از مهرنوش موسوى

به رفقا حميد تقوايى، کوروش مدرسى، اصغر کريمى

رونوشت به هيئت دبيران و دفتر سياسى حزب

با سلام!

نامه ايى که ملاحظه ميکنيد، پاسخ من به نامه هاى رفقا آذر ماجدى و مينا احدى است که در سطح کادرهاى حزب پخش شده است. اين نامه را من در نيمه شب ٥ شنبه ١٠ ژوئن براى ليدر حزب ارسال کرده ام. تقاضا دارم که در اسرع وقت اين نامه را به گيرندگان نامه هاى رفقا، آذر ماجدى و مينا احدى، در سطح کادرهاى حزب ارسال کنيد.

با احترام مهرنوش موسوى ١١ ژوئن ٢٠٠٤

پاسخ به نامه رفقا آذر ماجدى و مينا احدى، به کادرهاى حزب کمونيست کارگرى

از مهرنوش موسوى

حقيقت مثل خورشيد است. پنهان کردنى نيست!مسئله به سادگى اين است که رفيق آذر ماجدى، وسط بحث سياسى و نقد من به روشهاى کار و برخوردش در جريان کمپين گل رز که من براى دفاع از آزادى کارگران سقز، برپا کرده بودم، تصميم گرفته است بدون ارائه هيچ گونه دليل منطقى و اصولى، بدون هيچ گونه رجوعى به آرا کسى، ولو اينکه حتى اين آرا اشتباه ميبود، ٢ هفته قبل از نشست جمع مرکزى سازمان آزادى زن، راحت و مثل آب خوردن مرا از سردبيرى آزادى زن برکنار کند. تمام توجيهات بعدى اين جريان تماما متاثر از نقد و اعتراضى بر حقى است که در بيرون و درون حزب، در دفاع از سنن و اصول حزب و در مقابل اين روش معين آذر ماجدى صورت گرفت. اعتراض و نقدى که به نارواترين شکلى تماما "کمپينى و جنگ سردى" و عليه " رهبرى حزب" لقب ميگيرد. معلوم نيست اين چه نوع "جنگ سردى" است که خود رفيق آذر ماجدى، متاثر از نقد و اعتراض به حق مخالفينش، قدم به قدم به توجيه و يافتن راه حلهايى براى توجيه عمل انجام شده بر مى آيد. من با فاکت ثابت ميکنم که تمامى ادعاهاى رفيق آذر و خود رفيق مينا در باره علت برکنارى من، حتى از لحاط کرنولوژيک و تاريخى هم صحت ندارد. اين نامه و قرار صادر شده اخير در لندن، تلاشى است که در نتيجه نقد، مخالفت و اعتراض مشروع، به يک روش به غايت غير اجتماعى و غير اصولى در رهبرى سازمان آزادى زن و براى توجيه آن صورت ميگيرد. روشى که مطلقا ربطى به حزب کمونيست کارگرى، سنن و اصول و روش سياسى و اجتماعى رهبرى ما ندارد. تنها ضرر و زيان آن است که متاسفانه متوجه حزب شده است. اين خطا را نميتوان به پا و به حساب کل رهبرى حزب گذاشت. اگر چه متاسفانه در بيرون ما، تفکيک اين امر، براى مردم بسيار مشکل است.

آذر ماجدى مرا برکنار کرد، بدون اينکه ارزشى براى مردم قائل شود، خود را ملزم به توضيح علنى اين موضوع بداند و يا حتى از يک سال و نيم کار و فداکارى و فشار و دوندگى من و يک شبکه از زنان و مردان آزاديخواه حول اين نشريه قدردانى شايسته و درخور انسانى بکند. خيلى خونسرد و بدون ملاحضات اجتماعى و انسانى، گويا که دکوراسيون خانه را عوض کرده است، خبر ميدهد که سردبير "تغيير يافت". نه در نشريه به من حق خداحافظى و قدردانى از مردم و خوانندگان داده شد، نه در برنامه تلويزيونى آزادى زن، که حق گوگوش و شکيرا در آن از من بيشتر است.

رفيق آذر با يک چرخش قلم مرا "برکنار" کرده است، روى يک سال و نيم کار، روى محبوبيت و نفوذ نشريه ايى که با اين کيفيت در مى آمد، به سادگى خاک پاشيده است. اگر فريادهاى يک سال من در نقد اين روشهاى غير اجتماعى و غير اصولى هم، فرياد زير آب بوده باشد، خود همين روش برکنارى گواه حقانيت نقد من در مقابل اين شيوه رهبرى آزادى زن و حقانيت اصول و سنتهاى تاکنونى حزب کمونيست کارگرى است. اين حکم را من درخواست ميکنم که در اختيار کادرها بگذارند تا بخوانيد و فقط يک لحظه تصور کنيد که اين حکم را بتوان جلو يک عضو حزب که مسئول ميز کتاب است گذاشت، کسى که مسئول مالى است، کسى که در دبيرخانه ايى کار ميکند، کسى که دبير کميته تشکيلاتى است و منتقد بحق سياستهاى اعمال شده است، تا ببينيد معناى آن چيست. سردبير يک نشريه سياسى، عضو کميته مرکزى که در خط جلو سياستهاى اين سازمان، اين سياستها را صاحب اعتبار و نفوذ سياسى و اجتماعى کرده است را نميتوان به راحتى از جايى خط زد، تاريخ را نميشود حذف کرد. اين حکم نه به شايعه نه به کمپين نه به جنگ سرد و نه هيچ چيز ديگرى استناد ندارد، نميتوانست هم داشته باشد، اين توجيهات بعدا سرهم بندى شده است. اين حکم وسط يک بحث و اختلاف نظر سياسى و سبک کارى صادر شده است. هر گونه تلاشى براى وارونه کردن آن به نظر من کش دادن و افزودن بر خطاى فى الحال موجود است.

