوچکترين حرفى زده نشد، به اصرار من، دو خط ايرو فارسى نوشتى که امضا نميکنى و در آزادى زن اين کمپين را نزن! در ثانى اين آزادى زن است که از قبل اين نوع ابتکارات و تلاشهاى من و امثال من منفعت ميکند و نه بر عکس.من با يک دسته از بهترين رفقاى بالاى حزب مشورت کردم. با اسد، که ملاحظاتش بسيار کمکم کرد. با خالد حاج محمدى و ..... با رفيق رحمان که خودش تماس گرفته و از انتشار ويژه نامه ابراز خوشحالى کرد. مرا جدا دلگرم کرد. قبلا متن را فرستادم همه رفقا بخوانند و امضا و پيشنهاد کنند. که بسيارى کمک کرده و متن نهايى که درج شده حاصل هميارى آنها بوده است. آيا کار سختى بود تلفن بزنى؟ اديت کنى؟ تا کى بايد من صبر ميکردم؟ تا وقتى کارگران آزاد شوند؟ تو حتى وقتى نامه را همزمان به هيئت دبيران حزب ارسال ميکنى، اينقدر ارزش قائل نيستى که همزمان پيشنهاد کنى که در جلسه ايى که قرار است بدون حضور من، انتقاداتت را مطرح کنى، خود رفيق مهرنوش هم حضور داشته باشد. به نظر من تلاش و ابتکار من و همه رفقايى که به نوعى به اين کمپين کمک و زير آن امضا گذاشتند، قابل تقدير است. هر ايرادى هم در کار هست بايد دلسوزانه يادآورى و مورد اصلاح قرار گيرد. واقعيت اين است که کسى که کارى ميکند، حتما ضريب خطا هم دارد. من ادعا نميکنم که کليه فرمولبنديهاى اطلاعيه خيلى شسته و رفته است. حتما ميشد بهتر گفت. در فرصت کمى که بود، با عقل و درايت من و ديگران، اين بهترين ورژن بود. کل کمپين به نظرم يک ابتکار خوب و جالب است. من حتما پى آن را ميگيرم. عدم انتشار آن در آزادى زن، ضرر را متوجه خود اين سازمان ميکند. آن را حاشيه ايى ميکند.من اين نامه را به اعضا کميته مرکزى حزب که آن را امضا کردند، رفقاى جمع مرکزى آزادى زن، و هيئت دبيران هم ارسال و رونوشت ميکنم.

با تشکر مهرنوش موسوى

--------------

سند شماره ٣: متن پيشنهادى توضيح و تصحيح و متن اصلاح شده بيانيه کمپين از حميد به مهرنوش

توضيح و تصحيحدر متن نامه سرگشاده کمپين گل رز عباراتى وجود داشت که عليرغم ميل و نيت من استنباطى فمينيستى و زنانه از کمپين بدست ميداد. اين عبارات صرفا ناشى از عدم دقت در تهيه متن اوليه بود. لازم به تاکيد نيست که در سازمان آزادى زن و کلا آرمان و اهدافى که من به آن معتقدم نه مساله زن مساله اى صرفا زنانه است ونه امر رهائى و آزادى او. بمنظور اينکه در کمپين گل رز نيز اين نکته به روشنى و شفافيت رعايت شده باشد من متن اوليه را تصحيح کرده ام. خواهشم از همه دريافت کنندگان متن اول اينست که نوشته ضميمه را مبنا قرار بدهند.

با تشکر مهرنوش موسوى

کمپين گل رز براى آزادى فعالين کارگرى در اول ماه مه شهر سقز!

نامه سرگشاده به شخصيتها، سازمانها، کانونها و نهادهاى مدافع حقوق زن!

دوستان عزيز! گل رز، نام محله ايى در شهر برلين آلمان است که در سال ١٩٤٣ شاهد برگزارى اعتراض و مقاومت زنان براى آزادى بيش از ٢٠٠٠ نفر از دستگيرشدگان توسط حکومت فاشيستى هيتلر بود. حدود ١٠٠ نفر از زنان ساکن محله گل رز برلين، در مقابل ساختمان اردوگاه اسراى خود در ٢٧ فوريه اين سال تجمع کرده و با صداى بلند، عليرغم خفقان، عليرغم برپايى کوره هاى آدم سوزى آشويتش، آزادى زندانيان دربند و عزيزانشان را متحدانه خواستار شدند. با اعتراض و مقاومت اين زنان، در عرض يک هفته، تعداد تحصن کنندگان به ١٠٠٠ نفر رسيد. اين اعتراض باعث نجات جان و آزادى بيش از ٢٠٠٠ نفر از زندانيان دربند در اردوگاههاى مرگ هيتلر شد! در تاريخ مبارزه براى آزادى اسراى دربند، "مبارزه زنان محله گل رز برلين" نيز ثبت شده است. ما ميخواهيم مبارزه خود را براى آزادى دستگير شدگان فعال کارگرى در اول مه سقز، به مبارزه زنان "محله گل رز برلين" وصل کنيم! کمپين گل رز نام اين تلاشها از سوى همه فعالين و دست اندرکاران حقوق زن براى نجات و آزادى اسراى دربند کارگرى در سقز است. بدين وسيله اعلام ميکنيم نظامى که در آن کارگر، حتى حق برگزارى آزادانه مراسم روز جهانى اش را ندارد، بلکه به خود حق ميدهند کارگران را دستگير، ضرب و شتم و هتک حرمت کنند، نظامى انسانى نيست و در نزد جهان متمدن محکوم و با خشم و اعتراض مردم مواجه است. در اين نظام به طريق اولى نميتوان هيچ گونه اثرى از حقوق مدنى و شهروندى، حقوق زن و کودک يافت. معيار و محک اصلى هر جامعه براى ارزيابى حقوق شهروندى اش، حقوق، شان و حرمت کارگر است. در نظام وارونه حاکم بر ايران شريفترين و عدالتخواهترين کارگران، به جرم دفاع از حق و حقوق انسانى خود دستگير و روانه زندان مى شوند، در حاليکه قاتلان دختران و زنان را به "خاطر خدا" و حکومتش در روزى زمين، جايزه "ناموسى" ميدهند، نظامى که در آن خشونت به کارگر و زن وجه مشخصه و معرفه اش در سراسر جهان است.بوسيله اين کمپين ما صداى اعتراض خود را به دستگيرى فعالين و رهبران کارگرى شهر سقز، محمود صالحى، جلال حسينى، برهان ديوانگرد، هادى تنومند، محمد عبدى پور، اسماعيل خودکام و محسن حکيمى بلند ميکنيم و به جنبش وسيعى که هم اکنون براى آزادى اين فعالين حق طلب آغاز شده است، نيروى گرما بخش و شورانگيز فعالين امر رهائى زن را نيز ضميمه ميکنيم. اين کارگران را صرفا به خاطر شرکت در يک راهپيمايى مسالمت آميز در بزرگداشت روز جهانى کارگر در شهر سقز دستگير کرده اند. ماموران انتظامى در مقابل چشمان فرزندان محمود صالحى و همسرش، بطور دسته جمعى بر سر وى ريختند، عينکش را شکستند و لبش را پاره کردند. پسر ١٤ ساله وى را که به دفاع از پدرش برخاسته بود، مورد ضرب و شتم قرار دادند. وى در مقابل اين اعمال وحشيانه فقط با فرياد "زنده باد اول مه" عکس العمل نشان داده است.نجيبه صالح زاده، همسر محمود صالحى در بخشى از نامه سرگشاده خود براى آزادى همسر و ياران وى، خطاب به آنا بيوندى، نماينده کنفدراسيون بين المللى اتحاديه هاى آزاد کارگرى مينويسد: "در همان روز اول ماه مه وقتى به خانه برگشتم، ديدم مامورين امنيتى حريم خانه ام را شکسته و زندگى خصوصى ام را بهم ريخته اند. از مامورين خواستم که مجوز قانونى تفتيش خانه ام را نشان دهند. آنها با مسخره و تحقير کردن گفتند که مجوز از دادستان دارند. يکى از مامورين بنام علاء کرمى را ميشناختم. خطاب به او عليه ورود به خانه، نقض حريم زندگى خصوصى و بهم ريختن وسائلم اعتراض کردم. آنها کتکم زدند. من زير کتک و همسرم در زندان، در چنين حالتى به اين فکر ميکردم که ما تنها نيستيم و همين به من شجاعت ميداد."

کمپين گل رز هدف خود را آزادى اسراى دربند کارگرى در اول مه سقز قرار ميدهد. به همين خاطر اعلام ميکنيم که :١- ما خواهان محکوميت نظام اسلامى در دستگيرى و اذيت و آزار فعالين کارگرى در اول مه سقز هستيم. همه سازمانها، کانونها، احزاب و شخصيتهاى مدافع حقوق زنان و سازمانهاى بين المللى را فرا ميخوانيم که اين خشونت آشکار را محکوم کنند. خواستار آزادى فورى کارگران دربند شوند.

٢- ما ضرب و شتم نجيبه صالح زاده و کودکان وى، ضرب و شتم و هتک حرمت همه خانواده هاى اسراى دربند کارگرى را شديدا محکوم ميکنيم. اين رفتار نقض حقوق اوليه انسانى و مغاير با تمامى مفاد کنوانسيونهاى موجود ناظر بر حقوق زنان و کودکان است. ما خواهان محکوميت گسترده کليه سازمانهاى بين المللى زنان به خاطر ضرب و شتم بستگان اين زندانيان دربند ميباشيم. کليه کسانى که در اين تعرض به حقوق انسانى شريک بوده اند، فورى بايد به مردم معرفى و در مراجع بين المللى محاکمه شوند.

٣- ما از همه نهادها، شخصيتها و کانونهاى مترقى و انساندوست ميخواهيم که تا هر آنجا که مقدور است، به ديدار خانواده هاى دستگير شده رفته، با آنها اعلام همبستگى کنند و به نشانه پيوستگى قلبهاى ما در کمپين گل رز، به همسران و کودکان همه دستگير شدگان گل رز هديه کنيد! با برپايى مراسمهاى همبستگى در شهرها، محلات و... مختلف، اين جنبش را تقويت کنيد.

٣- به نام خود و سازمانها و کانونهايتان به مجامع بين المللى دفاع از زندانيان سياسى، اتحاديه و شخصيتهاى کارگرى از داخل و خارج کشور نامه سرگشاده اعتراضى بنويسيد. از آنها بخواهيد که با اعمال فشار سياسى موجب آزادى دستگير شدگان اخير شوند!

٤- به خانواده هاى کارگران دربند کمک و هميارى مالى کنيد.

٥- در سايتها، وبلاگها و رسانه هايى که در اختيار داريد، خبر دستگيرى آنها، کمپين گل رز و اهداف و اقداماتش و نامه هاى حمايتى را درج کنيد.

٦- طومارهاى اعتراضى جمع کنيد.

٧- در خارج کشور، جمعى به ديدار رهبران اتحاديه هاى کارگرى، شخصيتهاى زنان مدافع حقوق انسانى، سازمانها و احزاب مدافع حقوق زنان رفته حمايت آنها را جلب کنيد.

ما در اطلاعيه هاى بعدى، اخبار مربوط به اين جنبش را و اهم اقدامات خود را به اطلاع شما ميرسانيم.

--------------------------------------------

سندشماره ٤: يادداشت حميد به هيات دبيران و متن نامه مهرنوش

رفقا هيات دبيران

با سلامدر رابطه با کمپين گل رز بعد از جلسه هيات دبيران من دوباره به متن نامه سرگشاده کمپين رجوع کردم و بيشتر متقاعد شدم که با تصحيحاتى ميشود و بايد کمپين را ادامه داد. تلفنى با ٓٓذر و مهرنوش صحبت کردم و هر دو قبول داشتند که بايد تصحيحاتى در متن بدهيم و کمپين ادامه پيدا کند. من متن را تصحيح کردم و توضيحى بر آن نوشتم و براى مهرنوش فرستادم و او هم پاسخى بر آن نوشت که کل مکاتبات را ميخوانيد. در هر حال الان با آزادى زندانيهاى سقز قضيه منتفى است ولى براى اطلاع شما لازم ديدم اين نوشته ها را برايتان بفرستم. بخصوص که با نامه نگاريهاى اعتراضى مهرنوش به نظر ميرسد خار گل سرخ دارد بدست حزب ميرود!

با ارادت

حميد، ١٢ مه

جواب مهرنوش به اصلاحيه من:

امير عزيز!ملاحضاتت را خواندم، ملاحضاتى درست و صحيح که سپاسگزام و حتما در نوشته هاى بعدى آن را رعايت ميکنم. اما به دو دليل در مراسم "خودزنى" خودم شرکت نميکنم:١- کمپينى که من راه انداختم، با وجود فرمولبنديهايى که ميتوانست بهتر باشد، استنباط زنانه و فمينيستى نميدهد. من با اين ارزيابى به شدت مخالفم. کاراکتر اين کمپين فمينيستى نيست. اين يک کمپين اجتماعى است. بيرون حزب، اين برداشت را نکرده، اين مشغله بيرون ما نيست. اين مشغله از درون به من و حتى به خود تو تحميل ميشود. من زير بار اين که با چند جمله، يک حرکت اجتماعى، فمينيستى استنباط ميشود نميروم. حرکات اجتماعى همانگونه که حتى در باره شعارهاى مردم هم خودت گفته ايى از تاثير، از عملکرد، خواسته ها و مقبوليتى که به نفع کمونيسم کارگرى بوجود مى آورد، در مجموع خود، قضاوت ميشود. تفاوت ما با چپ سنتى در برخورد به هر جريان اعتراضى اين روش برخورد است. اين ايرادگيريها، بعضا حتى تحقير شعور مردم است. مردم براى قضاوت من، عملکرد و کمپينى که راه انداختم، ذره بين نميگذارند، از عبارات نوشته ايى، مرا قضاوت اشتباه کنند. نگاه ميکنند که ببينند هدف اين حرکت چيست، چه اقداماتى را دنبال ميکند، چقدر در تعقيب اهدافى که گفته ثابت قدم و موفق است. بنى بشرى پيدا نميشود که به من به خاطر فلان عبارت، مارک فمينيستى بزند. مردم شناختشان را از تلاشهاى چندين و چند ساله من ملاک قرار ميدهند، در پروسه قضاوت ميکنند. مرا هم مثل يک رهبر عملى که مبتکر يک حرکت اجتماعى هست قضاوت ميکنند. همانظور که خود ما دفاعمان را از اين يا آن حرکت اعتراضى منوط به تراز کردن لب به لب آن با فرمولبنديهاى خود نميکنيم. به نظر من به درجه ايى که اوضاع انقلابى ميشود، شايد حتى فرصت نکنيم فکر کنيم، نوشته کمتر مورد استفاده قرار ميگيرد، آژيتاسيون شفاهى باب ميشود، ميکروفون و دوربين جلو دهان ما گذاشته ميشود که فورى حرف بزنيم. از روى غريزه و آموزشهايى که ديديم در قيام عمل ميکنيم. نمى توانيم منتظر بکار بردن فرمولبنديهاى خيلى دقيق باشيم، در مجموع حرکتى که ميکنيم بايد از مسير جدا نشويم. ممکن است زيگزاگ بزنيم، ممکن است خطا کنيم. فورى بايد در حال حرکت تصيح کنيم. ولى نه به اين شيوه! اين نوشته را من در اختيار کاظم، شهلا، مينا، آذر، اسد و رفقاى ديگر قبل از انتشار قرار دادم. معلوم است که نه فقط من، که خيليها مسئله شان در نگاه اول اين عبارات نبوده است، اسم کمپين را و وجناتش را ديدند، نامه هاى زنان سقز را ديدند به وجد آمدند. اين يک کمپين عاجل بود، من فرصت صبر کردن نداشتم. کمک خواستم و اين کمکى بود که به من شد. من پيه اين را از اين به بعد هم به تنم ميمالم که شايد نتوانم خيلى شسته و رفته حرف بزنم، ولى همين جا اعلام ميکنم که منتظر نمى نشينم. صبر نمى کنم. حرکت را جلو ميبرم، در مسير پيشروى، آن هم به شيوه اجتماعى خودم را تصحيح ميکنم. تيز بودنى که از آن ابتکار، حرکت و تلاش بيرون نيايد براى من يکى ارزشى ندارد. کارگر سقزى را ٣ روزه آزاد ميکنند، فرض کنيم که ما صبر ميکرديم و متن کمپينى که من ميخواستم راه بيندازم چند دورى دست به دست ميچرخيد، دست آخر وقتى به خودم ميرسيد، يک متن شسته و رفته تميز بود که بايد بايگانى ميکرديم تا دور بعدى! و رفيق امير اين اتفاق افتاد. ٤٨ ساعت اين نوشته بى جواب ماند. گويا تعجيلى نيست. اين همه تعجيل در نقد فورى من، در برگزارى جلسه هيئت دبيران و نامه پراکنى، چرا پس وقتى من چندين بار ايميل زدم، کسى دست مرا نگرفت؟ آيا بايد صبر ميکردم؟ تازه از کجا معلوم که نوشته اولى که خوب بود، دومى خطايى نداشت؟

