رفقاى عزيز من مقاله دو تاکتيک براى کسب قدرت سياسى را يکبار در جدل درونى ما که بر سر قطعنامه رفيق حميد بر سر شورا در گرفته بود نوشتم. آن بحث در آنزمان بسته اعلام شد و ما در کميته مرکزى نميتوانستيم در بحث شرکت کنيم. من در آن دوره مقاله مفصلى نوشته بودم

اما ديگر نميتوانستم آن را بدست رفقايمان برسانم. با توجه به اينکه آنچه مورد نقد من بود به صورت شسته و رفته در بيرون از ما و در نقد حزب بيان شده بود، بهتر ديدم نقدم را رو به بيرون و در نقد نظرات ايرج آذرين منتشر کنم. تغييراتى در مقاله ام دادم و آن را براى نشريه پاسخ فرستادم.

در اينجا من فقط بخش «برنامه حزب و حکومت حزب کمونيست کارگرى ايران» را از مقاله ام که قبلا براى بحث درونى نوشته بودم را به نوشته منتشر شده رو به بيرونم اضافه کرده ام. در مجموع اين نوشته، مربوط به مباحثات ما است و خوب است رفقا با در نظر گرفتن اين جنبه آن را مطالعه کنند.

بايد بگويم قصد من اصلا مقايسه رفقايم با ايرج آذرين نيست. اما در سطح پايه اى تئوريک، رفقايى که ميگويند «حزب مجاز است قدرت را بگيرد اما بهيچوجه مجاز نيست استراژى خود را بر اين مبنا قرار بدهد و حتى به عنوان يک هدف مرحله اى آن را وارد استراژى کند.» دارند تئورى هاى مخالف تئورى حزب و قدرت سياسى را تکرار ميکنند.

تئورى خاکسترى است. اعتقاد من بر اين است که همه رفقاى ما، بدون توجه به سايه روشنهاى تئوريک، بر مبناى تئورى حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه عمل ميکنند. با اين همه اين نافى بحث براى شفافيت سياسى و تئوريک نيست. اميدوارم در فضاى بعد از پلنوم، بتوانيم رلکس به حرفهاى يکديگر گوش دهيم و قضاوت کنيم. من که در اين مورد به ديدگاه برخى رفقا نقد دارم در موردهاى ديگر و بايد بگويم در موارد زيادى از رفقايم مياموزم. همين مورد قطعنامه آخرى ليدر يک مورد آن بود که به نظر من يک گشايش مهم در فعلايتهاى حزب بر مبناى تئورى حزب و جامعه و حزب و قدرت سياسى ايجاد کرده است و يک گير مهم حزب و جريان ما را رفع نمود. اميدوارم فضا آنقدر در بين ما عوض شود که افراد براى نوشتن و گفتن نقدشان نيازى به بيان اين حرفهاى بديهى نداشته باشند.

به نظر من تئورى در استراتژى قرار ندادن قدرت گيرى حزب براى حزب زيانبار و خطرناک است.

برنامه حزب و حکومت حزب کمونيست کارگرى ايران

چندين تن از رفقا در مباحثات حول قطعنامه شورا، مسئله بيان کلمه حکومت حزب در يک گوشه نشريه به برنامه رجوع کردند و آن را متناقض با برنامه حزب يافتند. مثلا رفيق آذر ماجدى نوشته است: «از قبل قائل شدن به مرحله اى که حکومت حزب کمونيست کارگرى است و بعد طى پروسه اى جمهورى سوسياليستى مغاير برنامه ماست. اگر رفيق کوروش به چنين پروسه اى ايران قائل است بايد تلاش کند برنامه را اصلاح کند. اعلام آن پيش از آنکه چنين پروسه اى طى شده باشد غير اصويل است.»