من درخواست در دست رس قرار دادن متن حکم برکنارى خودم و متن اعتراضم به اين حکم را که به دفتر سياسى حزب ارجاع داده ام اينجا عنوان ميکنم. از حميد تقوايى ميخواهم که کليه اسناد اين مباحث را که در نامه رفيق مينا به آن استناد شده است براى قضاوت در اختيار گيرندگان اين نامه ها قرار دهد. قضاوت آن را به عهده وجدان هر فردى که آن را ميخواند قرار ميدهم. براى اين تصميم خودسرانه و فردى، با استفاده از مقام و موقعيت تشکيلاتى، نه از من و نه از هيچ کسى، در هيچ نشست سازمانى نه رايى گرفته شده و نه اساسنامه و اصولى ناظر بر اين کار بوده است. نامه اخير رفيق آذر ماجدى و اعلام اينکه "ما اين تصميم را گرفتيم" صحت ندارد. "مايى" در کار نبوده است. حکم برکنارى من به امضا يک نفر، به امضا رئيس اين سازمان ابلاغ شده است. در خود اين حکم هيچ اشاره ايى به "ما" نشده است. ( اساسنامه اين سازمان، پس از حکم برکنارى من، در لندن به گفته خود گزارش اين نشست اخير تصويب شده است) باز هم به شهادت گزارشى که از نشست ما در لندن وجود دارد، اين اولين نشست اين سازمان و اولين مکانيسم "راى گيرى" است که براى اولين بار بعد از يک سال و نيم که از تشکيل اين سازمان ميگذرد، با حضور ٨ نفر راى گيرى و انتخاب ميشود. نشست به اين مهمى نه جايى قبلا علنا اعلام شده بود، نه من که عضو شوراى مرکزى اين سازمان هستم حتى دستور و آيين نامه جلسه را قبلا کتبا ديده بودم. ٣ هفته قبل از برگزارى جلسه، کتبا درخواست کردم که بالاخره تکليف ما را روشن کنند که اين جلسه بر سر چيست؟ نامه و فايل ارسال آن به آذر ماجدى را من در اختيار کميسيون بررسى دفتر سياسى قرار ميدهم. من پرسيده بودم آيا اين کنفرانس سازمان است؟ جلسه مرکزى است؟ حتى دستور جلسه را نه من و نه يک کدام از رفقاى جمع مرکزى نديده بود. بطور کلى گفته شده بود که ميخواهيم در باره مشکلات سازمان و اساسنامه ارائه شده صحبت کنيم. دستور و آيين نامه جلسه به ما هيچکدام کتبا فرستاده نشده بود. آيين نامه جلسه را من روى روزنه ديدم، آن هم پس از برگزارى آن.همين نامه ايى که رفيق مينا احدى براى آن طومار جمع کرده است را من هم، مثل همه شما ديروز در خطاب به کادرها گرفتم. ولو اينکه در جلسه نبودم، ولو اينکه از سردبيرى برکنار شده ولى هنوز عضو شوراى مرکزى اين سازمان بودم. آيا قرارى را که عليه من مى آورند، نبايد خود فرد "محکوم" شده قبلا ببيند؟ در کجاى دنيا عليه فردى نامه و قرار امضا ميکنند، بدون شرکت خود او، بدون اينکه قبلا به او قرار را نشان داده باشند. پناهنده اگر براى دادگاه نرود، جلسه اصلا تشکيل نميشود. شما چطور نامه و قرار براى محکوم کردن من و حذف کردن يک سال و نيم شب نخوابى و دوندگى را به نشست ارگانى که من عضو رسميش هستم ميبريد، حتى به خود من نشان نميدهيد؟ چگونه است که امضا على جوادى که خود اصلا در اين نشست حضور نداشته است زير اين طومار است ولى من که قرار عليهم صادر ميشود آن را نديدم؟ فرض بگيريم که ادعا کنيد چون من نبوده ام؟ مگر على جوادى بود؟ نشست مگر حضورى نبوده؟ چرا پس امکان حضور و راى از راه دور ناهيد، من، هلاله، امير توکلى را فراهم نکرديد؟ از کانال کدام روابط اقدام کرديد، در کدام مناسبات تعريف شده اين نامه را دست به دست چرخانديد و امضا على جوادى غايب را زير اين طومار و قرار گذاشتيد؟ چرا ما را در اين روابط خودتان راه نداديد، مگر ما غريبه بوديم. مگر ما يک جمع تعريف نشده مرکزى ديگرى، بالاى سر شوراى مرکزى تعريف شده آزادى زن داشتيم و خبرمان نکرده بوديد؟ پشت کدام درهاى بسته، بدون اطلاع کامل همه رفقاى جمع مرکزى، نامه صادر کرديد، چرا امضا هلاله طاهرى، ناهيد رياضى، امير توکلى که آنها هم مثل من "هنوز" عضو اين شوراى مرکزى هستند، زير اين طومار نيست؟ چرا رفيق مينا به على جوادى نهيب نزده است که خوب نيست که تو در اين شرايط "بحرانى" در نشست حضور ندارى و تازه امضايت هم زير اين قرار است؟ چرا خودى و غير خودى کرديد، شما که ميخواستيد امضا جمع کنيد و طومار بنويسيد تا جلو دهان مردم را ببنديد که ميپرسند چرا اين تصميم خودسر و فردى گرفته شده، به ما هم نامه تان را نفرستاديد تا حق نظر داشته باشيم؟ شما که در ابتدا کلى دفاع آيين نامه ايى در باره حقوق رئيس سازمان آزادى زن براى اتخاذ اين تصميم يک نفره کرديد، چطور شد که تا نقد و اعتراض درون و بيرون حزب را ديديد، همان نقدى که "جنگ سردى اش" ميناميد، قرار برديد، امضا جمع کرديد تا نشان دهيد که اين تصميم خودسر گرفته نشده است؟

پس چگونه به خود حق ميدهيد که نقد مخالفينتان را "کمپين" بناميد. چگونه به خود حق ميدهيد اسم اين شيوه هاى به غايت بيگانه با حزبيت را، اين لابيسم علنى و آشکار را روش رهبرى حزب جا بزنيد؟ آيا اگر کسى منتقد اين شيوه هاى به غايت به قهقرا رفته بشود، به "ساحت مقدس" کسى اتهام زده است؟ بايد با تهمت نارواى "جنگ سردى" دهانش را ببنديد؟ اگر قرار و اين نامه حقانيت دارد چرا منتشرش نکرديد؟ حرف حق را که آدم پنهان نميکند. مگر غير از اين است که جلو انتشار يک جمله از آن را در گزارش و استنادش به اينکه تغيير سردبير به نفع پيشرفت سازمان بوده را با يادآورى مضرات و غير عادلانه بودن آن، و پافشارى خود من گرفتند؟ تازه من کل نامه را نديده بودم. چرا اگر راى و نظر على جوادى را که غايب بود دخالت داديد، پيشنهاد رسمى و کتبى رفيق ناهيد رياضى را که درخواست کرده بود اين نشست از تلاشهاى من رسما قدردانى کند، دخالت نداديد، حتى اسمى از آن نمى بريد؟ براى آن امضا جمع نکرديد؟آيا بايد شعور مردم را دست کم گرفت؟ بدنه مارکسيست اين حزب را دست کم گرفت؟ آيا لابيسم از حقيقت زرنگتر است؟ نامه رسمى مشترک ليدر حزب و دفتر سياسى مصوب آخرين پلنوم ما، با تاکيد به وحدت و انسجام حزب، لابيسم را مضر و تقبيح کرده است. رفقاى من خورشيد را ول کرده اند، ساعت شماطه دار جلو ما ميگذارند؟ اين اولين بار در اتخاذ اين روش نيست، جوهر حکم برکنارى من خشک نشده بود، رفيق مينا احدى در ديدار خود با رفقاى بلژيک آن را اعلام کرده و بر عليه من تبليغ ناروا کرده بود. کادر حزب به اين عمل اعتراض کرده است. سردبيرى رفيق سهيلا شريفى را ٢ هفته قبل از راى گيرى نشست، رفيق مينا احدى به رفقاى بلژيک گفته بود. نامه انتقادى رفيق مينا اسکندرى در نزد همه شما هست. آيا اين رفتارها در شان حزب و سنن ماست؟ اين آن روشى است که ما را دعوت به پذيرش آن ميکنيد؟ آيا اين آن نشستى است که ما بايد آن را و احکامش را به رسميت بشناسيم. على جوادى اصلا جزو تقسيم کار نشست شما نبوده است، در خود گزارش اسمى از وى نيست، يک شبه صفحه ايى را در آزادى زن به وى اختصاص داديد به عنوان "سازمانده آزادى زن"، در حالى که در تقسيم کار سازمانى خودتان رفيق شهلا دانشفر را مسئول تشکيلات داخل کرده بوديد. اصلا فرض کنيد من وجود ندارم، حذفم کرديد تمام شد، مردم از شما نميپرسند معنى اين رفتار و حرکات ناجور چيست؟ کجا حزب ما تا به حال در تاريخ حيات سياسى خودش به اين اقدامات دست زده است؟ اسم اين را خودتان بگوييد چه بگذاريم؟ چطور حضور غيبى رفيقى در اين نشست صحيح است، ولى به عضويت ٤٠ نفر زن در بلژيک دست رد زديد، جلو اطلاعيه پيوستنشان به اين سازمان را گرفتيد، راهشان نداديد؟ چطور راى و اراده غيبى رفيقى که موافق شماست درست است، راى و ارده سردبير و خواننده اين نشريه نادرست و جزو نيروهاى لشکر جنگ سردى است؟