امير عزيز!حزب ما تعجيلش کم است. آدمهايى مثل من يا بايد با احتساب اينکه عباراتشان نود درصدى و اينکه ممکن است مو لاى درزش برود، راه بيفتند و کارى بکنند، يا اينکه دست زير چانه بگذارند و منتظر باشند. من هر چه فکر ميکنم آن ديگرى را ترجيح ميدهم. خودم را هم مدام تصيح ميکنم. عباراتى که شما گفتيد تصيح فرمولبنديهاى من است. اما همانطور که گفتم، من از کل اين حرکت دفاع ميکنم، در خود اين نوشته بارها از مدافعين حقوق زن، حرمت و شان کارگر، آزادى و حقوق شهروندى صحبت شده است. اين کمپين استنباط زنانه و فمينيستى نميدهد. من در نوشته ايى که همين امروز براى راه انداختن کاروان فرانکفورت نوشته ام، اين تصيح را تا جايى که عقلم ميرسيد، انجام دادم.٢- من با سنت اعلاميه دادن و اعتراف کردن مخالفم. به اينکه اعلام کنم که اين کمپين هنوز راه نيفتاده استنباط فمينيستى ميداد و اينکه اعلام کنم که من مدافع آزادى و رهايى زن هستم، آن هم بعد از سالها تلاش و مبارزه، مخالفم. استنباطى که از بيرون داده نشده را چرا من بايد در دهان مردم بگذارم. من اين پيشنهاد را به کسى نميکنم. انصاف بدهيد که اگر چنين روشى باب شود، تنها در عرض اين دوسال پس از مرگ نادر، بايد يک مجموعه آثار قطور از تصيح و توضيحات مکرر در باره اشتباهاتمان زير بغلمان بود. به نظر من و با وجوديکه نگرانيها و دلسوزى شما را براى رفع تشنج ميفهمم، پيشنهاد چنين نوشته ايى از جانب ليدر حزب به عضو کميته مرکزى درست نيست. هر چقدر فکر کردم راستش احساس خوبى به من در باره نوشتن چنين اطلاعيه ايى دست نداد. بيشتر به يک اعترافنامه شبيه است. اعترافنامه ايى که بيش از رفع انحراف فمينيستى از اين کمپين در بيرون ما، مورد مصرف درونى دارد. من حاضرم که هر رفيقى استدلالات خود را براى استنباط فمينيستى از اين کمپين علنى منتشر کند، تا من هم پاسخ سياسى خود را بدهم. در اين بحث علنى حاضرم حتى ملاحظات و تصيحات وى را نيز وارد کنم، اما در باره روش برخورد اجتماعا لازم کمونيسم کارگرى به کمپينهاى سياسى و اجتماعى، بحث خودم را دارم. من يقه کسى را که به صرف استنباط فمينيستى از اين کمپين، حاضر نشده است زير آن امضا بگذارد، ميگيرم. اجتماعى و سياسى آن را نقد ميکنم. ولو اينکه کاملا به او در تصيح اين عبارات حق بدهم. اين جدالى سياسى است، نه درونى و متاثر از هزار و يک کلاف سردرگم تنشهاى شخصى!٣- به من در جريان اين برخوردها از سوى آذر ماجدى تحقير و توهين شده است. بکار بردن اين جمله که لحن و صداى فلان جمله من "اروتيک" يا به بيان سر راستتر "عشوه گرى" است، زننده و هتک حرمت آشکار است. من رسما تقاضاى عذرخواهى کتبى آذر ماجدى از خودم را و ارسال اين نامه را به هيئت دبيران و گيرندگان نامه اش دارم. اين لفظى نيست که با چسباندن کلمه رهايى و آزادى زن، بتوان آن را تلطيف و يا ناديده گرفت. من يک عضو شريف و با حرمت کميته مرکزى حزب کمونيست کارگرى هستم. جلو چشم بالاترين ارگان رهبرى اين حزب به من توهين شده است. من خواستار تجديد نظر و اعاده حرمت خودم هستم. ٤- من جمع بندى از اين کمپين را، هدف اعلام آن را، مطالباتى را که داشتيم، اقداماتى که کرديم، نامه هاى مسرت بخشى که دريافت کرديم، با ملحوظ کردن ملاحظه درست شما در عباراتى که بايد به کار برده شود براى آزادى زن اين هفته نوشته و قصد انتشار آن را دارم. من ميخواهم يک پوشش خبرى به تلاشى که من کردم، امضاهايى که جمع شده در آزادى زن بدهم. حق خودم ميدانم که آن را منتشر کنم. قبل از انتشار آن نيز، به خود شما و به رفيق آذر ميفرستم، تمام ملاحظات شما را نيز ملحوظ ميکنم، حتى بعضا تشکر ميکنم که عبارتهاى ياد شده در اطلاعيه فوق، توسط يکى از حاميان اين کمپين يعنى خود شما تصيح و در اختيار ما قرار گرفته است. اما مصرم که اين جمع بندى حتما در آزادى زن انتشار يابد. هر گونه دليلى به جز وارد کردن تصيحاتى در جهت انتشار جمع بندى فوق، بايکوت کردن و عدم حق اسم بردن از کمپين گل رز، ممنوعيت انتشار مطلب و کمپين را، غير قابل پذيرش ميدانم. مصرم که دلايل جلوگيرى از اسم بردن و پوشش خبرى دادن به اقدامات کمپين به مردم گفته شود. من هم توضيحات خودم را، باز هم با ارسال قبلى آن به شما، علنا منتشر ميکنم.

موفق و پيروز باشيد.

مرسى

-----------

سند شماره ٥

رفيق مهرنوش عزيزمتاسفم که توضيح و تصحيح پيشنهادى من به نظرت خود زنى آمده است. من ميخواستم زودتر پاسخ يادداشت تو را بدهم اما از آنجا که با آزاد شدن زندانيان مساله منتفى شد گذاشتم سر فرصت و بعد از رسيدگى به کارهاى عاجل تر. در هر حال با وجود منتفى شدن مساله لازم ميبينم چند نکته در پاسخ نامه ات بنويسم.١- من نفهميدم بالاخره تو با تصحيحات داده شده موافقى و يا نه. در مقدمه با ملاحظات من موافقى و در ادامه به هزار جور مختلف از زير قضيه در ميروى. هدف نه خود زنى است و نه اعتراف گرفتن. بالاخره در يک فراخوان از حزب زنان و نيروى زنان و مقاومت زنانه صحبت کردن درست هست و يا نيست؟ اگر اين نوع عبارات حتى باعث "استنباط" فمينيستى هم نميشود پس ديگر اشکالش چيست؟ ميگويى مردم چنين استنباطى نکرده اند. خوب که چه؟ از کى تا بحال ما درستى و غلطى موضعمان را از عکس العمل مردم نتيجه گرفته ايم؟ مگر همين دوهفته قبل مردم اعتراضى به قطعنامه محسن حکيمى کرده بودند که ما نقدش کرديم؟ اگر محسن حکيمى در جواب ما بگويد که حتى يک نفر از کارگران چنين انتقاداتى به قطعنامه او نکرده خود تو چه ميگويى؟ قانع ميشوى و موضع حزب را "ايراد گيرى" و "تحقير شعور مردم" ميخوانى؟ اين سبک کار اجتماعى نيست، اشتباهى است. اين رهبرى مردم نيست، دنباله روى از مردم است. و کاملا نقطه مقابل سنت و سبک کار حزب ماست. ٢- من نه به تو مارک فمينيستى زدم و نه به کمپينت. گفتم چند جمله ايراد دارد. اگر قبول دارى اين را به نوعى که خودزنى هم نباشد به مردم بگو و نوشته ات را هم تصحيح کن. آيا از اين شفاف تر و روشن تر ميشود بقول خودت در ضمن عمل اشتباهات را ديد و تصحيح کرد؟ اگر يک چنين پيشنهادى با اين نوع عکس العمل تو در اين يادداشت مواجه ميشود مساله دقيقا از "کلاف سر درگم تنشهاى شخصى" ناشى ميشود. من بخاطر تنش با کسى يا رفع تشنج در حزب نامه تو را تصحيح نکردم. عبارات معينى را غلط ميدانستم و تصحيح کردم. اين را هم باعث تقويت کمپين و شخص تو ميدانم و نه تصعيف آن. به نظرم اگر تو هم فارغ از تنشهاى شخصى مساله را ميديدى، مساله بسادگى قابل حل بود و اين همه وقت و انرژى هم بابت بحث در مورد کمپينى که باتمام رسيده لازم نبود. ٣- گفته اى صبر نميکنى کمپين را جلو ميبرى و بشيوه اجتماعى خودت را تصحيح ميکنى! مقصود از شيوه اجتماعى چيست؟ اشتباهات را معمولا افرادى که ذهن نقاد دارند و اتفاقا از جامعه و شعور عامه پيروى نميکنند ميفهمند و تذکر ميدهند. "شيوه هاى اجتماعى تصحيح" که خدا ميداند يعنى چه جواب چنين انتقاداتى نيست. عبارت دهان پرکنى براى در رفتن از زير انتقاد است. نکات ديگرى هم هست که چون ديگر کمپين منتفى شده لزومى نميبينم به آنها بپردازم. در خاتمه استنباط من از اين نامه نگاريهاى درونى تو حول کمپين اينست که دارى از اين مساله براى حل و قصل تنشهاى شخصى ات در سازمان آزادى زن استفاده ميکنى. اميدوارم در اين ميان حقيقت قربانى کشمکشهاى داخلى نشود.

حميد تقوائى

١٢ مه ٠٤

رونوشت: هيات دبيران

---------------------------

سند شماره ٦

از مهرنوش موسوى

به ليدر، رئيس دفتر سياسى، رئيس هيئت دبيران و رئيس آزادى زن

رونوشت به: جمع مرکزى آزادى زن، به هيئت دبيران حزب موضوع: علنى کردن حق عدم انتشار خبر و گزارش کمپين گل رز توسط سردبير آزادى زن

با سلام!همچنان که مطلع هستيد رفيق آذر ماجدى مخالفت خود را با کمپين گل رز ابراز و اعلام داشته است که من به عنوان سردبير آزادى زن و مبتکر اين کمپين حق انتشار و پوشش خبرى دادن به اقدامات بسيار مفيد و ارزنده خودم و رفقاى حامى اين کمپين را در آزادى زن ندارم. من اين را يک حق کشى و سانسور آشکار ميدانم. به آن معترضم و به عنوان عضو کميته مرکزى حزب، به عنوان سردبير آزادى زن، به عنوان يک فعال شناخته شده اين جنبش و به عنوان کسى که با تلاش و پشتکار و ابتکار خودم اين حرکت را راه انداخته ام، تمايل دارم که مردم بدانند چرا حق ندارم در آزادى زن اين تلاشها را منعکس کنم. من درخواست علنى شدن استدلالات رفيق آذر ماجدى و استدلات رد آن توسط خود را بطور علنى دارم. من ميخواهم از خودم و تلاشهايم که حق انعکاس و پوشش خبرى داشتن آن در آزادى زن سلب شده است علنا حمايت کنم. سازمان آزادى زن، سازمان همه کسانى است که در راه حق و حرمت انسان مبارزه ميکنند. سلب حق انعکاس کمپين من در دفاع از آزادى کارگر بوسيله فعالين حقوق زن در اين نشريه، مغاير با هرگونه اصل و بديهى ترين حقوق و آزادى بيان بشر است. در جايى که تلويزيون انترناسيونال و روزنه به من و همه رفقاى حامى و فعال اين کمپين حق بيان داده اند، من ميخواهم سلب حق بيان و تلاش ارزنده خود و رفقايم را بوسيله آزادى زن، با مردم درميان بگذارم.من از شما درخواست ميکنم، نظر و پيشنهاد خود را براى علنى کردن اين مسئله با من مطرح کنيد. رهنمودهاى ارزنده و دلسوزانه شما بدون شک کمک فراوانى خواهد بود. در عين حال، از آنجا که رفيق آذر ماجدى تقاضاى بررسى و طرح نقد خود را در هيئت دبيران داده است، هم ميخواهم نظر و جمع بندى هيئت دبيران را در صورتى که اين جلسه برپا شده است بدانم، هم اينکه سئوال کنم که چرا هيئت دبيران از خود من که اين کمپين را به پيش برده است، تقاضاى شرکت در بحث را ننموده است. منتظر پاسخ شما هستم. به پيوست اين نامه، نامه خودم و رفيق آذر را نيز برايتان ارسال ميکنم.

با احترام ١١ ماى ٢٠٠٤

--------------

سند شماره ٧ -

-------

از: حميد تقوائى

به: مهرنوش موسوى

رونوشت: هيات دبيران، جمع مرکزى آزادى زن، رئيس دفتر سياسى

تاريخ: ١٢ مه ٢٠٠٤

رفيق مهرنوشدر نامه اى با عنوان "علنى کردن حق عدم انتشار خبر و گزارش کمپين گل رز توسط سردبير آزادى زن " مسائلى را مطرح کرده اى که بيشتر به نظرميرسد ميخواهى کمپينى هم بموازات گل رز عليه مسئول آزادى زن براه بياندازى. آنهم در سطح علنى. من با کمپين گل رز، با تصحيحاتى در متن نامه سرگشاده که خودت هم قبول داشتى، موافق بودم و آنرا قدمى بجلو در جهت اجتماعى کردن مبارزات حزب ميدانستم، اما با اين کمپين دوم تماما مخالفم و در برابر آن ميايستم. اين هياهو عليه سانسور از کجا آمده است؟ آذر ماجدى با درج نوشته و فراخوانى که آنرا خلاف سياستهاى سازمان آزادى زن ميدانسته در نشريه سازمان مخالفت کرده و نظرش را هم مشروحا نوشته است کجاى اين کار سانسور است؟ در حزب همين کار را رهبرى ده ها بار با نشريات حزبى کرده است و هيچ سردبيرى هم فرياد واسانسورا سر نداده. اينکه در اين ميان انتقادات آذر چقدر وارد و يا ناوارد است در اين حق او هيچ تغييرى نميدهد که جلوى هر مقاله اى که مخالف سياستهاى سازمان ميداند را بگيرد. اين حق هر مسئولى است. اگر آذر ماجدى مسئول سازمان آزادى زن است، مستول مقالات ارگان اين سازمان هم هست و بايد بتواند از تک تک آنها دفاع کند. و بنابراين بايد حق داشته باشد که جلوى چاپ مقالاتى که خارج از خط ميداند را بگيرد. اگر سردبير نظر ديگرى دارد اين را ديگر بايد با بحث و اقناع به پيش برد(آنهم نه علنى) و مقوله اى حقوقى نيست. اينها هميشه از بديهيات کار ما بوده است. براى من جاى تاسف است که مجبورم چنين بديهياتى را يادآورى کنم. "آزادى بشر" و حق بيان و "سلب حق انعکاس کمپين" و غيره که نوشته را پر کرده هيچ موضوعيت و ربطى به مساله مورد بحث ندارد. جاى اين نوع آژيتاسيونها در انتقادات درون حزبى نيست. آيا قرارست همين نوع بحثها علنى شود؟ آيا اين به نفع حزب، آزادى زن، آزادى بيان و کمپين گل رز و اهداف وآرمانهاى ماست که چنين بحثى را بين مهرنوش موسوى و آذر ماجدى علنى کنيم؟ و زمينه بدهيم تا از هر سوراخى دشمنان قسم خورده حزب بيرون بريزند و علم کهنه حزب ديکتاتورها را بردارند و بجانمان بيافتند؟ گيرم آذر ماجدى و من از پس مهرنوش بر نيامديم و در پلميک علنى مهرنوش برنده شد؟ آنوقت چه؟ بهمراه امثال م رازى و مهرداد درويش پور و بهرام رحمانى و امثالهم شامپاين باز ميکنى و جشن ميگيرى؟ ميدانم، اين پيروزى تو و يا حزب نيست. اين مثال را زدم که دقيقا همين تناقض را نشان بدهم. علنى کردن يک بحث داخلى حزب، وقتى هنوز تمام مجارى درون حزبى را طى نکرده و وحدت و انسجام حزب براى طرفين يک اصل است، يک خودکشى سياسى خواهد بود. چنين مجادله اى، آنهم بويژه براى حزبى با موقعيت حساس و ويژه حزب ما، جنگ بازنده هاست. طرف برنده ندارد. اين البته حق توست که علنى با هرکس و عليه هرچيزى بحث کنى. اما من در مورد حق صحبت نميکنم، در مورد اشتباه سياسى اى صحبت ميکنم که بيشتر به يک کمپين عليه مسئول سازمان آزادى زن شبيه است تا احقاق حق سردبير و آزادى بيان و غيره.