رفيق مصطفى صابر نوشتند که اولين بار که اين عبارت را در نشريه هفتگى ديدم فکر کردم که اشتباه لپى است. ولى الان متوجه ميشوم که از نظر کوروش فازى در قدرتگيرى حزب است. مرحله اى در رسيدن به جمهورى سوسياليستى. اين مرحله حتى يک روز هم باشد باز مرحله اى کردن پروسه قدرت گيرى ما و استقرار جمهورى سوسيلايستى است. برنامه ما خييل صريح به چنين مرحله بنديى قائل نيست. برنامه ما سرنگونى جمهورى اسلامى و بلافاصله حکومت کارگرى را اعلام ميکند.» و در جاى ديگر مينويسد که اگر ما با صد هزار نفر قدرت را بگيريم همان فرداى انقلاب قدرت را به شوراها انتقلا ميدهيم. و رفيق على جوادى هم همينطور مفصل استدلال ميکند که ما حکومت حزبى در برنامه ما نداريم و برنامه ما حتى براى يک روز هم حکومت حزبى نخواهد ماند.: رفيق على جوادى مينويسد که: «بحث حکومت حزبى کوروش مستقل از مدت زمان استقرار آن يک دوران يک دوران گذار و يا مرحله را براى ايجاد خکومت کارگرى تعريف ميکند و به اين اعتبار استقرار حکومت کارگرى را به تعويق مياندازد. دورانى که حکومت موجود حکومت شورايى نيست تا اينکه حکومت شورايى شود. اينکه اين دوران گذار چند ماه است و يا چند سال، به لحاظ تئوريک اساسا تفاوتى مستقر در نفس مساله ايجاد نميکند. مستقل از هر دفاعى از اين مقوله، اين يک نوآورى جديد در مبانى تئوريک مارکسيسم و حزب ماست.» و رفيق حميد تقوايى هم همينطور عبارت حکومت حزب کمونيست کارگرى را نقد ميکند و مينويسد: « حکومت حزب کمونيست کارگرى حکومتى است کاملا متفاوت از آنچه برنامه حزب ميگويد. وارد کردن اين نوع جديد حکومت در دستگاه فکرى و تبليغات حزب کمترين ضررش نوعى رجوع به تئورى مراحل است....... ما براى جمهورى سوسيلايستى آنطور که در برنامه آمده است مبارزه ميکنيم.»

از نظر تبليغاتى ما حکومت حزبى را تبليغ نميکنيم. برنامه ما استقرار حکومت شورايى و از آن بالاتر بى دولتى است. اما در دستگاه فکرى ما و از نقطه نظر تحليلى ديگر اين خطاى تئوريکى فاحشى است که حکومت حزبى را نفى کنيم و اعتقاد به هيچ دوره و فازى در برقرارى جمهورى سوسياليستى نداشته باشيم. چنين دوره بنديى توسط رفيق منصور حکمت تئوريزه شد و بدون اين فاز بندى نميتوانست از تئورى حزب و قدرت سياسى سخنى باشد.

منصور حکمت مينويسد « به عبارت ديگر مرحله بنديى که در اينجا از آن صحبت ميکنيم متناظر با دو دوره حيات ديکتاتورى پرولتارياست.» و براى شرح دوره اول مثلا مينويسد که «...براى نمونه اين خود لنين است که در مباحثات مربوط به مديريت واحدهاى توليدى و جدل کميته هاى کارخانه و اتحاديه ها بر سر کنترل کارگرى اظهار ميدارد که ديکتاتورى پرولتاريا