احدى از شما نميپذيرد که سردبير، جلو پيشرفت سياسى آزادى زن را سد کرده بود؟ ٦٦ شماره اين نشريه در آرشيو اين ملت هست. ٢ هفته قبل از برکنارى من، رفيق آذر در تلويزيون، با افتخار از نقش نشريه در فعاليتهاى آزادى زن ياد ميکند، يکهو در عرض دو هفته بايد همه چيز را غيب کرد؟ به همين راحتى؟ اجى مجى لا ترجى، فوت؟ همه چيز قرار شد به اين راحتى آلترناتيو حقيقت بشود؟ انتظار هم داريد که لابد کسى نقد و معترض اين شيوه برخورد نباشد!واقعيت اين است که اتخاذ اين تصميم بسيار نادرست سياسى و اجتماعى است که نقد و اعتراض بحق درون و بيرون حزب را در دفاع از حزب و در نقد روشهاى رفيق آذر ماجدى موجب شده است. از درون و بيرون حزب، آذر ماجدى مورد سئوال قرار گرفته است که چرا اين تصميم را گرفته است، اين تصميمى زيانبار بوده است. به ما يک لطمه جدى و اساسى وارد کرده است. در مقابل فشار اين اعتراض، يا بايد روش اصولى را در پيش گرفت. حداقل کارى که ميشود کرد، اعلام اين تصميم به عنوان يک خطاى اجتماعى و سياسى آشکار و بررسى نتايج زيانبار آن و لطمه به رابطه ما با مردم و عدم دفاع از اين خطا، تلاش عملى براى ترميم نتايج زيانبار آن و اعاده حرمت سردبير و رفقاى ديگر و همکارانش و خوانندگان آن است. يا اينکه همچنان ادامه داد، با لجبازى و تکيه به موقعيت تشکيلاتى، دامنه تشعشعات اين لطمه ايى را که به اين سازمان و متاسفانه حتى به حزب وارد شده است، گسترش داد. خطاى آذر ماجدى را خطاى حزب جلوه داد، به منتقدين اين عمل کاملا غير اصولى، غير آيين نامه ايى، غير سياسى و غير اجتماعى تهمت ناروا و ناحق زد. براى رتوش کردن و لاپوشانى کردن آن، کار را خرابتر کرد. از همه بدتر، شعور مردم را تحقير و به هيچ گرفت، گويى که کسانى که گزارش اين نشست را در روزنه ديدند، قوه تشخيص ندارند که در اين سازمان، اول رئيسش برکنار ميکند، بعدا راى، آن هم راى غيبى ميگيرد!! اول برکنار ميکند، بعدا آيين نامه مينويسد!! اول برکنار ميکند، بعدا، آن هم وقتى زير فشار نقد و اعتراض قرار ميگيرد، توضيحاتى به غايت غير مستدل و فاقد ارزش سياسى و اجتماعى و يک جانبه تحويل کادرهاى حزب ميدهد. حزب کمونيست کارگرى را نميشود با غوغا سالارى از حقيقت دور کرد. متين تر و کمونيستيتر اين بود که در يک کلام، بدون اين خس و خاشاک ادعا ميشد که اين تصميم از هر جنبه ايى که به آن نگاه کنى، سوراخهاى گنده دارد. خطا بوده است. عقب نشينى از اين تصميم نه با تغيير لفظ "برکنارى" به "تعويض" و يا "تغيير و جابجايى"، بلکه با توضيح انسانى و نقد صريح اين خطا قابل جبران و ترميم است. اين يک اشتباه ساده نيست، اين يک تصميم گيرى و يک عمل انجام شده، يک خطاى بزرگ است. من سرسوزنى از اصول اعتقاديم کوتاه نمى آيم. برکنارم بکنيد، حذف بکنيد يا نکنيد، من حقيقت را تا به آخر نمايندگى خواهم کرد. حميد تقوايى در پلنوم ١٨ کميته مرکزى اين حزب اعلام کرد که در حزب کمونيست کارگرى حقيقت ميبرد. من يکى، در حرف و عمل خودم به اين مطمئنم. من قبلا هم اعلام کرده و ميکنم که من تنهام. من نه عضو هيچ کمپين و دسته بندى هستم، نه فرمانده لشکرى و نه هيچ چيز ديگرى. من يک عضو ساده کميته مرکزى حزبم. جناح من، دسته من، کمپين من، برنامه اين حزب و سنن و اصول و سياستهاى منصور حکمت است. من مسئول اعمال و رفتار خودم هستم. دست از اين فشارهاى روانى و اخلاقى برداريد. جواب نقدم را اصولى و روشن و منصفانه بدهيد. من منتقد جدى هر گونه دسته بندى و هر گونه اعمالى هستم که به وحدت و يکپارچگى اين حزب آسيب بزند. مشخص و ابژکتيو، جلو اين اعمال مى ايستم.