مهرنوش عزيزهر انتقادى به نحوه کار سازمان آزادى زن دارى راه آن طرح آنها در خود سازمان و اقناع ديگران است. تا آنجا که من ميدانم بزودى جلسه مسئولان خواهيد داشت و ميتوانى همه نقطه نظراتت را بيان کنى و بحث و تصميم گيرى کنيد. هميشه در حزب ما و سازمانهاى جانبى حزب راه انتقاد و بحث و تبادل نظر باز بوده است و در سازمان آزادى زن هم همينطور است. آژيتاسيون زير علم سانسور و دموکراسى حتى در سطح درون حزبى نه تنها مساله اى را حل نميکند، بلکه اگر نکات درستى هم کسى براى طرح کردن داشته باشد زير اين هياهو گم خواهد شد و بجائى نخواهد رسيد. نکته آخر اينکه طرح کرده بودى چرا هيات دبيران تو را بجلسه بحث در مورد کمپين فرانخوانده. به اين دليل که سياست ما اين نيست که هر موقع در مورد فعاليت کادرها حزب صحبت ميکنيم آنها را در جلسه شرکت بدهيم. اگر جزاين بود عملا در هر جلسه بايد چندين نفرمهمان هيات دبيران بودند و عملا هيچ کارى پيش نميرفت. نامه هاى ديگرى هم نوشته اى که ترجيح ميدهم در اينجا وارد مضمون آنها نشوم. در هر مورد که تصميم گيرى لازم بود در هيات دبيران بحث خواهد شد و نتيجه را به تو اطلاع خواهيم داد.

حميد تقوائى

١٢ مه ٠٤

-------------------

سند شماره ٨

به: مهرنوش موسوى - سردبير نشريه آزادى زن

از: آذر ماجدى - رئيس سازمان آزادى زن

موضوع: پست سردبيرى نشريه آزادى زن

رونوشت: جمع مسئولين ساز، ليدر و هيات دبيران حزب کمونيست کارگرى

تاريخ ١٢ مه ٢٠٠٤

رفيق مهرنوش عزيزبا توجه به اتهامات اخير شما به من در رابطه با نقد سياسى اى که من به کمپين گل رز مطرح کرده بودم و در متن کليه اختلافات سبک کارى و بعضا سياسى که ميان من شما در مورد نشريه آزادى زن طى يکسال اخير وجود داشته است ادامه فعاليت شما بعنوان سردبير نشريه آزادى زن مقدور نيست. و در اين هفته يعنى پنجشنبه ١٣ مه نشريه آزادى منتشر نخواهد شد. با تشکر از زحمات شما اعلام ميکنم که کنار رفتن از سردبيرى نشريه آزادى زن بمعناى حذف شما از جمع مسئولين سازمان آزادى زن نيست.همانطور که اطلاع داريد جلسه رسمى مسئولين سازمان آزادى زن در ٢٩ و ٣٠ مه برگزار ميشود ميتوانيد اگر مساله اى در رابطه با اين تصميم داريد در جلسه به بحث بگذاريد.

با آرزوى موفقيت

آذر ماجدى

----------------------

سند شماره ٩ - نامه ناهيد رياضى

به مهرنوش موسوى:

رونوشت به اعضاى جمع آزادى زن

مهرنوش عزيز،طى نامه اى اعلام کرده اى که قصد علنى کردن مسئله اختلاف بين خودت و آذر ماجدى را دارى. در اين نامه نوشته اى که مخالفت آذر براى درج کمپين گل رز در نشريه را يک حق کشى و سانسور مى دانى و مى خواهى که مردم بدانند که چرا حق ندارى در نشريه آزادى زن اين تلاشها را منعکس کنى. بنظر من اين تصميم و حتى طرح آن بسيار نادرست ، غيراصولى و خارج از سنتها و پرنسيبهاى ما است. تو مسلما حق دارى که اگر فکر مى کنى که سانسور شده اى و يا حقى از حقوق سازمانى و تشکيلاتى و غيره از تو سلب شده است، اين را طرح کنى، خواهان تشکيل جلسه ، دخالت اعضاى سازمان، ليدر حزب تا بقيه رهبران و غيره شوى. تو حق دارى تمام حرفها و دلايل خود را طرح کنى و به مراجع و نهادهاى سازمان آزادى زن و يا حزب انتقال دهى. مى توانى از هيات دبيران انتقاد کنى که چرا در موقع بحث در مورد اين کمپين از تو دعوت نکردند که تو هم در آنجا حضور و از حرفها و دلايل خودت دفاع کنى. اما اينکه بخواهى اين مسائل را به داورى «مردم» بگذارى، بنظر من عملى خطا و کاملا بعيد است. منظورت از «مردم» کيست؟ مردم بيرون از ما که به ما سمپاتى دارند، به تک تک رهبران و سازماندهندگان سازمان آزادى زن و يا حزب اعتماد چنان بالايى دارند، که تصور اينکه اين رهبران و سازماندهندگان نتوانند بر سر مسائل درونى و يا کمپينى که اختلاف بر سرش است بالاخره به توافق و يا راه حلى برسند، به مغزشان خطور هم نمى کند. از اينکه سردبير نشريه سازمان آزادى زن بر سر حق کشى و سانسور دعوا را به بيرون از سازمان ( و حزب) بکشاند، جز بى اعتمادى و دلسردى، چيز ديگرى به دستشان نخواهد داد و مشکل تو را هم حل نخواهد کرد.انتشار علنى اين اختلافات تنها بدرد »مردمى» که منتظر ديدن درگيريها و اختلافات ما هستند، مى خورد و مطمئن باش که «داورى» آنها عدالتى در بر نخواهد داشت و جز ضربه به ما و جنبش ما نتيجه ديگرى نخواهد داد. اين اختلاف اگر بر سر مناظره و جدلى براى آنکه چرا اين کمپين فمينيستى هست و يا نيست بود، سياسى و جالب بود و مى شد و بايد انتشار علنى پيدا مى کرد. اما اينکه طرح شود که رئيس سازمان آزادى زن حق کشى و سانسور مى کند، ديگر موضوع چيز ديگرى است.آيا واقعا نمى شود از ارگانها، رهبرى، نهادهاى سازمان آزادى زن و يا حزب براى حل اين مشکلات و آنجايى که دو نفر نمى توانند به توافق برسند، کمک گرفت و مشکل را به منطقى ترين شکلش حل کرد؟ آيا فکر مى کنى که اگر توضيحات قانع کننده اى داشته باشى که بطور اصولى و از راه صحيحش طرح شود، هيچ گوش شنوايى در اين سازمان و يا حزب وجود ندارد که بخواهد آنرا بشنود؟ بجاى سنت کردن روشهايى که جز ضربه زدن به فعاليت هايمان، اعتبارمان و اعتماد مردم، نتيجه ديگرى نخواهد داشت، بهتر است از روشهاى اصولى از جمله جلسات و کمک و پيشنهادات رهبرى حزب استفاده کرد.

قربانت

موفق باشى

ناهيد رياضى

١٢ مه ٢٠٠٤

----------------------

سند شماره ١٠

به: آذر ماجدى و مسئولين سازمان آزادى زن

از: امير توکلى دستيار نشريه آزادى زن

موضوع: سر دبيرى مهرنوش موسوى

آذر عزيز نامه ات را در مورد برکنارى مهرنوش خواندم. بدينوسيله خواستم ابراز تاسف خودم را از تصميمى که گرفته اى، ابراز کنم. بعنوان کسى که بيش از يکسال استکه در انتشار نشريه آزادى زن سهيم هستم و بعنوان کسى که از نزديک با مهرنوش کار کرده ام، جدا از اين تصميم متاسفم. قبل از هر چيز براى خود سازمان آزادى زن اين تصميم را درست و اصولى نميدانم و بموازات آن برخورد به مهرنوش را عجولانه و مناسب نميدانم.بنظر من نشريه آزادى زن، سازمان آزادى زن را در جامعه مطرح کرد. اين کار مهم بدون پشتکارى، وقف کامل زندگى و اختصاص دادن همه انرژى مهرنوش قابل تحقق نبود. اختلافات سياسى، اختلافات سليقه اى، اختلاف بر سر هر چيزى با بحث و تبادل نظر و با ايجاد ظرفهاى مناسب ابراز نظر قابل برطرف کردن است. ما فعالين يک جنبش و يک هدف هستيم. اصل و اساس فعاليت مشترک ما پيشروى بطرف اين هدف است و همه ما مشغول همين کار هستيم، البته با درک و تشخيص خودمان. طبعا اختلاف بوجود ميآيد چون در حل انجام دادن فعاليت عظيمى هستيم که خلاف جريان است و سنتهايش در همه زمينه ها جديد و نو هستند لذا بايد آموخت و با همکارى و تقويت صفوفمان اجراى اهدافمان را تسريع کنيم.

به کمپين گل رز ميپردازم که جايگاه مهمى در برکنارى مهرنوش داشت. نشريه کمپين گل رز را من صفحه بندى کردم و از اهداف، مطالب و مندرجات آن مطلع هستم. اين کار جالبى بود از اين نظر که: براى اولين بار در تاريخ جمهورى اسلامى شاهد اين بوديم که زنان کارگران زندانى، به جلو ميآيند در سطحى اجتماعى ظاهر ميشوند و نامه اعتراضى مينويسند. با انتشار عکس و نامه هايشان در سايتهاى مختلف خواهان آزادى کارگران زندانى ميشوند و به خشونت اوباشان اسلامى بدون ترس اعتراض ميکنند. کمپين گل رز جوابى به اين اعتراض و نوعى اعلام پشتيبانى از کارگران زندانى و حمايت از خانواده هايشان بود.اين کمپينى زنانه نبود. هدف اين کمپين آزادى کارگران در بند بود و ما جايگاه سازمانها و در اين مورد مشخص کمپيها را بر حسب اهدافشان مى سنجيم و نه بر حسب جنسيت اعضايشان. موردى شايد بى ربط را مثال ميزنم. کانون نويسندگان با تاخير اطلاعيه اى صادر کرده و خواهان آزادى يکى از دستگير شدگان سقز که عضو اين کانون بوده است شده و در مورد کارگران زندانى لال شده است و چيزى نگفته است. ولى کمپين گل رز براى آزادى فقط يک زن کارگر از بين کارگران زندانى ديگر تشکيل نشده است. اين کمپين براى آزادى کارگران در بند بود. از نظر من کاملا درست، پيشرو و اصولى بود و فعاليتهاى آزادى کارگران سقز را تقويت کرد. اين را در انعکاسش ميتوان ديد. اينکه در متن اعلام کمپين اشکالاتى وجود دارد، که داشت دليلى براى نديدن اين هدف مهم نيست.در مورد درج مقالات در نشريه آزادى زن: سياستى که ما همواره داشته ايم اين بوده که مسئوليت مقالات با نويسنده مقاله است. سردبير و يا مسئول سازمان آزادى زن تنها مانع از درج مقالاتى ميشود که بنوعى با اهداف سازمان مغايرت دارد. کمپين گل رز و درج گزارش اين کمپين در نشريه آزادى زن مغاير با اهداف نشريه نبود و چون مسئول کمپين و سردبير مهرنوش بود ميشد با بحث کردن حول انتقاد تو مساله روشن شود. ما در موارد بسيارى مطالب و مندرجات وبلاگها و افرادى را در نشريه درج کرده ايم که نزديکى خاصى به لحاظ فکرى با آنها نداريم ولى در مورد مطلب مشخصى به آگاهگرى ما عليه مردسالارى و يا مذهب و يا زن ستيزى کمک ميکند و ما اين مطالب را با درج منبع آن چاپ کرديم. در مورد بحث علنى کردن و سانسور که مهرنوش مطرح کرده است من مخالف اين صحبت او هستم و فکر ميکنم خود مهرنوش هم بخاطر ناراحتى از عدم چاپ مطالب کمپين در آزادى زن اين را نوشته است. من فکر ميکنم فضا بين خودمان بايد بيش از پيش سياسى باشد تا تشکيلاتى. با تشکيل جلسات منظم با رابطه تنگاتنگ با سردبير نشريه آزادى زن اين ابزار مهم را بايد در سطحى بسيار وسيع به جنگ نابرابرى موجود در جامعه برد. بنظر من بهتر بود مهرنوش تا جلسه مسئولين آزادى زن که حدودا ٢ هفته ديگر است به کار خودش ادامه ميداد و در آن جلسه زمانى را به حل اين اختلافات اختصاص ميداديد و براى آينده نشريه و سردبيرش تصميم ميگرفتيد.

با آرزوى موفقيت براى همه

امير توکلى

١٣ مه

---------------------------

سند شماره ١١

رفقاامير توکلى نامه اى در رابطه با تصميم من در مورد سردبيرى نشريه سازمان آزادى زن نوشته است. فکر کردم که مفيد است علاوه بر رفقاى جمع مسئولين ساز، نامه او و پاسخ خودم را براى هيات دبيران هم بفرستم. اين رفقا در جريان تمام مباحث اخير و از جمله اين تصميم قرار گرفته اند. خواندن اين دو نامه هم به گرفتن تصويرى روشن تر و کامل تر کمک ميکند. باين ترتيب از رفيق اصغر کريمى خواهش ميکنم که اين نامه ها را در اختيار هيات دبيران قرار دهد.