ميتواند خود را در «ديکتاتورى حزب» و يا حتى «ديکتاتورى يک فرد» متجيل سازد...» در اينکه حکومت حزبى و يا حکومت انقلابى موقت، جمهورى سوسياليستى نيست، ادعاى رفقاست. حکومت حزبى حکومت طبقه کارگر متشکل است. در تئوريهاى مارکسيسم و حزب اين يک تز جا افتاده است که حکومت موقت کارگرى بر ارگانهاى اداره جامعه متکى نيست. بر شورا متکى نيست تازه اين دولت انقلابى است که بايد به شکل گيرى روابط و نهادهاى رژيم سياسى مطلوب بپردازد. منصور حکمت در دولت در دوره هاى انقلابى مينويسد « به اين اعتبار يکى از اقدامات انقلابى اساسى دولت موقت انقلابى، لزوما بايد کمک به شکل گرفتن آن روابط و نهادهايى باشد که رژيم سياسى مطلوب ميبايد در کوتاه ترين زمان ممکن بر مبناى آن برقرار شود. به اين معنا انقلاب حتى پس از سرنگونى دولت کهنه و برقرارى دولت موقت انقلابى، همچنان خواستار نوع

معينى از دولت خواهد بود.»

ادعاى اينکه جمهورى سوسياليستى در دور اول يعنى زمانى که حکومت انقلابى و يا حکومت حزبى برقرار است سوسياليستى نيست درست نيست. حکومت موقتى که بر ارگانهاى اداره جامعه متکى نيست، حکومت طبقه ديگرى نيست اين حکومت کارگرى است. جمهورى سوسياليستى است. منصور حکمت اين مسئله را اينطور تدضيح ميدهد. «اولا آنچه گفتم ابدا به اين معنا نيست که ديکتاتورى پرولتاريا در مرحله اول «تشکل طبقه کارگر به مثابه ظبقه حاکمه» نيست. کاملا بر عکس تمام بحث بر سر اين است که اشکال متفاوت تشکل پرولتاريا به مثابه طبقه حاکمه در اين دو دوره را بايد از هم تميز داد. دولت

بلشويکى در روسيه ديکتاتورى پرولتاريا و تشکل کارگر به مثابه طبقه حاکمه بود. ........رابطه طبقه با اين دولت اساسا بر هيچ پروسه انتخابات و نهاد نمايندگى متکى نيست.......اين از نوع همان رابطه ايست که حزب انقلابى با توده وسيع طبقه خويش برقرار ميکند. در فاز اول پرولتاريا راى پرولتاريا به دولت خويش نه از طريق نهادهاى نمايندگى، بلکه با بسيج و ديکتاتورى سازمانيابى عملى کل طبقه حول اين دولت، اعلام ميشود.» به جاى دولت بلشويکى دولت حزب کمونيست کارگرى ايران را قرار دهيد و در ادامه هم بنويسيد که اين دولت بر هيچ پروسه انتخابات و نهاد نمايندگى متکى نيست تا ببينيم چه از آب در ميايد. منصور حکمت در انتقادى به بلشويکها مينويسد بلشويکها به طور روشن اين تمايز ميان دولت انقلابى موقت و دولت متعارف را ترسيم نکردند و اين موجب دلسردى در بخشى از کارگران پيشرو شد که نفى کنترل کارگرى و اقتدار حزب در مقابل شوراها و ارگانهاى توده اى را درک و در ادامه بر ضعف ديگر بلشويکها تاکيد ميکند که «...دولت بلشويکى به مثابه دولت نکردند ديکتاتورى پرولتاريا در دوره انقلابى، شرايط مادى و عميل انتقلا واقعى قدرت به شوراها و ارگانهاى قدرت توده اى را ترسيم نکرد....» حالا رفقاى ما ميخواهند براى يکروز هم دولت حزب کمونيست کارگرى و يا دولت موقت انقلابى برقرار نشود و قدرت در ساعت اول در دست ارگانهاى توده اى باشد. عجيب است برخى رفقاى ما ميخواهند حزب قدرت را بگيرد، اما براى يک روز هم قدرت را نگه ندارد. چگونه ميشود قدرت را گرفت و يک روز پس از آن قدرت را به شوراها انتقال داد و نه حتى براى يک روز و يک ساعت بلکه قدرتى که حزب کسب ميکند، همان قدرت شورايى باشد.