هر دوى اين نامه هاى ارسالى، به نظر من تقلا و تلاشى براى روتوش کردن، خطاى فاحشى است که اتفاق افتاده است. آن چه شخصا مرا آزار ميدهد اين است که هر دوى اين رفقا گويا اين جنبش را نمى شناسند. مردم و کادرهاى حزب را دست کم ميگيرند. براى خطايى که انجام شده است، به مصلحت فردى و موقعيت آذر ماجدى، به انبان تئورى دست برده اند، دارند سنتهايى ميتراشند که هر کسى شاخ در مى آورد. به موقعيت خود رفيق آذر آسيب ميرساند. راهى که رفقا براى برون رفت از اين فشارها يافته اند، ٢ چيز است. اول اينکه خود حکم را تلطيفش کنند و دورش تزييناتى بچينند. تاريخ را به دلخواه پس و پيش کنند. مينا احدى نوشته است "ما اين تصميم را گرفتيم" او از خود نميپرسد که خوب اگر "ما" اين تصميم را گرفتيم، چرا اسم "ما" و طومارى که بعدا امضا شده زير اين حکم نيست؟ چرا خود اين حکم به تصميم هيچ نشستى اشاره ندارد؟ اگر ذکر اين اسامى ضرورى بود، چرا از اول نبود؟ اگر ضرورى نبود، پس چرا اصلا به آن استناد ميکنيد؟ اين يا يک راى گيرى است و شورايى و جمعى است، يا رفراندوم از بدترين نوع آن است. يعنى اول اقدام را انجام ميدهند، بعدا وقتى با اعتراض مواجه شدند، نشست و راى گيرى ترتيب داده، طومار مينويسند و تاييد ميکنند که "رئيس اين سازمان حق داشت"! آيا از فرط تلاش براى لاپوشانى حقيقت فراموش ميکنيم که تصاوير بسيار نادرستى را جلو همه ميگذاريم. " رئيس سازمان، تصميم ميگيرد و برکنار ميکند، شوراى مرکزى بعدا زير اين تصميم با فاصله دو هفته امضا ميگذارد" مگر شوراى مرکزى اين سازمان بى اختيار است؟ کجاى اين روش اصلا به ما و جنبش ما ميخورد؟ آخر چرا منصور حکمت را به اين اقدام منتسب ميکنيد؟ منصور حکمت رهبر سرکار آوردنها، تشويق و جلب افراد، جذب و جلب مردم بود، نه رهبر برکنار کردن و فرارى دادن افراد. منصور حکمت سنت احترام به راى و بازگرداندن اختيار به انسان بود. کسى که معتقد است "حذف" من باعث پيشرفت اين سازمان بوده است، فقط به اين دو هفته و به همين اقدامات نگاه کند و ببيند که معنى اين اعمال پيشرفت است يا پسرفت از مبانى اصول اعتقادى ما!درست به همين دلايل، هم در درون و بيرون حزب، لفظ "برکنارى" را به تعويض و تغيير و جابجايى استحاله داده اند. من از رفيق آذر ماجدى ميپرسم، اگر عملى آنقدر زشت است که حتى از ترس بروز انتقاد و اعتراض، لفظش را هم جرئت نميکنيم نه در درون حزب و نه در بيرون آن، به سر زبان بياوريم، چرا پس اين همه از اتخاذش دفاع ميکنيد؟ اگر کارى را نشود به مردم گفت، سياستى را نتوان در ملا عام با شفافيت از آن دفاع کرد، چگونه اتخاذش کرديد و بدتر از همه چگونه به حساب حزب ميگذاريد؟ چرا اصلا آن را انجام داديد که حالا مجبور باشيد منبت کارى کنيد. تعويض و برکنارى دو عمل و دو روش متفاوت است. قبول کنيد که مردم شعور دارند. فرق اين را با آن يکى تشخيص ميدهند. اگر تعويض روغنى هاى تهران تابلويشان را عوض کردند و از فردا در مغازه شان "برکنارى روغن" نوشتند، شما هم به همين راحتى اسم حکم برکنارى من را که سفيد روى سياه، خودتان نوشته ايد "تعويض سردبير" بگذاريد! هم ما و هم مردم از شما قبول ميکنيم. اين چه نوع عقب نشينى است که با پز حمله صورت ميگيرد. من از روز اول گفته ام که ما فرقه اسماعيليه نيستيم. سردبير يکى از مطبوعات نزديک به حزب را برکنار ميکنيد، بايد پاسخ بدهيد. برکنارى سردبيرى از يکى از مطبوعات جانبى حزب، بخواهيد و نخواهيد، بيان علنى اختلاف است. حق مردم است که بپرسند چرا؟ من در نامه رسمى به شما نوشتم که دست از اين اقدامات غير اجتماعى و غير سياسى که ضربه ميزند بايد برداشته شود. نشريه را يک هفته منتشر نميکنيد، مردم به سراغ من مى آيند، از من ميپرسند و جواب ميخواهند. شما حتى ارزيابى دقيقى از درجه نفوذ و اعتبار اين نشريه نداشتيد، بسيار متاثر کننده است که مسئول يک سازمانى با برکنارى سردبير نشريه اش تازه بايد به عمق و درجه نفوذ افرادى که با وى کار ميکنند پى ببرد، ارزش و مقام کار آنها را به بدترين شکلى، مردم بيرون ما به او يادآورى کنند. خودتان را جاى من بگذاريد، بايد به مردم دروغ بگويم؟ بگويم دوستان! من با افتخار و سربلندى اعلام ميکنم که برکنارم کردند. اصلا در نزد ما برکنار کردن سردبير يک امر عادى است! يک جابجايى ساده است. برويد خانه هايتان، شتر ديديد نديديد! آيا اين روش برخورد يک مسئول سازمانى است که ادعاى اجتماعى شدن دارد؟ آيا يک جو درايت در اعلام و اتخاذ اين تصميم هست؟ به جاى برخورد و تهمت ناروا به همه منتقدين، يک سوزن هم محض انصاف به خودتان بزنيد! اگر رفيق مينا ميگويد "فرض بگيريم که ما اشتباه کرديم" من فقط از رفيق مينا ميخواهم، براى احترام به حرف خودش هم که شده، يک طومار هم براى همين فرض جمع کند. قبول اشتباه، فرضيه نيست. آنهم نه اشتباه که خطايى فاحش، با تاثيرات سياسى عميق و اجتماعى و همچنين درون حزبى. اگر ما بايد از مينا اين فرض را بپذيريم، به ما نشان بدهد که خود شخص خودش آن را پذيرفته است. کسى که اين اشتباه را خواه با هزار اما و اگر، با هزار حلقه واسط، حتى به صورت فرض پذيرفته باشد، لااقل در کنار منتقدين قرار ميگيرد، نه اينکه بر عليهشان روى کاغذ ناحقى را روا کند. لااقل تلاش ميکند، به هزار و يک وسيله حسن نيت نشان بدهد، قدم عملى براى جبران آن بردارد. چرا پس حتى يک جمله نه در نامه خودش، نه در مراسلات درونى ما، براى اثبات اين فرضيه ننوشته است! چرا حتى يک اقدام دوستانه و صميمانه جهت ترميم اين اشتباه انجام نشده است؟ رفيق ميناى عزيز، اين فرض نيست، قبول کنيد که خطاى مهمى رخ داده است. قبول کنيد که بايد مسئوليت عواقب آن را قبل از همه رفيق آذر ماجدى و همچنين رفقاى ديگر بپذيرند. رئيس يک سازمان، فقط رئيس افتخارات آن نيست، مسئول اشتباهاتش هم هست. نميشود که افتخارات سازمانى نصيب رئيس آن و اشتباهات و ضربات و صدمات جدى آن، نصيب ما شود. يعنى هم برکنار شويم، هم استنتاجات حاصل از اين اشتباه، ولو فرضى، به شانه ما گذاشته شود. فرض کنيد که اصلا همه ادعاهاى شما در مورد من حقيقت دارد، جايى هست، نکته ايى ولو کوچک هست که به اشتباهات و خطاهاى مسئول اين سازمان در روند کار اشاره شده باشد؟ اين است ترازوى عدل و انصاف شما؟!در نامه هاى هم رفيق آذر و هم مينا، گفته ميشود که چون شايعاتى پراکنده شده است، چون جنگ سردى به پا شده است و کمپين و غيره، آنها موظف به اين توضيحات شده اند. يعنى اگر اعتراضى نبود، ما ملزم به توضيح به کسى نبوديم. يک باکس کوچک در آزادى زن کافى بود که به اطلاع برسانيم سردبير تغيير کرده است. اصلا فرض اين سياست اين بود که اعتراضى نباشد و در خلوت وجود اعتراض، اين تصميم به پيش برده شود. به همين خاطر، رفيق مينا ميگويد اصلا تصورش را هم نميکرديم. من نمى فهمم چگونه ممکن است مرجعى تصميم به برکنارى رفيقى، آن هم جلو صحنه سياست، در مکان سردبير يک ارگان رسمى بگيرد و آنقدر از خود متشکر باشد که حتى در محاسبه پشت ذهنش هم "حق نقد و اعتراض" فرد برکنار شده و جامعه ايى که جلو چشمان باز و هوشيار مردم، در آن اين اتفاق مى افتد را اصلا سر سوزنى به حساب نياورد. و براى آن نه فقط شانه بالا بيندازد، بلکه براى مشروعيت بخشيدن به عمل خود، تئورى ببافد و جوسازى کند. ما يک حزب سياسى بزرگ و وسيع و اجتماعى هستيم. چنين سياستهاى جونيوريستى، غير خود باور، غير اجتماعى به تخت سينه حقيقت ميخورد. سياستى که مبناى اتخاذ آن، تاثير اجتماعى، شفاف و علنيت آن نيست، خود فراخوان به شايعه سازى و کمپين کردن و غيره است. خود اين سياست علت العلل چنين فضايى است. خود اين سياست است که روى ديگر سکه محفليسم، پچ پچيسم و شايعه سازى است. حزبيت را ديگر نميتوان هرس کرد، علنيت و شفافيت آن را گرفت و موجب بروز محفليسم و .... نشد. کسى ميتواند جلو اين فضا بايستد، از حزبيت دفاع کند، که از روز اول فراخوان و هشدارش اين بود که تصميمى بگيريد که سياسى، اجتماعى، روشن و شفاف و در انظار مردم قابل دفاع باشد. اگر پايتان در اينجا لنگيد، بدانيد که تا ثريا ميرود ديوار کج! من تقاضاى در اختيار قرار دادن اين اسناد را به کادرهاى حزب دارم تا بخوانند و خود قضاوت کنند که هر کسى کجا ايستاده است.اساس و جوهر اين سياست در نفس خود، غير اجتماعى و بدون در نظر گرفتن موقعيت حزب و با حذف اراده، نظر و اختيار و موقعيت سياسى من و خوانندگان اين نشريه است. گويى که قولا دکوراسيون و مبلمان خانه عوض ميکنند. لابد به مردم چه مربوط که در چهارديوارى اختيارى خانه ما دخالت کنند، چه رسد به سردبير برکنار شده که حتى اعتراض و نقدش در هيچ کجا منعکس نشده و حق انعکاس هم از آن سلب شده است. مبنا و خشت اول اين سياست، ما و سنت اجتماعى اين حزب، شفافيت و علنيت تصميمات آن نبود، بلکه ما را با يک فرقه و محفل کوچک اشتباه گرفته است. تمام شد آن دوران، پلها پشت سر اين سنتها خراب شده است. حزبى که منصور حکمتش به مردم ياد داده است که ما سياستهايمان علنييت و شفافيت دارد. ما حتى گزارش بيمارى رهبر خودمان را هم با مردم ، "قبل از شايعه" درميان ميگذاريم، نميتواند، مجاز نيست و نبايد پشت درهاى بسته تصميم بگيرد، به مردم هيچ توضيحى ندهد. تصميماتش را قايم کند، لحن و جمله را عوض کند و وقتى با نقد و مقاومت و دفاع از سنن تاکنونى مواجه ميشود، با کمپين ناميدن آن، مخالف را مرعوب کند. شجاعت ابراز نظر، موافق يا مخالف، شجاعت دفاع از سنن و اصول تاکنونى ما فقط در يک فضاى حزبى و با التزام به حزبيت، علنيت و شفافيت حزب و تصميماتش و ارگانهاى جانبى آن ميسر است. بايد کارى کنيم که نه فقط من، بلکه هر عضو حزبى بتواند رمان زندگى اجتماعى و سياسى و حزبيش را بنويسد و منتشر کند. بتواند نظر بدهد، نقد کند، اشتباهش را تصيح کند، مشارکت سياسى فعال داشته باشد. اين اصولى است که من از آن دفاع ميکنيم. شما آيا حاضريد حکم برکنارى مرا، خود همين نامه مينا احدى را حتى ١٠ سال بعد هم منتشر کنيد؟ من حاضرم شما تمام نامه هاى مرا و نقدهاى عميق و راديکال مرا عليه نظراتتان در باره کمپين گل رز، هم امروز و هم ١٠ سال ديگر منتشر کنيد! من نامه انتقادى رفيق آذر ماجدى را با آن لحن و شيوه نادرست بر عليه خودم در باره مصاحبه با دختران تن فروش منتشر کردم، آيا حاضريد نامه اعتراضى مرا به تصميم آذر ماجدى در باره برکنارى من، شما هم منتشر کنيد؟ رفيق آذر ماجدى حتى جلو "پوشش خبرى دادن" به کمپين گل رز را در آزادى زن گرفت. اين چه حقى است که يک جانبه و نارواست؟ نابرابر و غير انسانى است؟ آيا در مناسبات ما حقيقت و انسانيت مبناست يا اصول ديگرى؟