با تشکر

آذر ماجدى

١٤ مه ٢٠٠٤

امير عزيزاحساس مسئوليت و نگرانى ات براى سازمان آزادى زن و اهداف و پيشروى آنرا قدر ميگذارم و در آن شريک هستم. در اين نامه تلاش ميکنم توضيح دهم که چرا تصميم من در مورد سردبير نشريه آزادى زن بر خلاف آنچه تو ميگويى درست و اصولى بود و بهيچوجه عجولانه نبوده است.لازم است در اينجا اعلام کنم که بنظر من نيز نشريه آزادى زن نشريه خوبى بوده است و بارها اين مساله را در سطح علنى نيز اعلام کرده ام. بارها در برنامه هاى تلويزيونى سازمان آزادى زن از نشريه تعريف کرده ام و در هر مناسبت ديگرى، چه در سخنرانى و چه در مصاحبه هايم درباره سازمان آزادى زن اين نکته را ابراز کرده ام. ولى بنظر من بويژه پس از راه افتادن برنامه هاى تلويزيونى نشريه بايد سياست ديگرى را دنبال کند که قصد دارم اين مساله را در جلسه مسئولين مطرح کنم و به بحث بگذارم. قطعا ما بايد درباره اختلافات سياسى و سبک کاريمان بحث کنيم. اقناع مهمترين و مناسب ترين ابزار فعاليت سياسى و تشکيلاتى ماست. من در اين مساله کاملا با تو هم نظر هستم. منتهى اختلافات سبک کارى و بعضا سياسى که ميان سردبير نشريه و رئيس سازمان آزادى زن وجود داشت و نزديک به يکسال است که ادامه دارد و روز بروز هم عميق تر شده است بنظر من ديگر قابل حل شدن نبود. من بارها تلاش کردم که از طريق بحث و تبادل نظر مساله را حل کنم ولى يا نتيجه نگرفتم و يا تاثير آن کوتاه مدت بود. هر بار بحث ما کمى عميق ميشد، من با اين تهديد روبرو ميشدم که کار باين شکل قابل ادامه نيست، چندين بار طى بحث تلفنى گوشى تلفن زمين خورده است و کلا تنش آنچنان بالا گرفته بود که ادامه کار متصور نبود. اين روش باعث شده بود که راه ديالوگ و تبادل نظر رفيقانه ميان سردبير و رئيس سازمان بسته شود. مصاحبه در مورد فحشاء که يکى از بحث هاى مهم درون سازمان آزادى زن شد و موجب يک تنش مهم گرديد مثال بسيار گويايى است. من در آن مورد هم کوشيدم اقناع کنم، گوشى تلفن زمين خورد، در جلسه بحث کرديم و اکثريت قريب باتقاق مسئولين با بحث من موافق بودند، اينقدر مساله روشن بود که جاى مخالفت راستش نبود، بحث بر سر فحشاى کودک بود، باز من هيچگاه از مهرنوش نشنيدم که آيا قبول کرده است که اين برخلاف اصول سازمان آزادى زن هست يا خير. در مورد همين گمپين گل رز نيز به شهادت رفقا مينا احدى، پروين کابلى و مريم کوشا، من در آن يادداشت ارو فارسى معروف (که از قضا بخاطر اورفارسى بودن آن نيز مورد نقد قرار گرفته ام) به مهرنوش نوشتم که مهرنوش جان من با اين کمپين مخالفم، فردا نظراتم را برايت مينويسم. ولى لطفا اين کمپين را در نشريه منعکس نکن. مهرنوش که سطور بسيارى را در رابطه با فوائد اقناع و اهميت آن نوشته است (و اتفاقا در نقل قول از اين يادداشت کوتاه اوروفارسى همين عبارت فردا نظراتم را برايت ميفرستم را حذف کرده است) آيا نميتوانست يک روز صبر کند؟ يا اگر من تعجيل را درک نکرده ام، او که به آن واقف است نميتوانست بمن يک زنگ بزند، همانطور که امضاى بسيارى رفقا را نيز تلفنى گرفته است؟ تلاش من براى نظارت بر نشريه و آنهم منظورم مقالات اصلى اى بود که موضع گيرى سياسى يا سازمانى داشت با مقاومت و درگيرى روبرو بود. دو نمونه را فقط مياورم براى اينکه روشن کنم چرا اين نظارت لازم بود. بحث فحشاى کودک که به آنجا رسيد يک نمونه خوبى بود که اگر من بر نشريه نظارت مستقيم داشتم ميتوانست از اين واقعه جلوگيرى کند و ديگرى نوشته اى از مهرنوش بود که من مانع چاپ آن شدم و مهرنوش در روزنه بچاپ رساند، فراخوان به علنى شدن فعالين چپ و کمونيست جنبش آزادى زن. که اگر اين بعنوان سياست رسمى سازمان مطرح ميشد، و فعالين آنرا ميپذيرفتند خطرات زيادى متوجه جنبش ما ميکرد و يک ماجراجويى محض بود. خوشحالم که حميد تقوايى در يک بحث پالتاکى خطرات چنين تعبيراتى از بحثش را توضيح داد. مثال ها بيشتر است، نه اين نوشته حوصله ذکر همه آنها را دارد، هم آنچنان زياد است که من همه را بخاطر نمياورم و هم نميخواهم ذکر مصيبت کنم.امير عزيز بر خلاف نظر تو کمپين گل رز باعث اين تصميم من نشد. اين کار فردى خود مهرنوش بود. من به آن نقد سياسى داشتم و اغلب رفقاى مسئولين هم با خط اصلى تقد من سهيم بودند. من نقدم را نوشتم و در مورد آن بحث کردم. اقدامات بعدى مهرنوش بود که به من نشان داد که واقعا ديگر امکانى براى همکارى در اين شکل و سطح باقى نمانده است. بقول معروف و عاميانه «مرگ يکبار شيون يکبار!» مهرنوش مرا به سانسور و سرکوب متهم کرده است و خواهان «افشاى» «سرکوبگرى» من شده است. من شخصا با انتشار نوشته ام هيچ مشکلى ندارم. منتهى نوشته مهرنوش در پاسخ به نقد من اگر منتشر ميشد، همانگونه که حميد تقوايى و برخى ديگر از رفقا هم نوشته بودند، زيانش به حزب و جنبش و سازمان آزادى زن ميرسيد.در مورد انتشار اين کمپين در نشريه سازمان آزادى زن نيز خوب است اشاره اى کنم. گفته ميشود که ما بحث هاى فمينيستى را در نشريه منتشر ميکنيم يا بايد منتشر کنيم. پاسخ به اين بحث هم آرى است هم نه. ممکن است بحث هاى فمينيستى فعالين جنبش دفاع از حقوق زن را چاپ کنيم و آن هم بسته به موضعشان دارد ولى بحث هاى فمينيستى مسئولين سازمان، بخصوص سردبير نشريه را چاپ نخواهيم کرد. چون آنوقت بمعناى موضع سازمان برداشت ميشود. و اگر بحث فمينيستى فعالين ديگر را نيز چاپ کنيم معمولا همراه با نقد آن خواهد بود. بحثى که از طرف سردبير نشريه در نشريه بچاپ برسد بعنوان موضع رسمى سازمان برداشت ميشود و آنوقت مساله بسيار حساس و ظريف است. اگر يک فعال جنبش دفاع از حقوق زن اين کمپين را اعلام کرده بود و اين بيانيه را نوشته بود، ما ممکن بود چاپش ميکرديم و نقد خودمان را نيز بر آن مينوشتيم. آيا در مورد اين کمپين هم قرار بود اين کار را بکنيم؟ يعنى بيانيه را چاپ کنيم و بعد نقد من يا رفقاى ديگر جمع مسئولين را در کنار آن چاپ کنيم؟ تازه مهرنوش حاضر نشد وارد يک بحث سياسى به روش سالم و اصولى در اين مورد بشود. به نقد من هنوز يک پاسخ سر راست و سياسى نداده است. فقط اصرار کرده است که حقش است آنرا چاپ کند، عدم انتشار آنرا سانسور و سرکوب ناميده است و خواسته است مردم را به قضاوت بکشد، و بجاى پاسخ سياسى به نقد من به روانکاوى من پرداخته و نيت و هدف مرا از اين نقد مور تحليل قرار داده که علاقه اى ندارم در اينجا وارد آن بشوم. فعاليت صميمانه و رفيقانه اصل اوليه فعاليت ماست. ولى اين بايد دو طرفه باشد. در فضايى اين چنين دائم متشنج و در فضاى تهمت و اتهام نميتوان کار کرد. من به اتهاماتى که مهرنوش بمن زده بود چند وقت پيش طى نامه اى پاسخ دادم. مخالفت با کمپين جايزه نوبل هم حالا به اين اتهامات بصورت رسمى اضافه شده است. فقط يک چيز ميگويم نامه سرگشاده من به کميته صلح نوبل پيش از نامه براى جمع آورى طومار نوشته شد و در دو سه روزنامه بين المللى هم تکه هايى از آن بچاپ رسيد. حضورم در اسلو و در مدياى بين المللى هم در دنبال آن بود. اين دروغ را من بارها از طرق مختلف شنيده بودم و حالا رسما ميخوانم. امير عزيز قلبا از اينکه به اين نقطه رسيديم متاسفم. بسيار تلاش کردم که از اين واقعه اجتناب کنم. متاسفم که ادامه کار ديگر از نظر من به زيان سازمان آزادى زن، مناسبات درونى آن و سياستهاى آن بود. اميدوارم که در جلسه مسئولين در آخر مه شرکت کنى و اگر لازم ديدى حضورى در تمام اين موارد صحبت کنيم.

سند شماره ١٢

از مهرنوش موسوى

به ليدر، هيئت دبيران، رئيس دفتر سياسى، جمع مرکزى آزادى زن

رفيق حميدبا پوزش از اينکه به دليل گرفتاريهاى کارى پاسخ به نامه ات با تاخير روبرو شد، اين نکاتى است که ميخواهم آن را عنوان کنم:

١- من هيچ گونه کمپينى عليه آذر ماجدى و سازمان آزادى زن به راه نينداختم. قبلا هم رسما و هم شفاها گفته ام که نه کمپينى به راه انداخته و نه عضو کمپينى هستم. تنها کمپينى که من در اين مدت راه انداختم، کمپين گل رز بود.اسم بحث مشروع و سياسى من را "کمپين" گذاشتن، اشتباه است. اجازه ورود به بحث مضمونى و مستدل مقابل را با توسل به راه حل تشکيلاتى سد ميکند. اذعان ميکنى که برخورد به "کمپين" کردن، تا جواب سياسى به انتقاد، اعتراض و درخواست انتشار علنى يک مطلب را دادن متفاوت است. به نظر من تنها راه جلوگيرى از کمپين کردن در حزب کمونيست کارگرى ايران در جدالهاى سياسى و "قربانى نشدن حقيقت" گفتن و بيان صريح و آشکار، سالم و رفيقانه مضمون اختلاف سياسى است. پروسه "اقناعى" که من شاهدش هستم اين بود که هنوز يک هفته از جدل سياسى نگذشته، خواستار تقبيح من شدند، برکنارم کردند، نوشته ام را "اروتيک" خواندند، هتک حرمت شدم. وسط بحث سياسى فراخوان ميدهند که "رفقا لطفا موضع گيرى کنيد"، به يک نفر در اين اسناد، من بى حرمتى نکردم، نقد سياسى ام را گفته ام. وقتى با مسئوليت من و دوره سردبيرى ام، رسما اختلاف نظر پيرامون مسئله ممنوعيت حجاب را به بحث گذاشتم، به شيوه مدرن، علنى، متمدن و انسانى، بدون اينکه به کسى توهينى بشود، شامپاينى خورده شود، دو موضع گيرى متفاوت را به معرض بحث و قضاوت عموم گذاشتم. به نظر من نه تنها ضررى نکرديم بلکه آزادى زن يک قدم اساسى جلو آمد.

اما مگر درخواست من چه بود؟ درخواست مشروع من از سازمان آزادى زن اين بود که در اين نامه نوشته بودم: "حق انتشار و پوشش خبرى دادن به اقدامات بسيار مفيد و ارزنده خودم و رفقاى حامى اين کمپين را در آزادى زن" داشته باشم. در اين نامه، حتى سخنى از نامه سرگشاده و نه مباحث ريز حول آن نمى باشد، من در اين نامه خواستار اين شده ام که اگر در نشريه آزادى زن، حتى حق انتشار خبر اين کمپين و اقدامات خود را هم ندارم، پس بايد علنا توضيح داده شود که چرا اين حق از من سلب ميشود. استدلال عليه و استدلال له من در آزادى زن منتشر شود. در نامه ام به خود شما هم گفته ام که حاضرم نامه شما را که به اسم خود من جهت توضيح و تصيح نوشته بودى، به عنوان نامه حمايتى حميد تقوايى در جهت حمايت از کمپين و در عين حال توضيح و تصيح آن علنا منتشر کنم. حتى در اين نامه گفته ام که "انعکاس خبرى کمپين" را قبل از انتشار، مورد ملاحظه شما و رفيق آذر ماجدى قرار خواهم داد. و اينها همه در حالى بود که "حق عدم انتشار اين کمپين" قبل از حتى درخواست من براى انتشار آن در آزادى زن به من "ابلاغ" شده بود و مجدادا بدون اينکه من درخواستى کرده باشم، رفيق آذر ماجدى در نامه به هيئت دبيران دوباره اين "ابلاغيه" را متذکر شده بود. رفيق آذر در نامه خود نگفته بود خواهان تصيح نامه سرگشاده اين کمپين ميباشد، گفته بود سنت فمينيستى است و مخالف کمپين و انتشارش ميباشد و به هيئت دبيران رونوشت کرده بود. اصلا نميدانم چرا "کمپين فردى من" بايد به تاييد هيئت دبيران ميرسيد؟ مگر کمپينهاى تا کنونى ما اين بلا به سرش آمده بود؟پوشش خبرى دادن، مطلع کردن مردم از خبر وجود اين کمپين و اقداماتى که قرار بود در رابطه با جنبش برابرى طلبانه زنان براى آزادى رفقاى کارگر بکند، ربطى به نوشتن اين يا آن مقاله و عدم درج آن به علت ناخوانايى سياست مطرح شده در آن ندارد. اين کمپينى است که شما هم در نوشته اخير خود، و هم در همين نامه، اذعان کرده اى که ابتکارى براى اجتماعى کردن حزب بود. اين مقاله نبود، اين يک "اقدام و کمپين اعتراضى" بود. نزديک ١٥٠ نفر که از اعضا کميته مرکزى و دفتر سياسى حزب را تا کارگران و زنان در ايران را شامل ميشد آن را امضا کردند، چرا ما امتياز اين را داريم که جلو يک اقدام اعتراضى را با تکيه به رسانه ايى که در اختيار داريم، عملا بگيريم، پشت سر حاميان اين کمپين خوب اعتراضى بحث و جدل بکنيم، بدون اينکه خودشان حق داشته باشند حداقل از امضائشان دفاع کنند. اين مقاله ايى نبود به امضا يک نفر! من از شما ميپرسم، جلو انتشار خبر يک کمپين اعتراضى و حمايتى خوب و اجتماعى از کارگران را گرفتن، ولو با استناد به "حق" رئيس سازمان آزادى زن صحيح است؟ اين چه حقى است که حتى حاضر نيستيم علنى از آن دفاع کنيم؟ آنچه ما علنا در برنامه خود نوشته و از آن دفاع ميکنيم اين است که: " ممنوعيت کنترل دولت و يا مالکان و مديران رسانه ها بر اطلاعاتى که در اختيار شهروندان قرار ميگيرد" اين جمله در برنامه يک دنياى بهتر بلافاصله بعد از مطالبه "ممنوعيت سانسور" و اين که "حق جستجو، اطلاع از حقيقت در مورد کليه جوانب زندگى اجتماعى" حق همه مردم است، آمده است.اما سازمان سياسى که تصميم ميگيرد، حتى خبر يک کمپين اعتراضى و اقدامات حاصله را در حمايت از کارگران درج نکند، خود موضع غير اجتماعى اش را اذعان بکند يا نکند، علنى کرده است. رسانه ايى را که در اختيار دارد به عنوان ابزار قدرت خود در اين سياست، دخيل کرده است. مگر ما روى عدم تشخيص سياسى مردم حساب ميکنيم يا بر عکس؟ سازمانى که به دليل شيوه و سنت رهبرى آن، عملا کمپين را با وجود همه ملاحظات خود، به صرف "عباراتش" مورد حمايت قرار نداده، آن را به بيرون از خود رانده است، موضعش را کاملا علنى با زبان بى زبانى بازگو کرده است. عدم حمايت سازمان آزادى زن، يک تصميم گيرى علنى سياسى بود. هر کسى که مدافع علنى نشدن اين مباحث است، اول بايد عدم دفاع علنى اين سازمان را آزادى کارگران و کمپين گل رز مورد نقد جدى قرار بدهد. نقد من هم به طريق اولى نه شخصى است، نه کمپينى، بلکه کاملا سياسى است. هر گونه تلاشى را براى شخصى کردن اين نقد ولو اينکه منتسب به من شده باشد، که نشده است، رد ميکنم و تلاشى براى غير سياسى کردن و کوبيدن اين جدال ارزيابى ميکنم. فرق در اينجاست که اين رفتار به ظاهر "غير علنى" در رد اين کمپين، به مدافع اين کمپين امکان دفاع از خود و تلاشش را نميداد. در عين حال، سازمانى که براى تعريف حدود و ثغور "حق و حقوق" رئيسش حتى يک بند آيين نامه و اصول سازمانى مدون و راى گرفته شده ندارد، مخالف نظر و روش سياسى وى، بى سلاح و دست خالى است. کمپينش را در بيرون عملا مورد حمايت و انتشار قرار نميدهند. رفيق امير، "حق" من و اين کمپين قبل از نوشتن نامه ام پايمال شده بود!من از خود شما به عنوان مسئول حزب کمونيست کارگرى ميپرسم که آيا واقعا از تک تک مقالات منتشره در انترناسيونال هفتگى دفاع ميکنيد؟ يعنى در طى اين مدت، يک اطلاعيه، يک مقاله، يک متن نبوده است که شما نقدى روى آن داشته باشيد؟ اگر رسم بر اين است، چرا اصلا افراد به اسم خود مقاله مينويسند، اسمشان را برداريم و امضا رئيس سازمان را زير آن قرار دهيم. چرا در وجنات حزبى که در يک قدمى قدرت است در باره سياست مدون شده خود در رابطه با رسانه ها صحبت نميکنيم. ما هر چقدر از موضع "داور حق" درون تشکيلات ظاهر بشويم، مردم رفتار ما را در بيرون خود بر اساس موقعيت سياسى ما قضاوت ميکنند و نه تبصره هايى که در توضيح حقوق مسئولينمان داريم. آزادى زن بطريق اولى نبايد اين چنين باشد، اين سازمان قرار بوده يک سازمان فراحزبى باشد، سازمانى باز که حتى فعال فمينيست هم بتواند در آن شرکت و دخالت کند. راى بدهد، به او راى بدهند. حق حرف زدن داشته باشد. تازه چرا حتى در توضيح اين "حق"، کاملا غير جانبدارانه حتى نسبت به موضع خودت در باره اين کمپين برخورد مى کنى. به راحتى ميگويى: "اينکه در اين ميان انتقادات آذر چقدر وارد و يا ناوارد است در اين حق او هيچ تغييرى نميدهد" من به شما ميگويم، رفيق حميد، بله شايد تغييرى در حق "او" نميدهد، اما به شما که براى حمايت از کمپين و انتشار خبر آن حق ميدهد. به خود شما به عنوان نماينده منفعت کل جنبش کمونيسم کارگرى که، حق نقد از استفاده ناروا از "حقوق رئيس سازمان" را ميدهد؟! چرا يک جمله هم در دفاع از "حق انتشار و حمايت از اين کمپين" ننوشتى؟ تا همين حدى که قبول داشتى. چرا يک مطلب در دفاع از اجتماعى بودن اين ايده حتى به عنوان حامى مشروط اين کمپين براى درج در آزادى زن ننوشتى و خواستار چاپ و انتشار آن نشدى؟ اگر جلو انتشارش را گرفته بودند، مطمئن باش که براى بى حقوقى خودت مرحبا نمى گفتى. آن را توجيه نمى کردى. چرا در اين جدال ميان "حقوق"، از بى حقوقى کمپين گل رز عملا دفاع يا حتى سکوت کردى؟ اگر جلو شما را براى درج کمپين دفاع از کارگران سقز در انترناسيونال هفتگى، به هر دليلى، با هر تصيحاتى ميگرفتند، باز هم مى آمديد و اندر فوايد على العموم اين "حق" صحبت ميکرديد؟ بى گمان نه! يا اينکه شايد کمپين گل رز، آنقدرها هم اهميت نداشت! که براى من که راهش انداختم حتما داشته است. تازه اين "حقى" که شما از آن صحبت ميکنيد، چه امکانى را براى سردبير و حتى خواننده نشريه قائل شده است که خبر و گزارش و مطلبش چاپ نميشود؟ چگونه از خودش دفاع کند؟ گيريم که عضو کميته مرکزى ما نبود، گيريم که دسترسى سريع به ما نداشت و... دوست دارم نظر شما را در باره قطعنامه ارائه شده به کنگره در باره ضرورت علنى کردن مباحث درونى حزب بدانم؟!تازه سوت پايان "پروسه اقناع" را چه کسى ميکشد؟ باز هم رئيس اين سازمان؟ با برکنارى سردبير؟ باز هم "حق" اوست؟ برکنار کردن يک سردبير، اعلام رسمى و علنى بيان اختلاف است. مگر نمى گوييد نبايد علنى کرد؟ چرا موضع نگرفتيد؟ ما فرقه اسماعيليه نيستيم. ما حزبى در يک قدمى قدرت سياسى، تسخير صدا و سيما و تصرف کيهان و اطلاعات هستيم. بستن در نشريه ولو براى يک هفته و برکنارى سردبير آن را، مردم به عنوان رفتار سياسى و اجتماعى اين حزب در موضع قدرت، به مطبوعات، راديو و تلويزيون و رسانه ها مورد ارزيابى قرار ميدهند و نه توضيحات من يا شما و يا رفيق آذر در باره "اختلافات شخصى" ! رفيق حميد اگر حتى در حين ديدن يک فيلم سينمايى، فيلم پاره شود، فورا شبکه مربوطه يک جمله مينويسد که از بينندگان عزيز براى قطع فيلم معذرت ميخواهد و قول ميدهد که تا لحظاتى ديگر فيلم مجدادا پخش کند. رئيس سازمان آزادى زن حتى خود را موظف نديد از بابت عدم انتشار آزادى زن اين هفته، آن هم در وسط اين جدال، معذرتخواهى کند. مرا به حال خودم رها کرديد تا جواب مردم را در رجوعشان و جويا شدن علت عدم انتشار آزادى زن بدهم. تازه لابد بايد پنهان هم بکنم که برکنارم کرده اند. به اين ميگوييد برخورد اجتماعى؟ به اين ميگويند برخورد غير چپ سنتى؟ آيا اين نتيجه آن سياست تيز و شسته و رفته ايى بود که مو را از ماست يک نامه سرگشاده ميکشيد، ولى قادر به درک ساده عواقب زيانبار و مخرب برخوردهاى کاملا غير سياسى و غير اجتماعى خود نيست؟ اگر يک حزب سياسى و اجتماعى بخواهد سردبير يکى از رسانه هايش را مرخص و برکنار کند، بدوا و قبل از اينکه به اين فکر کند که "اقدامى درونى و تشکيلاتى" است، فاکتور توضيح و اقناع مردم را بسى بيشتر از توضيح حق رئيس سازمانش در محاسباتش، در سياستش در فرم و لحن برخوردش وارد ميکند. بايد واقعا بتواند از برکناريش دفاع سياسى و اجتماعى کند. در سياست برکنارى من، فاکتور موقعيت نشريه و سازمان آزادى زن و موقعيت خود من در اين جنبش صفر است. آنوقت از من ميخواهند بپذيرم که رئيس اين سازمان، اجتماعى، برابر، مردم دار، سياسى و مدبر عمل ميکند و ارزش همه همکارانش را ميداند؟ ( بگذريم که فاکتهاى پاسخ به ملاحظات امير توکلى تماما واقعيت ندارد) من يک چهره سرشناس جنبش برابرى طلبى هستم. ( من هم متاسفم که بايد اين بديهيات را يادآورى کنم) برکنارى من يعنى جراحى کردن علنى. جراحى که آثار زخم آن بر صورت يک سازمان سياسى ميماند. تفاوت اين شيوه علنى کردن، با شيوه اصولى بيان علنى و اجتماعى يک اختلاف سياسى در اين است که يکى با استفاده از مکانيسم تشکيلاتى، يک تصوير کاملا "علنى" ناحق از اين سازمان جلو روى مردم ميگذارد که هيچ راهى براى تصيح آن نگذاشته است. در حالى که شيوه سياسى و متمدن بيان عقايد سياسى ما که قبلا هم اين کار را کرده بوديم قويتر ميکرد. اما روش فعلى، به ضرر همه ما و به ضرر کل حزب است. مسئول اين ضرر و زيان کسى است که فرصت را مناسب ديد و کارد جراحى بدست گرفت. کسى که در استفاده ناروا از "حقوق خود" موقعيت، شان و جايگاه اجتماعى افراد را در نحوه برخورد خود وارد نميکند. مردم از شنيدن اختلاف نظر سياسى آنقدر ناراحت نميشوند که از اعمال قدرت تشکيلاتى در مقابل مخالف ناراحت ميشوند. اگر اختلاف به شيوه متمدنانه، بدون هتک حرمت، برابر و آزاد، آن هم در يک سازمان غير حزبى و جانبى حزب بيان شود، مردم شعور دارند، قضاوت و دخالت سياسى ميکنند. مگر در جريان بحث در باره ممنوعيت حجاب چنين نشد؟ حزب ما بخواهيم و نخواهيم طورى شده که در تصميمات تشکيلاتى آن هم مردم دخالت ميکنند و نظر ميدهند. چگونه ميخواهيم به مردم برکنار کردن مرا توضيح بدهيم؟ فمينيست بودم؟ نقص فنى بود؟ سکوت و لاپوشانى کردن؟ يا ادامه هتک حرمت من؟ تا کجا اين روند "حق رئيس سازمان" ادامه مى يابد؟ ايشان در بيرون مرا جلو چشم مردم خلع مسئوليت کند، من هم لابد بايد باز هم براى احترام به "حقوق وى" دندان سکوت بر جگر بگذارم. که يکسال و نيم است کارم همين بوده.به نظر من اتخاذ اين شيوه در ادامه سياست غير اجتماعى رهبرى سازمان آزادى زن، نه فقط در اين مورد، بلکه در روند يکساله اخير بود. اسناد مباحث درونى ما در سازمان آزادى زن موجود است.