ميگوييد که کمپين شده و جنگ سرد به راه انداخته اند. مينا احدى ميگويد: "على راستين از ايران نوشت که روش استالينى آذر ماجدى را افشا خواهد کرد." من از همه رفقايى که اين نوشته را ميخوانند، ميخواهم که نامه على راستين را روى وبلاگ آزادى بيان بخوانند، اگر حتى يک کلمه "استالين" در نامه اين عضو جوان حزب پيدا کرديد، من حرف شما را دربست قبول ميکنم. ولى اگر پيدا نکرديد، اگر اين صرفا تهمت ناروا بود، هيچ توضيح و توجيهى را نمى پذيرم. اين يکى از آشکارترين نمونه هاى سرهم بندى شده، براى انتساب انتقاد، به جنگ سرد و غيره است. على راستين نه در کامنتهاى خودش، نه در متن نوشته اش حتى يکجا به استالين اشاره هم نکرده است. در هيچ نوشته ايى، نه درونى، نه بيرونى اين کار را نکرده است. حق و انصاف نيست، که روى هوا، رفقاى داخل را که در ميان ما نيستند، حتى حق دريافت اين نامه را ندارند، مورد حمله قرار دهيم، فاکتى را بياوريم که سنديت ندارد. اين شما و اين وبلاگ آزادى بيان. على راستين عليه کسانى که لجن پراکنى کرده اند، موضع گرفته است. خود رفقاى روزنه ميدانند که حتى همين نامه على راستين که به رفقاى رهبرى حزب رونوشت شده بود، به خواهش من و با بحثى که با وى کردم، قانع شد که در روزنه نزند. چرا اتهام به اين رفيق دلسوز ميزنيد.کمپين کردن و اتهام جنگ سرد به رفقايى که منتقد و معترض به سياستهاى آذر ماجدى هستند، اتهامى سنگين است. کسى که اين اتهام را ميزند، بدوا فقط ميخواهد از زير استدلال کردن و جواب دادن به سئوالات بيرون و درون ما شانه خالى کند. من ادعا ميکنم که بيشتر از خود رفيق مينا و رفيق آذر و امضا کنندگان اين طومار در لندن، براى کنترل دامنه اين ضربات به حزب تلاش کرده ام. من جلو وبلاگ "چنين گفت مارکسيست" ايستادم، نامه اش را از وبلاگ برداشت. متن نامه هاى من در نزد اصغر کريمى ميباشد. من جلو انتشار نامه على راستين از تهران را در روزنه گرفتم. من به اسد حکمت نامه انتقادى نوشتم، من همايون اصفهان را متقاعد کردم به خود رفقا نامه بنويسد به جاى آنکه در سايت خودش حرف بزند، من در کنفرانس آلمان در حضور بيش از ٢٠٠ نفر جلو دفاعياتى که خود را به من منتسب ميکرد، لحن بيانش نادرست بود ايستادم، به حق و بجا نظر خودم را اعلام کردم. من در وبلاگ آزادى بيان، رسما نظر خودم را گفتم. من کارم اين شده، جلو اعتراض علنى ديگران را به شما بگيرم. کارم شده لاپوشانى کردن. من کارم شده خودم را هتک حرمت کردن و سانسور کردن. مورد انتقاد خود رفقايى هستم که از داخل ايران ميگويند تو هم فرقى با اين عمل ندارى، خودت هم دارى هم خودت را سانسور و هم ما را سانسور ميکنى. بيايد رفيق مينا احدى آدرس و تلفن تماس اين شخصيتهاى حقيقى و حقوقى را از دبير کميته داخل ما، از مرتبطين سازمان جوانان کمونيست دريافت کند. بياييد کميته تحقيق و تفحص بگذاريد تا متقاعد شويد که دامنه نفوذ ما تا چه حد است. اما فقط از خودتان بپرسيد که چرا من بايد جلو مردم پاسخ بدهم، پس شما چکاره هستيد؟

شما يک اقدام، يک جواب به من نشان بدهيد که محترمانه و رفيقانه به اين همه نامه اعتراضى و انتقادى نوشته ايد؟ به همان مجهول الهويه هايى که خودتان ميدانيد دسته دسته زير کمپين نوبل امضا گذاشتند، جالب است که آنوقت ياد سياست سازماندهى منفصل ما نيفتاده بوديد؟ وقتى همين رفقاى گچساران را براى تهيه اولين گزارش زنده از بم روانه کرديم، اسم و رسمشان را نپرسيديد؟ حق هم داريد، اين من بودم که دنبال تک تکشان دويدم، از جيب خودم خرج سفر بعد از تجمع پارک لاله رفيقمان را دادم. بزنيد توى سرم که ارتباط دارم. آفرين بر شما! بزنيد! حال شما که سکوت جانبدار کرديد، خيلى محق هستيد و من که جواب نامه تک تکشان را دادم، همدست و فرمانده "جنگ سرد" هستم. هم آنها مقصرند که سئوال کردند، همين رفقاى گچساران و شيراز که پرسيدند که بنا به قانون مطبوعات، اجازه بدهيد حرف سردبير را هم بشنويم. يک جمله اين نامه ها که من مايلم همه آنها را در اختيار کادرهاى حزب قرار بدهند، توهين و اتهام به احدى نيست، نقد اين رفتارهاى به غايت غير اجتماعى است. اين موضع گيرى يعنى اين که همه اين رفقاى بيرون و درون ما، خودشان شعور و عقل براى قضاوت ندارند؟ حتى نميدانند چرا اعتراض و نقد ميکنند؟ آيا اين اهانت به اين عده نيست؟ ولو اينکه با من مرتبطشان کنيد؟ شهلا خباز زاده چى؟ گچسارانى است؟ حسن صالحى از ممسنى است؟ صحرا کيانى رشتى است؟ پس اگر من اين همه ارتباط با مردم دارم، چرا بى مايه جلوه ميدهيد؟ من از شما ميپرسم معنى عملى اينکه نقد و اعتراض را "جنگ سردى" ميناميد چيست؟ بيرون کردن؟ برکنار کردن؟ آمديم مقر حزب ما فردا در تهران بود، جمع شدند و به خطاى من در راس يک سازمانى اعتراض داشتند، فکر کردند که حزب بدکارى کرده که اتوبوس را در فلان منطقه مجانى کرده، در يک جاى ديگر هنوز نکرده، فرض کنيد که جمع شدند جلو دفتر روزنامه ما در همان ممسنى و به برکنارى فلان سردبير اعتراض کردند، معنى اينکه اعتراضشان "جنگ سردى" است چيست؟ از کجا برکنارشان ميکنيم. يا اينکه هنوز داريم در فضاى يک محفل کوچکى که کارى به اين افق ندارد سير ميکنيم؟ روزنامه وقايع اتفاقيه را همين مدتى قبل تعطيل ميکنند، پرستو دوکوهکى در وبلاگ خودش از سير تا پياز جريان و پشت و جلو صحنه و کلکهايى را که براى بستن نشريه زدند مينويسد، بعد شما به من ميخواهيد بقبولانيد که "ما آنقدرها هم مطرح نيستيم" بقبولانيد که "درون تشکيلاتى بوده" بقبولانيد که منطق ما، هر کسى کار خودش آتيش به انبار خودش هست؟ جواب من اين است: "تمام شد آن دوران، غولى که از شيشه درآمده، به همه چيزش کار دارند. نميشود هيچ جورى در شيشه کرد. اين يک پديده مثبت است. باور کنيد آن را". شما خبر نداريد و نميدانيد که دوستداران حزب در خيلى از شهرها خيلى وقت است که با هم مرتبطند. ٥٠ نفر از جوانرود و ثلاث باباجانى که زير کمپين گل رز امضا گذاشتند، باور کنيد فک و فاميل من نبودند، آدرس و فايل نامه شان در نزد اسد گلچينى هست. بياييد شناسنامه ام را نگاه کنيد، من از نظام آباد تهرانم، پدر و مادر و فک و فاميلم هم اعضا و کادرهاى اين حزبند، و جلو چشم همه شما زندگى ميکنند. اجازه بدهيد اين حرفها را چپهاى سنتى پالتاک به ما بزنند.

مردم را پس نرانيد، سهيمشان کنيد، جوابشان را بدهيد، اشتباه ميکنند، لحنشان بد است، توضيح دهيد، قانعشان کنيد. اگر البته حق با شماست. اگر نيست، قيافه حق به جانب نگيريد. اين بدترين کار ممکن است. ثانيا از رهبرى حزب تصوير مقام "روحانى" درست نکنيد که نميشود به بالاى چشمش ابرو گفت. همين پس فردا يک جوانى در تهران کاريکاتور ما را ميکشد، خطايى ببيند، طنز مينويسد و جوک و شعر ميگويد. به اين نسل که نميشود مدام درس "مبارزه درون تشکيلاتى" داد. درون و بيرون حزب مدتهاست يکى شده. خودش خودش را باور ندارد. بيرون ما بيشتر اين حقيقت را قبول دارد. بايد به ما سند نشان بدهند. رفيق مينا احدى ميگويد: مهرنوش "به ساز نوشت و اجازه خواست که از بيرون حزب، آذر ماجدى را افشا کرده و اين "حق کشى" در مورد خودش و "سانسور" و غيره را افشا کند." مهرنوش غلط کرد که اين حرف را زد. من عين نامه هاى خودم را ميخواهم که در اختيار همه شما قرار دهند تا بخوانيد. من هيچ کجاى اين نامه از "افشاى" آذر ماجدى حرف نزده ام. اين هم مثل وارونه جلوه دادن نامه على راستين است. من از کمپين گل رز دفاع کردم، گفتم نه فمينيستى است، نه در سنت پرو روس است، نه "مظلوم نمايى" کردن براى خانواده هاى کارگرى است. من نوشتم که دفاع از آزادى کارگر، امر جنبش برابرى طلبى است. فمينيسم جريانى است که تصور ميکند، زنان بايد به مسائل زنان بپردازند و کارگران هم به مسائل خودشان. من منتقد آزادى زن بودم که چرا حتى يک اطلاعيه و يک تلاش براى آزادى کارگران را نه خودش سازمان ميدهد و نه کمپين گل رز را در حمايت خود ميگيرد. رفيق آذر ماجدى مخالف اين کمپين بود و به من دستور داد که حق انتشار آن را در آزادى زن ندارم. من خيلى ناراحت شدم، احساس بى ارادگى کردم، درخواست کردم که حداقل به اين کمپين "پوشش خبرى بدهند" و نوشتم که حتى اگر پوشش خبرى دادن به يک کمپين اجتماعى در دفاع از آزادى کارگران و هتک حرمت خانواده هايشان را هم ندارم، حداقل بياييد و استدلال خود را در نشريه عنوان کنيد تا من هم حق دفاع از اين اقدام را در مقابل مردم داشته باشم. من در هيچ کجاى اين نامه صحبتى از "افشا" کسى نکرده ام. کسى که بحث و نقد علنى حول استدلالات مخالفش را در دفاع از آزادى کارگران "افشا" قلمداد ميکند، لابد خود به عمق موضعگيرى اشتباه خود واقف است. چگونه است که من هم ميخواستم افشا کنم، هم اينقدر حزبى هستم که "اجازه" ميگيرم؟ من در نامه هايى که براى قضاوت آنرا در اختيارتان قرار ميدهند عنوان کرده ام که من حاضرم متنى تهيه کنم که صرفا پوشش خبرى دادن به کمپينى است که خود ليدر حزب آنرا کمپينى خوب و اجتماعى قلمداد کرده است، قبل از انتشار حتى به رئيس آزادى زن و ليدر حزب متن را فرستاده و حک و اصلاح آنرا طلب کنم. آذر ماجدى در دو نامه که يکى به هيئت دبيران حزب ارسال شده بود اعلام کرده بود که با اين کمپين مخالف است و من حق انتشار آن را ندارم. من در طى نامه اى به گيرندگان نامه رفيق آذر ماجدى گفته ام اگر حتى نمى پذيريد که اين کمپين پوشش خبرى هم داشته باشد، بياييد و استدلالات سياسى خود را به مردم بگوييد. من حتى در خود اين متن نوشته شده، عنوان و خواهش کرده ام که در اين باره نظر خود را و پيشنهاد خود را با من درميان بگذاريد. وقايع دست و پا شکسته و نادرستى که رفيق مينا به آن اشاره ميکند، بعد از برکنارى من است. تاريخ را پس و پيش کردن، به اين راحتى امکان پذير نيست. خود رفيق مينا گويى حافظه تاريخ را هم دست کم ميگيرد. من از سردبيرى برکنار شده ام، در اين حکم حرفى از اين مسائل نيست. سخنى از بيرون کردن از کميته و ارگانى نبوده است. اگر رفيق مينا ميخواهد نصف بقيه حکم را مبنى بر "حذف کامل" من، بعدا تئوريزه و عملى کند، بيشتر از اينها بايد انبان استدلالاتش را پر و مستحکم کند. از کدام کميته و ارگان حرف ميزند؟ ما که سازمان هستيم، چرا با ايما و اشاره به در ميگويد که ديوار بشنود. از ميان کميته هايى که من عضوش هستم، کميته آلمان، کميته داخل کشور، کميته مرکزى است. از کدام يک از اين کميته ها قرار است مرا اخراج و بيرون کنند. اين لحن حرف زدن است؟ بياييد يکى يکى از همه اين کميته ها بيرون کنيد، ببينيم راه پيشروى شما باز ميشود؟ بر طبق کدام اساسنامه، کدام اصول همينطورى روى هوا، احکام را پرت و فضاى مناسبات ما را مسموم ميکنيد؟ همه اين احکام سنگين را بايد اثبات کنيد! به اين بحثها با پذيرش خطاى بزرگى که شده و اقدامات عملى جهت ترميم آن پايان دهيد.