٣- عدم دخالتگرى فعال و رسمى سازمان آزادى زن در جنبش آزادى کارگران سقز، به بهانه و توجيهات مختلفى که از آن در اين مدت شده است، غير قابل قبول است. اين سازمان حتى يک اطلاعيه در محکوميت دستگيرى کارگران، يک اطلاعيه براى تبريک جهت آزادى آنها، يک نامه به خانواده دستگير شدگان صادر نکرد، چه رسد به تلاش عملى براى پيوستن به اين موج عظيم. در ازاى آن به تلاش اين کمپين "فعالانه" دست رد زد.متعجبم که چگونه ميشود عدم دخالت و دفاع از مبارزه کارگران دستگير شده در ظرفيت خود اين سازمان را توسط آذر ماجدى و مينا احدى و ...، موضعى اصولى، سنت غير فمينيستى، غير پرو روس، غير چپ سنتى و .... خواند و به راه انداختن کمپين گل رز براى جلب حمايت سازمانهاى مدافع حقوق زن را فمينيستى، يا داراى "استنباط فمينيستى" خوانده به آن دست رد زد، حتى از پوشش خبرى دادن به آن در نشريه اين سازمان جلوگيرى کرد. تعجبم که ميشود اسم عدم دخالتگرى براى آزادى کارگران را اجتناب از "زنانه- مردانه" کردن مبارزه قلمداد کرد. آيا من طرفدار آپارتايد جنسى در مبارزه هستم، استنباطات فمينيستى به مردم القا ميکنم که براى آزادى کارگران، صرف نظر از جنسيت آنها، جنبش برابرى طلبى را مورد خطاب قرار دادم، ميخواستم نيروى اين جنبش را هم، به دفاع از کارگران بکشانم، يا کسانى که سکوت کردند، آن را نامربوط خواندند. سازمان آزادى زن را رسما و علنا پشت اين جنبش نبردند. کمپين گل رز را بايکوت کردند. در جريان مبارزه براى پيوستن به جنبش عظيم مبارزه براى آزادى کارگران، سياستى به سازمان آزادى زن حاکم شد که در نتيجه اعمال آن، به لحاظ اجتماعى، جنبش را از پيوستن تلاش ما و تقويت آن در ظرفيتى که داشتيم محروم کرد. کارگران از حمايت آزادى زن محروم شدند. از تلاش اين سازمان محروم شدند. سازمان آزادى زن ميتوانست بخش وسيعى از سازمانهاى ايرانى و غير ايرانى مدافع حقوق زن را پشت سر اين کمپين و اين جنبش بسيج کند. ميتوانست سنت از خود به جاى بگذارد. امروز، عدم اتخاذ اين سياست را با توسل به بهانه هاى عنوان شده، نميشود توجيه کرد. اين يک خطاى سياسى و اجتماعى فاحش و غير قابل چشم پوشى بود. به هر دليلى که صورت گرفت قابل نقد و بررسى بود. شکل حاکم کردن اين سياست غلط بر سازمان آزادى زن، تابعى از خود اين سياست است. هر دو به غايت غير اجتماعى و ايزوله کننده. غير مسئولانه در قبال مردم بود. راستش من سر مضمون اين سياست، بيشتر از شکل اعمال آن بويژه در برخورد با خودم حرف دارم.

رفيق حميد:شما حساسيت سياسى درخور، در مقابل روند غالب شدن اين سياست نشان ندادى. نقد شما کمتر متوجه اعمال و حاکم کردن مضمون اين سياست بود. از روى تقلاهاى ولو ضعيف من، گذشتى. با وجود اينکه به درست در مقاله ارزيابى علنى خودت در باره درسهاى آزادى کارگران سقز، همچنين از کمپين گل رز نيز منصفانه ياد کرده اى. با وجود اينکه در جريان اين مباحث تاکيد ميکردى که هدف برپايى اين کمپين و ابتکار آن را شخصا قبول دارى، که اين يادآورى خود فى النفسه ارزشمند بود. اما "سياست عدم دخالت" آزادى زن را مورد نقد و بررسى صريح راديکال قرار ندادى. به مضمون سراپا اشتباه نامه رئيس سازمان آزادى زن و نامه مينا که از لحاظ مطابقت با سياست ما در دفاع از کارگران مغايرت دارد، برخوردى نکردى. خود اين سازمان را فراخوان به دخالت سريع و با تعجيل در شرکت در جنبش آزادى کارگران ندادى. گيريم که حتى گل رز را زير خاک ميکردند. سياستى که من از آن دفاع ميکردم به حاشيه رفت. حتى خود تو، حق انتشار خبر کمپين گل رز و نوشتن در باره آن را به نوعى به امضا يک اعترافنامه از سوى من، منوط و يا حداکثر در باره آن سکوت کردى. "حقوق و اختيارات" خودت و حزب را آنگونه که شايسته بود پشت اين سياست درست نياوردى. توجيه "حقوق و اختيارات" مسئول آزادى زن جلو اين دفاع سياسى، اجتماعى، صريح و اصولى که خودت هم مدافع آن بودى را گرفت.

٤- از موضع حامى و نماينده منفعت کل حزب محق نبودى ولو با ايما و اشاره و حتى با هزار آب بندى، شامپاين به دست من و دشمنان حزب بدهى. در شان شما نيست که در ادامه بکار بردن الفاظى که مرا هتک حرمت کرده بود، به جاى بالاتر ايستادن و برگرداندن سلامت سياسى در لفظ و نحوه برخورد، خود نيز آن را بکار ببرى. از نظر من ليدر حزب کمونيست کارگرى بايد در جدالهاى سياسى، خواه بيرونى يا درونى، حامى سياستهاى کمونيستى و کارگرى، صرفنظر از موقعيت و جايگاه افراد، باشد. شما در حالى نامه توضيح و تصيح به من ارسال کردى که حتى فراخوان "درونى" براى پس گرفتن لحن زننده و مردسالار "اروتيک" به يک عضو زن کميته مرکزى حزب نداشتى. شما از من، حق داشتن يک الگو و سمبل را در مقام ليدر حزب، براى پيشبرد بحث برابر و با احترام گرفتى. اين کار منصفانه نبود.

مهرنوش موسوى ١٧ ماى ٢٠٠٤

-----------------

سند شماره ١٣

------------

-مهرنوش عزيزجواب مفصلى به نامه من نوشته اى اما همچنان به مساله اصلى نپرداخته اى. موضوعات زياى در نامه ات مطرح شده که پرداختن به همه آنها ما را از بحث اصلى منحرف ميکند. تنها نکات اصلى را ياد آورى کنم.١- تو نوشته بودى که کار آذر ماجدى را سانسور و حق کشى ميدانى و ميخواهى اين مساله را علنى کنى. من هم با اين نظر و هم علنى کردن آن شديدا مخالفت کردم و دلايلش را هم برايت نوشتم. اين ديگر اختلاف نظر بر سر مساله حجاب نيست که طرح علنى اش ما را تقويت کند. ربطى هم به مساله فمينيستى بودن يا نبودن نامه سر گشاده گل رز ندارد. اين رفتن به زمين اتهامات جنگ سردى عليه کمونيستهاست. در نوشته من اين مساله اساس و محور بود و تمام کوشش من آن بود که اشتباه بودن اين کار را به تو نشان بدهم. اين دقيقا وظيفه من بعنوان "نماينده منفعت کل جنبش کمونيسم کارگرى" است که هر حرکتى را با منفعت حزب و جنبش در تناقض مى بينم هشدار بدهم و در مقابلش بايستم. تو کل اين مساله را نميبينى و در عوض ترجيح ميدهى اصل علنيت و بند آزادى اطلاعات از برنامه حزب و قطعنامه علنى شدن مباحث را به رخ من بکشى. اين ديگر عکس مار کشيدن است. ما قبلا هم در مورد ديگرى همين نوع بحث را راجع به علنى کردن موضوع ديگرى داشتيم. خوشبختانه در آن مورد تو قانع شدى و از اين کار خوددارى کردى. و هيچ لزومى هم به رجوع به اصل علنيت و برنامه حزب و غيره نديدى. هشدارها و ملاحضات امروز من دقيقا همانهاست که در آن مورد داشتم. اين بار نميپذيرى؟ بسيار خوب. بحثهايت را علنى بنويس و منتشر کن، کسى جلويت را نگرفته است. آنوقت منهم وظيفه دفاع از حزب و "منفعت کل جنبش کارگرى" را علنى به پيش خواهم برد. ٢- آذر ماجدى جلوى کمپين تو را سد نکرده است( و اصولا نه حق دارد و نه قادر به انجام اين کار هست). او با درج نوشته معينى در نشريه آزادى زن بدلايلى که توضيح داده مخالف بوده است. اين به معنى ايستادن در برابر کمپين و کنار گذاشتن آن نيست. نامه سرگشاده ميتوانست با جزئى تغييراتى اصلاح شود و نامه و کل کمپين در آزادى زن مطرح شود. کما اينکه داشت چنين ميشد. اگر اين اتفاق نيفتاد به اين خاطر بود که اولا با آزادى زندانيان مساله موضوعيت خود را از دست داد و ثانيا تو مساله کمپين را به اعتراض عليه سانسور و سرکوبگرى مسئول سازمان آزادى زن وصل کردى. اگر اينطور نميشد امروز کمپين گل رز در نشريات حزبى و از جمله آزادى زن منعکس شده بود و همه آژيتاسيون مفصل تو در مورد سکوت در مورد کمپين و غيره هم اصولا موضوعيتى پيدا نميکرد.٣- از من انتقاد ميکنى که در دفاع از طرح علنى کمپين کارى نکردم. اين ديگر چشم بستن به واقعيت است. گم شدن در فضاى مه آلود بحثها و مشاجرات درونى است. آنچه ميخواهى بگوئى اينست که چرا در دعوا بين تو و آذر، که بسيار قبل تر از کمپين گل رز شروع شده، طرف تو را نمى گيرم. مهرنوش عزيز! اين تو هستى که کمپين خودت را به محمل دعواهاى داخلى تبديل ميکنى. اين تو هستى که کمپينت را غير اجتماعى و درون حزبى کرده اى و نه من که در ستون اول انترناسيونال از آن بعنوان يک نمونه و سرمشق ابتکارات فردى ياد کرده ام. اما حتى اگر اين کار راهم نميکردم انتقادى به من وارد نبود. ده ها کمپين و حرکت اعتراضى از طرف حزب و سازمانهاى جانبى به پيش برده ميشود و دفاع علنى ليدر از تک تک آنها نه ضرورتى دارد و نه عملى است. کمپين گل رز ابتکار خوبى بود، ولى ديگر محور عالم و معيار تمايز سره از ناسره در دفاع از زندانيان سقز نبود. اگر در ذهن تو چنين موقعيتى پيدا کرده دقيقا بخاطر مسائل و کشمکشهاى داخلى در سازمان آزادى زن است و نه مکان ابژکتيو اجتماعى کمپين. ٤- در مورد برکناريت از سردبيرى آزادى زن واقعا متاسفم. فعاليت اين دوره تو بعنوان سردبير اين نشريه شايسته تقدير است. اما به نظر من تراژدى اينجاست که اصطکاک بين تو و آذر بجائى کشيده شده بود که همکارى شما بعنوان سردبير و مسئول سازمان ديگر قابل ادامه نبود. ميتوانست چنين نباشد. اگر اين اصطکاکها وجود نميداشت، اختلاف نظرات شما در موارد مختلف از جمله بر سر نامه سرگشاده و يا قبل از آن مساله فحشا کودکان با يک بحث تلفنى قابل حل و فصل بود. در اينصورت همان رابطه اى بين سردبير ومستول سازمان برقرار ميشد که در مورد ديگر نشريات حزبى و جانبى حزب وجود دارد. مهرنوش عزيز هيچکس نميتواند سردبير نشريه سازمانى باشد که رئيسش را قبول ندارد. بحث من حقوقى نيست، از نظر عملى و اجرائى است.

نکات ديگرى در نامه ات وجود دارد که پرداختن به آنها را ضرورى نميبينم. در خاتمه اميدوارم مسائل اخير باعث وقفه و خللى در فعاليتها و خلاقيتهاى تو در آزادى زن و ديگر عرصه هاى مبارزه حزبى نشود.