رفيق حميد تقوايى عزيزدر رابطه با تغيير سردبير نشريه آزادى زن سوالاتى از جانب برخى از کادرهاى حزب مطرح شده است و همچنين شايعاتى در اين رابطه در حزب پخش شده است. لازم است که اين سوالات پاسخ گيرند و اين شايعات جمع شوند. چنين شايعاتى و همچنين نفس شايع پراکنى فضاى حزب را آلوده ميکند و بايد سريعا متوقف شوند. بنظر من، من و جمع مرکزى سازمان آزادى زن بايد اين امکان را داشته باشيم که به شيوه اصولى و حزبى مسائل را مطرح کنيم و پاسخ شايعات را بدهيم. اين شايعات حرمت سازمان آزادى زن و شخص من را خدشه دار کرده است. باين خاطر از شما خواهش ميکنم که اين امکان را بما بدهيد تا بطريقى اصولى مطالب را به گوش کادرهاى حزب برسانيم. لطفا اين نوشته را در اختيار کادرهاى حزب بگذاريد.

تغيير سردبير نشريه آزادى زن بعلت اختلافات بسيار سبک کارى و بعضا سياسى و باين علت که اين اختلافات تنش بسيار و اصکاک هاى بسيارى در جمع مرکزى سازمان آزادى زن ايجاد کرده بود، تا به اين حد که بعضا باعث اخلال در ادامه کارى سازمان ميشد، انجام گرفت. حيات سازمان آزادى زن يک سال و نيم است، حيات اين اختلافات و تنش ها نزديک به يک سال. من به سهم خود تلاش کردم که اين مسائل به شکل ديگرى حل و فصل شود ولى متاسفانه اين مساله عليرغم تمايل من عملى نشد. اين تصميم در اجلاس شوراى مرکزى سازمان باتفاق آرا بتصويب رسيد و اجلاس آنرا اقدامى لازم براى پيشبرد فعاليت هاى سازمان آٓزادى زن دانست.

نامه مينا احدى که در زير ميايد تصوير روشنى از ماوقع ميدهد. محتواى اين نامه توسط رفقاى زير از شوراى مرکزى سازمان آزادى زن حاضر در اجلاس شوراى مرکزى بتاريخ ٢٩ و ٣٠ مه، مورد توافق است.

پروين کابلى، مريم نمازى، مريم کوشا، على جوادى، شهلا دانشفر، سهيلا شريفى و مرسده قائدى

با احترام آذر ماجدى

٥ ژوئن ٢٠٠٤

به رفقاى کميته مرکزى و مشاورين و کادرها

رفقاى گرامى

نميدانم تا چه حد در جريان مباحثات مربوط به تغيير سردبير نشريه آزادى زن هستيد. اما بدليل مطرح شدن مباحثاتى در اين مورد و دريافت نامه و يا سوالات کتبى و شفاهى، لازم ميدانم، توضيحاتى در اين مورد را به حضور همه شما برسانم.

من همانطور که همه شما ميدانيد از روز اول با "ساز" فعاليت ميکنم و در جريان همه مسائل اين سازمان از اول بوده ام. مشکلات و اختلافات بين سردبير و رئيس سازمان آزادى زن، از همان ماههاى اول فعاليت ما بروز کرد و همواره يکى از مسائل درونى سازمان بوده است. اختلافات بعضا سبک کارى، بعضا سياسى و در برخى موارد به نحوه کار و غيره برميگشت. بهر حال مستقل از مضمون اين اختلافات و اينکه در کدام مورد حق با چه کسى بوده، اين اختلافات همواره سايه خود را بر کار ساز گسترده بود. در مورد جابجايى و تغيير سازماندهى، بدليل اين اصطکاکهاى شديد، طبيعى است که همه ما در جمع مسئولين صحبت کرده و نظر عمومى در مجموع اين بود که هر تغييرى در سطح مسئولين ساز و بويژه سردبير نشريه بايد در جمع مسئولين و بويژه با حضور خود مهرنوش موسوى باشد. اما چه اتفاقى افتاد که يک هفته مانده به جلسه عمومى ساز، ما اين تصميم را گرفتيم و اين کار را کرديم.

نکته بسيار مهمى که در اين روزها پيش آمد، که هر قضاوتى در مورد اين اختلافات و جابجايى اساسا بايد به آن گره بخورد. امرى است که متاسفانه از نظرها پنهان مانده و يا پنهان نگاه داشته شده است. در حالى که از نظر ما اين مهمترين نکته در اين کشمکش است. در اين مورد توضيحات مفصلى ميدهم.