حميد تقوائى

١٩ مه ٠٤

رونوشت: جمع مرکزى آزادى زن، هيات دبيران، دفتر سياسى

------------------------------------

سند شماره ١٤

از مهرنوش موسوى

به: حميد تقوايى، هيئت دبيران، دفتر سياسى، به نشست جمع مرکزى سازمان آزادى زن

٢٦ ماى ٢٠٠٤

رفقاى عزيز!بنا به حکم ابلاغ شده مورخ ١٢ مه ٢٠٠٤ از سوى رفيق آذر ماجدى که در پايين اين نامه قابل مشاهده ميباشد، من از سردبيرى آزادى زن برکنار شدم. همچنين بنا به حکم، نشريه آزادى زن در ١٣ مه و در عين حال همچنين عملا ٢٠ ماى نيز منتشر نشد. در نشريه نيز بدون هيچ گونه توضيحى اعلام شد که سردبير موقت آزادى زن از اين پس خود رفيق آذر ماجدى ميبباشد.من به اين حکم و نحوه برخورد با خودم و با نشريه آزادى زن و خوانندگانش که در جريان مباحث اخير رخ داده است اعتراض دارم و خواهان رسيدگى به اين امر، بويژه از سوى دفتر سياسى و يا تعيين کميسيونى از سوى اين مرجع ميباشم. تقاضا دارم که اسناد کليه مباحث جارى در ميان ما همچنين در اختيار دفتر سياسى نيز قرار گيرد. من همچنين به جهت استناد رفيق آذر ماجدى در حکم مزبور به انتقاداتى که من به سبک و شيوه رهبرى اين سازمان در يکسال گذشته از سوى وى داشته ام، تقاضا ميکنم که کليه اسناد مباحث گذشته نيز براى بررسى در اختيار دفتر سياسى و مرجع تعيين شده قرار گيرد. بررسى کيس پيش آمده در سازمان آزادى زن را به جهت سننى که در اين مدت در نحوه برخورد، به دست گرفته شد و من آن را مغاير سنن تا کنونى جريانمان ميدانم، حائز اهميت ميدانم.

دلايل من در رد و اعتراض به اين حکم به ترتيب عبارتست از:١- اگر هر مرجعى در حزب، ولو در سازمانهاى جانبى آن بخواهد، به دليل اختلاف سياسى و سبک کارى که بويژه در جريان مباحث اخير در مخالفت رفيق آذر با کمپين گل رز که به ابتکار شخصى من برپا شده بود، حکم به برکنارى رفيقى از کار سردبيرى را بدهد، يا متوسل به اين شود که "اتهام" زده شده است، به دو جهت دچار مشکل و ضربه خواهيم شد. اول اينکه حق عزل و برکنارى افراد، حق دائمى رفقايى خواهد شد که در موقعيتها و پستهاى تشکيلاتى ميباشند، در مقابل، منتقد سياستها و سبک کار آنها، براى برکنار نشدن، يا بايد از بيان اختلاف نظر خود خوددارى کند يا پيه برکنار شدن را به تن خود بمالد. اين در حالى است که خود من به عنوان منتقد سبک و شيوه رهبرى رفيق آذر ماجدى، مداوما بر تصحيح و تثبيت يک سنت اجتماعى، تعجيل در عکس العملهاى سياسى، تشديد فعاليت رو به بيرون، باز کردن نشريه به روى مردم، ميدان دادن به همه رفقا و حمايت و تشويق از کار و تلاش آنها به عنوان سنت يک رهبرى موفق، آن هم بويژه در يک سازمان فراحزبى و توده اى پافشارى کرده ام. ميپرسم، چه کسى بررسى خواهد کرد که اين يا آن لحن از سوى منتقد سياست و سبک کار وى "اتهام آميز" بوده يا نقد سياسى است؟ اصلا ضوابط و مقرارات مربوط به برکنارى سردبير، مجارى تصميم گيرى، حقوق وى کدام است؟ آيا اين سازمان تصميماتش فردى و خود راى گرفته ميشود؟ چگونه سازمانى است که "حق عزل" در آن به اين راحتى است، حتى احتياجى به "اصول سازمانى" و راى گيرى هم ندارد، ولى "حق انتخاب و راى" واژه و مکانيسمى کلا بيگانه است؟ از ما که اعضا جمع مرکزى سازمان آزادى زن هستيم، کسى حتى براى ورود افراد جديد هم راى نميگيرد، شرايطى ناظر به ورود افراد نيست. رفيق آذر با ارسال نامه ايى، عضويت افراد در جمع مرکزى را به اطلاع ما رسانده و "ابلاغ" ميکند. تازه معلوم نيست چرا نبايد فلان رفيق ما، خواه در تهران يا فرانکفورت، علنا بداند که حق تقاضا دادن براى عضويت در اين جمع را بنا به شرايط مصوب آن دارد. چرا يکى حق عضويت را در اين جمع دارد، ديگرى ندارد؟ چه کسى ضمانت ميکند که ورود و حتى خروج افراد محفلى نيست؟ دوم اينکه همانگونه که همه ما در ٢ ساله اخير در فقدان منصور حکمت شاهد بوده ايم، اختلافات سياسى و سبک کارى مختلف، حتى برخوردهاى بعضا نامعقول که متاسفانه در ميان ما از همه طرف وجود داشته است، در هيچ موردى اين حق را به رسميت نشناختيم که در ادامه اين روند، فضا را با برکنارى رفقاى ديگر بدتر کنيم. آيا اين شيوه برکنارى، معنى به جز دست بردن به ابزار تشکيلاتى در جريان اختلافات سياسى و يا سبک کارى نميدهد؟ عده اى حتى آن را "شخصى" ناميده اند، که حتى در فرض خود آنها نيز، قبول اين امر، بدتر از بدتر است. بر فرض پذيرش اين فرضيه پس بايد بپذيريم که رفقاى مسئول ما، به بهانه اختلاف شخصى ميتوانند و مجازند از ابزار تشکيلاتى استفاده کنند.

٢-آيا اين تصميمات بدون گرفتن راى اعتماد از مراجع و مجارى تشکيلاتى، فى المثل از خود جمع سازمان آزادى زن، ولو اينکه به له يا عليه اين تصميم راى ميداد، قابل قبول است؟ چرا حتى با وجود نبود "اصول سازمانى مدون" داريم از "حق و حقوق بديهى رئيس سازمان" با اين گشاده دستى صحبت ميکنيم؟ در سازمانى که حتى يک بند اساسنامه مدون در باره حق و حقوق رئيس آن و ساير همکارانش، رابطه رئيس و سردبير، حق و نقش و دخالت شوراى مرکزى آن، موجود، قابل رجوع و استناد نمى باشد، چگونه اين عمل توجيه مى شود؟ کجا نوشته ايم شرايط و مقرارت برکنار کردن سردبير چگونه است؟ کجا حقوق و اختيار سردبير را تعريف کرده ايم؟ در کدام آيين نامه "حق اعتراض" را تعيين و مدون کرده ايم؟ من حتى تا انتشار علنى نشريه، به عنوان يکى از اعضا اين جمع از احراز پست سردبيرى نشريه بوسيله آذر ماجدى، ولو به صورت موقت، نه اطلاعى داشتم، نه نامه ايى و ابلاغيه رسمى گرفتم، مثل همه خوانندگان در نشريه خواندم. به عنوان سردبير برکنار شده، حتى متن چاپ شده در باره تعويض سردبير در نشريه، قبل از انتشار آن، ولو براى ابراز نظر و احترام به يک سال و نيم کار شبانه روزى و فداکارانه در اختيارم کتبا داده نشد، حتى تقاضايى براى حق خداحافظى من با خوانندگان اين نشريه از جانب رئيس اين سازمان مطرح و به من داده نشد. متن انتشار يافته شده، خلاف حقيقت است. کسى از من قدردانى نکرد. جهت قدردانى نبود که برکنارم کردند. به عنوان يکى از اعضا هنوز "حذف" نشده اين سازمان راى به عدم انتشار ولو موقت اين نشريه ندادم. ( هنوز هم عميقا به اين معتقدم که اگر اقدامات ما درست باشد، فرقى نميکند، همه جا درست و قابل دفاع است. بويژه در مقابل مردم، بگذاريد اصلا اينگونه بگويم که من از آن اقداماتى دفاع ميکنم که بتوان آن را به مردم صريحا گفت، مردم را در پروسه اتخاذ آن شريک کرد، جلو مردم از آن دفاع کرد، تصميمى که نشود از آن در مقابل مردم دفاع کرد، بدون شک سوراخ دارد.)

٣- در سنن تا کنونى حزب کمونيست کارگرى، به کار بردن بعضى از الفاظ، بويژه از سوى مراجع حزبى بايد ممنوع و تابو باشد. واژه "حذف" از زمره اين واژه هاست. رفيق آذر در ابلاغ حکم برکنار کردن من در نامه رسمى خود که در معرض قضاوت عموم ميباشد، اعلام ميکند که "کنار رفتن از سردبيرى نشريه آزادى زن بمعناى حذف شما از جمع مسئولين سازمان آزادى زن نيست."انتخاب اين واژه ولو در بهترين حالت سهوى بودن و نخواستن آن، براى خوانندگان اين حکم که در اسناد اين سازمان ثبت خواهد شد، به معنى يادآورى قدرت و موقعيت رئيس اين سازمان در "حذف" افراد است. وقتى که حکم برکنارى يک فرد درست در همان جمله با يادآورى "حذف" نشدن وى توام ميشود، معنى به جز در رديف قرار دادن و هم معنى قرار دادن برکنارى با حذف ندارد. اگر من در نامه هاى اخير به رفيق آذر يادآور شده بودم که نبايد افراد را "حذف" کنيد، لابد اين "اتهام" و "کمپين" محسوب ميشد، حکم ديگرى براى خلع مسئوليت من بر مبناى آن، نوشته و توجيه ميشد. ولى در اين نامه، اين من نيستم که چنين "اتهامى" را به وى زده ام، اين خود رفيق آذر ماجدى است که رسما از حق "حذف" کردن من توسط خودش سخن ميگويد.و اين خصلتنماترين روش برخوردى است که من مدتهاست در باره اعمال آن، هم در برخورد به خودم هم در برخورد به ساير اعضا اين سازمان و حتى به مردم، مسئله و اختلاف جدى دارم. براى من بديهى است که به عنوان يک عضو جمع مرکزى سازمان، لابد اگر اراده و اختيارى در ورود و عضويت افراد در اين جمع ندارم، در خروج و "حذفشان" هم ندارم. سواى اين نامه، فاکتهاى مختلفى دارم که اين روش غير اجتماعى، غير جمعى و غير شورايى، خود راى و يک جانبه، حتى در مورد بيرون ما نيز نسبت به مردم اعمال شده است. من يکى از دلايل عدم گسترش نفوذ اجتماعى و توده ايى اين سازمان و بسته بودن درهايش را همين شيوه اعمال رهبرى غير اجتماعى، نابرابر و از بالا ميدانم. روشى که نقش و موقعيت انسانهاى تحت اتوريته خود را با علايق مختلف، ابتکارات مختلف، روحيات مختلف به حساب نمى آورد. تمام اسناد بحثهاى ما در گذشته موجود و قابل رجوع ميباشد. آخرين نمونه مشعشع آن، عدم به رسميت شناختن و عدم انتشار اطلاعيه ٢٢ نفر از زنان در بلژيک بود که پس از سخنرانى من در ٨ مارس، به شهادت ٦ کادر حزب کمونيست کارگرى، متقاضى عضويت و تشکيل کانون و جمع آزادى زن در بروکسل بودند. آنها در حضور ما تشکيل جلسه دادند، کانون تشکيل دادند، تقسيم کار کردند، بيانيه حمايتى دادند و اعلام موجوديت کردند، ضمانت کردند که در جهت تقويت بنيه اين سازمان به هر لحاظى تلاش خواهند کرد. رفيق ماجدى به راحتى حتى از انتشار اطلاعيه آنها به بهانه داخل کشورى بودن سازمان امتناع کرد. بدون اينکه اصلا به خود اين ٢٢ نفر که در عرض يک هفته ٣٨ نفر شده بودند، توضيح بدهد. پيام قدردانى بدهد. تماس بگيرد. احترام قائل شود، به نزدشان برود، راهى براى مشارکت سياسى شان بيابد. از اين تعداد فقط ٤ نفر عضو حزب بودند. بقيه همه زنانى بودند که مايل به کار و تلاش با آزادى زن بودند. بجاست سئوال کنم، سازمانى که براى جمع آورى کمک مالى به خود اين افراد رجوع ميکند، سازمانى که به خود همين افراد فراخوان برپايى ميتينگ اعتراضى جلو پارلمان اروپا را ميدهد، چگونه براى عضويتشان دست رد به سينه آنها ميزند. چگونه است که عکس سخنرانيهاى خودمان را در جمع اعتراضى همين افراد ميزنيم، نامه مينويسند و به سردبير اعتراض ميکنند که چرا عکسشان در صفحه اول نيامده است، ولى به آنها مثل سياهى لشکر برخورد ميکنيم، حتى حق نداشتند اسم و رسمشان و اطلاعيه پيوستنشان و تشکيل کانونشان را منتشر کنيم؟ مگر ما قرار نبوده "شخصيت" مورد احترام خود همين مردم باشيم. راه "شخصيت" شدن همين جوانان را هم هموار کنيم؟ چگونه است که ما "حق" داريم ناديده شان بگيريم، اطلاعيه ابراز وجود سياسى شان را عملا "حذف" کرده، از چاپ و انتشار آن جلوگيرى کنيم؟ چگونه هست که رابطه ما با مردم يک رابطه يک جانبه و غير اجتماعى است؟ احترام از آن مستتر نميشود؟ کجا در فرم منتشره سازمان آزادى زن در نشريه اش آمده است که جمع هاى آزادى زن را فقط بايد در داخل تشکيل داد؟ کجا اصلا فرم عضويت داريم، فرمى که در آن نوشته شده باشد، ورود زنان در خارج ممنوع! به اعتقاد من رفتار درست و انسانى با مردم، داخل و خارج، درون و بيرون تشکيلات نمى شناسد. اين سازمان براى گسترش و تقويت بنيه خود به هر تک نفرى که جلو مى آيد، خواه در داخل يا در خارج، بيرون يا درون تشکيلات محتاج است. هر کسى که قدمى به سمت ما برميدارد، بايد صد قدم به سمت او برداشته شود. صرف نظر از هر سياست و هر استراتژى، من ذره ايى از اين کوتاه نمى آيم که دست رد زدن به سينه مردم، غير قابل قبول و محکوم است. ما حق نداريم در هيچ کجاى اين حزب و سازمانهاى جانبى اش، جلو ورود انسانى که خودش ما را انتخاب کرده است، با هيچ بهانه و توجيهى بگيريم، جواب ندهيم، شامل مرور زمان کنيم. ثانيا چه کسى ميگويد که آذر ماجدى، على جوادى و مينا احدى که خود در خارج کشور زندگى ميکنند، محقتر از دختر دانشجوى جوانى هستند که ٦ ماه است از ايران آمده و ميخواهد در اين سازمان نقش ايفا کند. چرا بايد تصويرى بدهيم که گويا ما از دماغ فيل افتاده ايم. گيريم که تشکيلات داخل کشورى باشيم، چرا فرض ميکنيم که ما شعور و قوه فهم اين را در رعايت نحوه فعاليتمان داريم ولى ديگران ندارند؟ آن هم نسل امروز ايران که بسيار متهور و شجاع، حق خودش را در مشارکت سياسى در همه سطوح طلب ميکند. حق اوست که دخالتگرى کند، سازمان را از آن خود کند. به اعتقاد من سازمانى که در خودش را به روى مردم باز کند، محتاج يک شيوه رهبرى ديگر، سنن ديگر، رفاقت و صميميت ديگر، بزرگوارى و اعتماد بنفس و مکانيسمهاى ديگر فعاليت است. صرف نظر از اينها، من حتى نفس بکار بردن الفاظ اين چنينى و يادآورى هر مرجعى به همکاران خودش، در هر رابطه و به هر دليلى، اعتراض شديد دارم چه رسد به پراتيک کردن آن! ما حق نداريم، نمى توانيم و اجازه نداريم نه من و نه هيچ کسى را که حتى در اين حزب هم نباشد، "حذف" کنيم. ادعايش را داشته باشيم، به رخ بکشيم. به کار بردن چنين الفاظى بايد در رديف همه الفاظ سياسى غير کمونيستى که در اين حزب تابو محسوب ميشود، در ادبيات و نحوه برخورد ما نيز جدا تابو و استعمال آن ممنوع اعلام شود. چگونه به خود اجازه ميدهيم بى پروا اين الفاظ را مصرف کنيم؟ آيا اين يک عقبگرد صريح و آشکار سياسى و اخلاقى در مناسبات ما نيست؟ حزب کمونيست کارگرى حزب جلب و جذب مردم است، نه حزب حذف و کنار گذاشتن و ناديده گرفتن آنها! من را جمهورى اسلامى هم نميتواند حتى با اعدامم از جايى حذف کند. متاسفم که بايد اين بديهيت را يادآور شوم که موقعيت من و رفقايى مثل من، ولو با "حذف" شدن از اين سازمان، در خود جنبش اجتماعى حقوق زن، قابل حذف شدن نيست. اين نگرشى به غايت غير اجتماعى در برخورد به موقعيت افراد و موقعيت و نقش انسان در سازمانهاى ما است. اين سازمان آزادى زن است که بايد مفتخر به حضور همه کسانى باشد که با تلاش و شور و انرژى و خلاقيت خود، اين سازمان را صاحب اعتبار ميکنند. اين سازمان آزادى زن است که با اين روش عملا حاشيه ايى و تضعيف ميشود. بلاخره اينکه متاسف و بسيار بسيار اندوهگين و متاثرم که در کنار الفاظى چون "اروتيک" چون "شامپاين خوردن با بهرام رحمانى و م رازى" "فمينيست" و.... حتى در حکم رسمى برکنارى من نيز، به اين ليست، "هنوز حذف نشده اى" هم، اضافه شده و کمترين حساسيت را در استعمال آن برانگيخته است. چرا پس به مردم ميگوييم قدردانى کرديم؟ کجا قدردانى کرديد؟ کو؟ جز هتک حرمت چه شيوه اى اتخاذ شده است؟ اسم اين الفاظ قدردانى کردن است؟ بياييد به مردم بگوييد "هنوز حذف نکرديم" تا جوابتان را بگيريد. آيا خداحافظى کردن سردبير اين نشريه با خوانندگانش از بحث در باره آزاديهاى جنسى کم اهميت تر بود؟ آيا به قول اين دختر دانشجوى ايرانى در ارسال نامه اعتراضى اش و محکوم کردن عمل برکنارى من، گلدان خانه تان را عوض کرده بوديد؟ به ٥٦ نفر از مردم که از شيراز و نورآباد نامه اعتراضى نوشتند، بگوييد که خوشحال باشند که "مهرنوش موسوى هنوز حذف نشده است"! اين است روش برخورد رهبرى يک سازمان مدعى توده اى شدن؟!اينها همه در حالى است که به سوى من، اين اتهام پرت ميشود که کمپين ميکنم و شخصى برخورد ميکنم. اين شما و انصافتان، چه کسى برخورد از بالا و غير محترمانه ميکند؟!