کمپين جنگ سردى عليه حزب و رهبرى حزب و سازمان آزادى زن

رفقاى گرامى!همزمان با کمپين گل رز و اختلافاتى که ما با اطلاعيه اوليه اين کمپين داشتيم، و همزمان با بحثهايى که در بين خودمان درگير بود، مهرنوش موسوى نامه اى در پاسخ به بحثهاى آذر ماجدى نوشت که با اتهامات شديدى همراه بود که حتى همين هم ميتوانست جواب سياسى اش را بگيرد. اما بلافاصله بعد از آن مهرنوش موسوى نامه اى به ليدر حزب و رئيس هيئت دبيران و رئيس دفتر سياسى و جمع مسئولين ساز نوشت و اجازه خواست که از بيرون حزب، آذر ماجدى را افشا کرده و اين "حق کشى" در مورد خودش و "سانسور" و غيره را افشا کند. و بقول خودش به مردم متوسل شود. اين يک اتفاق مهم بود و حداقل براى من بسيار نکته مهمى بود. من اينرا زمينه سازى يک حمله جنگ سردى به حزب و حرمت رهبران آن و آذر ماجدى بالاخص ميدانستم و از همان اول بشدت در مقابل آن ايستادم. البته هنوز فکر نميکردم که واقعا اين اتفاق بيفتد و اصلا تصورش را نميکردم که عليه ما طومار جمع شود و غيره. همه چيز خيلى سريع اتفاق افتاد و يکباره ما ديديم که ما را با جمهورى اسلامى ايران مقايسه کرده، و طومارى در ايران جمع شد و يکى به ما گفت که استالينى هستيم و ديگرى به رهبرى حزب گفت سانسورچى هستيد و اين بساط چيست که راه انداخته ايد و بالاخره على راستين از ايران نوشت که روش استالينى آذر ماجدى را افشا خواهد کرد. (نفس اينکه طومارى جمع ميشود نشان دهنده اين است که فرد يا افراد مشخصى اين طومار را جمع آورى کردند، اين افراد مسلما از ممسنى و گچساران نبودند. رفقاى ما در داخل در ارتباط تنگاتنگ با يکديگر نيستند. راس اين کمپين در خارج از کشور بود و با چنان دقتى براى رفقاى رهبرى ارسال شده بود که من بعضى وقتها اين دقت را ندارم) اين اتفاقات مهمترين نکته در مورد مهرنوش موسوى است و من فقط بهمين دليل، به دليل اجازه خواستن از رهبرى که قدمى عقب گذاشته و از بيرون افشايمان کند، بود که ادامه فعاليت او را در نقش سردبير آزادى زن غيراصولى ميدانستم و هنوز هم فکر ميکنم که کسى که خواهان تبليغات بر عليه يک ارگان و يک کميته است، اول بايد از آن بيرون برود.

رفقا کسى که تعدادى از اطرافيان و ارتباطات خودش را بسوى اين سوق ميدهد، يا تاييد ميکند، يا سکوت جانبدارانه ميکند که بدليل يک جابجايى "گيرم حتى حق با او باشد و ما برکنارى او را به غلط انجام داده باشيم" براى ما با قيافه اى حق بجانب نامه نوشته و هر چه از دهنش ميايد، را پرت کند، بايد مورد انتقاد قرار گيرد و نه ما که از اصوليت دفاع کرده و تا همين امروز نيز سعى کرده ايم، مباحثات را به ميان " توده ها" و "مردم" نکشيم.

استدلال ميشود که چون اين جابجايى در مورد يک چهره شناخته شده حزب است، به عکس العمل فورى مردم! دامن زده است. گويى مردم ايران منتظر اين بوده اند که ببينند کى مسئول نشريه است و کى او را برکنار کرده و فورا شروع به طومار نوشتن کنند. نهايت ساده انگارى است اکر تصور شود که کمپين سازمان يافته نبوده و خودبخودى و بدليل نفوذ کسى راه افتاده است. در اينکه ما چهره هاى سرشناس داريم ودر اينکه مهرنوش موسوى يکى از اين چهره هاست شکى نيست. ولى من از شما ميپرسم اين حزب با شديدترين تکانهاى داخلى ليدر عوض کرد کسى طومار امضا کرد و حرفى زد. در اين حزب زمان منصور حکمت، آذر مدرسى را در پلنومى که بعد از کنگره سوم داشتيم، در مقابل رفقايى ديگر که کانديد بودند، منصور حکمت براى پست رئيس هيئت دبيران کانديد کرد و کسى نه بحثى را به بيرون حزب کشيد و نه دادخواهى از مردم شد. تصور کنيد که با همين استدلال، على جوادى بدليل کنار گذاشته شدن مثلا از پست رياست تلويزيون به مردم متوسل شود، يا خود من بدليل سازماندهى خودم و نارضايتى از يک پست تشکيلاتى و يا برکنارى خودم بهر دليلى از مردم بخواهم که قضاوت کنند، آيا اين دست به سوى مردم بردن، از يکسو نشانه بن بست فرد در درون حزب و نااميدى وى بهر دليلى نيست و از سوى ديگر با همين هدف نيست که طومار جمع شود و فشار به اين رهبرى وارد شود و به يک معنا وارد يک مبارزه علنى با رهبران و رهبرى نميشود. طبعا اين حق هر کس است که شعار محکوميت ما را بدهد اما قبل از هر چيز همانطور که گفتم بايد بيرون رفته باشد. بعلاوه ما هميشه رژيم را محکوم ميکرديم. حتى اپوزيسيون خودمان را هم محکوم نکرده ايم.

همه حرف من اينست که مردم زياد در قيد و بند جايگاه تشکيلاتى ما نيستند. مگر اينکه ما اينرا برايشان مسئله کنيم و بطريق اولى مردم و همينطور فعالين خودمان و يا کادرهاى ما با تفکرات خودشان به نتيجه "سرکوبگرى آذر ماجدى" نمى رسند، مگر اينکه توضيحاتى در اين مورد شنيده باشد.

صحبت ديکرى که مطرح است، اينکه چرا در نشست جمع مسئولين، مهرنوش حضور نداشته، گويى ما مهرنوش را به اين جلسه دعوت نکرده ايم. رفقا همه مسئولين ساز به جلسه رسما دعوت شده بودند و مهرنوش بطريق اولى بايد در اين جلسه حضور مى يافت تا در حضور خودش به مباحثات در سازمان آزادى زن در مورد جابجايى سردبير و غيره پايان داده شود. متاسفانه او نيامد و تصميمات مسئولين بدون حضور او بود. بهر حال جمع رهبرى سازمان آزادى زن قرارى داده است که از تصميم تغيير مهرنوش به اتفاق آرا دفاع ميکند. مهرنوش اگر بين کنفرانس آلمان و اين جلسه يکى را انتخاب ميکرد، بطريق اولى بايد به نشست ساز مى آمد. مگر نمى ديد که چه اوضاعى برپا شده است. مگر نميخواست حرفش را بزند و جواب بشنود، مگر در يک جمع کار نکرده بود، خوب مسئولين اين سازمان در يکى از بحرانى ترين شرايط بايد مى نشستند و از حرمت خودشان و حزب و رهبرى حزب دفاع ميکردند، آيا اين مهم نبود، بويژه اينکه مهرنوش يکى از طرفين اصلى اين دعوا بود.

سخن کوتاه، رفقاى گرامى من همانطور که گفتم با هر اختلافى، سبک کارى و سياسى و هر درگيرى فردى و لفظى ميتوانستم کنار بيايم، ولى با اين پديده که جديد و غير عادى و ضربه زننده بود، نه فقط کنار نمى آيم، بلکه فکر ميکنم هر نوع کوتاه آمدن در مقابل اين قضيه غير اصولى است و بويژه درخواست دارم که وقتى از کسى در اين مورد سوال ميشود، در جريان رسمى دو طرف بحث باشد و علت برکنارى را نه بدليل اختلاف کوچکى در مورد مضمون کمپين گل رز، بلکه در اين سطوح ببيند. در پايان فکر ميکنم که به اين مباحثات نيز بايد هر چه سريعتر پايان داد و دنبال کارهاى ديگرمان برويم.

با تشکر

مينا احدى