رفقا!امروز که از ته تاريخ به پرونده برخورد به کمپين گل رز نگاه ميکنم اين را ميبينم که من براى آزادى و محکوميت هتک حرمت کارگران و خانواده هايشان، به فراخوان حزب، جواب مثبت دادم، يک کمپين سياسى و اجتماعى به راه انداختم. کمپينى که حتى پوشش خبرى دادن به آن در نشريه ايى که من به اصطلاح سردبيرش بودم موقوف اعلام شد، از من خواستند که براى اعلام حمايتشان و حتى حق انتشارش، اعترافنامه "توضيح و تصيح" بنويسم. اين در حالى است که در اطلاعيه رسمى اين سازمان، درست به فاصله چند روز پس از اين برخورد، فراخوان کميته مجهول الهويه ايى به نام "کميته حمايت از حقوق زنان ايران" براى تجمع در پارک لاله، که رسما از طرف سايت جمهوريخواهان برپا شده است، مورد حمايت علنى و آشکار و با اسم و رسم سازمان آزادى زن و حتى در ادامه تلاشهاى اين سازمان لقب ميگيرد. کميته ايى که نه از سوى کميته داخل ما، نه از سوى سازمان جوانان کمونيست و افراد حزب که مرتبط با ايران هستند، هويتشان روشن نيست. اطلاعيه شان رسما دوم خردادى است، سوراخهاى گنده دارد، بر خلاف سنن تاکنونى ما، اسمشان به تيتر اطلاعيه سازمان آزادى زن تبديل ميشود، کارى که ما تا به حال نکرده ايم، حتى در باره تجمع ٨ مارس نيز با مرکز فرهنگى زنان نکرديم و راحت لانسه نکرديم، و اينها همه در حالى است که به کمپينى که رفيق بغل دست خودشان، عضو جمع مرکزى سازمانشان، سردبير نشريه شان خواه با هر نقصانى در عبارات آن، براى آزادى و حرمت کارگر به راه انداخته بود، دست رد زده شد. چه توهينهايى که به من در مباحث نقد اين کمپين نکردند. ( مثلا من خودى بودم!) در عوض کسى و مرجعى در اين سازمان و حزب، براى حمايت آشکار و لانسه کردن علنى يک کميته مجهول الهويه "توضيح و تصيحى" از آنها طلب نکرد. کسى يقه آنها را نگرفت، مته به خشخاش اطلاعيه دوم خرداديشان شان نذاشت. حتى جواب ملاحظه من در باره چرايى لانسه کردن اين کميته و سياست ناظر بر آن داده نشد. در تلويزيون و راديو و روزنه با اسم و رسم از آنها ياد کرديم.در مقايسه همين دو مثال بالا، ميان شيوه برخورد به کمپين گل رز و "کميته حمايت از حقوق زنان وابسته به جمهوريخواهان" شما بگوييد چه کسى شخصى برخورد کرده است؟ خودتان قضاوت کنيد!من از اين روشها نمى گذرم. در تمامى مجارى تعريف شده تشکيلاتى عليه اين سنت برخورد مى ايستم. عليرغم برخوردهاى خردکننده موجود، من از حرمت و شان آذر ماجدى، سازمان آزادى زن و هر کسى که دخيل در اين بحث شده است، با وجود انتقاداتى عميقى که دارم، همه جا دفاع ميکنم. ذره ايى از تلاش و تاثير خود در اين جنبش کوتاه نمى آيم. "حذف" بکنيد يا نکنيد، بخواهيد يا نخواهيد، اين سازمان و اين حزب و اين جنبش را متعلق به خودم و شما و همه ما ميدانم. با وجود اتخاذ اين شيوه هاى به غايت غلط و افراطى، دلچرکين شدن و تاثر عميق، توى چشمتان نگاه ميکنم، بخوريد يا نخوريد، شامپاينم را با شما ميخورم! حال خود دانيد! ( جهت اطلاع من اصلا شامپاين نمى خورم، شراب ميخورم)

---------------------

سند شماره ١٥ - از اصغر کريمى به مهرنوش

رفيق مهرنوش عزيز همانطور که خودت در جريان هستى در مقابل برکنارى تو از سردبيرى نشريه سازمان آزادى زن نامه ها طومارى از داخل و خارج بدست ما ميرسد که اکثرا در دالانهاى حزبى و در ميان ليستهائى نامعلوم و خارج از مکانيزمهاى تعريف شده حزب ميچرخد. صرفنظر از برخى رفقا که سوال دارند و توضيح خواسته اند، اما لحن و شيوه توزيع برخى از نامه ها بسيار آزارنده و مضر است. من ميخواهم اينجا دو مساله را از هم تفکيک کنم. يکى مساله سازمان آزادى زن و برکنارى تو از سردبيرى نشريه اين سازمان که طبعا مکانيزمهاى خود را براى حل و فصل اختلافات و انتقادات و غيره دارد و دوم بحث "ديکتاتور منشى" و "سانسور" در سازمان آزادى زن که يک حمله جنگ سردى است که دامنه آن به آذر ماجدى محدود نميماند و کل حزب و کل سنت آزاديخواهانه ما را زير سوال ميبرد و قاعدتا تصديق ميکنى که اين براى حزب و همه ما زيانبار است. و هرروزى که بيشتر کش پيدا کند ضرر و زيان بيشترى خواهد داشت. صرفنظر از هرقضاوت و يا اختلاف نظرى که هرکدام از ما نسبت به برکنارى تو از سردبيرى نشريه سازمان آزادى زن داشته باشيم، تا آنجا که به اين نکته دوم مربوط ميشود، سوال من اين است که آيا نبايد از تو بعنوان يک عضو کميته مرکزى حزب، انتظار داشته باشيم که خودت در صف اول مقابله با کسانى که تحت پوشش دفاع از تو دارند سنتهاى جنگ سردى را به رفيق آذر ماجدى نسبت ميدهند، از الفاظ تندى مثل محکوم کردن استفاده ميکنند و غيره و يا مستقيما اين مساله را با اقدامات حکومت اسلامى مقايسه ميکنند بايستى و وجود مکانيزمهاى اصولى و تشکيلاتى براى حل اين مسائل را به آنها توضيح دهى؟ نه تنها حرمت آذر ماجدى و اعتبار سازمان آزادى زن براى همه ما مهم است اما کاملا روشن است که اين مساله و دامنه تاثيرات آن به آذر و سازمان آزادى زن محدود نميماند. طبعا حزب محکم در مقابل اين مساله ميايستد، وظيفه دارد بايستد، اما همانطور که اشاره کردم انتظار اين است که تو هم بعنوان يک عضو کميته مرکزى محکم و صريح در مقابل اين فشار جنگ سردى بايستى. درست به اين خاطر که اين حملات در پوشش دفاع از تو دارد صورت ميگيرد، نحوه برخورد صريح و روشن و بى ابهام تو به اين مساله اهميت دارد و بدون ترديد هرگونه بيدقتى از جانب تو زيانبار خواهد بود. من بحثم اينجا با مهرنوش موسوى بعنوان يک عضو کميته مرکزى حزب است و انتظار از تو در مقابل فضاى اين بحث ها و همچنين روش توزيع برخى از نامه ها که به آن اشاره کردم. شايد توضيح تو اين باشد که فى الحال اينکار را کرده اى اما در اينصورت باز انتظار ميرفت که رهبرى حزب را در جريان ميگذاشتى و هماهنگ با هيئت دبيران و ليدر حزب به عواقب و جنبه هاى سوء تاثير اين مساله بر حزب صريح و محکم برخورد ميکردى. مساله کماکان در جريان است و ضرورت اين نحوه برخورد از جانب تو کماکان به اعتبار خود باقى است.

با تشکر و آرزوى موفقيت

اصغر کريمى

رئيس هيئت دبيران حزب

٢٨ مه ٢٠٠٤

رونوش:

حميد تقوائى و هيئت دبيران

دفتر سياسى حزب

-------------------

سند شماره ١٦

پاسخ به نامه رفيق اصغر کريمى

رونوشت به دريافت کنندگان نامه اصغر

رفيق اصغر عزيز!به اعتقاد من و همانگونه که تلفنى هم پس از نوشتن و ارسال نامه ات صحبت کرديم، من مصرانه معتقدم که بايد در دفاع از منافع حزب کمونيست کارگرى در مقابل هر دو وجه برخوردهايى که صورت گرفته است قاطعانه ايستاد. براى من بر خلاف آنگونه که در نامه ات عنوان کرده اى، يا در پاسخ به اعتراض حسن صالحى به برکنارى من که آن را يک جابجايى معمولى جلوه داده ايى، خود اين عمل على السويه نيست. قدر مسلم اين است که انتساب هرگونه لفظ و يا شيوه برخوردى که به منافع و چهره اين حزب در بيرون ما لطمه بزند، چه در نفس و يا شيوه برکنارى من و يا در پوشش اعتراض به برکنارى من، مسلما قابل برخورد و از جانب من قاطعانه هر دو قابل رد و نقد است. بويژه و همانگونه که اشاره کرده ايى اگر در پوشش دفاع از من باشد. راستش قبل از هر چيز حقير کردن عمق نقد من است. نقد من از اين اقدام يک نقد اجتماعى است. ربطى به الفاظى که در ٢ نامه به آن اشاره شده است ندارد. من همانگونه که به شما هم توضيح دادم، ساعتها وقت صرف قانع کردن رفقا و دوستداران حزب در عدم اتخاذ اين شيوه برخورد نمودم. همانگونه که فايل آن را براى شما هم ارسال کردم، در مقابل اقدام اوستا از کرمانشاه که در وبلاگ خود علنا نوشته بود که آذر ماجدى بايد پاسخگو باشد که "چرا سردبير محبوب آزادى زن را برکنار کرده است، در صورت عدم پاسخگويى به سئوالات، ما خواندن نشريه را تحريم ميکنيم،" فورا طى ياداشتى به وى اطلاع دادم که بايد از انتشار علنى اين امر، خوددارى نموده و از مجارى حزبى نقد و اعتراض خود را به شيوه درست دنبال کند. ايشان هم قبول کرد. همايون از اصفهان در وبلاگ خود به عوض شدن سردبير اعتراض نموده بود که وى را با ساعتها بحث قانع نمودم که آن را از سايت خود بردارد. پس از برداشت اين مطلب و به جاى آن شعرى را نوشت به عنوان "اعتراض خاموش". رفيق على راستين با درخواست من همين امروز نامه اش را براى درج علنى در روزنه پس گرفت ولى با صحبتهاى من و نامه ايى که فايل آن براى شما ارسال شده است، قبول نکرد که آن را از وب شخصى خودش "آزادى بيان" هم بردارد. کسانى که با من تلفنى تماس گرفتند، سخنان و راهنمايى مرا شنيدند. من فکر ميکنم هم من وظيفه داشتم و دارم که آن را با شما درميان بگذارم، که اگر قصورى بوده همين جا عذرخواهى ميکنم، هم خود شما هم موظف بوديد با گرفتن اولين نامه، با من تماس گرفته و يا پاسخ خودتان را به اين نامه ها بدهيد. بسيارى از اين نامه ها از جانب شما بى پاسخ است. ولو اينکه فرد نويسنده آن نحوه و لحن برخوردش بد باشد، مستحق گرفتن جواب است. پاسخ ندادن خود نوعى بى احترامى به فرد است.من فکر ميکنم که رابطه شخصيتهاى حزب با جامعه رابطه ايى مستقيم است. "مجارى حزبى" براى مردم، ارتباط با خود اين شخصيتهاست. فردى که از نروژ به من زنگ زده و جوياى اين مسئله شده بود، به خاطر ارسال نشريات حزب، فکر ميکرد که بايد نظرش را با اميد بخشى درميان بگذارد. اينکه افراد بيرون و حتى رفقاى داخل ما، به ارگانها و مجارى تعريف شده حزبى نامه نمينويسند، نه از روى نيت شر آنها، بلکه به خاطر جنبه هاى اجتماعى رابطه حزب با جامعه و مردم است. خيلى هايشان اين مجارى را نمى شناسند. من تا جايى که به دستم رسيده است، به خود اين افراد توصيه نمودم که با شما و مسئولين مربوطه تماس بگيرند. خيليهايشان عليرغم برخورد تند و بد، دارند به حزب انتظار بالايشان را يادآور ميشوند. حقيقتى در سخنان آنهاست که بايد از لابلاى اين خس و خاشاک آن را دريافت. خود را محق ميدانند در سرنوشت اين حزب و رفتارش دخالت کنند. ولو اينکه بيانشان و نحوه برخوردشان نادرست و غيرقابل قبول باشد که آن هم تنها در چند مورد بوده است.هم قبل و هم بعد از نامه شما، شيوه برخورد من با اينگونه روشها کاملا روشن بوده و هست. رفيقى که از بلژيک اين عمل را با بستن روزنامه سلام مقايسه کرده بود، خبر برکنارى مرا نه از من که از رفيق عضو دفتر سياسى، رفيق مينا احدى شنيده بود. شما اين نامه ها را خوانده ايد. من با اين رفيق ٣ ساعت پس از مطلع شدن از اين ماجرا بحث داشتم. او ميخواست به خاطر برخوردهاى رفيق مينا از کادر بودن استعفا بدهد. نمونه هاى ديگرى نيز از تبليغ و جوسازى در باره برکنارى من وجود داشته است که به عنوان مثال در حضور رفيق کاظم نيکخواه در کنفرانس آلمان از زبان يکى از اعضا کميته مرکزى به اطلاع رساندم. به رفيق حميد هم گفتم. رفيق کاظم و رفيق حميد و بيش از ٢٠٠ نفر از اعضا و کادرها و دوستداران حزب شاهد اين بودند که من در کنفرانس آلمان چگونه برخورد کردم. من در اين کنفرانس اين برخوردها را نقد کردم. در مقابل نقد و اعتراض تعدادى از کادرهاى حزب به برکنارى خودم و لحن نادرست يکى از رفقا رسما و از پشت بلندگو گفتم جلو هرگونه برخوردى که ذره ايى حرمت و حقانيت اين حزب، سازمان آزادى زن و حرمت رفيق آذر ماجدى را زير سئوال ببرد مى ايستم. (همانگونه که ميدانيد به نحوه برخورد با خودم هم ايستاده ام) گفتم که من به اين حکم نقدى اجتماعى دارم، اين نقد را در مجارى تعريف شده تشکيلاتى دنبال ميکنم. جاى هيچ نگرانى نبايد باشد. جريان ما جريانى وسيع و اجتماعى است. ممکن است خطا هم بکند. من ذره ايى از دخالت خودم در فعاليتهاى حزب و جنبش کوتاه نمى آيم.

اما روى نامه شما ملاحظه دارم، تلفنى هم آن را بيان کردم.اين نامه يک جانبه نوشته شده است. در يک جاى نامه به اين اشاره نشده است که نحوه برخورد به خود من هم بايد صحيح و اصولى باشد. تصويرى که به ذهن متبادر ميکند، عليرغم خواست خودت، اين است که گويا حرمت و شخصيت و اعتبار من، جزو نگرانيهاى شما محسوب نميشود. گويا بى دقتى شما به خدشه آوردن به اعتبار شخصيت و حرمت من "زيانبار" نخواهد بود، ولو اينکه اين خدشه آوردن به اين طريق برکنارى باشد. گويا شما هم موظف نبودى هم در مراسلات درونى، هم در نحوه بيان علنى کنار گذاشتن من، جلو اتخاذ سنتهاى "جنگ سردى" يا هر اسمى که روى آن ميگذاريد را بگيرى. رفيق اصغر عزيز، همين گزارش منتشر شده نشست اخير لندن در آزادى زن در روزنه، آيا در لفافه به قول على راستين بيان نميکند که نشريه آزادى زن تاکنون نماينده اعتراض جنبش حق طلبى زن در مقابل جمهورى اسلامى نبوده است؟ اگر نبوده، پس چه بوده؟ مگر رفيق ناهيد رياضى که عضو همين جمع مرکزى است، رسما و کتبا نخواسته بود که لااقل از زحمات من، در اين نشست قدردانى کند؟ آيا کردند؟ يک کلمه در باره تاثير اين نشريه و تلاشى که من براى اجتماعى کردن آزادى زن از طريق اين ابزار کردم اسمى برده نشده است. از کمپين نوبل به عنوان اقدامات اين سازمان اسم برده شده است، در حالى که از مبتکر برپايى آن، از نشريه که ابزار اصلى اين اقدام مهم در شرايط فقدان تلويزيون بود، هيچ اسمى در ميان نيست. آن وقت شما به من ميگويى که در نقد به کار بردن لفظ "حذف" در نامه رسمى برکنارى، مته به خشخاش گذاشته ام؟ مگر حذف کردن يک تلاش، شاخ و دم دارد؟! مگر در حزب کمونيست کارگرى، شان و حرمت تک تک افراد، صرف نظر از جايگاه و موقعيت آنها، يک امر درخود نيست؟من قبلا هم گفته و تاکيد ميکنم که نفس برکنارى من به اين شيوه، عامل برانگيختن نقد و اعتراض است. شما حتى در يک گوشه نامه ات، سهمى براى پذيرش مسئوليت اين وضعيت براى مسئول سازمان آزادى زن که قاعدتا مسئول رفتار و اعمال اين سازمان ميباشد قائل نشده اى.چگونه است که من هم مقصرم، هم بايد برکنار شوم، هم هتک حرمت کردن من آنقدرها هم مهم نيست، هم اينکه مسئوليت اعتراض و نقد بيرون و درون ما به اين عمل، به عهده من گذاشته ميشود؟ در همين جنگى که شما به آن اشاره دارى، رفيق کميته مرکزى اين حزب مرا با پچ پچ کردن متهم کرده بود که "چون ضد حزبى" بودم برکنارم کردند. ( به اطلاع رفيق کاظم و رفيق حميد در کنفرانس آلمان رساندم) رفيق مينا احدى رسما به يکى از رفقايى که کمپين گل رز را امضا نموده است، گفته بود که نبايد اين کمپين را امضا ميکرد، اين کمپينى غير حزبى بوده است. اگر شما کميسيونى در دفتر سياسى براى رسيدگى به اين وضع تشکيل داديد، من هم به خود حق ميدهم، تک به تک اين موارد را با سند و فاکت در معرض بررسى قرار دهم.ميدانم که گفتى اگر با من صحبت کرده بودى، نامه ات را با درنظر گرفتن سخنان من مينوشتى، ميدانم و ميفهمم که نگرانى، به آن ارج ميگذارم، ميدانم که دنيايى کار داريم. با همه اين تفاصيل، من هم ميخواهم احساس و درک خودم را يک بار ديگر تاکيد و هم حق خود ميدانم به گيرندگان نامه ات آن را عنوان کنم. من مصرانه بر حقانيت نقد خود بر نحوه رهبرى سازمان آزادى زن پافشارى ميکنم. هيچ گونه مصلحت گرايى را هم که بخواهد نحوه برخورد ناعادلانه و غير اجتماعى به من و نشريه آزادى زن و خوانندگانش را توجيه کند نميپذيرم. اين آخرين نامه ايى است که آن هم به خاطر بى جواب نگذاشتن مسائلى که در نامه ات مطرح نمودى، مينويسم. تا بررسى اين مسئله من همچنان که گفتم، فعاليتهاى خود را مثل سابق دنبال نموده، مواردى را که به آن برميخورم فورا ضمن برخورد صحيح، ابتدا به خود شما گزارش ميکنم.

با احترام، مهرنوش موسوى اول ژوئن ٢٠٠٤

-------------------------------

سند شماره ١٧- نامه ساز به حزب

رفيق حميد تقوايى عزيزدر رابطه با تغيير سردبير نشريه آزادى زن سوالاتى از جانب برخى از کادرهاى حزب مطرح شده است و همچنين شايعاتى در اين رابطه در حزب پخش شده است. لازم است که اين سوالات پاسخ گيرند و اين شايعات جمع شوند. چنين شايعاتى و همچنين نفس شايعه پراکنى فضاى حزب را آلوده ميکند و بايد سريعا متوقف شوند. بنظر من، من و جمع مرکزى سازمان آزادى زن بايد اين امکان را داشته باشيم که به شيوه اصولى و حزبى مسائل را مطرح کنيم و پاسخ شايعات را بدهيم. اين شايعات حرمت سازمان آزادى زن و شخص من را خدشه دار کرده است. باين خاطر از شما خواهش ميکنم که اين امکان را بما بدهيد تا بطريقى اصولى مطالب را به گوش کادرهاى حزب برسانيم. لطفا اين نوشته را در اختيار کادرهاى حزب بگذاريد.

رفقا قبل از اينکه وارد توضيح دليل تغيير سردبير نشريه آزادى زن بشوم، لازم است توضيح دهم که چنين تغييراتى در حيطه اختيارات دبير يا مسئول يک سازمان است، بويژه وقتى در نظر داشته باشيم که مهرنوش موسوى توسط من به اين کار دعوت شد. اما چرا اين تغيير لازم شد؟ تغيير سردبير نشريه آزادى زن بعلت اختلافات بسيار سبک کارى و بعضا سياسى و باين علت که اين اختلافات تنش بسيار و اصکاک هاى بسيارى در جمع مرکزى سازمان آزادى زن ايجاد کرده بود، تا به اين حد که بعضا باعث اخلال در ادامه کارى سازمان ميشد، انجام گرفت. اصطکاک هايى که در سازمان بوجود آمده بود انرژى بسيار طلب ميکرد و تمرکز از فعاليت اصلى را منحرف ميساخت. حيات سازمان آزادى زن يک سال و نيم است، حيات اين اختلافات و تنش ها نزديک به يک سال. من به سهم خود تلاش کردم که اين مسائل به شکل ديگرى حل و فصل شود ولى متاسفانه اين مساله عليرغم تمايل من عملى نشد. اين تصميم در اجلاس شوراى مرکزى سازمان باتفاق آرا مورد تائيد قرار گرفت و اجلاس آنرا اقدامى لازم براى پيشبرد فعاليت هاى سازمان آٓزادى زن دانست. نامه مينا احدى که در زير ميايد تصوير روشنى از ماوقع ميدهد. محتواى اين نامه توسط رفقاى زير از شوراى مرکزى سازمان آزادى زن حاضر در اجلاس شوراى مرکزى بتاريخ ٢٩ و ٣٠ مه، مورد توافق است.پروين کابلى، مريم نمازى، مريم کوشا، على جوادى، شهلا دانشفر، سهيلا شريفى و مرسده قائدى

با احترام آذر ماجدى

٥ ژوئن ٢٠٠٤

به رفقاى کميته مرکزى و مشاورين و کادرها

رفقاى گرامى نميدانم تا چه حد در جريان مباحثات مربوط به تغيير سردبير نشريه آزادى زن هستيد. اما بدليل مطرح شدن مباحثاتى در اين مورد و دريافت نامه و يا سوالات کتبى و شفاهى، لازم ميدانم، توضيحاتى در اين مورد را به حضور همه شما برسانم.

من همانطور که همه شما ميدانيد از روز اول با "ساز" فعاليت ميکنم و در جريان همه مسائل اين سازمان از اول بوده ام. مشکلات و اختلافات بين سردبير و رئيس سازمان آزادى زن، از همان ماههاى اول فعاليت ما بروز کرد و همواره يکى از مسائل درونى سازمان بوده است. اختلافات بعضا سبک کارى، بعضا سياسى و در برخى موارد به نحوه کار و غيره برميگشت. بهر حال مستقل از مضمون اين اختلافات و اينکه در کدام مورد حق با چه کسى بوده، اين اختلافات همواره سايه خود را بر کار ساز گسترده بود. در مورد جابجايى و تغيير سازماندهى، بدليل اين اصطکاکهاى شديد، طبيعى است که همه ما در جمع مسئولين صحبت کرده و نظر عمومى در مجموع اين بود که هر تغييرى در سطح مسئولين ساز و بويژه سردبير نشريه بايد در جمع مسئولين و بويژه با حضور خود مهرنوش موسوى باشد. اما چه اتفاقى افتاد که يک هفته مانده به جلسه عمومى ساز، ما اين تصميم را گرفتيم و اين کار را کرديم.

نکته بسيار مهمى که در اين روزها پيش آمد، که هر قضاوتى در مورد اين اختلافات و جابجايى اساسا بايد به آن گره بخورد. امرى است که متاسفانه از نظرها پنهان مانده و يا پنهان نگاه داشته شده است. در حالى که از نظر ما اين مهمترين نکته در اين کشمکش است. در اين مورد توضيحات مفصلى ميدهم.

کمپين جنگ سردى عليه حزب و رهبرى حزب و سازمان آزادى زن

رفقاى گرامى!همزمان با کمپين گل رز و اختلافاتى که ما با اطلاعيه اوليه اين کمپين داشتيم، و همزمان با بحثهايى که در بين خودمان درگير بود، مهرنوش موسوى نامه اى در پاسخ به بحثهاى آذر ماجدى نوشت که با اتهامات شديدى همراه بود که حتى همين هم ميتوانست جواب سياسى اش را بگيرد. اما بلافاصله بعد از آن مهرنوش موسوى نامه اى به ليدر حزب و رئيس هيئت دبيران و رئيس دفتر سياسى و جمع مسئولين ساز نوشت و اجازه خواست که از بيرون حزب، آذر ماجدى را افشا کرده و اين "حق کشى" در مورد خودش و "سانسور" و غيره را افشا کند. و بقول خودش به مردم متوسل شود. اين يک اتفاق مهم بود و حداقل براى من بسيار نکته مهمى بود. من اينرا زمينه سازى يک حمله جنگ سردى به حزب و حرمت رهبران آن و آذر ماجدى بالاخص ميدانستم و از همان اول بشدت در مقابل آن ايستادم. البته هنوز فکر نميکردم که واقعا اين اتفاق بيفتد و اصلا تصورش را نميکردم که عليه ما طومار جمع شود و غيره. همه چيز خيلى سريع اتفاق افتاد و يکباره ما ديديم که ما را با جمهورى اسلامى ايران مقايسه کرده، و طومارى در ايران جمع شد و يکى به ما گفت که استالينى هستيم و ديگرى به رهبرى حزب گفت سانسورچى هستيد و اين بساط چيست که راه انداخته ايد و بالاخره على راستين از ايران نوشت که روش استالينى آذر ماجدى را افشا خواهد کرد. (بايد توجه داشت که نفس اينکه طومارى جمع ميشود نشان دهنده اين است که فرد يا افراد مشخصى اين طومار را جمع آورى کرده اند، اين افراد مسلما از ممسنى و گچساران نبودند. رفقاى ما در داخل در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر نيستند. تصور اينکه اين کمپين از داخل کشور سازمان داده شده باشد، بسيار بعيد بنظر ميرسد، ضمنا با چنان دقتى براى رفقاى رهبرى ارسال شده بود که من بعضى وقتها اين دقت را ندارم.) من به اين دليل که مهرنوش از هبرى اجازه خواسته بود تا قدمى عقب گذاشته و از بيرون افشايمان کند، بود که ادامه فعاليت او را در نقش سردبير آزادى زن غيراصولى ميدانستم و هنوز هم فکر ميکنم که کسى که خواهان تبليغات بر عليه يک ارگان و يک کميته است، اول بايد از آن بيرون برود.

رفقا کسى که تعدادى از اطرافيان و ارتباطات خودش را بسوى اين سوق ميدهد، يا تاييد ميکند، يا سکوت جانبدارانه ميکند که بدليل يک جابجايى "گيرم حتى حق با او باشد و ما برکنارى او را به غلط انجام داده باشيم" براى ما با قيافه اى حق بجانب نامه نوشته و اتهام بزند، بايد مورد انتقاد قرار گيرد و نه ما که از اصوليت دفاع کرده و تا همين امروز نيز سعى کرده ايم، مباحثات را به ميان " توده ها" و "مردم" نکشيم.

استدلال ميشود که چون اين جابجايى در مورد يک چهره شناخته شده حزب است، به عکس العمل فورى مردم! دامن زده است. گويى مردم ايران منتظر اين بوده اند که ببينند کى مسئول نشريه است و کى او را برکنار کرده و فورا شروع به طومار نوشتن کنند. نهايت ساده انگارى است اکر تصور شود که کمپين سازمان يافته نبوده و خودبخودى و بدليل نفوذ کسى راه افتاده است. در اينکه ما چهره هاى سرشناس داريم ودر اينکه مهرنوش موسوى يکى از اين چهره هاست شکى نيست. ولى من از شما ميپرسم اين حزب با شديدترين تکانهاى داخلى ليدر عوض کرد کسى طومار امضا کرد و حرفى زد. تصور کنيد که با همين استدلال، على جوادى بدليل کنار گذاشته شدن مثلا از پست رياست تلويزيون به مردم متوسل شود، يا خود من بدليل سازماندهى خودم و نارضايتى از يک پست تشکيلاتى و يا برکنارى خودم بهر دليلى از مردم بخواهم که قضاوت کنند، آيا اين دست به سوى مردم بردن، از يکسو نشانه بن بست فرد در درون حزب و نااميدى وى بهر دليلى نيست و از سوى ديگر با همين هدف نيست که طومار جمع شود و فشار به اين رهبرى وارد شود و به يک معنا وارد يک مبارزه علنى با رهبران و رهبرى نميشود. طبعا اين حق هر کس است که شعار محکوميت ما را بدهد اما قبل از هر چيز همانطور که گفتم بايد بيرون رفته باشد. بعلاوه ما هميشه رژيم را محکوم ميکرديم. حتى اپوزيسيون خودمان را هم محکوم نکرده ايم.

همه حرف من اينست که مردم زياد در قيد و بند جايگاه تشکيلاتى ما نيستند. مگر اينکه ما اينرا برايشان مسئله کنيم و بطريق اولى مردم و همينطور فعالين خودمان و يا کادرهاى ما با تفکرات خودشان به نتيجه "سرکوبگرى آذر ماجدى" نمى رسند، مگر اينکه توضيحاتى در اين مورد شنيده باشد.

صحبت ديکرى که مطرح است، اينکه چرا در نشست جمع مسئولين، مهرنوش حضور نداشته، گويى ما مهرنوش را به اين جلسه دعوت نکرده ايم. رفقا همه مسئولين ساز به جلسه رسما دعوت شده بودند و مهرنوش بطريق اولى بايد در اين جلسه حضور مى يافت تا در حضور خودش به مباحثات در سازمان آزادى زن در مورد جابجايى سردبير و غيره پايان داده شود. متاسفانه او نيامد و تصميمات مسئولين بدون حضور او بود. بهر حال جمع رهبرى سازمان آزادى زن قرارى داده است که از تصميم تغيير مهرنوش به اتفاق آرا دفاع ميکند. مهرنوش اگر بين کنفرانس آلمان و اين جلسه يکى را انتخاب ميکرد، بطريق اولى بايد به نشست ساز مى آمد. مگر نمى ديد که چه اوضاعى برپا شده است. مگر نميخواست حرفش را بزند و جواب بشنود، مگر در يک جمع کار نکرده بود، خوب مسئولين اين سازمان در يکى از بحرانى ترين شرايط بايد مى نشستند و از حرمت خودشان و حزب و رهبرى حزب دفاع ميکردند، آيا اين مهم نبود، بويژه اينکه مهرنوش يکى از طرفين اصلى اين دعوا بود.

سخن کوتاه، رفقاى گرامى من همانطور که گفتم با هر اختلافى، سبک کارى و سياسى و هر درگيرى فردى و لفظى ميتوانستم کنار بيايم، ولى با اين پديده که جديد و غير عادى و ضربه زننده بود، نه فقط کنار نمى آيم، بلکه فکر ميکنم هر نوع کوتاه آمدن در مقابل اين قضيه غير اصولى است و بويژه درخواست دارم که وقتى از کسى در اين مورد سوال ميشود، در جريان رسمى دو طرف بحث باشد و علت برکنارى را نه بدليل اختلاف کوچکى در مورد مضمون کمپين گل رز، بلکه در اين سطوح ببيند. در پايان فکر ميکنم که به اين مباحثات نيز بايد هر چه سريعتر پايان داد و دنبال کارهاى ديگرمان برويم.

با تشکر

مينا احدى